کلمه جو
صفحه اصلی

بادیه


مترادف بادیه : بیابان، تیه، صحرا، فلات، وادی، هامون، ظرف، کاسه

متضاد بادیه : آبادی، شهر

برابر پارسی : بیابان، دشت، هامون

فارسی به انگلیسی

bowl, wild, wilderness


wilderness, bowl, wild

desert, wilderness


عربی به فارسی

پيشوند , پيشوندي


مترادف و متضاد

بیابان، تیه، صحرا، فلات، وادی، هامون ≠ آبادی، شهر


ظرف، کاسه


۱. بیابان، تیه، صحرا، فلات، وادی، هامون
۲. ظرف، کاسه ≠ آبادی، شهر


فرهنگ فارسی

صحرا، بیابان، هامون، کاسه مسی، کاسه مسی بزرگ که از مس درست، میکنند، طاس یا تاس هم میگویند
( اسم ) صحرا بیابان . جمع : بوادی .
از صحابه بوده است

سخن بکر که کسی نگفته است

فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . بادیة ] ( اِ. )۱ - صحرا، بیابان . ج . بوادی . ۲ - کاسه بزرگ .

لغت نامه دهخدا

بادیه . [ ی َ / ی ِ ] (ع اِ) رجوع به بادیة شود.


( بادیة ) بادیة. [ ی َ ] ( ع اِ ) بدو. صحرا. خلاف حضر. ج ، بادیات ، بَواد. ( قطر المحیط ). بوادی. ( مهذب الاسماء ). صحرا و بیابان. ( غیاث ) ( آنندراج ). خرابه. دشت بی آب وعلف : بادیه تیه ؛ صحرای تیه. ( ناظم الاطباء ). تأنیث بادی. صحرا. اهل البادیه ؛ تازیان چادرنشین صحراگرد. ( ناظم الاطباء ).و رجوع به شعوری ج 1 ورق 190 شود. و به اماله بیدیه گویند. ( آنندراج ). و نسبت به آنرا بدوی گویند: حیره ، شهرکیست بر کران بادیه. ( حدود العالم ). قادسیه ، شهرکیست بر راه حجاز و بر کران بادیه. ( حدودالعالم ).
همه شاهان را خاک کف پای تو کند
از بلاد حبش و بادیه و زنگ و هراه.
منوچهری.
بستان بسان بادیه گشته ست پرنگار
از سنبلش قبیله و از ارغوانْش حی.
منوچهری.
تا هست خامه خامه بهر بادیه ز ریگ
وز باد غیبه غیبه بر او نقش بی شمار.
عسجدی.
امیر [ مسعود ] گفت : پس از حسنک در این باب چه گناه بوده است که اگر راه بادیه آمدی در خون آن همه خلق شدی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179 ). و خرامان و نازان همیشه در بادیه. ( منتخب قابوسنامه ص 21 ).
رفته و مکه دیده آمده باز
محنت بادیه خریده بسیم.
ناصرخسرو.
چند در این بادیه خوب و زشت
تشنه بتازی بامید سراب ؟
ناصرخسرو.
بشناس حرم را که هم اینجا بدر تست
با بادیه و ریگ مغیلانْت چه کار است ؟
ناصرخسرو.
گر دلم سوزد سموم بادیه
بس مفرح کز لب و خالش کنم.
خاقانی.
گر زخم یافته دلت از رنج بادیه
دیدار کعبه مرهم راحت رسان شده.
خاقانی.
خضر لب تشنه در این بادیه سر گردان داشت
راه ننمود که بر چشمه حیوان برسم.
خاقانی.
و لشکر فرستاد تاناگاه او را در میان بادیه بگرفتند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 103 ).
بپایان این بادیه کس رسید
همان پیکری دیگر از خلق دید.
نظامی.
چو یک مه در آن بادیه تاختند
ازو نیز هم رخت پرداختند.
نظامی.
روز قیامت که برات آورند
بادیه را درعرصات آورند.
نظامی.
عزت کعبه بود آن ناحیه
دزدی اعراب و طول بادیه.
مولوی.
هرکه گستاخی کند اندرطریق
گردد اندر بادیه حسرت غریق.

بادیة. [ ی َ ] (اِخ ) بنت غیلان ثقفی . از صحابه بود. صاحب الاصابه آرد بادیة بنت غیلان بن سلمة الثقفی بود و چون پدرش اسلام آورد او نیز مسلمانی گزید و روایت کرد و ابن منده از طریق احمدبن خالد وهبی از محمدبن اسحاق الزهری از قاسم بن محمد از وی روایت کرد. رجوع به الاصابة ج 7کتاب النساء ص 26 و رجوع به امتاع اسماع ص 419 شود.


بادئه. [ دِ ءَ ] ( ع ص ، اِ ) سخن بکر که کس نگفته باشد. ( منتهی الارب ).

بادیة. [ ی َ ] (ع اِ) بدو. صحرا. خلاف حضر. ج ، بادیات ، بَواد. (قطر المحیط). بوادی . (مهذب الاسماء). صحرا و بیابان . (غیاث ) (آنندراج ). خرابه . دشت بی آب وعلف : بادیه ٔ تیه ؛ صحرای تیه . (ناظم الاطباء). تأنیث بادی . صحرا. اهل البادیه ؛ تازیان چادرنشین صحراگرد. (ناظم الاطباء).و رجوع به شعوری ج 1 ورق 190 شود. و به اماله بیدیه گویند. (آنندراج ). و نسبت به آنرا بدوی گویند: حیره ، شهرکیست بر کران بادیه . (حدود العالم ). قادسیه ، شهرکیست بر راه حجاز و بر کران بادیه . (حدودالعالم ).
همه شاهان را خاک کف پای تو کند
از بلاد حبش و بادیه و زنگ و هراه .

منوچهری .


بستان بسان بادیه گشته ست پرنگار
از سنبلش قبیله و از ارغوانْش حی .

منوچهری .


تا هست خامه خامه بهر بادیه ز ریگ
وز باد غیبه غیبه بر او نقش بی شمار.

عسجدی .


امیر [ مسعود ] گفت : پس از حسنک در این باب چه گناه بوده است که اگر راه بادیه آمدی در خون آن همه خلق شدی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179). و خرامان و نازان همیشه در بادیه . (منتخب قابوسنامه ص 21).
رفته و مکه دیده آمده باز
محنت بادیه خریده بسیم .

ناصرخسرو.


چند در این بادیه ٔ خوب و زشت
تشنه بتازی بامید سراب ؟

ناصرخسرو.


بشناس حرم را که هم اینجا بدر تست
با بادیه و ریگ مغیلانْت چه کار است ؟

ناصرخسرو.


گر دلم سوزد سموم بادیه
بس مفرح کز لب و خالش کنم .

خاقانی .


گر زخم یافته دلت از رنج بادیه
دیدار کعبه مرهم راحت رسان شده .

خاقانی .


خضر لب تشنه در این بادیه سر گردان داشت
راه ننمود که بر چشمه ٔ حیوان برسم .

خاقانی .


و لشکر فرستاد تاناگاه او را در میان بادیه بگرفتند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 103).
بپایان این بادیه کس رسید
همان پیکری دیگر از خلق دید.

نظامی .


چو یک مه در آن بادیه تاختند
ازو نیز هم رخت پرداختند.

نظامی .


روز قیامت که برات آورند
بادیه را درعرصات آورند.

نظامی .


عزت کعبه بود آن ناحیه
دزدی اعراب و طول بادیه .

مولوی .


هرکه گستاخی کند اندرطریق
گردد اندر بادیه ٔ حسرت غریق .

مولوی .


کاروان در کاروان زین بادیه
میرسد در هر مسا و غادیه .

مولوی .


ببوی آنکه شبی در حرم بیاسایند
هزار بادیه سهلست اگر بپیمایند.

سعدی (بدایع).


خوشست زیر مغیلان براه بادیه خفت
شب رحیل ، ولی ترک جان بباید گفت .

سعدی (گلستان ).


در بادیه تشنگان بمردند
از حِلّه بکوفه میرود آب .

سعدی .


خوش است شیر شتر تشنگان بادیه را
ولی بدیدن روی عرب نمی ارزد.

(از حاشیه ٔ خطی احیاءالعلوم ).


|| بترکی ، پیاله ٔ بزرگ . (غیاث ) (آنندراج ). || جام شراب . ساتکینی . خنور شراب . ظرفهای سفالی شراب و کوزه های شراب . (ناظم الاطباء). اصل آن باطیه است یا باطیه معرب آنست و عرب آنرا ناجود گوید ودر تداول عامه آنرا بادیه گویند. ظرفی مقعر از آبگینه یا مس و مانند آن . کاسه ٔ مسین . ظرفهای مسین بزرگ جهت غذاخوری . (ناظم الاطباء). و رجوع به باطیه شود. || (اصطلاح طب ) اسباب بادیه ؛ علل آغازی . نشستن اندر آفتاب یا حرکتی سخت یا چیزی گرم خوردن چون پلپل و سیر سبب تب گردد و چون زخمی که بر سر افتد سبب فرود آمدن آب اندر چشم یا سبب علت انتشار گردد. این سبب ها و مانند این را طبیبان اسباب بادیه گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- امثال :
خانه ٔ خرس و بادیه ٔ مس .

فرهنگ عمید

صحرا؛ بیابان؛ هامون.


کاسۀ معمولاً بزرگ از جنس سفال، فلز، و مانندِ آن؛ طاس.


کاسۀ معمولاً بزرگ از جنس سفال، فلز، و مانندِ آن، طاس.
صحرا، بیابان، هامون.

دانشنامه عمومی

بادیه به معنی صحراست و به جایی اطلاق می شود که دشتی گسترده باشد و در آن چراگاه ها و آب های فراوانی برای دام و دامداران، و درختان بزرگ و سایه دار در آن وجود داشته باشد که صحراگردها و صحرانشینان در سایه آن ها خود و دام هایشان را نگهدارند و ایل و عشایر در آن خیمه (یُرد) می زنند و زندگی می کنند. صحرا و بیابان وسیعی که در حاشیه کوه ها قرار داشته باشد، مانند بادیه سماوه در عراق و بادیه شام و بادیه نجد در شبه جزیره عربستان، که در آن علوفه و آب و چراگاه ها و چشمه های فراوانی وجود دارد.نبو
بادیه (باگاسی). مختصات: ۱۱°۱۲′ شمالی ۳°۱۰′ غربی / ۱۱٫۲۰۰°شمالی ۳٫۱۶۷°غربی / 11.200; -3.167
باله
بادیه شهری در شهرستان باگاسی در استان باله در بورکینافاسوی جنوبی است و جمعیت آن ۶۸۷ نفر است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بادیه ، به معنای صحرا و بیابان ، در مقابل حاضره ، به معنای شهر و سکونتگاه می باشد.
بادیه به منطقه وسیعی اطلاق می شده که محل آمد و شد اقوام کهن بوده ، و پیش از گشایش کانال سوئز راه بازرگانی از غرب به شرق به شمار می رفته است . بادیه در غرب فرات از روستایی به نام بوکمال آغاز می شود و تا سوریه امتداد می یابد، آنگاه به مرزهای شرقی اردن و سپس به عربستان سعودی متصل می گردد و از این مکان تا شرق کویت امتداد می یابد و از آن جا تا شمال شرقی رود فرات کشیده می شود. در این گستره ۵ بادیه وجود دارد که عبارتند از: بادیه عراق ، بادیه سوریه (شام )، بادیه اردن ، بادیه نجد و بادیه جزیره .
بادیه عراق
بادیه عراق در غرب فرات قرار گرفته است و به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم می شود: بخش شمالی که ودیان (جمع وادی ) از یک سو در محاذات اراضی اطراف شهرستان های انبار، کربلا، مثنی و از سوی دیگر در محاذات بادیه سوریه ، اردن و عربستان سعودی قرار گرفته است . بخش جنوبی بادیه عراق از وادی الخرّ آغاز می شود و تا منطقه حیاد ادامه می یابد. مرزهای بخش جنوبی این بادیه با اراضی اطراف شهرستان های کربلا، قادسیه ، مثنی ، ذی قار (ذوقار) و بصره مشترک است و منطقه میان آنها رُحاب نام دارد. وجود وادی های بزرگ و متعدد از ویژگی های بخش جنوبی است .
بادیه جزیره
بادیه ای که در شرق فرات واقع است ، بادیه جزیره خوانده می شود، زیرا از ۳ سو توسط دجله ، فرات و نهر خابور احاطه شده ، و در قیاس با بادیه عراق از وسعت کمتری برخوردار است . این بادیه از غرب و شمال غربی به بادیه شام متصل است و از یک جهت نهر خابور، و از سوی دیگر روستاهای شهرستان های نینوا، بغداد و انبار آن را از بادیه شام جدا می کند. بادیه جزیره پر آب است و به همین سبب ، در آن چراگاه ها و چاه های کم عمق یافت می شود.
بادیه در منابع کهن
...

گویش مازنی

/baadeye/ ظرف مسی یا سفالی که بزرگتر از کاسه ی معمولی باشد

ظرف مسی یا سفالی که بزرگتر از کاسه ی معمولی باشد


گویش بختیاری

بادیه، کاسه بزرگ.


جدول کلمات

صحرا, بیابان

پیشنهاد کاربران

بادیه یعنی بیابان ، تیه ، خرابات.
باطیه یعنی پیاله و کاسه.
بنده ترک هستم و کاملا مطمئنم که باطیه یعنی کاسه.
لذا کلماتی که از ترکی وارد وارسی شده است را با ط مینویسند نه ت . مانند طوفان ، امپراطور، باطلاق و. . .

بادیه: بیابان
باطیه: کاسه
هر دو کلمه عربی است، . بادیه به معنای "بیابان" و باطیه به معنای" کاسه "است:
برخیز ای جاریه، می در فکن در باطیه
آراسته کن مجلسی، از روم تا ارمینیه
اما باطیه در تداول پارسی زبانان بادیه تلفظ می شود و گاهی هم اشتباهاً به همین صورت نوشته می شود.
آن بیت معروف را باید به صورت زیر نوشت و خواند
آن یکی شیریست اندر بادیه
وین دیگر شیریست اندر باطیه
به عقیده بعضی از محققان بادیه واژه فارسی است و باطیه معرب آن است.
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۵۵. )
ما در زبان ترکی بادیه را"بایدا" تلفظ می کنیم. "بایدا" ظرفی بود از جنس مس که در موقع دوشیدن شیر استفاده می شود. و از کاسه بزرگتر است.
شهریار گفته:
سوری قالخیب، دولائیدان آشاردی
بایدا لارین سوتی آشیب ـ داشاردی
ترجمه: یک دفعه می دیدی که گله از دامنه ی کوه به ( اتراق ) سرازیر می شد. و موقع دوشیدن شیر در داخل بایدا ( بادیه ) شیر برکت پیدا می کرد و بادیه ها ( بایدا لار ) پر و لبریز از شیر گوسفندان می شدند.
حیدر بابا شهریار.



بادیه نوعی ظرف مسی قابلمه مانند است که فاقد درب و فاقد دستبوده گیره که قبلاً جزء ظروف و لوازم خانگی در آباده بوده است .


کلمات دیگر: