زرده
فارسی به انگلیسی
yolk(of an egg)
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - اسبی که زرد رنگ باشد . ۲ - قسمت زرد رنگ درون تخم مرغ . ۳ - صفرا زرداب . یا زرده کامران ۱ - آفتاب . ۲ - روز یوم .
دهی از دهستان کوه دشت است که در بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع است
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
مبادا که خورشید نصرت برآید
جز از سایه ٔ زرده ٔ تیزگامت .
انوری .
زرده ٔشام و نقره خنگ سحر
چرخ را زیر ران نبایستی .
مجیر بیلقانی .
از پشت سیاه زین فروکرد
بر زرده ٔ گامران برافکند.
خاقانی .
شمع که درعنان شب زرده وش و سیاه بود
از لگد براق جم مُرد بقای صبحدم .
خاقانی .
نی به شکرخنده برون آمده
زرده ٔ گل نعل به خون آمده .
نظامی .
سوی عجم ران منشین در عرب
زرده ٔ روز اینک و شبدیز شب .
نظامی .
فلک از بهر نشست هر روز
کرده بر زرده ٔ خور طوق و ستام .
اثیر اومانی .
انامل تو چو گردد سوار زرده ٔ کلک .
کمال (از آنندراج ).
ترک من سرمکش ز پرده ٔ خویش
درکش آخر عنان زرده ٔ خویش .
امیرخسرو (ایضاً).
|| زردی میان تخم مرغان را نامند. (جهانگیری ). قسمت زردرنگ درون تخم مرغ را گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ماده ٔ زرد تخم مرغ . (ناظم الاطباء). زردی تخم مرغ . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). مقابل سپیده ، قسمت درونی زردرنگ تخم طیور. مُح ّ. صفرةالبیض . (از یادداشتهای بخطمرحوم دهخدا) :
خورش زرده ٔ خایه دادش نخست
بدان داشتش چندگه تندرست .
فردوسی (یادداشت ایضاً).
دو خایه کرد و بلغده شد و هم اندروقت
شکست و ریخت هم آنجا سپیده و زرده .
سوزنی (یادداشت ایضاً).
مصون از آفات دهر بوقلمون چون زرده ٔ خایه در سپیده . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 54).
- زرده ٔ تخم مرغ ؛ زرده ٔ خایه . مح . (از دهار).
- زرده ٔ خایه ؛ ماده ٔ زردرنگ درون تخم پرندگان . زرده ٔ تخم مرغ .
|| خلطی باشد از اخلاط اربعه که آن را به تازی صفرا خوانند. (جهانگیری ). صفرا. زرداب . (فرهنگ فارسی معین ). صفرا. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مزاج صفراوای . || یرقان . (ناظم الاطباء). بیماری زرده . زردی . یرقان . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). || زنگ . زردی و بیماریی که به کِشت افتد. (یادداشت ایضاً). || زردرنگ و مایل به زردی . (ناظم الاطباء).
- زرده ٔ کامران ؛کنایه از آفتاب باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). آفتاب . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).
- || کنایه از روز هم هست که عربان یوم گویند. (برهان ) (از فرهنگ فارسی معین ). روز. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا).
|| آب اول که از گل کاجیره گیرند قبل از شاه آب . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || زردک و گزر. || برنج مزین شده با شهد و زعفران . (ناظم الاطباء).
- زرده پلو ؛ زعفران پلو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| همان جامه ٔ خودرنگ است که درزردک اشارت رفت . (انجمن آرا) (آنندراج ) || صفی از نخل . زردق . (تاج العروس ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زردق و تاج العروس ج 6 ص 369 سطر آخر شود.
زرده . [ زَ دَ / دِ ] (اِخ ) کوهی است به شیراز. (منتهی الارب ). کوهی است که کان طلا در آن است و بعضی گویند کان نقره نیز در آن کوه هست . (برهان ). نام کوهی است که معدن زر و نقره است و نزدیکی شهر شیراز تپه ای است که آن را معدن زردانند و قله زرده خوانند... (انجمن آرا) (آنندراج ).
زرده . [ زَ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلگه افشار دوم است که در بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع است و 410 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
زرده . [ زَ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهدشت است که در بخش طرهان شهرستان خرم آباد و بر 3هزارگزی جنوب راه خرم آباد به کوهدشت واقع است ، و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
زرده . [ زَ دِه ْ ] (نف مرکب ) زردهنده . بخشاینده ٔ پول و زر. (ناظم الاطباء). رجوع به زر شود.
زرده . [زَ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ایجاب است که در بخش کرند شهرستان شاه آباد واقع است و 500 تن سکنه دارد.
زرده. [ زَ دَ / دِ ] ( اِ مرکب ) زردک. زرتک. ( فرهنگ فارسی معین ). اسبی را گویند که زردرنگ باشد. ( برهان ). اسبی را گویند که رنگ آن زرد باشد. ( جهانگیری ). اسب زردرنگ. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ). اسبی که زردرنگ باشد. ( فرهنگ فارسی معین ). سمند. قسمی اسب زردرنگ. ( یادداشت ، بخط مرحوم دهخدا ) : و اسب زرده آن جنس که بغایت زرد بود، نیک باشد و بروی درم درم سیاه و بش و ناصیه و دم و خایه و کون و میان ران و چشم و لب او سیاه بود. ( قابوسنامه ، از حاشیه برهان چ معین ).
مبادا که خورشید نصرت برآید
جز از سایه زرده تیزگامت.
چرخ را زیر ران نبایستی.
بر زرده گامران برافکند.
از لگد براق جم مُرد بقای صبحدم.
زرده گل نعل به خون آمده.
زرده روز اینک و شبدیز شب.
کرده بر زرده خور طوق و ستام.
درکش آخر عنان زرده خویش.
خورش زرده خایه دادش نخست
بدان داشتش چندگه تندرست.
شکست و ریخت هم آنجا سپیده و زرده.
- زرده تخم مرغ ؛ زرده خایه. مح. ( از دهار ).
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] اسب زردرنگ.
دانشنامه عمومی
زرده تخم مرغ
زرده (ماهی)
زرده (دالاهو)
زرده (نائین)
یارسان
این روستا در دهستان بان زرده قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۹۴ جمعیت آن (۳۰۳ خانوار) ۱۲۲۸ نفر بوده است.
در روستای زرده بقایای دیوار و محوطه های داخلی یک قلعهٔ باستانی به نام قلعه یزدگرد قرار دارد که قدمت آن به دوران اشکانیان مربوط می شود. خود قلعه در نزدیکی روستا و بر روی ارتفاعات مشرف به آن قرار دارد.
روستای زرده به سبب قرار داشتن چندین بارگاه و محوطهٔ مذهبی مربوط به مذهب یارسان در آن، روستایی مقدس به شمار می آید. زیارتگاه های بابایادگار، حضرت داوود، سید درویش، هانی تا و چشمه غسلان (حوض کوثر) در جوار این روستا قرار دارند.
دانشنامه آزاد فارسی
زَرده
نوعی ذخیرۀ غذایی، بیشتر شامل چربی ها و پروتئین ها. در تخم بسیاری از جانوران یافت می شود. زرده تغذیه جنین در حال رشد را درون تخم فراهم می کند.
گویش مازنی
مرتعی در راستوپی سوادکوه
زرد رنگ
واژه نامه بختیاریکا
( زَرده ) زردکوه بختیاری
پیشنهاد کاربران
( ( خورش زردهٔ خایه دادش نخست
بدان، داشتش یک زمان تندرست ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 281. )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۳۹۷ ) .