کلمه جو
صفحه اصلی

کالی

فرهنگ اسم ها

اسم: کالی (پسر) (هندی) (تلفظ: kali) (فارسی: کالی) (انگلیسی: kali)
معنی: نگهبان، محافظت کننده

فرهنگ فارسی

یا [ دروگا ] زن شیوا الهه نیروی مادینه ( اساطیر هندی ) .
۱ - ( اسم ) محافظت کننده نگاهبان : [ زندگانی خواجه عالی باد ایزد ش پاسبان و کالی باد ] . ۲ - متاخر . ۳ - ( اسم ) بیعانه . ۴ - وامی که بتاخیر افتد و در پرداخت آن درنگ شود . یا کالی به کالی . بیعی است که شرط مدت برای هر یک از عوضین در آن کرده باشد بیعی که ثمن و مثمن هر دو نسیه باشد و این را بیع باطل دانند
دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوه شهرستان سنندج

فرهنگ معین

[ ع . کالی ء ] ۱ - (اِفا. ) محافظت کننده ، نگاهبان . ۲ - متأخر. ۳ - (اِ. ) بیعانه . ۴ - وامی که به تأخیر افتد و در پرداخت آن درنگ شود.

لغت نامه دهخدا

کالی . (حامص ) خامی . ناپختگی . نارسیدگی . مقابل رسیدگی . || (اِ) نوعی نانخورش زنان . (از شعوری ج 2 ورق 265 الف ).


کالی . (ص )به لغت هندی بمعنی سیاه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).


کالی. ( حامص ) خامی. ناپختگی. نارسیدگی. مقابل رسیدگی. || ( اِ ) نوعی نانخورش زنان. ( از شعوری ج 2 ورق 265 الف ).

کالی. ( ص )به لغت هندی بمعنی سیاه است. ( تحفه حکیم مؤمن ).

کالی. ( ع ص ) کالی ٔ. اسم فاعل از کلأ بمعنی تأخر. || ( اِ ) بیعانه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || نسیئه : یقال عینه کالکالی ؛ ای نقده و حاضره ُ کالنسیئة. و فی الحدیث انّه صلی اﷲ علیه و سلم نهی عن بیعالکالی بالکالی و هُو بیعالدین بالدین و النسیئه بالنسیئة. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( ص )وامی که به تأخیر افتد و در پرداخت آن درنگ شود. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || محافظت کننده و نگاهبان. ( برهان ) ( از آنندراج ). در اقرب الموارد کَلأ بمعنی حفظ و حراست آمده است :
زندگانی خواجه عالی باد
ایزدش پاسبان و کالی باد.
( آنندراج ).
|| ( اِ ) میل و خواهش. ( ناظم الاطباء ). || کسی که با زنان نان میخورد. ( ناظم الاطباء ).

کالی. [ ] ( ص نسبی ) منسوب است به کال. رجوع به کال و انساب سمعانی ورق 472 ب شود.

کالی. ( اِخ ) زوجه سیوا الهه نیروی مادینه در اساطیر هند.

کالی.[ ] ( اِخ ) محمدبن احمدبن کالجرجانی ، مکنی به ابوطاهر. محدث است. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 23 ).

کالی. ( اِخ ) قصبه ای است در حوالی کابل نزدیک بهبود. ( شعوری ج 2 ورق 265 الف ). نام شهری است در حوالی کابل. ( ناظم الاطباء ).

کالی. ( اِخ ) دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوه شهرستان سنندج. که در 47 هزارگزی جنوب خاور پاوه و 32هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 57 تن سکنه دارد. آبش از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و توتون و لبنیات است. و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راههای مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).

کالی . (اِخ ) زوجه ٔ سیوا الهه ٔ نیروی مادینه در اساطیر هند.


کالی . (اِخ ) قصبه ای است در حوالی کابل نزدیک بهبود. (شعوری ج 2 ورق 265 الف ). نام شهری است در حوالی کابل . (ناظم الاطباء).


کالی . (ع ص ) کالی ٔ. اسم فاعل از کلأ بمعنی تأخر. || (اِ) بیعانه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نسیئه : یقال عینه کالکالی ؛ ای نقده و حاضره ُ کالنسیئة. و فی الحدیث انّه صلی اﷲ علیه و سلم نهی عن بیعالکالی بالکالی و هُو بیعالدین بالدین و النسیئه بالنسیئة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (ص )وامی که به تأخیر افتد و در پرداخت آن درنگ شود. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || محافظت کننده و نگاهبان . (برهان ) (از آنندراج ). در اقرب الموارد کَلأ بمعنی حفظ و حراست آمده است :
زندگانی خواجه عالی باد
ایزدش پاسبان و کالی باد.

(آنندراج ).


|| (اِ) میل و خواهش . (ناظم الاطباء). || کسی که با زنان نان میخورد. (ناظم الاطباء).

کالی . [ ] (ص نسبی ) منسوب است به کال . رجوع به کال و انساب سمعانی ورق 472 ب شود.


کالی .[ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن کالجرجانی ، مکنی به ابوطاهر. محدث است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 23).


کالی . (اِخ ) دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج . که در 47 هزارگزی جنوب خاور پاوه و 32هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 57 تن سکنه دارد. آبش از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و توتون و لبنیات است . و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راههای مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).


فرهنگ عمید

نگهبان، محافظت کننده.

دانشنامه عمومی

کالی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
کالی (ایزدبانو) یا کالیکا ایزدبانوی مرگ و ویرانی در آئین هندو

دانشنامه آزاد فارسی

کالی (Cali)
شهری صنعتی و مرکز ولایت واله دل کائوکا، در غرب کلمبیا، به فاصلۀ ۳۰۰کیلومتری جنوب غربی بوگوتا. جمعیت آن ۲,۲۸۳,۲۰۰ نفر است (۲۰۰۳). در درۀ حاصل خیز رود کائوکا و در ارتفاع ۹۷۵متری از سطح دریا واقع شده است. رود کالی، ریزابۀ رود کائوکا، در این شهر جاری است. کالی بزرگ ترین مرکز شهری غرب کلمبیا، سومین شهر بزرگ کشور، و مرکز بازرگانی ناحیۀ غنی کشاورزی است. کشورگشایان اسپانیایی در ۱۵۳۶ شهر استعماری کالی را بنا کردند، ولی توسعۀ آن به منزلۀ یک مرکز صنعتی از ۱۹۰۰، درپی تأسیس راه آهن، آغاز شد.

کالی (اسطوره). کالی (اسطوره)(Kali)
کالی
در اساطیر هندی، یکی از جلوه هایی شاکتی، ایزد بانوی بزرگ و همسر شیوا. کالی را ایزدی سیاه پوست تجسم کرده اند و او را زادۀ رگۀ وحشتبار و سیاه الهه زمین دانسته اند. در مراسم نیایش او، انسانی قربانی می شد. دندان های بلند سیمایی دهشت آور بدو بخشیده است. کالی نیز چون شیوا سه چشم دارد. کالی، الهه ای خون آشام است و عطش خون آشامی خود را با کشتن کتاویرِ اهریمن فرو می نشاند.

کالی (پزشکی). کالی (پزشکی)(QALY)
سرنام عبارتی انگلیسی، به معنی سال عمر برحسب کیفیت. در پزشکی، معیاری که اقتصاددانان بهداشتی برای نشان دادن میزان تأثیر نسبی یک روش درمانی وضع کرده اند. این معیار برای ارزیابی درمان و مراقبت های صورت گرفته هم مفید است. گاهی مقادیر معیار کالی براساس کارآزمایی های بالینی ذکر می شوند. مثلاً شیمی درمانی شدید و پرتودرمانی عمر مبتلایان به سرطان پیشرفته را چند ماه طولانی تر می کند، ولی کیفیت زندگی آن ها بسیار پایین خواهد بود.

گویش مازنی

۱زمین بایر و نکاشته ۲لانه – لانه ی پرنده


/kaali/ زمین بایر و نکاشته - لانه – لانه ی پرنده

پیشنهاد کاربران

کالێ ( =دختر چشم آبی با گیسوان طلایی )

کالی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . کالی ء ] 1 - ( اِفا. ) محافظت کننده ، نگاهبان . 2 - متأخر. 3 - ( اِ. ) بیعانه . 4 - وامی که به تأخیر افتد و در پرداخت آن درنگ شود.

کالی . ( اِخ ) دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج . که در 47 هزارگزی جنوب خاور پاوه و 32هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 57 تن سکنه دارد. آبش از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و توتون و لبنیات است . و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راههای مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ) .

کالی . [ ] ( اِخ ) محمدبن احمدبن کالجرجانی ، مکنی به ابوطاهر. محدث است . ( از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 23 ) .

سیاه به زبان هندی


کلمات دیگر: