کلمه جو
صفحه اصلی

خرمک

لغت نامه دهخدا

خرمک . [ خ ُرْ رَ م َ ] (اِخ ) نام قصری به نیشابور بروزگار غزنویان . (یادداشت بخط مؤلف ).


خرمک . [ خ ُرْ رَ م َ ] (ص مصغر) مصغر خرم . (از برهان قاطع) (از آنندراج ).


خرمک. [ خ ُ / خ َ م َ] ( اِ ) خرمهره ، یعنی مهره ای از شیشه سیاه و سفید وکبود که جهة دفع چشم زخم بر گردن کودکان بندند و خرتک نیز گویند. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) :
ترسم چشمت رسد که سخت خطیری
چونکه نبستند خرمکت بگلو بر.
منجیک.

خرمک. [ خ ُرْ رَ م َ ] ( ص مصغر ) مصغر خرم. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ).

خرمک. [ خ ُرْ رَ م َ ] ( اِخ ) نام قصری به نیشابور بروزگار غزنویان. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خرمک. [ خ ُرْ رَ م َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در سه هزارگزی جنوب نیشابور. این دهکده در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل. آب از قنات و محصول غلات و شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

خرمک . [ خ ُ / خ َ م َ] (اِ) خرمهره ، یعنی مهره ای از شیشه ٔ سیاه و سفید وکبود که جهة دفع چشم زخم بر گردن کودکان بندند و خرتک نیز گویند. (از برهان ) (ناظم الاطباء) :
ترسم چشمت رسد که سخت خطیری
چونکه نبستند خرمکت بگلو بر.

منجیک .



خرمک . [ خ ُرْ رَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، واقع در سه هزارگزی جنوب نیشابور. این دهکده در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل . آب از قنات و محصول غلات و شغل اهالی زراعت . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

مهرۀ سیاه وسفید که برای دفع چشم زخم به گردن اطفال ببندند، چشم زد: ترسم چشمت رسد که سخت خطیری / چون که نبندند خرمکت به گلو بر (منجیک: شاعران بی دیوان: ۲۲۶ ).

دانشنامه عمومی



کلمات دیگر: