کلمه جو
صفحه اصلی

شره


مترادف شره : آز، آزمندی، حرص، طمع

متضاد شره : قناعت

مترادف و متضاد

آز، آزمندی، حرص، طمع ≠ قناعت


فرهنگ فارسی

حریص شدن، آزمندشدن، میل فراوان بچیزی، حرص و آز
( صفت ) آزمند حریص طماع .
نام گیاهی که به هندی تلسی گویند

فرهنگ معین

(شَ رَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) حریص شدن . ۲ - (اِ. ) حرص ، آز.
(شَ رِ ) [ ع . ] (ص . ) حریص ، میل فراوان ، طمع .

(شَ رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) حریص شدن . 2 - (اِ.) حرص ، آز.


(شَ رِ) [ ع . ] (ص .) حریص ، میل فراوان ، طمع .


لغت نامه دهخدا

شره . [ ش ِرْ رَ / رِ ] (ع اِمص ) شرة. شر : پسر را به خدمت سلطان فرستاد تا شره ٔ سورت غضب تسکین پذیرفت . (تاریخ جهانگشای جوینی ). رجوع به شر شود.


شرة. [ ش َرْ رَ ] (ع ص ) زن بدتر. (منتهی الارب ).


شره . [ ش َ رَه ْ ] (ع مص ) غالب شدن حرص . (از آنندراج ) (منتخب اللغات ) (ازصراح اللغة) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). سخت حریص شدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). آزناک و حریص شدن . (منتهی الارب ). حریص شدن در خوردن . (المصادرزوزنی ). آزمند و حریص شدن بر طعام و جز آن . (ناظم الاطباء).


شره. [ ش ِرْ رَ / رِ ] ( ع اِمص ) شرة. شر : پسر را به خدمت سلطان فرستاد تا شره سورت غضب تسکین پذیرفت. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). رجوع به شر شود.

شره. [ ش َ رَه ْ ] ( اِ ) نوعی باد. باد گرم جنوبی. راز ( در تداول مردم قزوین و سبب آنکه از جانب ری وزد ). مقابل مه که باد سرد است. باد که به خلخال و نواحی آن وزد :
آباد اولسون خلخال !
مهی یاتار شرهی قالخار .
( یادداشت مؤلف ).
گرمش. نوعی ابر پرباد که سبب گرمی و گرفتگی هوا می شود.

شره. [ ش َ رَه ْ ] ( ع مص ) غالب شدن حرص. ( از آنندراج ) ( منتخب اللغات ) ( ازصراح اللغة ) ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ). سخت حریص شدن. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). آزناک و حریص شدن. ( منتهی الارب ). حریص شدن در خوردن. ( المصادرزوزنی ). آزمند و حریص شدن بر طعام و جز آن. ( ناظم الاطباء ).

شره. [ ش َ رَه ْ ] ( ع اِمص ) آز و خواهش وحرص و طمع. ( از ناظم الاطباء ). طرف افراط عفت است و آن ولوع است بر لذت زیاده از مقدار واجب. ( نفائس الفنون ). آزمندی. آزناکی. ( یادداشت مؤلف ) :
گر نتواند که شود خوک میش
زآن شره و نحس در او خلقت است.
ناصرخسرو.
توانگر خلایق آن است که در بند شره و حرص نباشد. ( کلیله ودمنه ). از شره دهان بازکرد تا آن را بگیرد. ( کلیله ودمنه ). پس از بلوغ غم مال و فرزند و شره کسب در میان آید. ( کلیله و دمنه ). اگر روباه در حرص و شره مبالغت ننمودی آسیب نخجیران بدو نرسیدی. ( کلیله و دمنه ). هرکه بر درگاه پادشاهان... به حرص و شره فتنه جوید... پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او به جانب خصم. ( کلیله ودمنه ).
ای که با دین و ملک داری کار
از شره خوی خرس و خوک مدار.
سنایی.
دارد شره جود بر آن گونه که گویی
دیوانه شده ستی کف تو بند شکسته.
سوزنی.
زشتها را خوب بنماید شره
نیست از شهوت بتر زآفات ره.
مولوی.
گفت خواهم مرد بر جاده دو ره
در ره خشم و به هنگام شره.
مولوی.
بدوزد شره دیده هوشمند
درآرد طمع مرغ و ماهی به بند.
( گلستان سعدی ).
- به شره ؛ حریصانه. آزمندانه : خود رابه شره در کارهای مخوف اندازد. ( گلستان سعدی ).
|| پرخوری و شکم پرستی. ( ناظم الاطباء ).

شره . [ ش َ رَه ْ ] (اِ) نام گیاهی که به هندی تلسی گویند. (از ناظم الاطباء).


شره . [ ش َ رَه ْ ] (اِ) نوعی باد. باد گرم جنوبی . راز (در تداول مردم قزوین و سبب آنکه از جانب ری وزد). مقابل مه که باد سرد است . باد که به خلخال و نواحی آن وزد :
آباد اولسون خلخال !
مهی یاتار شرهی قالخار .

(یادداشت مؤلف ).


گرمش . نوعی ابر پرباد که سبب گرمی و گرفتگی هوا می شود.

شره . [ ش َ رَه ْ ] (ع اِمص ) آز و خواهش وحرص و طمع. (از ناظم الاطباء). طرف افراط عفت است و آن ولوع است بر لذت زیاده از مقدار واجب . (نفائس الفنون ). آزمندی . آزناکی . (یادداشت مؤلف ) :
گر نتواند که شود خوک میش
زآن شره و نحس در او خلقت است .

ناصرخسرو.


توانگر خلایق آن است که در بند شره و حرص نباشد. (کلیله ودمنه ). از شره دهان بازکرد تا آن را بگیرد. (کلیله ودمنه ). پس از بلوغ غم مال و فرزند و شره کسب در میان آید. (کلیله و دمنه ). اگر روباه در حرص و شره مبالغت ننمودی آسیب نخجیران بدو نرسیدی . (کلیله و دمنه ). هرکه بر درگاه پادشاهان ... به حرص و شره فتنه جوید... پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او به جانب خصم . (کلیله ودمنه ).
ای که با دین و ملک داری کار
از شره خوی خرس و خوک مدار.

سنایی .


دارد شره جود بر آن گونه که گویی
دیوانه شده ستی کف تو بند شکسته .

سوزنی .


زشتها را خوب بنماید شره
نیست از شهوت بتر زآفات ره .

مولوی .


گفت خواهم مرد بر جاده دو ره
در ره خشم و به هنگام شره .

مولوی .


بدوزد شره دیده ٔ هوشمند
درآرد طمع مرغ و ماهی به بند.

(گلستان سعدی ).


- به شره ؛ حریصانه . آزمندانه : خود رابه شره در کارهای مخوف اندازد. (گلستان سعدی ).
|| پرخوری و شکم پرستی . (ناظم الاطباء).
- نفس شره آلود ؛ نفس آلوده ٔ پرخوری و شکم پرستی . (از ناظم الاطباء).
|| میل و رغبت . (ناظم الاطباء). || اشتها. (ناظم الاطباء) :
آن یکی می خورد نان فخفره
گفت سایل چون بدین استت شره .

مولوی .



شره . [ ش َ رِه ْ ] (ع ص ) آزمند. (منتهی الارب ). شرهان . آزمند و حریص . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حریص . (آنندراج ). آزمند. آزناک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شرهان شود.


شرة. [ ش ِرْ رَ ] (ع اِمص ) یا شره . نشاط . (از بحر الجواهر) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || تیزی جوانی . (از بحر الجواهر) (آنندراج ): شرة الشباب ؛ تیزی و نشاط جوانی . (از منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف )(از اقرب الموارد). || حرص . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). حرص و آزمندی . (منتهی الارب ). || شَرّ. (از اقرب الموارد). || خشم . || سبکی و خفت عقل . (از اقرب الموارد).


شرة. [ ش ِرْ رَ ] (ع مص ) شره . مصدر به معنی شر است . (منتهی الارب ). بد شدن . (تاج المصادربیهقی ) (دهار). بدی . (دهار). سوء. (بحر الجواهر).


فرهنگ عمید

۱. حریص، آزمند.
۲. (اسم ) طمع، حرص.

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۲°۰۲′۲۴″شمالی ۴۹°۴۵′۳۰″شرقی / ۳۲٫۰۴۰۱۳°شمالی ۴۹٫۷۵۸۲۵°شرقی / 32.04013; 49.75825
شره، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان ایذه در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان پیان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۲۲ نفر (۱۹خانوار) بوده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی شَرَحَ: بسط داد - گشود (کلمه شرح به معنای بسط و وسعت دادن واصل این کلمه به معنای پهن کردن و بسط دادن گوشت و امثال آن است)
معنی مُسْتَطِیراً: بسیار فراگیر (کلمه مستطیر اسم فاعل از فعل استطار است ، که به معنای فاش کردن و منتشر کردن در اقطار است به منتها درجه انتشار ، این کلمه بلیغتر از کلمه طار است ، منظور از عبارت "یَوْماً کَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً " این است که قیامت روز به نهایت رسیدن شد...
ریشه کلمه:
شرر (۳۱ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)

گویش مازنی

/shere/ شیهه ی اسب &

شیهه ی اسب


واژه نامه بختیاریکا

( شرِه ) اسباب و اساس و لوازم خانگی پارچه ای؛ البسه کهنه
( شرِه ) پاره و مندرس
( شُرَّه ) صدا ی ممتد. مثلاً شُره کِل
( شِره ) هول؛ دست پاچه
( شُره ) چُره

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی


پارچه کهنهshereh

افراط درشهوت. دربیان ارسطو

حرص و آز

زیاده روی در شهوت ورزیدن=ارسطو


کلمات دیگر: