مترادف شره : آز، آزمندی، حرص، طمع
متضاد شره : قناعت
آز، آزمندی، حرص، طمع ≠ قناعت
(شَ رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) حریص شدن . 2 - (اِ.) حرص ، آز.
(شَ رِ) [ ع . ] (ص .) حریص ، میل فراوان ، طمع .
شره . [ ش ِرْ رَ / رِ ] (ع اِمص ) شرة. شر : پسر را به خدمت سلطان فرستاد تا شره ٔ سورت غضب تسکین پذیرفت . (تاریخ جهانگشای جوینی ). رجوع به شر شود.
شرة. [ ش َرْ رَ ] (ع ص ) زن بدتر. (منتهی الارب ).
شره . [ ش َ رَه ْ ] (ع مص ) غالب شدن حرص . (از آنندراج ) (منتخب اللغات ) (ازصراح اللغة) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). سخت حریص شدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). آزناک و حریص شدن . (منتهی الارب ). حریص شدن در خوردن . (المصادرزوزنی ). آزمند و حریص شدن بر طعام و جز آن . (ناظم الاطباء).
شره . [ ش َ رَه ْ ] (اِ) نام گیاهی که به هندی تلسی گویند. (از ناظم الاطباء).
(یادداشت مؤلف ).
ناصرخسرو.
سنایی .
سوزنی .
مولوی .
مولوی .
(گلستان سعدی ).
مولوی .
شره . [ ش َ رِه ْ ] (ع ص ) آزمند. (منتهی الارب ). شرهان . آزمند و حریص . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حریص . (آنندراج ). آزمند. آزناک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شرهان شود.
شرة. [ ش ِرْ رَ ] (ع اِمص ) یا شره . نشاط . (از بحر الجواهر) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || تیزی جوانی . (از بحر الجواهر) (آنندراج ): شرة الشباب ؛ تیزی و نشاط جوانی . (از منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف )(از اقرب الموارد). || حرص . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). حرص و آزمندی . (منتهی الارب ). || شَرّ. (از اقرب الموارد). || خشم . || سبکی و خفت عقل . (از اقرب الموارد).
شرة. [ ش ِرْ رَ ] (ع مص ) شره . مصدر به معنی شر است . (منتهی الارب ). بد شدن . (تاج المصادربیهقی ) (دهار). بدی . (دهار). سوء. (بحر الجواهر).
شیهه ی اسب