کلمه جو
صفحه اصلی

بکر


مترادف بکر : باکره، بتول، دختر، دوشیزه، عذرا ، دست نخورده، بدیع، تازه، طرفه، نو

متضاد بکر : بیوه

برابر پارسی : دست نخورده

فارسی به انگلیسی

virgin, intact, ingenious, maiden, untamed, untapped, originat, [adv.sl.] completely, categorically

virgin, Intact, originat, [adv.sl.] completely, categorically


ingenious, maiden, untamed, untapped, virgin


فارسی به عربی

اصلی , نعناع

مترادف و متضاد

باکره، بتول، دختر، دوشیزه، عذرا ≠ بیوه


۱. باکره، بتول، دختر، دوشیزه، عذرا ≠ بیوه
۲. دستنخورده
۳. بدیع، تازه، طرفه، نو


original (صفت)
اصلی، اصل، اصیل، بدیع، مبتکر، ابتکاری، بکر

virginal (صفت)
خالص، دست نخورده، بکر، دوشیزهای، باکره مانده

فرهنگ فارسی

قلعه ایست محکم بر روی تخته سنگی در وسط رود پنجاب ( سند ) .
( صفت ) ۱- دختر دوشیزه . ۲- تازه دست ناخورده نو آیین . ۳- اندیشه و تصوری که پیشتر در ذهن کسی خطور نکرده باشد . جمع : بکران . یا اندیش. بکر. یا بکر پوشیده روی . شراب انگوری که هنوز در خم بود و کسی از آن نخورده باشد بکر مشاط. خزان . یا فکر بکر. اندیشه ای که پیش از این در ذهن کسی خطور نکرده باشد. یا کار بکر . کار نو که کسی پیشتر بدان اقدام نکرده باشد . یا مضمون بکر . مضمونی که پیش از این کسی نگفته باشد . یا موضوع بکر . موضوعی که قبلا مورد بحث قرار نگرفته باشد .
ده از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا ٠ آب از چشمه ٠ محصول : انجیر مویز گل سرخ گردو انگور زغال لبنیات شغل : باغداری گله داری و قالی بافی ٠

فرهنگ معین

(بِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - دختر دوشیزه . ۲ - تازه ، دست نخورده . ۳ - اندیشه نو.

لغت نامه دهخدا

بکر. [ ب َ ] (ع ضمیرمبهم ) مأخوذ از تازی ، کلمه ٔ مبهم است : عمر وزید و بکر مانند فلان و فلان . فلان و بهمان :
گفت آری گر وفا بینم نه مکر
مکرها بس دیده ام از زید و بکر.

مولوی .


تا زاهد عمر و بکر و زیدی
اخلاص طلب مکن که شیدی .

(گلستان ).



بکر. [ ب َ / ب ُ ] (ع اِ)شتر بچه یا شتر جوانه یا شتر پنجساله تا شش ساله ، یا شتر بچه ای بسال دوم درآمده تا اینکه دندان نیش افکند یا شتر بچه ٔ دوساله ای بسوم درآمده یا شتر بچه ای که دندان نیش نه برآورده باشد. ج ، بَکُر، بُکران ، بِکار و بِکارة یا بَکارة. قال ابوعبید: البکر من الابل بمنزلة الفتی من الناس و البکرة بمنزلة الفتاه و القلوص بمنزل الجاریة و البعیر بمنزلة الانسان و الجمل بمنزلة الرجل و الناقه ٔ بمنزلة المراءة. || فی المثل : صدقنی سن ّ بُکره یضرب فی الصدق ؛ یعنی : آگاهانید مرا بر مکنون خاطر خود و اصل مثل آن است که مردی شتر را بها کرد و از بایعش پرسید چند ساله است گفت نه ساله است . در این اثنا شتر برسید و صاحبش هِدَع هِدَع گفتن گرفت ، و این کلمه ای است که بدان شتر کره ٔ دوساله سه ساله را تسکین دهند. پس هرگاه مشتری این کلمه شنید گفت صدقنی سن بکره . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).


بکر. [ ب َ ک َ ] (ع اِ) بامداد. پگاه ؛ یقال : سر علی فرسک بکراً کما تقول سحرا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بامداد. (غیاث ). || ج ِ بَکَرَة و بَکْرَة. || چرخهای آبکش . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به بکرة شود.


بکر. [ ب َ ک َ ] (ع مص ) شتابی کردن بسوی کسی و شتافتن . (ناظم الاطباء). شتابی کردن .
(منتهی الارب ). شتافتن به چیزی . (از اقرب الموارد). || بامداد کردن و پگاه برخاستن . (زوزنی ). || قوی شدن بر سحرخیزی . (از اقرب الموارد).


بکر. [ ب َ ک ُ / ب َ ک ِ ] (ع ص ) رجل بکر فی حاجته ؛ مرد پگاه خیز در حاجت خود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).


بکر. [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) دوشیزه ، یقع علی الرجل و المراءة. ج ، ابکار. (منتهی الارب ). دوشیزه ، در مرد و زن هر دو گویند. ج ، ابکار. (ناظم الاطباء). دوشیزه . (غیاث ) (مهذب الاسماء). عذراء. مرد و زنی که هنوز همخوابگی نکرده باشند. || زن و ناقه که یک شکم بیش نزاده باشد. || اول هر چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || کودک جوان ، و منه الحدیث : لاتعلموا ابکار اولادکم کتب النصاری . || هر کار نوپیدا که مانند آن پیشتر نشده باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هر کاری که مانند آن پیشترنشده باشد. (غیاث ). || گاو ماده که هنوز باردار نشده باشد. گاو ماده ٔ جوان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جوان گاو. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 27). گاو جوانه . (مهذب الاسماء). || بچه ٔ ناقه . (تاریخ قم ص 177). اشتر جوان . (مهذب الاسماء). || ابر بسیارباران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || فرزند نخستین مادر و پدر که پس از وی هنوز دیگر نزاده باشد، یستوی فیه المذکر و المؤنث . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). || درخت انگور که پیش از این بار نیاورده باشد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
- ضربة بکر ؛ آنکه در یک بار صاف ببرد. الحدیث : کانت ضربات علی (رض ) ابکاراً اذا اعتلی قد و اذا اعترض قط. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).


بکر. [ ب ُ ] (ع اِ)ج ِ بَکور و باکور و باکورة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به مفردهای کلمه شود.


بکر. [ ب ُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ بُکرَة. (ناظم الاطباء). رجوع به بکرة شود.


بکر. [ ب َ / ب ُ ] ( ع اِ )شتر بچه یا شتر جوانه یا شتر پنجساله تا شش ساله ، یا شتر بچه ای بسال دوم درآمده تا اینکه دندان نیش افکند یا شتر بچه دوساله ای بسوم درآمده یا شتر بچه ای که دندان نیش نه برآورده باشد. ج ، بَکُر، بُکران ، بِکار و بِکارة یا بَکارة. قال ابوعبید: البکر من الابل بمنزلة الفتی من الناس و البکرة بمنزلة الفتاه و القلوص بمنزل الجاریة و البعیر بمنزلة الانسان و الجمل بمنزلة الرجل و الناقه بمنزلة المراءة. || فی المثل : صدقنی سن بُکره یضرب فی الصدق ؛ یعنی : آگاهانید مرا بر مکنون خاطر خود و اصل مثل آن است که مردی شتر را بها کرد و از بایعش پرسید چند ساله است گفت نه ساله است. در این اثنا شتر برسید و صاحبش هِدَع هِدَع گفتن گرفت ، و این کلمه ای است که بدان شتر کره دوساله سه ساله را تسکین دهند. پس هرگاه مشتری این کلمه شنید گفت صدقنی سن بکره. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).

بکر. [ ب َ ] ( ع ضمیرمبهم ) مأخوذ از تازی ، کلمه مبهم است : عمر وزید و بکر مانند فلان و فلان. فلان و بهمان :
گفت آری گر وفا بینم نه مکر
مکرها بس دیده ام از زید و بکر.
مولوی.
تا زاهد عمر و بکر و زیدی
اخلاص طلب مکن که شیدی.
( گلستان ).

بکر. [ ب ِ ] ( ع ص ، اِ ) دوشیزه ، یقع علی الرجل و المراءة. ج ، ابکار. ( منتهی الارب ). دوشیزه ، در مرد و زن هر دو گویند. ج ، ابکار. ( ناظم الاطباء ). دوشیزه. ( غیاث ) ( مهذب الاسماء ). عذراء. مرد و زنی که هنوز همخوابگی نکرده باشند. || زن و ناقه که یک شکم بیش نزاده باشد. || اول هر چیز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || کودک جوان ، و منه الحدیث : لاتعلموا ابکار اولادکم کتب النصاری. || هر کار نوپیدا که مانند آن پیشتر نشده باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). هر کاری که مانند آن پیشترنشده باشد. ( غیاث ). || گاو ماده که هنوز باردار نشده باشد. گاو ماده جوان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جوان گاو. ( ترجمان علامه جرجانی ص 27 ). گاو جوانه. ( مهذب الاسماء ). || بچه ناقه. ( تاریخ قم ص 177 ). اشتر جوان. ( مهذب الاسماء ). || ابر بسیارباران. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || فرزند نخستین مادر و پدر که پس از وی هنوز دیگر نزاده باشد، یستوی فیه المذکر و المؤنث. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از مهذب الاسماء ). || درخت انگور که پیش از این بار نیاورده باشد. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

بکر. [ ب َ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا. سکنه آن 610 تن .آب از چشمه . محصول آنجا انجیر، مویز، گل سرخ ، گردو،انگور، زغال ، لبنیات . شغل اهالی آن باغداری ، گله داری و قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


بکر. [ ب ِ ] (اِ) مأخوذ از تازی ، دوشیزه خواه بزرگ و یا کوچک باشد.(ناظم الاطباء). || دختر و زنی که در آن دخول نکرده باشند. (ناظم الاطباء) : روایت درست آن است کی بکر بوده [ خانی بنت بهمن ] و تا بمردن شوهر نکرد و بکر مُرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 52).
یکی بکر چون دختر نعش بودم
بروشندلی چون سماکش سپردم .

خاقانی .


بخت را کوست بکر دولت زای
عقد بر شاه کامران بستند.

خاقانی .


جهان پیر به ناکام و کام بنده ٔ اوست
که بکر بخت جوان جفت کام او زیبد.

خاقانی .


گفتم چادر ز روی بازمگیری
بکر نه ای شرم داشتن چه مجال است .

خاقانی .


- بکرتراشی ؛ کنایه از ایجاد کردن امری غریب و عجیب . (آنندراج ):
معنی بکرتراشی چه بود کوه کنی
خانه ٔ فکر کم از تیشه ٔ فرهاد نشد.

طالب کلیم (از آنندراج ).


- بکر فلک ؛ زهره . (انجمن آرا).
- حامل بکر ؛ کنایه از حضرت مریم (ع ) :
به مهد راستین و حامل بکر
به دست و آستین بادمجرا.

خاقانی .


- عروس بکر ؛ عروس تصرف نشده :
یاسمن لطیف را همچو عروس بکر بین
باد مشاطه فعل را جلوه گر سمن نگر.

عطار.


- گنج بکر ؛ گنج دست نخورده :
گنجهای بکر سرپوشیده را
عقد بر صدر جهان بست آسمان .

خاقانی .


- لؤلؤ بکر ؛ مروارید ناسفته .
|| اول هر چیز. وبه مجاز هر چیز نو و بدیع و دست نخورده و تازه .
- باده ٔ بکر ؛ باده ای که هنوز از آن نخورده باشند. (غیاث ).
- بکر افلاک ؟
من به ری مکرمی دگر دارم
بکر افلاک و حاصل ادوار.

خاقانی .


- بکر روز بیرون آمدن ؛ کنایه از پگاه آفتاب برآمدن :
روز را بکر چون برون آید
عقد بر شهریار بندد صبح .

خاقانی .


- بکرطبع ؛ طبع آماده . طبعی که مضمون بکر آرد :
سخن بر بکرطبع من گواهست
چو بر اعجاز مریم نخل خرما.

خاقانی .


ناز پرورد بکر طبع مرا
گم مکن با حجاب ناز فرست .

خاقانی .


بکر طبعش نقاب هندی داشت
کآب حسن از نقاب میچکدش .

خاقانی .


- بکرمعانی و معانی بکر ؛ معانی تازه و نو و بی نظیر و مانند :
کاین نتایجهای فکر تو ترا بس ذریت
وین معانیهای بکر تو ترا بس خاندان .

خاقانی .


بکر معانیم که همتاش نیست
جامه باندازه ٔ بالاش نیست .

نظامی .


و رجوع به معانی و معنی شود.
- بکرنگاه ؛ معشوقی که هنوز دلربایی نیاموخته باشد. (غیاث ) (آنندراج ) :
نازم بطفل بکرنگاهی که در خیال
چشمش نکرده غارت یک خان و مان هنوز.

باقر کاشی (از آنندراج ).


- خاطر بکر ؛ خاطر شکوفا. خاطری که معانی نو و دست نخورده پدید آرد:
خاطرم بکر و دهر نامرد است
نزد نامرد بکر کم خطر است .

خاقانی .


نالش بکر خاطرم ز قضاست
گله ٔ شهر بانو از عمر است .

خاقانی .


- زمین بکر ؛زمین که از این پیش کشت نشده باشد.
- سخن بکر؛ سخن نو و تازه :
ای افضل از مشاطه ٔ بکر سخن تویی
این شعر در محافل احرار کن ادا.

خاقانی .


- شعر بکر ؛ شعری که دیگری چون آن نسروده باشد :
این شعر آفتاب بکرش نگر که داد
از مهر سینه شیرش چون مادر آفتاب .

خاقانی .


- فکر بکر ؛ تصوری که پیش از آن در مخیله ٔ کسی نگذشته باشد. (ناظم الاطباء). اندیشه ٔ نو. فکر تازه .
- کار بکر ؛ کار نوکه کسی اقدام در آن نکرده باشد. (ناظم الاطباء).
- مدیح بکر ؛ مدیح تازه که دیگران مانند آن نگفته باشند :
گر بمدحی فرخی هر بیت را بستد دهی
در مدیح بکر من هر بیت راشهری بهاست .

خاقانی .


- مضمون بکر ؛ مضمونی که پیش از این کسی نگفته باشد. (ناظم الاطباء) :
جز من که تنگ در برش امشب کشیده ام
مضمون بکر را که تواند به خواب بست .

قبول (از آنندراج ).


و رجوع به مضمون شود.
- نکته ٔ بکر ؛ نکته ٔ تازه گفته شده :
از نکته ٔ بکر نوک خامه
من موی شکافم و تو سندان .

خاقانی .


- همت بکر ؛ همت بلند :
روح القدس بشیبد اگر بکر همتش
پرده در این سراچه ٔ اشیا برافکند.

خاقانی .


او مرد ذات و همت من بکر،لاجرم
بکری همتم شده در بستر سخاش .

خاقانی .


|| نازک و لطیف . (غیاث ). و در فرهنگ اخلاق ناصری اول هر چیز از بعضی مواقع به معنی نازک و لطیف مستفاد می شود چون سخن بکر و معنی بکر و نکته ٔ بکر که دست زده ٔ طبع دیگران نباشد و همچنین بوسه ٔ بکر. و ملا ابوالبرکات منیر بر این لفظ خرده گرفته لیکن بر طریقه ٔ شعراء متأخر که استعاره ٔ دور می آرندصحیح می تواند شد :
که شاید بشکند زآن لعل نوشین
خمار بوسه های بکر شیرین .

زلالی (از آنندراج ).


- بکرآزمایی ؛ نازک و لطیف خیالی :
چو نیروی بکرآزمائیت هست
به هر بیوه خود را میالای دست .

نظامی .


|| شرابی را نیز گویند که هنوز از آن نخورده باشند. (برهان ).
- بکر پوشیده روی ؛ کنایه از شرابی است که آنرا هنوز از خم برنیاوره باشند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از رشیدی ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا).
- بکر مشاطه ٔ خزان ؛ کنایه از شراب انگوری باشد. (برهان ) (مؤید الفضلاء) (از ناظم الاطباء) (از رشیدی ) (ازآنندراج ) (از انجمن آرا) :
طفل مشیمه ٔ رزان بکر مشاطه ٔ خزان
حامله ٔ بهار از آن باد عقیم آزری .

خاقانی .


- بکر مشیمه ٔ عنب ؛ شراب . (انجمن آرا).

فرهنگ عمید

۱. تازه، جدید، بدیع.
۲. باکره، دوشیزه.
۳. (قید ) [قدیمی] در حال دوشیزگی.

دانشنامه عمومی

بکر ممکن است در یکی از این معانی استفاده شود:
بَکر: نامی عربی:
بکر بن وائل (پسران بکر) از قبایل عرب که نسبشان به بکر بن وائل می رسد.

بکر (داراب). بکر (داراب)، روستایی از توابع بخش رستاق شهرستان داراب در استان فارس ایران است.
این روستاقدمتی بین ۲۰۰تا۳۰۰سال دارد که به احتمال زیادمردم ان ازتبعیدیان دوره حاکمیت آقا محمدخان قاجار یانادر شاه می باشند، نام بکرازطایفه عرب که خود را منسوب به امیرمصیب سقفی می دانند گرفته شده است، البته این طایفه بخاطر همجواری باقوم بکرکه اکنون عده ای از آن ها درخیر استهبان وشهرستان خرامه زندگی می کنندخودرااز طایفه بکرمیدانندودراصل ازطایفه بکرنیستند.
ازانجاکه درگذشته اکثریت مردم و بزرگان یاخوانین این روستااز طایفه بکر بوده اند به ان بکر گفته می شود و در حال حاضر بیش از۵۰درصد جمعیت این روستاکه خودرابکری می دانند بکری نیستند.
این روستا یک قبرستان تاریخی داردکه تاحدودی هویت و تاریخ مردم روستا رامشخص می کند، طبق همین آثار وگفته های افرادقدیمی و کهنسال معلوم می شودکه ای روستا دریک صده قبل تر فراتر از چیزی بوده که ما اکنون مشاهده می کنیم، بکردرگذشته ای نچندان دور روستایی شناخته شده و مهم در تمام کوهستان بلکه حاکم کوهستان بوده که بقیه طوایف وروستاها زیر مجموعه ان بوده اند و از ان به نام بکرات یا چهاردهنه بکر یاد می شده، ولی باگذشت زمان وتغییر روند سیاسی وحکومتی ایران دستخوش تغییراتی شده که نام این روستا را کمرنگ تر کرده و از اولویت ان در بین روستاهای سرکوه داراب کاسته وجمعیتش بسیار کمتر از قبل شده است.

بکر (مجموعه تلویزیونی). بکر (به انگلیسی: Becker) یک مجموعه تلویزیونی کمدی موقعیت آمریکایی، با هنرنمایی تد دنسن است که در سال های ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۴ از شبکه سی بی اس پخش می شد.
سریال در مورد یه دکتر یا پزشک خانواده که دفتر کارش توی یه محله پایین و فقیر هست. این دکتر که اسمش «بکر» هست، آدم بداخلاق و بدعنق و بدقلق و کم صبری است و دائم به همه چی ایراد می گیرد و غر می زند. کلا هم ۲ تا دوست دارد یکی از آن ها که یه دختره که یه کافه قدیمی رو اداره می کند و بکر صبحانه و ناهارش رو اونجا می خورد دوست دیگرش هم یه مرد نابینا هست که بغل همون کافه، دکه روزنامه فروشی دارد هرروز صبح بکر به این کافه می رود، قهوه می خورد و سیگارش رو می کشد بعد می رود سرکار. سریال حوادث اطراف این فرد رو نشان می دهد و نظریات «بکر» و غر زدنهاش و برخوردش با موضوعات مختلف رو بیان میکنه…

فرهنگ فارسی ساره

دست نخورده


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بِکْرٌ: سالم و دست نخورده
تکرار در قرآن: ۱۲(بار)ریشه کلمه:
ریشه_عشو

راغب در مفردات گوید: اصل این کلمه بکرة (به ضمّ اوّل) است به معنی اوّل روز و چون کسی اوّل روز خارج شود گویند: «بَکَرَ فلان» و به حیوانی که نزائیده بِکر گویند زیرا نزائیدن اوّل است و زائیدن مرحله دوّم، به دوشیزه بِکر گویند چون این حالت پیش از ثَیِّب بودن است. نه پیر است که زمان زندگیش گذشته باشد و نه نزائیده است، میان سنّ است. و اگر فارض به معنی گاو پیر باشد چنانکه راغب گوید بکر هم به معنی جوان است یعنی: گاوی است نه پیر و نه جوان. جمع بکر ابکار است مثل: ما آنها را به طرز مخصوصی آفریده و آنها را دوشیزه‏گان کرده‏ایم. شاید مراد از «اَنْشأنا هُنَّ اِنشاءً» آن است که حوریان به طور ولادت به وجود نیامده‏اند و نیز ساختمان وجود آنها طوری است که تغییر و پیری و سایر عوارض زنان به آنان راه ندارد. از ظاهر آیه استفاده می‏شود و در حدیث نیز آمده که حوریان بهشتی همیشه دوشیزه‏اند. بُکره(به ضمّ اوّل) چنانکه گذشت به معنی اوّل روز است مثل ، پروردگارت را از اوّل و آخر روز یاد کن. در اقرب الموارد گوید: ابکار (به کسر اوّل) مصدر افعال و نیز بامداد است، و آن از اوّل طلوع فجر تا ارتفاع آفتاب می‏باشد. بیضاوی نیز از اوّل طلوع فجر تا ارتفاع آفتاب تا ارتفاع آن گفته است. علی هذا، ابکار اسم مصدر است چنانکه قاموس تصریح می‏کند. ، آیه شریفه درباره اهل بهشت است و ظاهرش آن است که در بهشت بامداد و شام هست اهل تفسیر چون به عدم وجود صبح و شام در بهشت یقین کرده‏اند درباره آیه اقوال مختلف اظهار نموده‏اند. فخر رازی در یکی از دو قولش گفته: مراد دوام و عدم انقطاع روزی است یعنی رزق آنها همیشگی است. المیزان فرماید: ظاهراً مراد توالی و عدم انقطاع است. طبرسی به نقل از مفسّرین و طبری و مراغی مصری گفته‏اند: مراد فاصله دو غذاست به معنی چنان که در دنیا میان دو غذا فاصله می‏دادند به همان فاصله در بهشت است اگر گویند: در آیه دیگر آمده ، در آن آفتاب و سردی نمی‏بینند. گوئیم: آیه به صدد بیان نبودن گرما و سرما در بهشت است و این منافی با وجود صباح و مساء نیست در صافی از حضرت صادق «علیه السلام» نقل شده مردی به او از دردها و تخمه شکایت کرد امام فرمود: صبح و شام بخور و میان این دو چیزی نخور زیرا آن مفسد بدن است، نشنیده‏ای که خدا فرموده: «لَهُمْ رِزْقُهُمْ فیها بُکْرَة وَ عَشیّاً» این روایت هم به ظاهر مفید همان مطلب است که از آیه، استظهار کردیم. با همه این، آیه قابل دقّت و تأمّل است. بَّکة: ، اوّلین خانه‏ای که برای مردم وضع شده همان است که در بکّه است. بَکّ در لغت به معنی ازدحام است و بّکه ازدحام است بنابراین چون محلّ بیت و اطراف آن، محل ازدحام برای طواف و استلام و نماز و دعاست، به آن بّکه گفته شده و آن به معنی وصف است نه عَلَم محلّ و اگر جای دیگر هم محلّ ازدحام باشد مثل جمرات منی به آنها هم بّکه گفته می‏شود. در المیزان فرموده: مراد از بّکه زمین کعبه است به واسطه ازدحام مردم، بّکه نامیده شده است. طبرسی از امام باقر «علیه السلام» نقل کرده که بّکه مسجدالحرام است و مکّه تمام حرم. و این مؤید مطلب فوق است زیرا مسجد الحرام محل ازدحام است. و گویند: مراد از بّکه، مکّه است میم آن به باء قلب شده است. محلّ کعبه و محلّ طواف و غیره نیز گفته‏اند.

گویش مازنی

دختر باکره


بویناک – آدم متعفن و بدبو با ظاهر ناخوشایند


/beker/ دختر باکره & بویناک – آدم متعفن و بدبو با ظاهر ناخوشایند

واژه نامه بختیاریکا

بیم؛ بُهر؛ مُهر

پیشنهاد کاربران

نامی لری بختیاری
به کر*بکر*::بهترین پسر
Beh kor

برای منطقه بکر و دست نخورده یا مکانی که که هنوز بکره از کلمه untamed استفاده میشه در زبان انگلیسی

کشف نشده

باکسرب وک روستایی سرسبز وزیبا ازتوابع بخش رستاق شهرستان داراب استان فارس.

vergen

virgin

unspoilt

an unspoilt stretch of coastline

undiscovered

دست ناکرده. [ دَ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) دست نخورده. بکر. دوشیزه. به مُهر :
دست ناکرده چندگونه کنیز
خلخی دارد و خطائی نیز.
نظامی.
دست ناکرده دلستانی چند
بکر چون روی غنچه زیر پرند.
نظامی.

نام جدششم ما بکر ( کسره ب و کسره ک ) بوده وبا توجه به نظر اقای آریا بهاروند در بالا ( به کر ) میتوانددرست باشد


کلمات دیگر: