کلمه جو
صفحه اصلی

تبدیل


مترادف تبدیل : تبادل، تحول، تطور، تعویض، تغییر، دگرسانی، دگرگونی، مبادله، مبدل، معاوضه

برابر پارسی : دگرگون، دگرگونی

فارسی به انگلیسی

changing, replacement, reduction, permutation, two-way switch, adapter, adaptor, conversion, transformation

adapter, adaptor, conversion, transformation


changing, conversion, reduction, permutation


فارسی به عربی

تحویل , تخفیف , تعدیل

مترادف و متضاد

reduction (اسم)
کاهش، اختصار، تبدیل، تقلیل، تنزیل، احیا، ساده سازی، احاله

transmutation (اسم)
استحاله، تبدیل، تکامل، تغییر شکل، قلب ماهیت، تبدیل عنصری به عنصر دیگری

alteration (اسم)
تغییر، دگرگونی، تبدیل، دگرش

conversion (اسم)
تغییر، تبدیل، تغییر کیش، تسعیر

transformation (اسم)
دگرگونی، تبدیل، تغییر شکل

commutation (اسم)
تغییر، تبدیل، تخفیف جرم

reductional (صفت)
کاهش، اختصار، تبدیل، تقلیل، احیا، احاله

تبادل، تحول، تطور، تعویض، تغییر، دگرسانی، دگرگونی، مبادله، مبدل، معاوضه


فرهنگ فارسی

بدل کردن، دگرگون کردن، عوض گرفتن
۱- ( مصدر ) دگر کردن دیگرگون کردن بدل کردن . ۲- ( اسم ) دگرگون سازی . جمع : تبدیلات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) دیگرگون کردن ، بدل کردن . ۲ - (اِمص . ) دگرگون سازی . ج . تبدیلات .

لغت نامه دهخدا

تبدیل . [ ت َ ] (ع مص ) بدل کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بدل چیزی آوردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بدل کردن چیزی به چیزی . (آنندراج ). گرفتن چیزی بدل چیزی دیگر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). عوض کردن چیزی به چیزی . (فرهنگ نظام ). تحویل و تعویض . (ناظم الاطباء) :
بد بدل شد به نیکت ار نکنی
مر گزیده ٔ خدای را تبدیل .

ناصرخسرو (دیوان ص 242).


... مرا مطلع گردانی تا به تبدیل آن سعی نمایم . (گلستان ).
ازبر حق میرسد تفضیلها
باز هم از حق رسد تبدیلها.

مولوی .


|| تاخت زدن چیزی . || دیگرگون ساختن چیزی و تغییر آن . (از اقرب الموارد). دیگرگون کردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تغییر و دگرگونی . (ناظم الاطباء) : اگر رای عالی بیند بیک خطا کز وی رفت تبدیلی نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). البته نباید که از شرط عهدنامه چیزی را تغییر و تبدیل افتد که غرض همه صلاح است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211).و هرچند این همه بود نام ولیعهدی از ما برنداشت و آن را تغییر و تبدیلی ندید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214).
واندرین هر دو حال از این تبدیل
نشود هیچ حسن تو کمتر.

مسعودسعد.


شرط تبدیل مزاج آمد بدان
کز مزاج بد بود مرگ بدان .

مولوی .


|| تغییر صورت و شکل و تغییر حال و رمش (؟) (ناظم الاطباء). || انقلاب : قابل تبدیل ؛ قابل انقلاب و تغییرپذیر. (ناظم الاطباء). رجوع به تبادل و دیگر ترکیبهای تبدیل شود. || در نزد اهل تعمیه ، نهادن حرفیست بدون واسطه ٔ عمل تصحیف چون اسم خلیل در این بیت :
خلقی شده چاک دامن از آن گل روی
کو باد که آورد از آن گلرو بوی .
و در جامعالصنایع گوید: معمای مبدل آن است که لفظی آرد که چون معنی آن را بزبان دیگر بدل کنند نامی خیزد که مطلوب باشد، چون نام شمس در این بیت :
گفتند که معشوق کدام است ترا
گفتم آنکس که آفتابش خوانند.
چرا که آفتاب را به عربی برند، شمس شود.
لکن اینجا قرینه ای بر بدل نیست . اگر قرینه ای بر بدل هم ذکر کنند بهتر آید. مثال :
شب خواجه ابوبکر بدیدم در راه
گفتم که شوم ز سِرِّ نامت آگاه
ما را چو ز درهای عرب بیرون برد
برعکس سوار شد به تازی ناگاه .
یعنی درها به عربی ابواب بود و ماء آب و هرگاه که از ابواب آب بیرون رود ابو ماند و سوار به عربی رکب بود، چون رکب را معکوس کنند بکر شود. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 162). || تبدیل یا نسخ ، در نزد برخی از علمای اصول عبارت است از بیان انتهای حکم شرعی ، مطلق از تأیید و توقیت ، به نص متأخر از مورد آن . در این تعریف آوردن کلمه ٔ «شرعی » برای احتراز از جر آن است و قید کلمه ٔ«مطلق » بمنظور احتراز از حکم موقت به وقت خاصی است ،زیرا نسخ آن پیش از پایان یافتن آن صحیح نیست ، زیرانسخ قبل از تمام شدن وقت بدائی است بر خدای تعالی (تعالی عن ذلک ). و آوردن کلمه ٔ «متأخر» برای خارج ساختن تخصیص است و در این باره علمای اصول تعریفهای مختلفی دارند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل تبدیل ونسخ شود. || در فن بدیع عبارت است از صنعت عکس و آن تقدیم یافتن جزیی در سخن و سپس معکوس شدن آن است چنانکه آنچه باید مقدم باشد مؤخر آید و برعکس . رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل تبدیل و عکس شود. || (اصطلاح ریاضی ) هرگاه n حرف چون l...d ,c ,b ,a داشته باشیم واز آنها همه ٔ جمل ممکنه را بسازیم که اولاً در هر جمله n حرف وجود داشته باشد، و ثانیاً هر دو جمله اختلافشان از یکدیگر بر حسب مکان قرار گرفتن حروف در جمل باشد، میگوئیم یک تبدیل n حرفی تشکیل داده ایم مانند این دو جمله :

l...f de c b a


l...f e d c a b


|| (اصطلاح هندسه ) همواره میتوان بکمک تبدیلات هندسی از روی خواص معلومی از یک شکل ، خواص متناظری را ازشکل مبدل بدست آورده و بدین ترتیب استعمال قضایای هندسی را پهناور ساخت . || تبدیل را پیوسته خوانند که دو جزء نزدیک بهم از «واریته ٔ» مثلاً E بدوجزء مجاور از «واریته ٔ» e تبدیل شوند و ضمناً شماره ٔ «پارامتر»های این دو جزء یکسان باشند. || تبدیل را مماس گویند آنگاه که منحنی ها و سطوح مماس را بمنحنی ها و سطوح مماس تبدیل نماید. || تبدیل را نقطه ای گویند وقتی که نقطه ها را به نقطه تبدیل کند. این تبدیلات نقطه ای همان مسأله ٔ تغییر متغیر هندسه ٔ تحلیلی است . رجوع به دوره ٔ هندسه ٔ علمی و عملی مهندس رضا صص 182-192 شود. || (اصطلاح مکانیک ) تغییر انرژی از یک شکل بشکل دیگر را تبدیل مکانیکی گویند. || (اصطلاح طبیعی ) تبدیل فیزیولوژیک ؛ تغییر یک شکل ، بشکل دیگر مانند متابولیزم یا جذب و تحلیل در بدن . رجوع به وبستر ذیل «ترانسفورماسیون » شود. || (اصطلاح منطق ) تبدیل قضایا ؛ عبارتست از جانشین کردن قضیه ای قضیه ٔ دیگر را که معادل آنست . || (اصطلاح هندسه ٔ تحلیلی ) تبدیل محور مختصات ؛ اگر دودستگاه محور مختصات چون ( y,x ) و ( Y,X ) داشته باشیم که دستگاه Y,X ) ( بوسیله ٔ عناصری با دستگاه ( y,x ) بستگی یابد، هرگاه نقطه ای چون M با مختصاتی در دستگاه ( y,x ) مفروض باشد، مقصود از تبدیل محورها یافتن مختصات جدید نقطه ٔ M در دستگاه ( Y,X) بر حسب مختصات همان نقطه در دستگاه ( y,x ) و عناصر ربطدهنده ٔ دستگاه ( y,x) به ( Y,X ) است و بالعکس . رجوع به تبدیلات شود.

تبدیل. [ ت َ ] ( ع مص ) بدل کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ). بدل چیزی آوردن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). بدل کردن چیزی به چیزی. ( آنندراج ). گرفتن چیزی بدل چیزی دیگر. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). عوض کردن چیزی به چیزی. ( فرهنگ نظام ). تحویل و تعویض. ( ناظم الاطباء ) :
بد بدل شد به نیکت ار نکنی
مر گزیده خدای را تبدیل.
ناصرخسرو ( دیوان ص 242 ).
... مرا مطلع گردانی تا به تبدیل آن سعی نمایم. ( گلستان ).
ازبر حق میرسد تفضیلها
باز هم از حق رسد تبدیلها.
مولوی.
|| تاخت زدن چیزی. || دیگرگون ساختن چیزی و تغییر آن. ( از اقرب الموارد ). دیگرگون کردن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تغییر و دگرگونی. ( ناظم الاطباء ) : اگر رای عالی بیند بیک خطا کز وی رفت تبدیلی نباشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394 ). البته نباید که از شرط عهدنامه چیزی را تغییر و تبدیل افتد که غرض همه صلاح است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211 ).و هرچند این همه بود نام ولیعهدی از ما برنداشت و آن را تغییر و تبدیلی ندید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214 ).
واندرین هر دو حال از این تبدیل
نشود هیچ حسن تو کمتر.
مسعودسعد.
شرط تبدیل مزاج آمد بدان
کز مزاج بد بود مرگ بدان.
مولوی.
|| تغییر صورت و شکل و تغییر حال و رمش ( ؟ ) ( ناظم الاطباء ). || انقلاب : قابل تبدیل ؛ قابل انقلاب و تغییرپذیر. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تبادل و دیگر ترکیبهای تبدیل شود. || در نزد اهل تعمیه ، نهادن حرفیست بدون واسطه عمل تصحیف چون اسم خلیل در این بیت :
خلقی شده چاک دامن از آن گل روی
کو باد که آورد از آن گلرو بوی.
و در جامعالصنایع گوید: معمای مبدل آن است که لفظی آرد که چون معنی آن را بزبان دیگر بدل کنند نامی خیزد که مطلوب باشد، چون نام شمس در این بیت :
گفتند که معشوق کدام است ترا
گفتم آنکس که آفتابش خوانند.
چرا که آفتاب را به عربی برند، شمس شود.
لکن اینجا قرینه ای بر بدل نیست. اگر قرینه ای بر بدل هم ذکر کنند بهتر آید. مثال :
شب خواجه ابوبکر بدیدم در راه
گفتم که شوم ز سِرِّ نامت آگاه
ما را چو ز درهای عرب بیرون برد
برعکس سوار شد به تازی ناگاه.
یعنی درها به عربی ابواب بود و ماء آب و هرگاه که از ابواب آب بیرون رود ابو ماند و سوار به عربی رکب بود، چون رکب را معکوس کنند بکر شود. ( کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 162 ). || تبدیل یا نسخ ، در نزد برخی از علمای اصول عبارت است از بیان انتهای حکم شرعی ، مطلق از تأیید و توقیت ، به نص متأخر از مورد آن. در این تعریف آوردن کلمه «شرعی » برای احتراز از جر آن است و قید کلمه ٔ«مطلق » بمنظور احتراز از حکم موقت به وقت خاصی است ،زیرا نسخ آن پیش از پایان یافتن آن صحیح نیست ، زیرانسخ قبل از تمام شدن وقت بدائی است بر خدای تعالی ( تعالی عن ذلک ). و آوردن کلمه «متأخر» برای خارج ساختن تخصیص است و در این باره علمای اصول تعریفهای مختلفی دارند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل تبدیل ونسخ شود. || در فن بدیع عبارت است از صنعت عکس و آن تقدیم یافتن جزیی در سخن و سپس معکوس شدن آن است چنانکه آنچه باید مقدم باشد مؤخر آید و برعکس. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل تبدیل و عکس شود. || ( اصطلاح ریاضی ) هرگاه n حرف چون l...d ,c ,b ,a داشته باشیم واز آنها همه جمل ممکنه را بسازیم که اولاً در هر جمله n حرف وجود داشته باشد، و ثانیاً هر دو جمله اختلافشان از یکدیگر بر حسب مکان قرار گرفتن حروف در جمل باشد، میگوئیم یک تبدیل n حرفی تشکیل داده ایم مانند این دو جمله :

فرهنگ عمید

۱. تغییر چیزی به جای چیز دیگر.
۲. [قدیمی] عوض کردن شخصی با شخص دیگر.

دانشنامه عمومی

تَرادیس، تَرادیسِش. از ریشۀ "تَرادیسیدَن" از "تَرا" (تَر) و "دیسِه" (شکل) به چَمِ "تبدیل کردن". کُنِشِ "تبدیل لاپلاس" به پارسی می شود "تَرادیسِشِ لاپلاس". پَردازِۀ (تابعِ) بدست آمده به پارسی می شود "تَرادیسِ لاپلاس".


دانشنامه آزاد فارسی

تَبدیل (transformation)
در ریاضیات، عموماً به معنی تابع، و در هندسه، تابعی که وضع نقاط شکل هندسی را طبق قاعدۀ معینی تغییر می دهد. تقارن، دوران، تجانس (تبدیل تشابهی)، و انتقال از تبدیل های مهم هندسی اند. دو یا چند تبدیل که بر یک شکل اعمال شوند، تبدیل ترکیبی پدید می آورند. تبدیل یک شکل از حالت الف به حالت ب را با تبدیل وارون می توان معکوس کرد و به صورت تبدیلی از حالت ب به حالت الف درآورد. در جبر، به تغییر عبارتی جبری از صورتی به صورت دیگر هم تبدیل می گویند.

فرهنگ فارسی ساره

دگرگون


فرهنگستان زبان و ادب

{cambiata, nota cambiata} [موسیقی] پیکره ای چهارنُتی که نُت های اول و چهارم آن با بخش مقابل فاصلۀ ملایم می سازند و نُت های دوم و سوم آن به فاصلۀ سوم از هم نقش نُت های گذر یا گریز یا پهلویی را ایفا می کنند
{conversion} [روان شناسی، شیمی، مهندسی بسپار] [روان شناسی] فرایند روان شناختی ناخودآگاهانه ای که در آن تکانه ها و خاطره ها و خیال ها و کلاً آرزوهای واپس زده به نشانه های بدنی یا جسمی تبدیل می شوند [شیمی، مهندسی بسپار] 1. تغییر شیمیایی واکنش دهنده ها به فراورده ه...
{conversion} [مهندسی منابع طبیعی- محیط زیست و جنگل] 1. تغییر جنگل از یک نظام جنگل به نظام دیگر یا از یک گونۀ درختی به گونۀ دیگر 2. تغییر شکل الوارچوب به فراورده ای دیگر
{reforming} [شیمی] فرایندی که در آن نفت به فراورده های فرّارتر که عدد اکتان بالاتری دارند تغییر یابد
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← کلید تبدیل
{stereoplotting, restitution} [مهندسی نقشه برداری] عملیات تصویرسنجی که به کمک دستگاه تبدیل بر پایۀ برجسته بینی انجام می شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تبدیل یعنی تغییر دادن و عوض کردن یک چیز با چیز دیگر.
از آن به مناسبت در بابهای طهارت، صلات، زکات، حج، جهاد، تجارت، وقف و وصیت سخن رفته است.

← تبدیل در طهارت
۱. ↑ جواهر الکلام ج۳، ص۳۱۳.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام ج۲، ص۳۲۸.
...

[ویکی الکتاب] معنی تَبْدِیلَ: جایگزین شدن - مبدَّل شدن
معنی تُبَدَّلُ: تبدیل می شود
معنی یُبْدِلَهُ: که برای او تبدیل کند
معنی یُبْدِلَهُمَا: که برای آن دو تبدیل کند
معنی بَدَّلَ: تبدیل کرد-عوض کرد
معنی بَدَّلُواْ: تبدیل کردند-عوض کردند
معنی بَدَّلَهُ: آن را تبدیل کرد -آن را عوض کرد
معنی مَا یُبَدَّلُ: تبدیل نمی شود - عوض نمی شود
معنی نُّبَدِّلَ: که تبدیل کنیم - که عوض کنیم
معنی لَا تَتَبَدَّلُواْ: تبدیل نکنید
معنی یُبْدِلَنَا: به ما عوض دهد - برای ما تبدیل کند
معنی یُبَدِّلَنَّهُم: حتماً برای آنها تبدیل کند
معنی بَدَّلْنَا: تبدیل کردیم-عوض کردیم
معنی بَدَّلْنَاهُمْ: آنان را تبدیل کردیم -آنان را عوض کردیم
ریشه کلمه:
بدل (۴۴ بار)

واژه نامه بختیاریکا

آلِشت

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: ویگار ( سنسکریت: ویکارَ ) ، پَرینام ( سنسکریت: پَرینامَ ) ، ویوات ( سنسکریت: ویوَتَ )

کاهش
ریزش
افزایش
سرازیر

تبدیل :واژه تبدیل با واژه بدل از یک ریشه می باشد. لغت بدل یک واژه آریایی است که از ریشه سنسکریت بدا भेद bheda به معنای: تبدیل، تغییر به دست آمده است.



کارواژه ترادیسیدن که بدست کاربر "فرتاش" در بالا پیشنهاد شد ، بهترین برابر برای واژه عربی "تبدیل" است.
می توان کارواژه ترادیسیدن را گسترش داد و آن را در دستگاه ساخت واژه زایا کرد.

دگریدن
همواره واژه ی تبدیل به همراه کارواژه هایی در چم کرد و یا شد و مانند اینها بکار می رود: تبدیل شد/ تبدیل کرد. بنابراین با ساختن واژه "دگریدن" می توان بدون نیاز به واژه تبدیل و با بکار بردن سویه های چندگون این کارواژه آن را بآسانی جایگزین کرد.
نمونه :
تبدیل کرد = بدگرید


دگرانه برای نمونه، تبدیل انرژی = دگرانه شدن انرژی

همانگونه که نمی دانید پیشوند <<تر>> پیشوندی پارسی است که در واژگانی همچون ترگویه و ترگوییدن ( واژه پارسی سره ) بکار رفته که به چم ( معنی ) جابجایی و دگرگونی ساختاری است که واژه ترجمه از این واژه گرفته شده است ( آفرین که زبان خودمان را پاس می داریم ) ، پیشوند <<تر>> به زبان های اروپایی نیز رفته که پیشوند trans، tra در translate از آن سرچشمه می گیرد. این را گفتم تا بدانید جدا از دگرگونی به چم تغییر ، دگردیسی به چم تحول، واژه بسیار زیبا و درخور <<ترادیسیدن:ترا ( پیشوند بالا ) دیس ( به چم شکل ) دن>> به چم تبدیل کردن بکار می آید. پس واژه ترادیسیدن را به جای تبدیل کردن بکار ببرید. که از آن واخنه ( مشتق ) های بسیاری می توان درآورد همچون ترادیسش، ترادیس، ترادیسه و . . . این واژه را از نسک<<بنیادهای منطق نگریک>> ترگویه ای از << دکتر شمس الدین ادیب سلطانی>> پیدا کردم.

اگر بخواهیم واژه ای آشنا بکار ببریم که تنها در برخی جاها کاربرد دارد ، می توان واژه جایگزین را دریافت.

تبدیل شدن # مانند شدن

دگردیسی، دگرسانی، ترادیسیدن ( یاد شده در بالا )

تبدیل کردن: دگردیساندن
تبدیل شدن: دگردیسیدن

آمیخته واژه ی �دگرگونی� را با اندک چشم پوشی می توان بجای واژه ی از ریشه عربی �تبدیل� بکار برد؛ زیرا با روندی فراتر از دگرگونی سر و کار داریم؛ به همین شوند، دگردیسی، دگرسانی و ترادیسیدن باریک ترند؛ بویژه �ترادیسیدن� پیشنهاد شده از سوی کاربری در بالا که به آرش باریک �تبدیل� و تبدیل شدن است.

برگردان. تبدیل میکند= برگردان میکند

درود بر همه ی ایراندوستان
افزون بر ترادیسیدن، پسنهاد دوست گرامیمان فرتاش جان که بسیار زیبا و دلپذیر بود
برپایه سخن دوست گرامیم علی باقری میشود از ریشه بدل که ایرانیست نیز کارواژه ( پویه ) ( فعل ) بدلیدن و واخنه ( مشتق ) های دیگر آنرا ساخت مانند:
بدلش، بدلور، بدلنده، بدلیده، بدلا، بدلمان، بدلان، بدلسار، بدلار، بدله، بدلنگ، بدلگاه، بدلکده، بدلگیر، بدلکار، بدلوار، بدلگر، بدلگرا، بدلو، بدلی و. . .
و از نگر ( نظر ) من بدل بهتر از ترادیسیدنست چونکه کارواژه ( پویه ) ای تکواژه ایست

پیشنهاد جناب فرتاش که از استاد ادیب سلطانی وام گرفته اند، بسیار زیباست.

فقط یک نکته. به نگرم ( =نظرم ) "ترادیسیدن" رو برای تبدیل شدن به کار ببریم و "ترادیساندن" رو برای تبدیل کردن

- بدل کردن ؛ معاوضه کردن و گهولیدن. ( ناظم الاطباء ) . ابدال. ( تاج المصادر بیهقی ) . تبدیل. ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . عوض کردن. استبدال. استیهار. بگردانیدن. برگردانیدن. بازگردانیدن. تعویض. ( یادداشت مؤلف ) :
بدل کرده جهان سفله هستی را بناهستی
فرومانده بدین کار اندرون گردون چو شیدائی.
ناصرخسرو.
به لاله بدل کرده گردون بنفشه
به پیروزه بخرید یاقوت اصفر.
ناصرخسرو.
ستم را بشفقت بدل کرده نیز
بسا مشکلی را که حل کرده نیز.
نظامی.
چو خسرو دید کایام آن عمل کرد
کمند افزود و شادروان بدل کرد.
نظامی.
دوتا کرد از غمش سرو روان را
به نیلوفر بدل کرد ارغوان را.
نظامی.
چون وزیر ماکر بداعتقاد
دین عیسی را بدل کرد از فساد.
مولوی.
وجود خلق بدل می کنند ورنه زمین
همان ولایت کیخسرو است و پور قباد.
سعدی.
شرف خاندان دولت و ملک
خانه تحویل کرد و خرقه بدل.
سعدی.
- بدل گردانیدن ؛ عوض کردن : اکنون از خدای عزوجل و از شما می پذیرم که هررنج که از وی بردید براحت بدل گردانم. ( فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 76 ) .

دگرانیدن

با پیشنهاد محسن شجری کاملا همسو ام.

دگریدن و دگراندن برای تغییر پیدا کردن و تغییر دادن بهتر است. To change. To alter.

ترادیسیدن و ترادیساندن، و دگردیسیدن و دگردیساندن برای تبدیل شدن و تبدیل کردن درخور است.

همینطور می توانیم دگرسانیدن، بَدَلیدَن و بَدَلاندَن، نیز داشته باشیم.
و حتی برای برای To disguise دِگَرچِهریدن و دگرچهراندن بسازیم.

پیشنهاد واژه: ( زِبَررفتن ) / زِبَررفت /زِبَرراندن
( زِبَررفتن: انتقال یافتن )
در زبان المانی هنگامیکه x به y انتقال می یابد یا تبدیل می شود می گویند:
( x in y uebergehen ) که برابر با عبارتهای زیر از زبان انگلیسی است:
( to change into sth//to transition into sth//to pass into sth )
که ما برای نمونه می توانیم بگوییم: x به y زِبَرمی رود ( انتقال می یابد ) .
( اَندریافتِ من چنین است که پیشوند ( زِبَر یا ازبَر ) به خوبی ( انتقال، تبدیل ) را بازنمایی می کند. )
همچنین: ( زِبَررفت: انتقال یا تبدیل )
پارسی / انگلیسی / آلمانی
زِبَررفت/ Uebergang / crossover، shift، passage، transition
برای نمونه : eine Uebergang von x zu y = زِبَررفتی از x به y : انتقالی از x به y
( ( می توانیم واژه ( گذار ) را نیز بکار بگیریم ( برای نمونه گذار از x به y ) ، ولی کارواژه یِ ( گذار ) یعنی ( گذاردن ) ، تبدیل و انتقال دهی را بازنمایی نمی کند، و از همین رو نیازمند به پیشوندی به مانند ( تَرا ) هست:تراگذاری، تراگذاردن و. . . . ) ) .
( انتقال دادن:زِبَرراندن )
پارسی/انگلیسی / آلمانی
زِبَرراندن/ ueberfuehren / to convert، transfer، convey
x را به y زِبَرمی رانیم = x را به y انتقال می دهیم ( یا تبدیل می کنیم ) =
x in y ueberfuehren
از همین کارواژه ( زبرراندن ) نیز می توان واژگانی نو ساخت.


کلمات دیگر: