لشکر ابرهه بن صباح حمیریست و چنانکه مورخان آورده اند ابرهه از جانب نجاشی بپادشاهی یمن برگزیده شد و در آن کشور کلیسایی بنیان نهاد که در جهان بیهمتا بود و مسیحیان در آن حج میگزاردند ابرهه بر آن شد که عرب را وا دارد تا برای گزاردن حج خویش در مکه بدان کلیسا آیند . اتفاقا عربی در آن کلیسا حدث کرده بود و ابرهه خشمگین گردید و لشکر بمکه کشید تا آن خانه را ویران سازد .
اصحاب فیل
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
اصحاب فیل . [ اَ ب ِ ] (اِخ ) لشکر ابرهةبن صباح حِمْیَری است . (انجمن آرای ناصری ). و چنانکه مورخان آورده اند ابرهه از جانب نجاشی به پادشاهی یمن برگزیده شد و در آن کشور کلیسایی بنیان نهاد که در جهان بیهمتا بود و مسیحیان در آن حج میگزاردند. ابرهه بر آن شد که عرب را وادارد تا برای گزاردن حج خویش در مکه بدان کلیسا آیند. اتفاقاً عربی در آن کلیسا حدث کرده بود وابرهه خشمگین گردید و لشکر به مکه کشید تا آن خانه را ویران سازد. بلعمی آرد: و ابرهه لشکر برگرفت و سوی مکه شد، مردمان مکه بترسیدند، بنزدیک عبدالمطلب شدند، عبدالمطلب گفت ما را با این مردمان تاب نیست و چون او به مکه نزدیک آید ما همه برخیزیم با زنان و فرزندان و بدین کوهها اندر شویم ، وی بهتر داند با این خانه که این خانه را خداوندی هست از ما قوی تر، اگر خواهد ایشان را بازدارد و اگر خواهد مسلط کند. و ابرهه سپاه از طائف بکشید و به منزلی فرودآمد نام آن مغمس به یک منزلی مکه و ابن ابورغال دلیل آنجا بمرد و گور وی آنجاست تا امروز هرکه بر گور وی بگذرد لعنت بروکند و سنگ اندازد و آن گوری است چندِ کوهی از بسیاری ِ سنگ که آنجا گرد آمده است . ابرهه از آن منزل مغمس سرهنگی فرستاد نام او اسودبن منصور از حبشیان با پنج هزار مرد و گفت به مکه اندر شو هرچه اندر گرد مکه چهارپایان است بیاور و هرچه مردم یابی اسیر کن ، سرهنگ برفت و چهارپایان و شبانان و هرکه یافت بیاورد و بمیان چهارپایان دویست اشتر خاصه ٔ عبدالمطلب بود که برانده بودند. ابرهه بفرمود تا آن اسیران را بپرسیدند که مردمان مکه چه خواهند کردن ، شبانان مکه گفتند مردمان مکه بر آنند که شهر را به ملک سپارند تا هرچه خواهد بکند، مهترشان عبدالمطلب ایشان را گفت جنگ مکنید، ابرهه مردی را به مکه فرستاد از حمیریان که با وی بودند نام وی حناطله ، گفت برو و مکیان را بگوی که مرا خون شما بکار نیست من بدین آمدم تا خانه را ویران کنم و سوگند خورده ام شما ایمن باشید از من به خون و خواسته و مهترشان بیار تامن او را ببینم . حناطله بیامد و پیام ابرهه به اهل مکه داد و عبدالمطلب را سوی ابرهه آورد و چون به لشکرگاه رسید روز بیگاه بود، خبر به ابرهه بردند که مهتر مکه آورده اند و آن شب ابرهه را نتوانست دیدن ، عبدالمطلب را با ذونفر و ثقیل مهتران عرب که جنگ کرده بودند فرودآوردند و عبدالمطلب با ذونفر دوست بود عبدالمطلب گفت مرا هیچ یاری توانی کردن ؟ گفت من چه یاری توانم کردن مردی اسیرم و در بیم کشتن مانده ولیکن این که پیل بزرگ دارد صاحب خبر ابرهه است نام او انیس مردی نیک است و دوست من او را گویم تا خبر تو بردارد و از مقدار و محل تو ابرهه را خبردار کند و آگاه سازد و عبدالمطلب مهتر همه ٔ عرب بود زیرا که قریش مهتران عرب بودند و او مهتر قریش بود، بهمه عرب اندر مردی از وی سخی تر نبود و او باسخاوت با باد شمال نبرد کردی چون باد شمال وزیدی اشتر بکشتی و گوشت به خلق دادی و اگر دیگر روز بامدادی باد شمال وزیدی دیگر شتر کشتی و اگر بمثل صد روز باد شمال وزیدی او اشتر همی کشتی و گوشت به خلق همی دادی و هرچه اندر شکم شتر بودی بر سر کوهها بردی و بیفکندی تا سباع و وحوش بخوردندی و استخوان بفرمود تا بشکستندی و سگان بخوردندی و او را به لقب مطعم الناس و السباع خواندندی ، و این ذونفر مر آن پیلبان را که صاحب خبر بود آن شب وصف عبدالمطلب بگفت و از وی درخواست کرد تا وی را صفت کند پیش ابرهه تا مگر او را خبری نگوید و آن پیلبان دیگر روز ابرهه را آواز کرد، ابرهه بفرمود که او را بار دهید و ابرهه چون خواستی که بار دادی سپاه و رعیت را بر تخت نشستی و هیچ کس برتخت وی ننشستی از مرتبه (کذا)، پس ابرهه نخواست که عبدالمطلب را پیش سپاه حبشه بر تخت نشاند که مبادا گویند که ملک از وی بترسید و او را نیکویی کرد بیش ازرسم وی و نخواست که از خویشتن فروتر نشاند که اندر مقدار وی نقصان کرده بود از تخت فرودآمد و بر بساط نشست و سپاه را بار داد، چون عبدالمطلب درآمد پهلوی خویش بنشاندش ، و عبدالمطلب مردی درازبالا و با منظری باهیبت و نیکوروی بود ابرهه او را بدل خوش آمد ترجمان را گفت با وی سخن گوی ، چون سخن بگفت بزبان فصیح آمد، ابرهه منت کرد که خانه ٔ کعبه او را بخشد و بازگرددو عبدالمطلب را گفت چه حاجت داری بخواه ، عبدالمطلب گفت دویست اشتر مرا گرفتند ملک بفرماید تا بازدهند، ابرهه گفت دریغا که در تو غلط کردم پنداشتم که عقل تو بیشتر از من است من آمدم که خانه ٔ کعبه را ویران کنم که فخر تو و ازآن همه عرب اندر آن است تو بایستی که از من آن حاجت بخواستی که آنرا ویران نکردمی و ترا بخشیدمی و تا رستخیز فخر این ترا بودی و فرزندان تو را به حدیث دویست شتر مشغول شدی و این شتران را چه خطر است و اگر من به سخن تو بازگشتمی ترا صدچندان بهای شتر بازدادمی مقدار خویش از من ببردی . عبدالمطلب گفت من خداوند شترم مرا حدیث شتر خویش باید کردن که خانه ٔ کعبه را خداوندی هست از من قوی تر، اگر خواهد آن خانه نگاه دارد و ترا از آن باز تواند داشتن . ابرهه گفت شتران او بازدهید، عبدالمطلب شتران بگرفت و به مکه بازآمد و کسان را گفت راه کوهها برگیرید و از خانه دست بازدارید، و خود با کسان خود به کوهها شدندو مکه خالی کردند و ابرهه بیامد و بر در مکه فرودآمد، دیگر روز آن پیل محمودی را پیش کرد و او را گفتنداندر مکه کس نمانده است ، گفت پیلان را اندرفرستید تاکعبه را ویران کنند و خانه ٔ مکه را خراب کنند تا هم از ایدر بازگردیم ، پس آن پیل بزرگ را بحرم بردند چون پیل بحدّ حرم رسید بایستاد و یک گام پیش نرفت و هرچند زدند البته پای پیش ننهاد هرچند چوب و آهن بر سرش زدند سود نداشت و همه ٔ پیلان همچنان ایستادند، پس خدای عزوجل مرغانی را بفرستاد همچون خطاف که آنرا پرستوک خوانند تا بلب دریا شدند هر یکی سه پاره گل برگرفتند دو به پای و یک به منقار و بهوا اندر پریدند و بر زبر سر آن لشکر بایستادند و ایدون گویند که از دوزخ بفرستاد تا آن گل را در منقار و پایهای ایشان سنگ گردانید پس فروهشتند هر مردی را که یک سنگ از آن برسر آمدی آتش بتن وی اندر افتادی و گوشت و اندام وی لَخت لَخت شدی و همه ٔ تن او آبله بردمیدی و ایشان به تن خویش مشغول شدندی . چون همه سنگها بیفکندند آن مرغان بازگشتند و ایشان را خارش اندر تن افتاد و تنهاشان بریزید و آن پیل را هرچند زدند پیشتر نشد چون روی سوی یمن کردند برفتی و چون روی بسوی حرم کردندی بایستادی ، پس سپاه برگشتند و پیلان همه بازگردانیدند و هرکه را آن سنگ به روی آمده بود همه تن وی بردمیده بودو پوست و گوشت وی بازافتاده تا به یمن رسیدند همه مرده بودند و ذونفر و ثقیل که اسیر بودند در دست ابرهه برستند و به کوههای تهامه شدند و عبدالمطلب و اهل مکه را آگاه کردند و به مکه بازآمدند و پس از آن عبدالمطلب را بزرگ داشتندی وگفتندی او از اهل حرم خدایست و خدای عزوجل دشمن را از بهر وی بازگردانید و این روایت آن است که اندر این کتاب گفته است و این سوره اندر شأن ایشان فرودآمد: بسم اﷲ الرحمن الرحیم . اءَ لم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل اءَ لم یجعل کیدهم فی تضلیل و ارسل علیهم طیراًابابیل ترمیهم بحجارة من سجیل فجعلهم کعصف مأکول . و در تفسیر چنین است که آن لشکر را چون این سنگ بر سر آمد در حال بمردند و خواسته های ایشان غنیمت گشت مکیان را، و اندر کتب تفسیرایدون خواندم که پادشاه نجاشی بود با سپاه حبشه نام او اسودبن مقصور ، و به زبان حبشه نجاشی پادشاه بزرگ باشد. گفت نجاشی با همه سپاه حبشه آمده بود و ابرهه مر عرب را به حج کردن خواند به کلیسای صنعا ولیکن ابرهه چون این کلیسای به نام نجاشی کرد چنان آمد که مانند آن به حسن اندر جهان نبود و آن از هرون صنعا بود بدشت ساوه و ابرهه ترسایان را بفرمود تا آنجا حج و طواف کنند و خبر آن به همه جهان پراکند، هرکه بر دین عیسی بودند هر سال آنجاآمدندی و طواف و قربان کردندی همچنانکه عرب بخانه ٔ مکه اندر. چون شب آمدی دربانان و موکلان در ببستندی وسالی چند برآمد و آن حج بر همه ترسایان واجب شد، وقتی کاروانی از عرب به یمن همی شد با اشتران بسیار به صنعا رسیدند و بر در آن کلیسا فرودآمدند و آن اشتربانان گرد آن کلیسا اندرآمدند و هیزم بسیار بر یکدیگرنهادند و آتش بسیار در پس دیوار گذاشتند و باد آن آتش را بر دیوار کلیسا زد و اندر وی افتاد و آن چوبهااندرگرفت و آنجا روغنهای گداخته بود همه اندرگرفت ومردمان بیرون آمدند و هر حیلتی که شایست کردند و نتوانستند نشاندن . چون بامداد بود آن کلیسا همه سوخته بود، ابرهه از پس آن کاروانیان امتیاز (کذا) فرستاد و همه را بیاوردند و گفتند شما این بعمد کرده اید و شما را فرستاده بودند تا شما این کلیسا را بسوزید و بدان بهانه همه را بکشت و آن شتران و خواسته هاشان به آتش بسوخت و آگاهی آن به نجاشی رسید، تافته شد و سوگند خورد که خانه ٔ کعبه را ویران کند و از حبشه سپاه آورد و آن پیل که نامش محمودی بود بیاوردند و به یمن آمد و ابرهه با سپاه حبشه که با وی بودند با ایشان بیامد. چون به مکه آمدند عبدالمطلب پیش وی شد و آن اشتران خویش بازستد و مکیان شهر بپرداختند و او بدر مکه لشکر فرودآورد و مهتری بود از طایف که از بنی ثقیف بود نام او مسعود و مردی پیر دانا و با رای و تدبیرو بسیار کارها دیده بود نابینا شده و دوست عبدالمطلب بود و هرگاه که به مکه آمدی به خانه ٔ عبدالمطلب فرودآمدی چون مکیان به کوه تهامه شدند و بعضی به کوه عرفات به مکه اندر جز عبدالمطلب و مسعود ثقیفی نماند پس مسعود را گفت همه مکیان از مکه برفتند و من ازبهرتو بازمانده ام بیندیش تا چه تدبیر کنی اگر خواهی بدین کوهها اندرآی تا ببرمت و اگر به خانه باز خواهی شدن تا بر شتری نشانمت و یک تن با تو بفرستم و ایشان هر دو بر سر کوه ابوقبیس شدند و آن شب لشکر نجاشی آنجا فرودآمده بودند بر آنکه آن روز و آن شب آنجا بباشند و تا لشکرگاه حبشه یک بانگ آواز بود چنانکه ایشان از کوه آواز مردمان می شنیدند آن روز بامداد بود که ایشان بر سر کوه برفتند و نجاشی با سپاه و ترتیب آن بود که گفت از آن شتران صد شتر هدیه کن و مر آن خانه اندر دل کن اگر خدای تعالی این خانه را از دشمن فرج آرد صد شتر مر این خانه را قربان کن و آن اشتران را از شهر بیرون کن تا سوی لشکرگاه شوند و ایشان آن اشتران قربان را بکشند و خدای تعالی بر ایشان خشم گیرد وشتران عبدالمطلب نزدیک بودند، وی برفت و شتران را بیاورد و قربان نامزد کرد و سوی لشکر حبشه ایشان را بپراکند. حبشیان آن اشتران را بگرفتند و بکشتند و عبدالمطلب از سر کوه بدید مسعود را بگفت وی گفت فردا نگاه کن که خدای تعالی با ایشان چه کند. چون روز بود مسعود را گفت گرد خانه نگاه کن و سوی آسمان بنگر تا چه بینی ، بنگریست گفت مرغان همی بینم خرد بهوا اندر همی پرند که به زمین اندر چنان مرغان ندیدم و سوی دریا شدند و بر لب دریا نشستند گفت چشم دار تا از آنجا کجا شوند. چون یک زمان بود عبدالمطلب گفت آن مرغان از لب دریا برخاستند و در هوا همی آیند و روی سوی لشکرگاه نجاشی نهادند. مسعود گفت آن مرغان اندر زبر آن لشکرگاه همی گردند، پس تاریک شد و هر دو بر سر کوه همی بودند نه آواز مردمان شنیدند و نه آواز ستوران و چون آفتاب بلند برآمد مسعود گفت دست من گیر تا از این کوه به لشکرگاه روم که سپاه خدای دوش کار کردند، عبدالمطلب دست او بگرفت و به لشکرگاه آمدند و همه را دیدند بر جای مرده و خشک شده با اسب و پیل و ستوران قوله : و ارسل علیهم طیراً، الاَّیة. و بر هر یک مردی یکی مهره گل از سفال چنانکه گل را بیزی و آن سفال کنی هریک چندِ بشکل گوسفند و بر هر گل مهره نام آن کس نوشته و ابرهه را دیدند بر جای خشک شده ، عبدالمطلب خواست که به کوه اندر شود و مکیان را بازخواند مسعود گفت شتاب مکن بار اول مرا و خود را توانگر کن اگر مکیان بیایند به تو و به من هیچ نماند اندر این لشکرگاه بگرد و دو تیر بجوی و بیاور، عبدالمطلب همچنان کرد و یک تیر عبدالمطلب و یکی مسعود بگرفت و گفت یکی چاه بکن خویشتن را و من یکی بکنم ، پس آن روز هر دو بکندند و چون شب درآمد هر دو آنجا بودند، دیگر روز مسعود گفت از این خواسته هر دو چاه بیاکن و خاک برافکن تا به زمین راست شود چنانکه کسی نداند، عبدالمطلب همچنان کرد، پس مسعود گفت من آن چاه خواهم که تو خود را کندی ، عبدالمطلب گفت رواست ، مسعود بر سر آن چاه بنشست وعبدالمطلب را گفت تو اکنون مردمان مکه را از کوهها فروخوان ، عبدالمطلب همچنان کرد و مکیان را آگاه کرد تا همه بیایند و آن خواسته که به لشکرگاه حبشه بود همه برداشتند و مردمان مکه همه توانگر شدند، روز هفتم بیامدند و آن خواسته که پنهان کرده بودند برکشیدند از چاه و توانگری عبدالمطلب از آن بود و مهتری مسعوددر طایف از آن بود، پس بارانی بیامد از آسمان بهیبت و از آن کوهها سیلی فرودآمد و هر مرداری که آنجا بود ببرد و به دریا افکند و زمین مکه از آن پلیدیها پاک کرد و شست و از پس آن همه ٔ تازیان از عبدالمطلب و از مکیان شکوه گرفتند و ایشان را مهتر کردند و ایشان را القاب گفتند، هُم سکان بیت اﷲ و اهل حرم اﷲ. (از ترجمه ٔ طبری نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) :
چو در لشکر دشمن آری رحیل
به مرغان کشی فیل و اصحاب فیل .
و رجوع به تفسیر ابوالفتوح چ قمشه ای ج 1 ص 361 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 990 و لغات تاریخیه و جغرافیه ٔ ترکی ج 1 ص 185 و تاریخ گزیده ص 9، 116، 128 و تاریخ افضل ص 13 و عقدالفرید ج 3 ص 239 و ج 4ص 62 و تاریخ سیستان ص 60 و 61 و سبک شناسی ج 1 ص 364، 390 و 404 شود.
چو در لشکر دشمن آری رحیل
به مرغان کشی فیل و اصحاب فیل .
نظامی .
و رجوع به تفسیر ابوالفتوح چ قمشه ای ج 1 ص 361 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 990 و لغات تاریخیه و جغرافیه ٔ ترکی ج 1 ص 185 و تاریخ گزیده ص 9، 116، 128 و تاریخ افضل ص 13 و عقدالفرید ج 3 ص 239 و ج 4ص 62 و تاریخ سیستان ص 60 و 61 و سبک شناسی ج 1 ص 364، 390 و 404 شود.
اصحاب فیل. [ اَ ب ِ ] ( اِخ ) لشکر ابرهةبن صباح حِمْیَری است. ( انجمن آرای ناصری ). و چنانکه مورخان آورده اند ابرهه از جانب نجاشی به پادشاهی یمن برگزیده شد و در آن کشور کلیسایی بنیان نهاد که در جهان بیهمتا بود و مسیحیان در آن حج میگزاردند. ابرهه بر آن شد که عرب را وادارد تا برای گزاردن حج خویش در مکه بدان کلیسا آیند. اتفاقاً عربی در آن کلیسا حدث کرده بود وابرهه خشمگین گردید و لشکر به مکه کشید تا آن خانه را ویران سازد. بلعمی آرد: و ابرهه لشکر برگرفت و سوی مکه شد، مردمان مکه بترسیدند، بنزدیک عبدالمطلب شدند، عبدالمطلب گفت ما را با این مردمان تاب نیست و چون او به مکه نزدیک آید ما همه برخیزیم با زنان و فرزندان و بدین کوهها اندر شویم ، وی بهتر داند با این خانه که این خانه را خداوندی هست از ما قوی تر، اگر خواهد ایشان را بازدارد و اگر خواهد مسلط کند. و ابرهه سپاه از طائف بکشید و به منزلی فرودآمد نام آن مغمس به یک منزلی مکه و ابن ابورغال دلیل آنجا بمرد و گور وی آنجاست تا امروز هرکه بر گور وی بگذرد لعنت بروکند و سنگ اندازد و آن گوری است چندِ کوهی از بسیاری ِ سنگ که آنجا گرد آمده است. ابرهه از آن منزل مغمس سرهنگی فرستاد نام او اسودبن منصور از حبشیان با پنج هزار مرد و گفت به مکه اندر شو هرچه اندر گرد مکه چهارپایان است بیاور و هرچه مردم یابی اسیر کن ، سرهنگ برفت و چهارپایان و شبانان و هرکه یافت بیاورد و بمیان چهارپایان دویست اشتر خاصه عبدالمطلب بود که برانده بودند. ابرهه بفرمود تا آن اسیران را بپرسیدند که مردمان مکه چه خواهند کردن ، شبانان مکه گفتند مردمان مکه بر آنند که شهر را به ملک سپارند تا هرچه خواهد بکند، مهترشان عبدالمطلب ایشان را گفت جنگ مکنید، ابرهه مردی را به مکه فرستاد از حمیریان که با وی بودند نام وی حناطله ، گفت برو و مکیان را بگوی که مرا خون شما بکار نیست من بدین آمدم تا خانه را ویران کنم و سوگند خورده ام شما ایمن باشید از من به خون و خواسته و مهترشان بیار تامن او را ببینم. حناطله بیامد و پیام ابرهه به اهل مکه داد و عبدالمطلب را سوی ابرهه آورد و چون به لشکرگاه رسید روز بیگاه بود، خبر به ابرهه بردند که مهتر مکه آورده اند و آن شب ابرهه را نتوانست دیدن ، عبدالمطلب را با ذونفر و ثقیل مهتران عرب که جنگ کرده بودند فرودآوردند و عبدالمطلب با ذونفر دوست بود عبدالمطلب گفت مرا هیچ یاری توانی کردن ؟ گفت من چه یاری توانم کردن مردی اسیرم و در بیم کشتن مانده ولیکن این که پیل بزرگ دارد صاحب خبر ابرهه است نام او انیس مردی نیک است و دوست من او را گویم تا خبر تو بردارد و از مقدار و محل تو ابرهه را خبردار کند و آگاه سازد و عبدالمطلب مهتر همه عرب بود زیرا که قریش مهتران عرب بودند و او مهتر قریش بود، بهمه عرب اندر مردی از وی سخی تر نبود و او باسخاوت با باد شمال نبرد کردی چون باد شمال وزیدی اشتر بکشتی و گوشت به خلق دادی و اگر دیگر روز بامدادی باد شمال وزیدی دیگر شتر کشتی و اگر بمثل صد روز باد شمال وزیدی او اشتر همی کشتی و گوشت به خلق همی دادی و هرچه اندر شکم شتر بودی بر سر کوهها بردی و بیفکندی تا سباع و وحوش بخوردندی و استخوان بفرمود تا بشکستندی و سگان بخوردندی و او را به لقب مطعم الناس و السباع خواندندی ، و این ذونفر مر آن پیلبان را که صاحب خبر بود آن شب وصف عبدالمطلب بگفت و از وی درخواست کرد تا وی را صفت کند پیش ابرهه تا مگر او را خبری نگوید و آن پیلبان دیگر روز ابرهه را آواز کرد، ابرهه بفرمود که او را بار دهید و ابرهه چون خواستی که بار دادی سپاه و رعیت را بر تخت نشستی و هیچ کس برتخت وی ننشستی از مرتبه ( کذا )، پس ابرهه نخواست که عبدالمطلب را پیش سپاه حبشه بر تخت نشاند که مبادا گویند که ملک از وی بترسید و او را نیکویی کرد بیش ازرسم وی و نخواست که از خویشتن فروتر نشاند که اندر مقدار وی نقصان کرده بود از تخت فرودآمد و بر بساط نشست و سپاه را بار داد، چون عبدالمطلب درآمد پهلوی خویش بنشاندش ، و عبدالمطلب مردی درازبالا و با منظری باهیبت و نیکوروی بود ابرهه او را بدل خوش آمد ترجمان را گفت با وی سخن گوی ، چون سخن بگفت بزبان فصیح آمد، ابرهه منت کرد که خانه کعبه او را بخشد و بازگرددو عبدالمطلب را گفت چه حاجت داری بخواه ، عبدالمطلب گفت دویست اشتر مرا گرفتند ملک بفرماید تا بازدهند، ابرهه گفت دریغا که در تو غلط کردم پنداشتم که عقل تو بیشتر از من است من آمدم که خانه کعبه را ویران کنم که فخر تو و ازآن همه عرب اندر آن است تو بایستی که از من آن حاجت بخواستی که آنرا ویران نکردمی و ترا بخشیدمی و تا رستخیز فخر این ترا بودی و فرزندان تو را به حدیث دویست شتر مشغول شدی و این شتران را چه خطر است و اگر من به سخن تو بازگشتمی ترا صدچندان بهای شتر بازدادمی مقدار خویش از من ببردی. عبدالمطلب گفت من خداوند شترم مرا حدیث شتر خویش باید کردن که خانه کعبه را خداوندی هست از من قوی تر، اگر خواهد آن خانه نگاه دارد و ترا از آن باز تواند داشتن. ابرهه گفت شتران او بازدهید، عبدالمطلب شتران بگرفت و به مکه بازآمد و کسان را گفت راه کوهها برگیرید و از خانه دست بازدارید، و خود با کسان خود به کوهها شدندو مکه خالی کردند و ابرهه بیامد و بر در مکه فرودآمد، دیگر روز آن پیل محمودی را پیش کرد و او را گفتنداندر مکه کس نمانده است ، گفت پیلان را اندرفرستید تاکعبه را ویران کنند و خانه مکه را خراب کنند تا هم از ایدر بازگردیم ، پس آن پیل بزرگ را بحرم بردند چون پیل بحدّ حرم رسید بایستاد و یک گام پیش نرفت و هرچند زدند البته پای پیش ننهاد هرچند چوب و آهن بر سرش زدند سود نداشت و همه پیلان همچنان ایستادند، پس خدای عزوجل مرغانی را بفرستاد همچون خطاف که آنرا پرستوک خوانند تا بلب دریا شدند هر یکی سه پاره گل برگرفتند دو به پای و یک به منقار و بهوا اندر پریدند و بر زبر سر آن لشکر بایستادند و ایدون گویند که از دوزخ بفرستاد تا آن گل را در منقار و پایهای ایشان سنگ گردانید پس فروهشتند هر مردی را که یک سنگ از آن برسر آمدی آتش بتن وی اندر افتادی و گوشت و اندام وی لَخت لَخت شدی و همه تن او آبله بردمیدی و ایشان به تن خویش مشغول شدندی. چون همه سنگها بیفکندند آن مرغان بازگشتند و ایشان را خارش اندر تن افتاد و تنهاشان بریزید و آن پیل را هرچند زدند پیشتر نشد چون روی سوی یمن کردند برفتی و چون روی بسوی حرم کردندی بایستادی ، پس سپاه برگشتند و پیلان همه بازگردانیدند و هرکه را آن سنگ به روی آمده بود همه تن وی بردمیده بودو پوست و گوشت وی بازافتاده تا به یمن رسیدند همه مرده بودند و ذونفر و ثقیل که اسیر بودند در دست ابرهه برستند و به کوههای تهامه شدند و عبدالمطلب و اهل مکه را آگاه کردند و به مکه بازآمدند و پس از آن عبدالمطلب را بزرگ داشتندی وگفتندی او از اهل حرم خدایست و خدای عزوجل دشمن را از بهر وی بازگردانید و این روایت آن است که اندر این کتاب گفته است و این سوره اندر شأن ایشان فرودآمد: بسم اﷲ الرحمن الرحیم. اءَ لم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل اءَ لم یجعل کیدهم فی تضلیل و ارسل علیهم طیراًابابیل ترمیهم بحجارة من سجیل فجعلهم کعصف مأکول . و در تفسیر چنین است که آن لشکر را چون این سنگ بر سر آمد در حال بمردند و خواسته های ایشان غنیمت گشت مکیان را، و اندر کتب تفسیرایدون خواندم که پادشاه نجاشی بود با سپاه حبشه نام او اسودبن مقصور ، و به زبان حبشه نجاشی پادشاه بزرگ باشد. گفت نجاشی با همه سپاه حبشه آمده بود و ابرهه مر عرب را به حج کردن خواند به کلیسای صنعا ولیکن ابرهه چون این کلیسای به نام نجاشی کرد چنان آمد که مانند آن به حسن اندر جهان نبود و آن از هرون صنعا بود بدشت ساوه و ابرهه ترسایان را بفرمود تا آنجا حج و طواف کنند و خبر آن به همه جهان پراکند، هرکه بر دین عیسی بودند هر سال آنجاآمدندی و طواف و قربان کردندی همچنانکه عرب بخانه مکه اندر. چون شب آمدی دربانان و موکلان در ببستندی وسالی چند برآمد و آن حج بر همه ترسایان واجب شد، وقتی کاروانی از عرب به یمن همی شد با اشتران بسیار به صنعا رسیدند و بر در آن کلیسا فرودآمدند و آن اشتربانان گرد آن کلیسا اندرآمدند و هیزم بسیار بر یکدیگرنهادند و آتش بسیار در پس دیوار گذاشتند و باد آن آتش را بر دیوار کلیسا زد و اندر وی افتاد و آن چوبهااندرگرفت و آنجا روغنهای گداخته بود همه اندرگرفت ومردمان بیرون آمدند و هر حیلتی که شایست کردند و نتوانستند نشاندن. چون بامداد بود آن کلیسا همه سوخته بود، ابرهه از پس آن کاروانیان امتیاز ( کذا ) فرستاد و همه را بیاوردند و گفتند شما این بعمد کرده اید و شما را فرستاده بودند تا شما این کلیسا را بسوزید و بدان بهانه همه را بکشت و آن شتران و خواسته هاشان به آتش بسوخت و آگاهی آن به نجاشی رسید، تافته شد و سوگند خورد که خانه کعبه را ویران کند و از حبشه سپاه آورد و آن پیل که نامش محمودی بود بیاوردند و به یمن آمد و ابرهه با سپاه حبشه که با وی بودند با ایشان بیامد. چون به مکه آمدند عبدالمطلب پیش وی شد و آن اشتران خویش بازستد و مکیان شهر بپرداختند و او بدر مکه لشکر فرودآورد و مهتری بود از طایف که از بنی ثقیف بود نام او مسعود و مردی پیر دانا و با رای و تدبیرو بسیار کارها دیده بود نابینا شده و دوست عبدالمطلب بود و هرگاه که به مکه آمدی به خانه عبدالمطلب فرودآمدی چون مکیان به کوه تهامه شدند و بعضی به کوه عرفات به مکه اندر جز عبدالمطلب و مسعود ثقیفی نماند پس مسعود را گفت همه مکیان از مکه برفتند و من ازبهرتو بازمانده ام بیندیش تا چه تدبیر کنی اگر خواهی بدین کوهها اندرآی تا ببرمت و اگر به خانه باز خواهی شدن تا بر شتری نشانمت و یک تن با تو بفرستم و ایشان هر دو بر سر کوه ابوقبیس شدند و آن شب لشکر نجاشی آنجا فرودآمده بودند بر آنکه آن روز و آن شب آنجا بباشند و تا لشکرگاه حبشه یک بانگ آواز بود چنانکه ایشان از کوه آواز مردمان می شنیدند آن روز بامداد بود که ایشان بر سر کوه برفتند و نجاشی با سپاه و ترتیب آن بود که گفت از آن شتران صد شتر هدیه کن و مر آن خانه اندر دل کن اگر خدای تعالی این خانه را از دشمن فرج آرد صد شتر مر این خانه را قربان کن و آن اشتران را از شهر بیرون کن تا سوی لشکرگاه شوند و ایشان آن اشتران قربان را بکشند و خدای تعالی بر ایشان خشم گیرد وشتران عبدالمطلب نزدیک بودند، وی برفت و شتران را بیاورد و قربان نامزد کرد و سوی لشکر حبشه ایشان را بپراکند. حبشیان آن اشتران را بگرفتند و بکشتند و عبدالمطلب از سر کوه بدید مسعود را بگفت وی گفت فردا نگاه کن که خدای تعالی با ایشان چه کند. چون روز بود مسعود را گفت گرد خانه نگاه کن و سوی آسمان بنگر تا چه بینی ، بنگریست گفت مرغان همی بینم خرد بهوا اندر همی پرند که به زمین اندر چنان مرغان ندیدم و سوی دریا شدند و بر لب دریا نشستند گفت چشم دار تا از آنجا کجا شوند. چون یک زمان بود عبدالمطلب گفت آن مرغان از لب دریا برخاستند و در هوا همی آیند و روی سوی لشکرگاه نجاشی نهادند. مسعود گفت آن مرغان اندر زبر آن لشکرگاه همی گردند، پس تاریک شد و هر دو بر سر کوه همی بودند نه آواز مردمان شنیدند و نه آواز ستوران و چون آفتاب بلند برآمد مسعود گفت دست من گیر تا از این کوه به لشکرگاه روم که سپاه خدای دوش کار کردند، عبدالمطلب دست او بگرفت و به لشکرگاه آمدند و همه را دیدند بر جای مرده و خشک شده با اسب و پیل و ستوران قوله : و ارسل علیهم طیراً، الاَّیة. و بر هر یک مردی یکی مهره گل از سفال چنانکه گل را بیزی و آن سفال کنی هریک چندِ بشکل گوسفند و بر هر گل مهره نام آن کس نوشته و ابرهه را دیدند بر جای خشک شده ، عبدالمطلب خواست که به کوه اندر شود و مکیان را بازخواند مسعود گفت شتاب مکن بار اول مرا و خود را توانگر کن اگر مکیان بیایند به تو و به من هیچ نماند اندر این لشکرگاه بگرد و دو تیر بجوی و بیاور، عبدالمطلب همچنان کرد و یک تیر عبدالمطلب و یکی مسعود بگرفت و گفت یکی چاه بکن خویشتن را و من یکی بکنم ، پس آن روز هر دو بکندند و چون شب درآمد هر دو آنجا بودند، دیگر روز مسعود گفت از این خواسته هر دو چاه بیاکن و خاک برافکن تا به زمین راست شود چنانکه کسی نداند، عبدالمطلب همچنان کرد، پس مسعود گفت من آن چاه خواهم که تو خود را کندی ، عبدالمطلب گفت رواست ، مسعود بر سر آن چاه بنشست وعبدالمطلب را گفت تو اکنون مردمان مکه را از کوهها فروخوان ، عبدالمطلب همچنان کرد و مکیان را آگاه کرد تا همه بیایند و آن خواسته که به لشکرگاه حبشه بود همه برداشتند و مردمان مکه همه توانگر شدند، روز هفتم بیامدند و آن خواسته که پنهان کرده بودند برکشیدند از چاه و توانگری عبدالمطلب از آن بود و مهتری مسعوددر طایف از آن بود، پس بارانی بیامد از آسمان بهیبت و از آن کوهها سیلی فرودآمد و هر مرداری که آنجا بود ببرد و به دریا افکند و زمین مکه از آن پلیدیها پاک کرد و شست و از پس آن همه تازیان از عبدالمطلب و از مکیان شکوه گرفتند و ایشان را مهتر کردند و ایشان را القاب گفتند، هُم سکان بیت اﷲ و اهل حرم اﷲ. ( از ترجمه طبری نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) :
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] أصحاب فیل. اَصْحاب ِ فیل ، عنوان قومی که یاد آن تنها یک بار در سوره مکی فیل آمده ، و داستان آن در روایات و تفاسیر با حمله ابرهه به مکه مربوط شده است .
در قرآن کریم بدون هیچ گونه توضیح و تفسیری درباره این قوم ، چنین می یابیم که خداوند، به سبب نیرنگ این قوم ، پرندگانی را که از آنان به ابابیل یاد شده ، فرو فرستاد که با پرتاب کردن سنگهایی از « سجیل » آنان را از میان ببرند. آنچه در مقام تفصیل در روایات بازتاب یافته ، پرداخته ایی داستانی از واقعه ای تاریخی است که در فاصله زمانی نه چندان دور از ظهور اسلام رخ داده بوده است . این روایات اگرچه در چهارچوب داستان با یکدیگر سازگارند، اما در جزئیات تفاوتهایی دارند. معرفی اصحاب فیل در روایات از اصحاب فیل به عنوان قومی مهاجم از جنوب به حجاز یاد شده است که هدف ویران کردن خانه کعبه را داشتند و شخصی به نام ابرهه ، حاکم مسیحی یمن فرمانروای آنان بوده است . در منابع روایی آلودن یا خراب کردن کلیسای قُلَیس که ابرهه آن را بنیاد نهاده بود، و گاه کشته شدن فرماندار او بر مکه به نام محمد بن خزاعی ، انگیزه این هجوم معرفی شده است . سپاه اصلی اصحاب فیل سربازان مهاجر از حبشه و گروهی از یمنیان بوده است ، اما چنانکه در روایات آمده است ، بسیاری از مردم قبایل منطقه ، چون اشعریان ، عک و خثعم ، به آنان پیوسته بودند. ← ماجرای حمله ابرهه در آغاز ماجرا، چنین آمده است که مردی یمنی به نام ذونفر که با مقاصد ابرهه مخالف بود، گروهی را گرد آورد و به مبارزه پرداخت ، اما دیری نپایید که شکست خورد و به اسارت درآمد و یارانش پراکنده شدند. ابرهه در پی امان خواهی ذونفر، از خون او درگذشت و در خیل لشکریانش جای داد. پس از آنکه اصحاب فیل به سوی مکه روی آوردند، در مسیر خود به سرزمین خثعم (مابین نجران و طایف ) پای نهادند و در آن جا با گروهی به فرماندهی نهفیل بن حبیب مواجه شدند و خثعمیان شکست یافتند، اما ابرهه آنان را بخشود و نفیل که سرکردگی دو قبیله مهم شهران و ناهس از خثعم را بر عهده داشت ، در کنار سرداران ابرهه جای گرفت . ← برخورد طایفیان با حمله ابرهه با رسیدن لشکر اصحاب فیل به طایف ، رئیس شهر، مسعود بن مُعَتَّب ثقفی ، نزد آنان آمد و مردم شهر خویش را پرستنده بت لات معرفی کرد و صلح طلبی مردمش را یادآور شد. او حتی برای نشان دادن حسن نیت خویش ، مردی از مردم طایف به نام ابو رغال (ه م ) را به عنوان راهنما در اختیار مهاجمان قرار داد. ← ربوده شدن شتران عبدالمطلب لشکر فیل داران با گذر از طایف ، به مُغَمَّس ، مکانی در نزدیکی مکه رسید و در آن جا اردو زد. ابرهه گروهی را به سرکردگی اسود بن مقصود حبشی ، به عنوان پیش قراول به مکه روان ساخت و اسود در بازگشت ، آزوقه و حشمی فراوان غارت کرده ، به اردو رسانید و در میان احشام ربوده شده ، رمه ای از شتران عبدالمطلب جد نبی اکرم - صلی الله علیه وآله وسلم- نیز وجود داشت . باری دیگر، فرمانده اصحاب فیل سفیری به نام حُناطه حمیری را نزد عبدالمطلب ، سید و بزرگ مکیان فرستاد تا به او و مردمانش اطمینان دهد که جانشان در امان خواهد بود و هدف مهاجمان تنها از بین بردن کعبه است . اما عبدالمطلب در پاسخ سفیر ، یادآور شد که پروردگار ، خود کعبه را نگاه خواهد داشت . ← اقدام عبد المطلب عبدالمطلب به عنوان پس گرفتن شتران به غارت رفته خویش ، ذونفر، یکی از دوستان قدیم خود را که اکنون از سپاهیان ابرهه بود، به میانجی گری واداشت . ذونفر نیز دوست خود انیس ، فیل بان لشکر را به عنوان واسطه ای برای حل مشکل نامزد کرد و انیس ملاقاتی را میان عبدالمطلب و ابرهه ترتیب داد. ابرهه عبدالمطلب را بسیار گرامی داشت و با او به گفت و گو پرداخت . عبدالمطلب با اطمینان خاطر و با تمسک به تعبیری ظریف ، ابرهه را چنین مخاطب ساخت که وی صاحب شتران است و کعبه هم خداوندی دارد و هر خداوندگاری داشته های خویش را نگاه می دارد. ← پیشنهاد ثلث اموال تهامه در برخی از روایات چنین آمده است که در این دیدار، دو تن از سران بنی کنانه و هذیل ، به نامهای یعمَر ابن نُفاثه و خویلد بن واثله ، با عبدالمطلب همراه بودند. آنانکه هدف ابرهه را از لشکرکشی به درستی نمی شناختند، ثلثی از اموال تهامه را به او پیشنهاد کردند تا از تصمیم خود صرف نظر کند و مکه را واگذارد. ← نیایش عبدالمطلب مردم مکه در مقابله با سپاه اصحاب فیل ، چون توان مقاومت و رویارویی با ایشان را در خود نمی دیدند، به کوههای پیرامون پناه بردند. در این میان ، عبدالمطلب در مکه ماند و در کعبه به نیایش پرداخت تا پروردگار، مکیان را از گزندمهاجمان برهاند. در روایات سروده ای با مضمونی دعاگونه برای پیروزی بر دشمنان ، نیز به عبدالمطلب نسبت داده شده که در آن با اشاره به صلیب ، مسیحی بودن اصحاب فیل نمایانده شده است . آمده است که پس از نیایش عبدالمطلب ، او نیز شهر را ترک گفت و به بالای کوهی برآمد و منتظر شدند تا ابرهه چه خواهد کرد. ← زمزمه با فیل آنگاه که اصحاب فیل برای حمله آماده می شدند، نفیل بن حبیب نزد بزرگ ترین فیل سپاه ، موسوم به محمود - که از آن ِ سرکرده لشکر بود - رفت . در روایات ، داستان بدین صورت ادامه می یابد که نفیل ، فیل را خطاب کرده ، با یادآوری حرمت سرزمین مکه ، او را از یاری رساندن به مهاجمان بازداشت . در برخی از روایات چنین آمده است که سخن گفتن با فیل ، توسط عبدالمطلب و هنگامی که از نزد ابرهه خارج می شده ، صورت گرفته بوده است . ← حمله مرغان از سوی دریا زمانی که اصحاب فیل خواستند فیلها را برای حمله به سوی مکه روان سازند، هر چه تلاش کردند، نتوانستند آن فیل عظیم الجثه و به تبع وی دیگر فیل ها را از جا بجنبانند. گویند آن حیوان به هر سویی مگر مکه حرکت می کرد. در همین زمان مرغانی از سوی دریا به سمت ایشان حمله ور شدند که در روایات با ابابیل قرآنی یکی دانسته شده اند. بر پایه روایات این پرندگان که هر کدام سنگهایی در پنجه هایشان و سنگی در منقار داشتند، به سپاه اصحاب فیل حمله ور شدند و با پرواز بر بالای سر مهاجمان و پرتاب سنگها، آن سپاه را درهم شکستند. گویند بر روی هر سنگ نام هر یک از آنان نوشته شده بود که با اصابت آن بدنهایشان شکافته می شد. گفتنی است که این پرندگان و سنگها، ابابیل و سجیل ، در میان مفسران و راویان موضوعیتی ویژه یافته ، و به وصف و ذکر ویژگیهای آنها پرداخته شده است . ← هلاکت ابرهه بر پایه روایات ، به هنگام حمله پرندگان ، ابرهه با تنی زخمی از مهلکه گریخت و چون به یمن رسید، در نتیجه زخمها بدنش پاره پاره شد، سینه اش شکافت و به وضعی فجیع جان داد. در روایتی دیگر آمده است که او توانست جان سالم به در برده ، به سوی یمن فرار کند. در این میان پرنده ای که مسئول کشتن ابرهه بود، وی را دنبال می کرد و آنگاه که ابرهه نزد نجاشی رسید، پس از بازگو کردن چگونگی نابود شدن لشکرش توسط مرغان ، پرنده مأمور با پرتاب سنگ او را کشت و نجاشی شاهد مرگ وی بود. بدین ترتیب سپاه فیل داران که قصد از بین بردن کعبه را در سر می پروراندند، ناکام ماندند. ← روایت عکرمه در برخی از روایات همچون روایت عکرمه و نیز در حدیثی از امام صادق - علیه السلام- درباره مرگ اصحاب فیل پس از برخورد سنگها، نه از دریده شدن بدنشان ، بلکه ابتلا به بیماریهایی از جمله آبله و حصبه سخن گفته شده است و عملاً با بیماریهای واگیردار که ظاهراً در عام الفیل شیوع پیدا کرده بود، پیوند خورده است . ← تولد پیامبر در عام الفیل در روایاتی گوناگون ، با مبدأ تاریخ قرار دادن این حمله و یاد کردن آن با نام عام الفیل ، به علت نزدیکی زمانی این رخداد با تولد حضرت رسول - صلی الله علیه وآله وسلم- و ظهور اسلام ، تولد آن حضرت در عام الفیل ذکر گردیده ، حتی شکست اصحاب فیل ، به عنوان معجزه نبی اکرم - صلی الله علیه وآله وسلم- دانسته شده است . در این میان برخی همچون مقاتل و هشام کلبی با پذیرفتن فاصله ای زمانی میان این دو رخداد، تولد پیامبر اسلام - صلی الله علیه وآله وسلم- را ۲۳ تا ۴۰ سال پس از عام الفیل گفته اند. فهرست منابع (۱) محمد ابن اسحاق ، السیر و المغازی ، به کوشش سهیل زکار، بیروت ، ۱۳۹۸ق /۱۹۷۸م . (۲) عبدالملک ابن هشام ، السیرة النبویه ، به کوشش مصطفی سقا و دیگران ، ۱۳۵۵ق /۱۹۳۶م . (۳) احمد ابونعیم اصفهانی ، دلائل النبوة، به کوشش محمد رواس قلعه جی و عبدالبر عباس ، بیروت ، ۱۴۰۶ق /۱۹۸۶م . (۴) احمد ثعلبی ، قصص الانبیاء، بیروت ، دارالرائد العربی . (۵) عبدالله حمیری ، قرب الاسناد، تهران ، مکتبة نینوی الحدیثه . (۶) سعید راوندی ، الخرائج و الجرائح ، قم ، ۱۴۰۹ق . (۷) سیوطی ، الدر المنثور، بیروت ، ۱۴۰۳ق /۱۹۸۳م . (۸) طبری ، تفسیر. (۹) محمد قرطبی ، الجامع لاحکام القرآن ، بیروت ، ۱۹۶۷م . (۱۰) علی قمی ، تفسیر، به کوشش طیب موسوی جزائری ، نجف ، ۱۳۸۷ق . (۱۱) محمد کلینی ، الکافی ، به کوشش علی اکبر غفاری ، تهران ، ۱۳۸۸ق . (۱۲) علی مسعودی ، اثبات الوصیة، نجف ، کتابخانه حیدریه .
در قرآن کریم بدون هیچ گونه توضیح و تفسیری درباره این قوم ، چنین می یابیم که خداوند، به سبب نیرنگ این قوم ، پرندگانی را که از آنان به ابابیل یاد شده ، فرو فرستاد که با پرتاب کردن سنگهایی از « سجیل » آنان را از میان ببرند. آنچه در مقام تفصیل در روایات بازتاب یافته ، پرداخته ایی داستانی از واقعه ای تاریخی است که در فاصله زمانی نه چندان دور از ظهور اسلام رخ داده بوده است . این روایات اگرچه در چهارچوب داستان با یکدیگر سازگارند، اما در جزئیات تفاوتهایی دارند. معرفی اصحاب فیل در روایات از اصحاب فیل به عنوان قومی مهاجم از جنوب به حجاز یاد شده است که هدف ویران کردن خانه کعبه را داشتند و شخصی به نام ابرهه ، حاکم مسیحی یمن فرمانروای آنان بوده است . در منابع روایی آلودن یا خراب کردن کلیسای قُلَیس که ابرهه آن را بنیاد نهاده بود، و گاه کشته شدن فرماندار او بر مکه به نام محمد بن خزاعی ، انگیزه این هجوم معرفی شده است . سپاه اصلی اصحاب فیل سربازان مهاجر از حبشه و گروهی از یمنیان بوده است ، اما چنانکه در روایات آمده است ، بسیاری از مردم قبایل منطقه ، چون اشعریان ، عک و خثعم ، به آنان پیوسته بودند. ← ماجرای حمله ابرهه در آغاز ماجرا، چنین آمده است که مردی یمنی به نام ذونفر که با مقاصد ابرهه مخالف بود، گروهی را گرد آورد و به مبارزه پرداخت ، اما دیری نپایید که شکست خورد و به اسارت درآمد و یارانش پراکنده شدند. ابرهه در پی امان خواهی ذونفر، از خون او درگذشت و در خیل لشکریانش جای داد. پس از آنکه اصحاب فیل به سوی مکه روی آوردند، در مسیر خود به سرزمین خثعم (مابین نجران و طایف ) پای نهادند و در آن جا با گروهی به فرماندهی نهفیل بن حبیب مواجه شدند و خثعمیان شکست یافتند، اما ابرهه آنان را بخشود و نفیل که سرکردگی دو قبیله مهم شهران و ناهس از خثعم را بر عهده داشت ، در کنار سرداران ابرهه جای گرفت . ← برخورد طایفیان با حمله ابرهه با رسیدن لشکر اصحاب فیل به طایف ، رئیس شهر، مسعود بن مُعَتَّب ثقفی ، نزد آنان آمد و مردم شهر خویش را پرستنده بت لات معرفی کرد و صلح طلبی مردمش را یادآور شد. او حتی برای نشان دادن حسن نیت خویش ، مردی از مردم طایف به نام ابو رغال (ه م ) را به عنوان راهنما در اختیار مهاجمان قرار داد. ← ربوده شدن شتران عبدالمطلب لشکر فیل داران با گذر از طایف ، به مُغَمَّس ، مکانی در نزدیکی مکه رسید و در آن جا اردو زد. ابرهه گروهی را به سرکردگی اسود بن مقصود حبشی ، به عنوان پیش قراول به مکه روان ساخت و اسود در بازگشت ، آزوقه و حشمی فراوان غارت کرده ، به اردو رسانید و در میان احشام ربوده شده ، رمه ای از شتران عبدالمطلب جد نبی اکرم - صلی الله علیه وآله وسلم- نیز وجود داشت . باری دیگر، فرمانده اصحاب فیل سفیری به نام حُناطه حمیری را نزد عبدالمطلب ، سید و بزرگ مکیان فرستاد تا به او و مردمانش اطمینان دهد که جانشان در امان خواهد بود و هدف مهاجمان تنها از بین بردن کعبه است . اما عبدالمطلب در پاسخ سفیر ، یادآور شد که پروردگار ، خود کعبه را نگاه خواهد داشت . ← اقدام عبد المطلب عبدالمطلب به عنوان پس گرفتن شتران به غارت رفته خویش ، ذونفر، یکی از دوستان قدیم خود را که اکنون از سپاهیان ابرهه بود، به میانجی گری واداشت . ذونفر نیز دوست خود انیس ، فیل بان لشکر را به عنوان واسطه ای برای حل مشکل نامزد کرد و انیس ملاقاتی را میان عبدالمطلب و ابرهه ترتیب داد. ابرهه عبدالمطلب را بسیار گرامی داشت و با او به گفت و گو پرداخت . عبدالمطلب با اطمینان خاطر و با تمسک به تعبیری ظریف ، ابرهه را چنین مخاطب ساخت که وی صاحب شتران است و کعبه هم خداوندی دارد و هر خداوندگاری داشته های خویش را نگاه می دارد. ← پیشنهاد ثلث اموال تهامه در برخی از روایات چنین آمده است که در این دیدار، دو تن از سران بنی کنانه و هذیل ، به نامهای یعمَر ابن نُفاثه و خویلد بن واثله ، با عبدالمطلب همراه بودند. آنانکه هدف ابرهه را از لشکرکشی به درستی نمی شناختند، ثلثی از اموال تهامه را به او پیشنهاد کردند تا از تصمیم خود صرف نظر کند و مکه را واگذارد. ← نیایش عبدالمطلب مردم مکه در مقابله با سپاه اصحاب فیل ، چون توان مقاومت و رویارویی با ایشان را در خود نمی دیدند، به کوههای پیرامون پناه بردند. در این میان ، عبدالمطلب در مکه ماند و در کعبه به نیایش پرداخت تا پروردگار، مکیان را از گزندمهاجمان برهاند. در روایات سروده ای با مضمونی دعاگونه برای پیروزی بر دشمنان ، نیز به عبدالمطلب نسبت داده شده که در آن با اشاره به صلیب ، مسیحی بودن اصحاب فیل نمایانده شده است . آمده است که پس از نیایش عبدالمطلب ، او نیز شهر را ترک گفت و به بالای کوهی برآمد و منتظر شدند تا ابرهه چه خواهد کرد. ← زمزمه با فیل آنگاه که اصحاب فیل برای حمله آماده می شدند، نفیل بن حبیب نزد بزرگ ترین فیل سپاه ، موسوم به محمود - که از آن ِ سرکرده لشکر بود - رفت . در روایات ، داستان بدین صورت ادامه می یابد که نفیل ، فیل را خطاب کرده ، با یادآوری حرمت سرزمین مکه ، او را از یاری رساندن به مهاجمان بازداشت . در برخی از روایات چنین آمده است که سخن گفتن با فیل ، توسط عبدالمطلب و هنگامی که از نزد ابرهه خارج می شده ، صورت گرفته بوده است . ← حمله مرغان از سوی دریا زمانی که اصحاب فیل خواستند فیلها را برای حمله به سوی مکه روان سازند، هر چه تلاش کردند، نتوانستند آن فیل عظیم الجثه و به تبع وی دیگر فیل ها را از جا بجنبانند. گویند آن حیوان به هر سویی مگر مکه حرکت می کرد. در همین زمان مرغانی از سوی دریا به سمت ایشان حمله ور شدند که در روایات با ابابیل قرآنی یکی دانسته شده اند. بر پایه روایات این پرندگان که هر کدام سنگهایی در پنجه هایشان و سنگی در منقار داشتند، به سپاه اصحاب فیل حمله ور شدند و با پرواز بر بالای سر مهاجمان و پرتاب سنگها، آن سپاه را درهم شکستند. گویند بر روی هر سنگ نام هر یک از آنان نوشته شده بود که با اصابت آن بدنهایشان شکافته می شد. گفتنی است که این پرندگان و سنگها، ابابیل و سجیل ، در میان مفسران و راویان موضوعیتی ویژه یافته ، و به وصف و ذکر ویژگیهای آنها پرداخته شده است . ← هلاکت ابرهه بر پایه روایات ، به هنگام حمله پرندگان ، ابرهه با تنی زخمی از مهلکه گریخت و چون به یمن رسید، در نتیجه زخمها بدنش پاره پاره شد، سینه اش شکافت و به وضعی فجیع جان داد. در روایتی دیگر آمده است که او توانست جان سالم به در برده ، به سوی یمن فرار کند. در این میان پرنده ای که مسئول کشتن ابرهه بود، وی را دنبال می کرد و آنگاه که ابرهه نزد نجاشی رسید، پس از بازگو کردن چگونگی نابود شدن لشکرش توسط مرغان ، پرنده مأمور با پرتاب سنگ او را کشت و نجاشی شاهد مرگ وی بود. بدین ترتیب سپاه فیل داران که قصد از بین بردن کعبه را در سر می پروراندند، ناکام ماندند. ← روایت عکرمه در برخی از روایات همچون روایت عکرمه و نیز در حدیثی از امام صادق - علیه السلام- درباره مرگ اصحاب فیل پس از برخورد سنگها، نه از دریده شدن بدنشان ، بلکه ابتلا به بیماریهایی از جمله آبله و حصبه سخن گفته شده است و عملاً با بیماریهای واگیردار که ظاهراً در عام الفیل شیوع پیدا کرده بود، پیوند خورده است . ← تولد پیامبر در عام الفیل در روایاتی گوناگون ، با مبدأ تاریخ قرار دادن این حمله و یاد کردن آن با نام عام الفیل ، به علت نزدیکی زمانی این رخداد با تولد حضرت رسول - صلی الله علیه وآله وسلم- و ظهور اسلام ، تولد آن حضرت در عام الفیل ذکر گردیده ، حتی شکست اصحاب فیل ، به عنوان معجزه نبی اکرم - صلی الله علیه وآله وسلم- دانسته شده است . در این میان برخی همچون مقاتل و هشام کلبی با پذیرفتن فاصله ای زمانی میان این دو رخداد، تولد پیامبر اسلام - صلی الله علیه وآله وسلم- را ۲۳ تا ۴۰ سال پس از عام الفیل گفته اند. فهرست منابع (۱) محمد ابن اسحاق ، السیر و المغازی ، به کوشش سهیل زکار، بیروت ، ۱۳۹۸ق /۱۹۷۸م . (۲) عبدالملک ابن هشام ، السیرة النبویه ، به کوشش مصطفی سقا و دیگران ، ۱۳۵۵ق /۱۹۳۶م . (۳) احمد ابونعیم اصفهانی ، دلائل النبوة، به کوشش محمد رواس قلعه جی و عبدالبر عباس ، بیروت ، ۱۴۰۶ق /۱۹۸۶م . (۴) احمد ثعلبی ، قصص الانبیاء، بیروت ، دارالرائد العربی . (۵) عبدالله حمیری ، قرب الاسناد، تهران ، مکتبة نینوی الحدیثه . (۶) سعید راوندی ، الخرائج و الجرائح ، قم ، ۱۴۰۹ق . (۷) سیوطی ، الدر المنثور، بیروت ، ۱۴۰۳ق /۱۹۸۳م . (۸) طبری ، تفسیر. (۹) محمد قرطبی ، الجامع لاحکام القرآن ، بیروت ، ۱۹۶۷م . (۱۰) علی قمی ، تفسیر، به کوشش طیب موسوی جزائری ، نجف ، ۱۳۸۷ق . (۱۱) محمد کلینی ، الکافی ، به کوشش علی اکبر غفاری ، تهران ، ۱۳۸۸ق . (۱۲) علی مسعودی ، اثبات الوصیة، نجف ، کتابخانه حیدریه .
wikifeqh: پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و اندکی پیش از تولد آن حضرت رخ داد.
اصحاب فیل در قرآن
در قرآن کریم بدون هیچ گونه توضیح و تفسیری درباره این قوم ، چنین می یابیم که خداوند، به سبب نیرنگ این قوم ، پرندگانی را که از آنان به ابابیل یاد شده ، فرو فرستاد که با پرتاب کردن سنگ هایی از «سجیل» آنان را از میان ببرند.
عناوین مرتبط
...
اصحاب فیل در قرآن
در قرآن کریم بدون هیچ گونه توضیح و تفسیری درباره این قوم ، چنین می یابیم که خداوند، به سبب نیرنگ این قوم ، پرندگانی را که از آنان به ابابیل یاد شده ، فرو فرستاد که با پرتاب کردن سنگ هایی از «سجیل» آنان را از میان ببرند.
عناوین مرتبط
...
wikifeqh: اصحاب_فیل_(قرآن)
کلمات دیگر: