کلمه جو
صفحه اصلی

کشف


مترادف کشف : انکشاف، شهود، پیدا کردن، یافتن

برابر پارسی : پیداکردن، پی بردن، آشکارساختن، هویدا کردن، پی برد، یافته، نویابی، یابش، یافتن

فارسی به انگلیسی

detection, discovery, find, finding

discovery, detection


فارسی به عربی

اکتشاف , حدس , مقدمة

عربی به فارسی

فاش سازي , افشاء , بي پرده گويي


مترادف و متضاد

انکشاف


شهود


پیدا کردن، یافتن


intuition (اسم)
فراست، بصیرت، کشف، بینش، شهود، درک مستقیم، دریافت ناگهانی

detection (اسم)
بازرسی، کشف، ردیابی، بازیابی، بروز، اکتشاف، یافت، تفتیش

treasure trove (اسم)
خزانه، کشف، گنج، دفینه

demodulation (اسم)
کشف رمز، کشف، تحمیل زدایی

discovery (اسم)
کشف، اکتشاف، یابنده، پی بری

finding (اسم)
حکم، کشف، اکتشاف، یافت، یابنده، افزار

overture (اسم)
کشف، افشاء، پیش در امد، اغاز عمل

۱. انکشاف
۲. شهود
۳. پیدا کردن، یافتن


فرهنگ فارسی

آشکارساختن، پیداکردن، برهنه کردن، لاک پشت، وبرج چهارم ازدوازده برج فلکی که سرطان باشد
۱ - ( مصدر ) آشکار ساختن پیدا کردن پرده بر داشتن : در حل مشکلات معارف نقلی و کشف معضلات مطالب عقلی بر امثال و اضراب مزیت تقدم یافته . ۲ - دفع بدی و ضرر کردن . ۳ - ( اسم ) پیدا یی بر داشتگی پرده از روی چیزی . ۴ - ( تصوف ) ظهور عوالم معنوی و حقایق جهان باطن بر سالک : ( تا بگویم که چه کشفم شد ازین سیر و سلوک بدر صومعه با بربط و پیمانه روم ) . ( حافظ ) ۵ - نوعی زحاف که عبارتست از اسقاط تائ ( مفعولات ) . یا دور کشف . ( اسماعیلیه ) عهدی که در آن حقایق آشکار شود مقابل دورستر : مثال نفوس که در دورستر باشند چون مثال بیمار یی بود سخت که در تن دارند و مثال دور کشف چون درستی که اومید دارند که از بیمار ی جدا شوند ... ( کشف المحجوب سجستانی )
سیم و نقره سوخته یا سواد زرگری

فرهنگ معین

(کَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) آشکار ساختن ، پیدا کردن . ۲ - (اِمص . ) پیدایی .
(کَ شَ ) (اِ. ) ۱ - لاک پشت ، سنگ پشت . ۲ - بُرج خرچنگ ، سرطان . ۳ - کوزة آبخوری سرپهن .

(کَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آشکار ساختن ، پیدا کردن . 2 - (اِمص .) پیدایی .


(کَ شَ) (اِ.) 1 - لاک پشت ، سنگ پشت . 2 - بُرج خرچنگ ، سرطان . 3 - کوزة آبخوری سرپهن .


لغت نامه دهخدا

کشف . [ ک َ ش َ ] (اِ) لاک پشت . کاسه پشت . سولاخ پا. باخه . سلحفاة. سلحفاد. (یادداشت مؤلف ). سوراخ پا :
چون کشف انبوه غوغائی بدید
بانگ و ژخ مردمان خشم آورید.

رودکی .


روی و ریش و گردنش گفتی برای خنده را
در بیابان زافه ای ترکیب کردی با کشف .

(از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


زهره ٔ سلحفات را که اهل خراسان کشف گویند خاصیتی است در این باب . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ابلیس کشف وار درآردبه کشف سر
چون میر برآرد بکتف گرز گران را.

ابوالفرج رونی .


یکی شربت آب خلافت که خورد
که نه شد شکمش چو پشت کشف .

مسعودسعد.


گه مناظره هر فاضلی که سرورتر
ز شرم پیش تو سردر شکم کشد چو کشف .

عبدالواسع جبلی .


زانسان که سرکشد کشف اندر میان سنگ
از جود تو نیاز سر اندر عدم کشید.

عبدالواسع جبلی .


روز حربت چون کشف از بیم جان خویشتن
گردد اندرسنگ پنهان اژدهای جان شکر.

عبدالواسع جبلی .


ای شیر دلی کز فزع تیغ توتنین
در کوه بکردار کشف زیر حجر شد.

عبدالواسع جبلی .


ای از فزغ نیزه ٔ پیچیده چو مارت
در کوه خزنده چو کشف زیر حجر مار.

عبدالواسع جبلی .


به سنان کشف کنی راز دل از سینه ٔ خصم
گر بود خصم ترا سینه ٔ سنگین چو کشف .

سوزنی .


ور ز بی سنگی سر دل خود کشف کند
در زمان زیر و زبر سنگ شود همچو کشف .

سوزنی .


گرشود در سنگ پنهان دشمنت همچون کشف
ور شود در خاک متواری حسودت همچو مار.

انوری .


آن روز خار پشت کنی خصم را به تیر
همچون کشف نهاده سر اندر شکم نهان .

اثیرالدین اخسیکتی .


کشف در پوست میرد لیک افعی پوست بگذارد
تو کم ز افعی نیی در پوست چون ماندی بجامانش .

خاقانی .


دور باش دهنش را چو کشف
زاستخوان بیهده خفتان چه کنم .

خاقانی .


گر چون کشف کشم سر در استخوان سینه
سایه نیفتد از من بر چشم هیچ جانور.

خاقانی .


گرچه کشف چو پسته بود سبز و گوژ پشت
حاشا که مثل پسته ٔ خندان شناسمش .

خاقانی .


آن پسته دیده باشی همچون کشف بصورت
آن استخوانش بیرون و آن سبزی اندرون در.

خاقانی .


بسا سر کز زبان زیر زمین رفت
کشف را با بطان فصلی چنین رفت .

نظامی .


راه روانی که ملایک پیند
در ره کشف از کشفی کم نیند.

نظامی .


در گریبان چون کشف دزدیده سر
با لبی خشک از غم تردامنی .

کمال الدین اسماعیل .


سردرکشیده چون کشف زانست گوهر در صدف
کاو را چو آوردی بکف چون ابر بدهی رایگان .

سیف اسفرنگ .


|| برج سرطان را گویند و آن برج چهارم است از جمله ٔ دوازده برج فلکی . (از برهان ) :
چو کرد اختر فرخ او نگاه
کشف دید طالع خداوند ماه .

فردوسی .


|| کوزه ٔ سرپهن دهان فراخ باشد و آن را یخدان نیز گویند. (از برهان ) (از ناظم لاطباء).

کشف . [ ک َ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 11هزارگزی شمال باختری مشهد و یک هزارگزی جنب کشف رود. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و دارای 153 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


کشف . [ ک َ ش َ ] (ع مص ) شکست خوردن . (منتهی الارب ).


کشف . [ ک َ ش َ] (ع اِمص ، اِ) از عیوب خلقی در اسب . عصل . (صبح الاعشی ج 2 ص 26). || موهای پیشانی بالارسته . (منتهی الارب ). || برگشتگی مویهای پیشانی چندان که به دایره ماند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پیچیدگی دمغزه ٔ اسب . (منتهی الارب ).


کشف . [ ک ُ] (اِ) سیم و نقره ٔ سوخته . || سواد زرگری . || زفت . (از برهان ) (از ناظم الاطباء).


کشف. [ ک َ ش َ] ( ع اِمص ، اِ ) از عیوب خلقی در اسب. عصل. ( صبح الاعشی ج 2 ص 26 ). || موهای پیشانی بالارسته. ( منتهی الارب ). || برگشتگی مویهای پیشانی چندان که به دایره ماند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پیچیدگی دمغزه اسب. ( منتهی الارب ).

کشف. [ ک َ ش َ ] ( ع مص ) شکست خوردن. ( منتهی الارب ).

کشف. [ ک ُ] ( اِ ) سیم و نقره سوخته. || سواد زرگری. || زفت. ( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ).

کشف. [ ک َ ش َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در 11هزارگزی شمال باختری مشهد و یک هزارگزی جنب کشف رود. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و دارای 153 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه اتومبیل رو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

کشف. [ ک َ ش َ ] ( اِ ) لاک پشت. کاسه پشت. سولاخ پا. باخه. سلحفاة. سلحفاد. ( یادداشت مؤلف ). سوراخ پا :
چون کشف انبوه غوغائی بدید
بانگ و ژخ مردمان خشم آورید.
رودکی.
روی و ریش و گردنش گفتی برای خنده را
در بیابان زافه ای ترکیب کردی با کشف.
( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
زهره سلحفات را که اهل خراسان کشف گویند خاصیتی است در این باب. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
ابلیس کشف وار درآردبه کشف سر
چون میر برآرد بکتف گرز گران را.
ابوالفرج رونی.
یکی شربت آب خلافت که خورد
که نه شد شکمش چو پشت کشف.
مسعودسعد.
گه مناظره هر فاضلی که سرورتر
ز شرم پیش تو سردر شکم کشد چو کشف.
عبدالواسع جبلی.
زانسان که سرکشد کشف اندر میان سنگ
از جود تو نیاز سر اندر عدم کشید.
عبدالواسع جبلی.
روز حربت چون کشف از بیم جان خویشتن
گردد اندرسنگ پنهان اژدهای جان شکر.
عبدالواسع جبلی.
ای شیر دلی کز فزع تیغ توتنین
در کوه بکردار کشف زیر حجر شد.
عبدالواسع جبلی.
ای از فزغ نیزه پیچیده چو مارت
در کوه خزنده چو کشف زیر حجر مار.
عبدالواسع جبلی.
به سنان کشف کنی راز دل از سینه خصم
گر بود خصم ترا سینه سنگین چو کشف.
سوزنی.
ور ز بی سنگی سر دل خود کشف کند
در زمان زیر و زبر سنگ شود همچو کشف.

کشف . [ ک َ ] (ع مص ) آشکارا کردن و ظاهر کردن و برداشتن پوشش از چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (از لسان العرب ). گشاده و برهنه نمودن . (منتهی الارب ). برداشتن پوشش از چیزی . وابردن پرده . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : در بسط سخن و کشف اشارات آن اشباعی رود. (کلیله و دمنه ). || وابردن اندوه . (از ترجمان علامه ٔ جرجانی ). اندوه کسی را برطرف کردن . (از اقرب الموارد). || روشن شدن . برطرف شدن ظلمت . (یادداشت مؤلف ) :
کشف الدجی بجماله . سعدی (گلستان ).
|| پیدا کردن . انکشاف . مجهولی را معلوم کردن . (یادداشت مؤلف ): کشف قاره ٔ آمریکا، کشف مسأله ٔ علمی . || دفع کردن بدی و ضرر را. (منتهی الارب ). || (اِمص ) برداشتگی پرده و پوشش از روی چیزی . || برهنگی . برهنه نمودگی . || نو پیدا کردگی . || اظهار. افشاء. آشکاراکردگی . (ناظم الاطباء).
- کشف اسرار کردن ؛ پرده برداشتن . (یادداشت مؤلف ).
- کشف حال ؛ پرسش ، تحقیق و تفحص حال کردن : چون کشف حال بفرمود پشیمان گشت اما فائدت نداشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). سلطان را لازم شد کشف حال و تقدیم نکال این طایفه فرمودن . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- کشف حقیقت ؛ پیدا کردن حقیقت . آشکار ساختن حقیقت : در کشف حقیقت آن استفسار نفرمود. (گلستان سعدی ).
- کشف خبر ؛ روشن کردن خبر. یافتن صدق یا کذب یا مطابق واقع بودن یا نبودن خبر : ملک را اعلام کردکه فلان را که حبس فرموده با ملوک نواحی مراسله داردملک بهم برآمد و کشف خبر نمود. (گلستان سعدی ).
- کشف راز ؛ آشکاراکردن راز. باز گشادگی راز. افشاء راز.
- کشف راز کردن ؛ افشاء رازکردن . افشاء سر کردن .
- کشف سِرّ ؛ فاش کردن سِرّ. فاش کردگی راز :
صبر سوی کشف هر سر رهبر است
صبر تلخ آمد بر او شکر است .

مولوی .


- کشف غطا (غطاء)؛ برافتادن پرده :
اندر آن هنگامه ترکی از فطا
سخت تیره گشت از کشف غطا.

مولوی .


- کشف کار ؛ آشکارا کردگی وضع. روشن کردگی حال . کشف حال : بعد مسافت از مشاهده ٔ حال و کشف کار او مانع گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- کشف و کرامت یا کشف و کرامات ؛ کشف قضایای غیبیه . شهود مغیبات . رجوع به کشف در اصطلاح صوفیان ذیل همین کلمه ٔ کشف شود :
می و نقل است ورد من شب و روز
چکار آید مرا کشف و کرامات .

جامی .


|| نزد عروضیان حذف هفتمین حرف متحرک است و جزئی که کشف در آن بکار برده شده آن را مکشوف نامند مانند حذف تاء از مفعولات بضم تاء کذا فی عنوان الشرف و در پاره ای از رسائل عروض آمده : کشف ؛ افکندن آخرین حرف از مفعولات می باشد و البته سخت روشن است که مآل هردو تعریف یکی است . و در رساله ٔ قطب الدین سرخسی آمده که کشف حذف دومین متحرک از وتد معروف است و مخفی نماند که این تعریف بر حذف عین فاع لاتن صادق می آید برخلاف تعریف اول . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || در اصطلاح صوفیان اطلاع بر ماوراءحجاب از معانی غیبی و امور حقیقی است . (تعریفات علامه ٔ جرجانی ). کشف در نزد اهل سلوک مکاشفه است کشف و مکاشفه رفع حجاب را گویند که میان روح جسمانی است که ادراک به حواس ظاهر نتوان کرد و گاه مکاشفه بر مشاهده اطلاق میشود برخی گفته اند که سالک چون بجذبه ٔ ارادت از طبیعت سفلی قدم بعلیین حقیقت نهد باطن خویش را از ریاضت صاف گرداند هرآینه دیده ٔ او گشاده گردد و بقدر آن رفع حجاب و صفای عقل معانی معقولات زیاده شود واین را کشف نظری گویند باید که سالک از این مرحله بگذرد و قدم پیشتر نهد و در طریق حکما و فلاسفه نماند و کار دل بیشتر کند تا به نور دل پیوندد که آن را کشف نوری گویند. اینجا نیز سالک قدم پیشتر نهد تا مکاشفات سری پدید آید که آن را کشف الهی گویند اسرار آفرینش و حکمت وجود آنجا ظاهر گردد. از آنجا نیز بگذرد تا مکاشفه ٔ روحانی پدید آید که آن را کشف روحانی گویند و نعیم و جحیم و رؤیت ملائکه و عوالم و نامتناهی مکشوف شود ولایت دست مقام پدید آید باید که از آنجا نیز بگذرد تا مکاشفات خفی پدید آید تا بواسطه ٔ آن به عالم صفات خداوندی راه یابد و این را مکاشفه ٔ صفاتی گویند. در این حال اگر به صفت علمی مکاشفه شود از جنس علم لدنی پدید آید چنانچه خواجه خضر را علیه السلام و اگر به صفت مسمی مکاشفه شود استماع کلام و صفات پدید آید چنانکه موسی را علیه السلام و اگر بصری مکاشفه شود رؤیت و مشاهده پدید آید و اگر به صفت جلال مکاشفه شود بقاء حقیقی پدید آید و اگر به صفت وحدانیت مکاشفه شود وحدت پدید آید باقی صفات را هم برین قیاس کنند، اما کشف ذاتی بس مرتبه ٔ بلند است عبارت و اشارت از بیان آن قاصر است کذا فی مجمع السلوک و در کشف اللغات گوید: مکاشفه آن را گویند که آشکارا شود ناسوت و ملکوت و جبروت و لاهوت یعنی از نفس و دل و روح و سر واقف حال شود. (کشاف اصطلاحات الفنون ) :
نور پرورده ٔکشف است دلم
که یقین پرده گشایست مرا.

خاقانی .


رجوع به مکاشفه شود.
|| شرح . تفسیر. || گساردگی . از بین بردگی . (یادداشت مؤلف ).
- کشف غم ؛ گساردگی غم . (یادداشت مؤلف ).
|| مقابل رمز و معما. (یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. آشکار ساختن، پیدا کردن.
۲. برهنه کردن.
۳. پی بردن به چیزی که پیش از آن مجهول بوده.
۴. (تصوف ) ظهور حقایق غیبی بر سالک.
۱. (زیست شناسی ) =لاک پشت: بست به صد مهر بر اطراف شط / عقد محبت کشفی با دو بط (جامی۱ : ۵۲۰ ).
۲. برج چهارم از دوازده برج فلکی، سرطان.
۳. کوزۀ بزرگ دهان گشاد، یخدان.

۱. آشکار ساختن؛ پیدا کردن.
۲. برهنه کردن.
۳. پی بردن به چیزی که پیش از آن مجهول بوده.
۴. (تصوف) ظهور حقایق غیبی بر سالک.


۱. (زیست‌شناسی) =لاک‌پشت: ◻︎ بست به صد مهر بر اطراف شط / عقد محبت کشفی با دو بط (جامی۱‌: ۵۲۰).
۲. برج چهارم از دوازده برج فلکی؛ سرطان.
۳. کوزۀ بزرگ دهان‌گشاد؛ یخدان.


دانشنامه عمومی

یابش، یافت، یافتگی، دریافت، دریافتگی


کشف یا یافتار، به شناسایی چیزی گویند که تا آن زمان وجود دارد اما هنوز ناشناخته مانده است. برای مثال، یک سرزمین، یک جرم آسمانی، یک جانور، گیاه یا کانی، همین طور قواعد و قوانین در حیطهٔ علوم مختلف.
کشف می تواند بر خلاف اختراع که عمدیست، اتفاقی صورت بگیرد.
از جملهٔ کشف های بزرگ، می توان به کشف قاره آمریکا، کشف رادیوم، و کشف شکافت هسته ای اشاره کرد.در بسیاری موارد می توان یافته هایی را مشاهده نمود که تا آن موقع کسی به آن توجه ننموده، و یا به ماهیت آن پی نبرده است.کشف می تواند اتفاقی یا ارگانیزیشن شده باشد.

دانشنامه آزاد فارسی

کَشف (عرفان)
(یا: مکاشفه؛ به معنی آشکارکردن) در عرفان نظری، آن را آشکارشدن مخفیّات بر سالک دانسته اند. این مخفیّات گاه از نوع حقایق علمی است، و گاه از نوع انوار جزئی، که از آنچه در زمان گذشته واقع شده، یا در آینده واقع می شود خبر می دهد. به اعتقاد خود عارفان، تمامی مکاشفه ها، کشف مقیّد است که در آن، عناصرِ خارجیِ پیرامونِ وجود عارف و شرایط فکری و فرهنگی که عارف در آن قرار دارد، بر چگونگی کشف تأثیر می گذارد. شماری از مکاشفاتِ کسانی، همچون ابن عربی دربارۀ نظائر خلفا، در همین راستا توجیه می شود. اینان، کشف مطلق را، تنها مخصوص به وجودِ پیامبر اکرم (ص) و کاملین از اولیای محمّدی، علیهم السلام، می دانند. از این رو، هیچ عارفی، جز ابن عربی و قونوی در یک مورد، مدّعی چنین کشفی نشده است. در برترین مرحلۀ مکاشفه نیز اختلاف است، چه درحالی که شماری از اینان، قرآن کریم را حاصلِ کشفِ صحیفۀ علم وجوبی بر پیامبر اکرم (ص) می دانند و آن را کمال مکاشفات می شمارند، گروهی دیگر اِشراف بر ضمایر را، که به چنین مُکاشِفی، المُشرِف عَلَی الضمایر می گویند، برترینِ این مراتب دانسته اند. برای بعضی از عرفا و صوفیان، چنین کشفی گزارش شده است.

فرهنگ فارسی ساره

پیبرد، یافتن، یافته، پی برد، نویاب


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی کَشَفَ: برطرف کرد - کنار زد
معنی کَشْفَ: برطرف کردن - کنار زدن
معنی بَلَاءٌ: آزمایش و امتحان - شناسایی و کشف نهانیها
معنی تَبْلُواْ: مبتلا می شود-مورد امتحان قرار می گیرد (از کلمه بلاء به معنای آزمایش و نیز شناسایی و کشف نهانیها است)
معنی تُبْلَوُنَّ: حتماً آزمایش می شوید (از کلمه بلاء به معنای آزمایش و نیز شناسایی و کشف نهانیها است)
معنی تُبْلَی: فاش می شود -آشکار می گردد (از کلمه بلاء به معنای آزمایش و نیز شناسایی و کشف نهانیها است)
معنی یُبْلِیَ: تا بیازماید (از کلمه بلاء به معنای آزمایش و نیز شناسایی و کشف نهانیها است)
معنی حُکْمَ: حُکم -فرمان محکم ونافذ واستوار- بریدن نزاع به وسیله قضا -علم به معارف حقه الهیه و کشف حقایقی که در پرده غیب است ، و از نظر عادی پنهان است میباشد (درعباراتی نظیر "وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ ءَاتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً "و"ءَاتَیْنَاهُ ﭐلْحُکْمَ صَبِی...
معنی یُکْشَفُ عَن سَاقٍ: شدت وسختی به نهایت میرسد (تعبیر کشف از ساق مثلی است برای افاده نهایت درجه شدت ، چون وقتی انسان به سختی دچار زلزله یا سیل یا گرفتاری دیگر میشود ، دامن لباسش را بالا کشیده کمر را میبندد ، تا بهتر و سریعتر به تلاش بپردازد ، و وسیله فرار از گرفتاری را فر...
معنی تَغَابُنِ: پشیمانی و احساس خسارت (از معامله)(اصل آن ازغبن به معنای این است که وقتی با کسی معامله میکنی از راهی که او متوجه نشود کلاه سر او بگذاری ، اگر میخری پول کمتری بدهی ، و اگر میفروشی پول بیشتری بگیری ومنظور از یوم التغابن که در قرآن آمده روز قیامت است ...
تکرار در قرآن: ۲۰(بار)
اظهار وازله «کَشَفَ الشَّیْ‏ءَ کَشْفاً: اَظْهَرَهُ - کَشَفَ اللهُ غَمَّهُ: اَزالَهُ» و اگر گویند «کَشَفْتُ الثَّوْبَ عَنِ الْوَجْهِ» معنایش آن است که لباس را از چهره برداشتم. . سپس چون گرفتاری را از شما برداشت گروهی از شما به پروردگارشان مشرک می‏شوند. . چون آن کاخ را دید گمان کرد آب وسیعی است هر دو ساق خود را عریان کرد و لباس از ساقهایش بالا زد. . یا کیست آنکه مضطر را جواب می‏دهد و ناگوار را از بین می‏برد. * . «آزِقَة» به معنی نزدیک شونده از اسماء قیامت است . مراد از کشف چنانکه المیزان گفته از بین بردن شدائد قیامت است و کاشفة صفت نفس است یعنی: قیامت نزدیک شد و هیچ شخصی جز خدا قدرت ندارد شدائد آن را از بین ببرد. * . کشف ساق عبارت است از اشتداد امر. طبرسی نقل کرده: شخص چون در کار بزرگی واقع شود احتیاج به تلاش پیدا می‏کند و لباس را از ساق بالا می‏زند پس کشف ساق استعاره است از شدت. در کشاف گفته: آن به معنی یوم یشتّد الامر است و گرنه آن‏روز نه ساق هست و نه کشف چنانکه به شخص بی دست بخیل گویی: دستش بسته است، حال آن که نه دستی هست و نه زنجیری آن فقط مثلی است برای بخیل یعنی روزی کار به شدت و سختی می‏رسد و کفار به سجود خوانده می‏شوند ولی نمی‏توانند. درکتب اهل سنت از جمله تفسیر ابن کثیر و غیره نقل شده: ابو سعید خدری گوید: از رسول خدا «صلی الله علیه ‏وآله» شنیدم فرمود: خداوند ساق پای خویش را روز قیامت آشکار می‏کند هر که در دنیا سجده کرده به سجده می‏افتد و آنانکه با ریا سجده کرده‏اند می‏خواهند سجده کنند پشتشان مانند تخته می‏شود و نتوانند، آنگاه ابن کثیر گویداین حدیث در صحیح بخاری و مسلم و غیره نقل شده است. نگارنده گوید: معاذالله از این احادیث زمخشری آن را به ابن مسعود نسبت داده و آن را رد وقائل آن را تقبیح می‏کند. در المیزان سه حدیث در این باره از درالمنثور نقل کرده و گوید هر سه مبنی بر تشبیه‏اند که مخالف عقل و نص قرآن است باید مطرح کرد یا تأویل نمود.

واژه نامه بختیاریکا

خو دِراری؛ رَه بُردن

پیشنهاد کاربران

این واژه تازى ( اربى ) است و بجاى آن سپارش مى شود از واژه تاتون Tatun ( پهلوى: کشف، اکتشاف ) بهره بجویید . در پهلوى : تاتونتن Tatuntan : کشف - اکتشاف کردن ، تاتونتار Tatuntar : کاشف ، کشاف . تاتونته Tatunte : مکشوف ، کشف شده.

"نویابی" جایگزین فارسی برای "کشف"

پدیدار/ پدیدار کردن/ پدیدار ساختن/

و از جناب نیک اندیش :
نویابی/ نویافت/ نویابش/ نوپدید/ نو پدید آوردن/

در گویش افغانستانی یعنی پیشرفت و توسعه

یافته


kashafrood
این چه کلمه ایه اخه گذاشتین به عنوان کلمه انگلیسی

کَشَفْ :
دکتر کزازی در مورد واژه ی " کَشَفْ " می نویسد : ( ( کَشَف ، در پهلوی کشوگ kašawag ، به معنی لاک پشت است و در بیت زیر ، در معنی خرچنگ ، چهارمین برج از دوازدهگان ، به کار برده شده است . ) )
( ( چو کرد اختر ِ فرّخْ ایرج نگاه ؛
کَشَفْ طالع آمد ؛ خداوند ، ماه . ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 344. )


بازشناخت، بازشناختن

نمونه:
بازشناخت ( کشف ) وی در زمینه ی هماوندی میان اندیشه ورزی با مغز آدمی به عنوان دستگاه و ساز و کار آن، بیگمان یکی از پنچ ـ شش بازشناخت بزرگ تاریخ آدمی در دریافت ماتریالیستی طبیعت و خودِ آدمی به عنوان جُستارِ شناخت است . . .

برگرفته از پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2013/07/blog - post_10. html


کلمات دیگر: