کلمه جو
صفحه اصلی

کرسی


مترادف کرسی : چارپایه، صندلی، اریکه، تخت، سریر، مسند، آسمان، عرش، منصه، درس، آسیا، دندان آسیا، تراز

برابر پارسی : چارپایه، تخت، اورنگ

فارسی به انگلیسی

chair, throne, stool, stool-like frame of wood which is covered all bout with quilts and blankets, and under which a fire is placed for heating the legs in winter, department, seat

seat


chair, throne, stool, department, seat


عربی به فارسی

صندلي , مقر , کرسي استادي در دانشگاه , برکرسي ياصندلي نشاندن


مترادف و متضاد

۱. چارپایه، صندلی
۲. اریکه، تخت، سریر، مسند
۳. آسمان، عرش
۴. منصه
۵. درس
۶. آسیا، دندانآسیا
۷. پایه، تراز


cathedra (اسم)
کرسی

stool (اسم)
کرسی، عسلی، مدفوع، عن، چارپایه، صندلی مستراح فرنگی، پیخال

چارپایه، صندلی


اریکه، تخت، سریر، مسند


آسمان، عرش


منصه


درس


آسیا، دندان‌آسیا


پایه، تراز


فرهنگ فارسی

آیه ۲۵۶ از سوره ۲ ( بقره ) آیه الکرسی.
سریر، تخت، چهارپایهکه برروی آن می نشینند
( اسم ) چهار پایه ای که در زیر آن منقل آتش گذارند و روی چار پایه را بالحافی بزرگ پوشانند و در زمستان افراد خانواده دور آ ن نشینند بنحوی که پاها را زیر لحاف برده و نیم. پایین بدن را زیر آن مستور دارند و بدین وسیله از حرارت کرسی استفاده کنند : [ تا میتوان چو فرش ز کرسی جدا مباش آتش بفرق ریز و مکن اختیار برف ] . ( میر الهی همدانی )

فرهنگ معین

(کُ رْ یّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سریر، تخت . ج . کراسی . 2 - فلک هشتم . 3 - درس تخصصی یک استاد دانشگاه . 4 - دندان هایی که پس از دندان های نیش قرار دارند. ؛ حرف خود را به ~نشاندن سخن خود را تحمیل کردن .


( ~ .) (اِ.) چهار پایه ای پهن ، کوتاه و چهارگوش که در زمستان در زیر آن منقل می گذارند و بر رویش لحاف اندازند و در زیر آن خود را گرم کنند.


(کُ رْ یّ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - سریر، تخت . ج . کراسی . ۲ - فلک هشتم . ۳ - درس تخصصی یک استاد دانشگاه . ۴ - دندان هایی که پس از دندان های نیش قرار دارند. ، حرف خود را به ~نشاندن سخن خود را تحمیل کردن .
( ~ . ) (اِ. ) چهار پایه ای پهن ، کوتاه و چهارگوش که در زمستان در زیر آن منقل می گذارند و بر رویش لحاف اندازند و در زیر آن خود را گرم کنند.

لغت نامه دهخدا

کرسی . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از ناحیه تته رستاق بخش نور شهرستان آمل . کوهستانی و سردسیر است و 430 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 150 شود.


کرسی. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی است به طبریّه و در آن ده عیسی علیه السلام حواریون را فراهم آورد و در اطراف و نواحی روانه فرمود. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از معجم البلدان ).

کرسی. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی است در ناحیه تته رستاق از نواحی نور مازندران. ( سفرنامه مازندران رابینو ص 111 و ترجمه آن ص 150 ).

کرسی. [ ک ُ سی ی ] ( ع اِ ) تخت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سریر.( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). چیزی از چوب که بر آن نشینند. ج ، کَرسی ، کَراسی . و در کلیات است که کرسی چیزی است که بر آن نشینند و از مقعد قاعد برتر نباشد. ( از اقرب الموارد ). || علم و دانش.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ). گویند: وی از اهل کرسی یعنی اهل علم است. ( از اقرب الموارد ). || دانشمند. || ملک. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). من قوله تعالی : وسع کرسیه السموات و الارض ( قرآن 255/2 )؛ ای علمه و ملکه. ( مهذب الاسماء ). || قدرت. باری و تدبیر او سبحانه. ج ، کراسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
- کرسی اسقف ؛ مرکز اقامت او. ( از اقرب الموارد ).
- کرسی جوزاء ؛ کواکب. ( از اقرب الموارد ).
- کرسی ملک ؛ عرش او.( از اقرب الموارد ).

کرسی. [ ک ُ ] ( ع اِ ) تخت کوچک. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج )( یادداشت مؤلف ). || تخت. عرش. سریر. اورنگ. ( ناظم الاطباء ). گاه. ( مهذب الاسماء ) :
همان روز گفتی که نرسی نبود
ورا تاج و دیهیم و کرسی نبود.
فردوسی.
یا کسی دیگر مر او را برکشید
آنکه کرسی اوست چرخ ثابتات.
ناصرخسرو.
- به کرسی نشاندن حرف را ؛ مقصود خود را ثابت کردن. مراد خویش را معمول دیگران داشتن. ( یادداشت مؤلف ). سخن خود را تحمیل کردن.( فرهنگ فارسی معین ).
- کرسی خداوند ؛ آسمان. ( قاموس کتاب مقدس ).
- کرسی زر ؛ آفتاب.( ناظم الاطباء ).
- || روز. ( ناظم الاطباء ).
- || کفل و سرین سیم بدنان. ( ناظم الاطباء ).
- کرسی ساج ؛ تخت که از ساج سازند :
سپهبد نشست از بر تخت عاج
بیاراست ایوان به کرسی ساج.
فردوسی.
- کرسی شرف ؛ برج حمل. ( از ناظم الاطباء ) :
یافت نگین گمشده در بر ماهی چو جم
بر سر کرسی شرف رفت ز چاه مضطری.
خاقانی.

کرسی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است به طبریّه و در آن ده عیسی علیه السلام حواریون را فراهم آورد و در اطراف و نواحی روانه فرمود. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از معجم البلدان ).


کرسی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است در ناحیه ٔ تته رستاق از نواحی نور مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 111 و ترجمه ٔ آن ص 150).


کرسی . [ ک ُ ] (ع اِ) تخت کوچک . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (آنندراج )(یادداشت مؤلف ). || تخت . عرش . سریر. اورنگ . (ناظم الاطباء). گاه . (مهذب الاسماء) :
همان روز گفتی که نرسی نبود
ورا تاج و دیهیم و کرسی نبود.

فردوسی .


یا کسی دیگر مر او را برکشید
آنکه کرسی اوست چرخ ثابتات .

ناصرخسرو.


- به کرسی نشاندن حرف را ؛ مقصود خود را ثابت کردن . مراد خویش را معمول دیگران داشتن . (یادداشت مؤلف ). سخن خود را تحمیل کردن .(فرهنگ فارسی معین ).
- کرسی خداوند ؛ آسمان . (قاموس کتاب مقدس ).
- کرسی زر ؛ آفتاب .(ناظم الاطباء).
- || روز. (ناظم الاطباء).
- || کفل و سرین سیم بدنان . (ناظم الاطباء).
- کرسی ساج ؛ تخت که از ساج سازند :
سپهبد نشست از بر تخت عاج
بیاراست ایوان به کرسی ساج .

فردوسی .


- کرسی شرف ؛ برج حمل . (از ناظم الاطباء) :
یافت نگین گمشده در بر ماهی چو جم
بر سر کرسی شرف رفت ز چاه مضطری .

خاقانی .


- نه کرسی آسمان ؛ نه فلک . نه چرخ :
چه حاجت که نه کرسی آسمان
نهی زیرپای قزل ارسلان .

سعدی .


- نه کرسی فلک ؛ نه آسمان :
نه کرسی فلک نهد اندیشه زیرپای
تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند.

ظهیر فاریابی .


|| موضع امر و نهی . (تعریفات ). موضع امر و نهی خدای تعالی . (فرهنگ فارسی معین ). || سندلی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 81). صندلی . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). زیرگاه . (یادداشت مؤلف ). اهالی مشرق در قدیم عادت داشتند که بر زمین یا بر حصیر یا بر کجاوه بنشینند، لکن پس از وقوع حادثه ٔ اسیری عبرانیان در وقت خوراک شروع به نشستن بر سریرها نمودند وتقلید از ایران کردند. کرسیها نشیمنگاه سلاطین بود وآسمان کرسی خداوند نامیده شده است . (قاموس کتاب مقدس ) :
نویسنده ٔ نامه را پیش خواند
بر تخت خویشش به کرسی نشاند.

فردوسی .


وز آن پس به فرزند فرمود شاه
که کرسی زرین نهد پیشگاه .

فردوسی .


خرامان بیامد به نزدیک شاه
نهادند کرسی یکی زیرگاه .

فردوسی .


و در میانه ٔ هر دو لشکر نوبتی زدند و کرسی زر مرصع به جواهر بنهادند و بهرام بر آن کرسی نشست . (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 76). و در جمله آیین بارگاه انوشیروان آن بود که از دست راست تخت او کرسی زر نهاده بود و ازدست چپ و پس همچنین کرسیهای زر نهاده بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 97).
که نکو ناید ار ز من پرسی
خوک بر تخت و خرس بر کرسی .

سنائی .


بامدادان که صبح زرین تاج
کرسی از زر نهاد و تخت از عاج .

نظامی .


چو کرسی نهادند و خسرو نشست
به جام جهان بین کشیدند دست .

نظامی .


به زیر تخت شه کرسی نهادند
نشست اوی و دگر قوم ایستادند.

نظامی .


- کرسی دار؛ کرسی باشد که در پای دار گذارند و شخص مصلوب پا بر آن گذارد و بر دار رود. (از آنندراج ) :
جور کسی بسنده شد شحنه ٔ عشق را که او
کرسی دار عاشقی کرد قد خمیده را.

غزالی مشهدی (از آنندراج ).


- کرسی زرپیکر ؛ صندلی زرین :
به دستور بر نیز گوهر فشاند
به کرسی زرپیکرش برنشاند.

فردوسی .


- کرسی شش گوشه ؛ دنیا و روزگار. (ناظم الاطباء). کنایه از روزگار است به اعتبار شش جهت که پیش و پس و زیر و بالا چپ و راست باشد. (از آنندراج ) :
کرسی شش گوشه بهم درشکن
منبر نه پایه بهم درفکن .

نظامی .


- کرسی قاضی ؛ ستاویز. (ناظم الاطباء). رجوع به ستاویز شود.
- کرسی کردن پا ؛ شکستن زانو یعنی دو تا کردن پای از زانو. دولا کردن پای . (یادداشت مؤلف ).
|| درس تخصصی یک استاد. (فرهنگ فارسی معین ). || جای وعظ. صندلی واعظ. صندلی یا چیزی شبیه آن که واعظ برآید به گاه وعظ :
نشنود گویی زپیغمبر بدین اندر سخن
بر سر کرسی ترا چندین افادت چیست پس .

ناصرخسرو.


کرسی چه کند آنکه ندارد خبر از علم
خورشید چه سود آن را کو را بصری نیست .

سنائی .


|| چهارپایه ای از تخته به عرض و طول یک متر و بیشتر که به زمستان گاه زیر آن منقل یا کلک نهند یا آن را فراز چاله ٔ آتش گذارند و بر زبر آن لحاف گسترند و در چهار طرف نهالین گسترند و بالش نهند نشستن و خفتن زمستان را. چهارپایه ای که لحاف بر آن افکنند وآتش در زیرکنند گرم شدن را به زمستان . (یادداشت مؤلف ). صندوق مانندی چهارگوشه و چوبین که چهار طرف آن باز است و به گاه زمستان منقلی از زغال افروخته زیر آن گذارند ولحاف یا جاجیم و مانند آن بر وی گسترند و زیر آن نشینند. (ناظم الاطباء). تَندور در تداول ترکان و این مأخوذ از تنور فارسی است و از ترکان عثمانی گرفته اندو عثمانیها کلمه ٔ تنور را تندور کرده و بمعنی کرسی بکار می برند. (یادداشت مؤلف ) :
تا می توان چو فرش ز کرسی جدا مباش
آتش به فرق ریز و مکن اختیار برف .

میر الهی همدان (از آنندراج ).


|| آهنی مثلث که یک سوی آن به زمین فروبرند و باز بر آن نشینند و آن را میقعه نیز گویند. (یادداشت مؤلف ). آشیانه ٔ باز. (ناظم الاطباء). || پای تخت . ام بلاد. ام البلاد. دار مملکت . قطب . قصبه . عاصمه . نشست . مستقر. قاعده . دارالمملکة. (یادداشت مؤلف ). حاکم نشین . مرکز ناحیه . (فرهنگ فارسی معین ). جای نشیمن پادشاه و مقر سلطنت . (ناظم الاطباء).
- کرسی خاک ؛ زمین . کره ٔ زمین . کنایه از کره ٔ خاک است که زمین باشد. (آنندراج ) :
ورنه قدرش داشتی طاق فلک
کرسی خاک از میان برداشتی .

خاقانی .


- کرسی ملک ؛ پای تخت . دارالسلطنه . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
- || بارگاه . برچین گاه . (ناظم الاطباء).
|| فلک هشتم . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) :
نه زیر قلم جای لوح است چونان
که بالای کرسی است عرش معلا.

خاقانی .


|| بلندی زمین اطاق و ایوان از سطح خانه . (ناظم الاطباء). بلندی زمین ایوان و خانه . (غیاث اللغات ). || ورواره . (ناظم الاطباء). رجوع به این کلمه شود.
- کرسی اصطرلاب ؛ چیزی است بلند در اصطرلاب که عروه ٔ اصطرلاب بدو بسته باشد. (منتهی الارب ).
- کرسی پیکان ؛ چیزی که متصل به پیکان تیر سازند از عالم [ از قبیل ] خاتم بندی و خرده کاری صندوقچه و غیره برای قوت پیکان و محافظت سرنی تیر که از زور پیکان پاره نشود و بعضی گویند استخوانی است که زیر پیکان گذارند و گفته اند جایی است که پیکان در تیر نشست می کند. (آنندراج ) :
بعد تیرت زخم را خندان کند در زیر پوست
استخوان را کرسی پیکان کند در زیر پوست .

سعید اشرف (از آنندراج ).


|| جای نشاندن نگین در انگشتری و آن موضعی است بر بالای حلقه ، نه خود حلقه . (یادداشت مؤلف ). نگین انگشتری . (ناظم الاطباء). || یکی از آلات منجنیق و صورت آن چون چهارپایه ای باشد که به زیر پای نهند و قندیلهای مساجد و مثل آن را بیاویزند. (یادداشت مؤلف ). || دندان آسیا. طاحنه . ج ، طواحین . (یادداشت مؤلف ). دندانهایی که در انسان و دیگر پستاندارانی که دارای دندان هستند پس از دندان نیش قرار گرفته اند عمل اصلی آنها جویدن و آسیا کردن غذاهاست و به دو دسته ٔ کرسی کوچک (آسیای کوچک ) و کرسی بزرگ (آسیای بزرگ ) تقسیم می شوند. تعداد کرسی ها در انسان ، بالغ بر بیست عدد است که در هر نیم فک پنج عدد می باشد. کرسی بزرگ آخری دندان عقل نامیده می شود؛ این وجه تسمیه بدان جهت است که بعد از سن بلوغ می روید. (فرهنگ فارسی معین ). || پایه و ریشه های دندان . (یادداشت مؤلف ). || مرکز در رسم الخط (ئ بَ پَ تَ نَ یَ ) و این دو صورت «د» و «د» را کرسی یا مرکز، ب ، پ ، ت ، ث ، ن ، ی گویند. (یادداشت مؤلف ). || محاذات حروف است بعضی با بعضی در یک جهت و استادن خط پنج کرسی اثبات کرده اند: کرسی اول سرهای الفات و لامات و سرهای الفات طا و ظا و لام الف و سرهای کاف لامی و این کرسی را کرسی رأس الخط گویند. و کرسی دوم سرهای دال و را وصاد و طا و عین و فا و قاف و واو و ها و کرسی سوم اذیال الفات و لامات و اذیال باء و اخوات آن و ابتدای جیم و عین و خط آخر از کاف لامی و مسطح و این کرسی راکرسی وسط خوانند. و کرسی چهارم اذیال دال و را و سین و صاد و قاف و لام و نون و یا، و کرسی پنجم اذیال جیم و عین و اخوات آن و این کرسی را ذیل الخط گویند. (اصول خطوط سته از فتح اﷲبن احمد سبزواری در فرهنگ ایران زمین ج 11 شماره ٔ 1 - 4 ص 129 از فرهنگ فارسی معین ).
- کرسی حروف ؛ برابر بودن حروف خط در کتابت و آن عبارت است از بودن آنها به کمال انتظام و خوبی . (آنندراج ) : از رشک کرسی حروفش دل عطارد سیمین رقم در لرزیدن . (ملاطغرا از آنندراج ).
- کرسی خط ؛ برابر و به مقام خود افتادن حروف در نوشتن . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) :
هرکه حد خود شناسد کی شود محتاج غیر
خط چو کرسی دار گردد بی نیاز از مسطر است .

محسن تأثیر (از آنندراج ).


شکسته قیمت یاقوت را به عنبر لب
نهاده کرسی خط بر فراز عرش عظیم .

سنجر کاشی (از آنندراج ).


- کرسی عقد گهر ؛ برابر بودن دانه های مروارید در عقد است و آن عبارت است از انتظام دانه ها با هم . (آنندراج ) :
گرچه باشد صاف همچون کرسی عقد گهر
عقده ٔ رشکی میان هر دو دل ناچار هست .

میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).



فرهنگ عمید

۱. چهارپایه ای که بر روی آن می نشینند، صندلی.
۲. پست، شغل.
۳. رشتۀ تخصصی دانشگاه: کرسی فلسفه در دانشگاه هاروارد.
۴. [قدیمی] مرکز شهر، کشور، یا منطقه.
۵. [قدیمی] جای قرار دادن کتاب، رحل.
۶. [قدیمی] تخت پادشاهی، سریر: همان روز گفتی که نرسی نبود / همان تخت و دیهیم و کرسی نبود (فردوسی: ۶/۲۸۲ ).
۷. فلک هشتم.
چهارپایۀ چوبی بزرگی که در زمستان در زیر آن منقلی روشن کرده و رویش را با لحافی بزرگ می پوشانند و پاها را زیر آن قرار می دهند.

۱. چهارپایه‌ای که بر روی آن می‌نشینند؛ صندلی.
۲. پست؛ شغل.
۳. رشتۀ تخصصی دانشگاه: کرسی فلسفه در دانشگاه هاروارد.
۴. [قدیمی] مرکز شهر، کشور، یا منطقه.
۵. [قدیمی] جای قرار دادن کتاب؛ رحل.
۶. [قدیمی] تخت پادشاهی؛ سریر: ◻︎ همان روز گفتی که نرسی نبود / همان تخت و دیهیم و کرسی نبود (فردوسی: ۶/۲۸۲).
۷. فلک هشتم.


چهارپایۀ چوبی بزرگی که در زمستان در زیر آن منقلی روشن کرده و رویش را با لحافی بزرگ می‌پوشانند و پاها را زیر آن قرار می‌دهند.


دانشنامه عمومی

کرسی وسیله ای است که برای گرم شدن در زمستان در خانه ها به طور سنتی استفاده می شده است. در افغانستان کرسی با نام آن «صندلی» شناخته شده است.
پله: به هریک از چهار ضلع کرسی یک پلۀ کرسی گفته می شود.
چالۀ کرسی: گودالی است برای نهادن زغال های آتشین که در زیر کرسی و در نقطۀ میانیِ آن قرار دارد.
لحاف کرسی: لحاف ضخیم روی کرسی
روکرسی: پارچه ای که روی لحاف کرسی گذاشته می شود تا آن را از لکه های مواد غذایی محافظت کند.
جعفر شهری در کتاب طهران قدیم می نویسد کرسی از میز یا چهارپایه ای چوبی به اندازه ۱x۱ متر و گاهی مستطیلی شکل تشکیل شده است که حدود سه وجب بلندی دارد. روی آن را با لحافی بزرگ در اندازه های حدودی ۴x۴ یا ۷x۷ متر می پوشانند تا گرمای حاصل از منقل از زیر میز خارج نشده و به هدر نرود. سپس روی لحاف را با جاجیم، ترمه یا چادر شب سفیدی تزئین کرده و به تناسب بزرگی و کوچکی کرسی، یک مجمعه یا سینی مسی برای قرار دادن چراغ، سماور، ظرف میوه و سایر خوراکیها روی آن قرار می دهند. برای نشستن و خوابیدن سافراد دور کرسی معمولاً از چند متکا، بالش و پشتی استفاده می شود.
تشک پای کرسی معمولاً کوتاهتر اما پهن تر از تشک معمولی است، به طوری که با قرار گرفتن در چهار طرف کرسی، لبه های آن روی هم نیفتاده و ناهموار و ناراحت نباشد.
گذاشتن کرسی در روز و ساعتی مبارک انجام میشد و بزرگ خانواده باید در آن شب با پاکتی شیرینی وارد خانه می شد.

دانشنامه آزاد فارسی

کُرسی
کُرسی
چهارپایۀ چوبی مربع شکل پایه کوتاهی که در زمستان به ویژه در مناطق سردسیر ایران برای گرم شدن، با قرار دادن منقل آتش در زیر و پوشاندن روی آن با لحاف، مورد استفاده بود (و هنوز در بسیاری از نقاط هست). معمولاً کرسی را در وسط بزرگ ترین اتاق خانه قرار می دهند، دور آن تشک می اندازند و روی کرسی را با لحافی بزرگ، موسوم به لحاف کرسی می پوشانند و افراد خانواده پاها و قسمتی از بالاتنۀ خود را در زیر کرسی گرم می کنند. ظاهراً این وسیله ابداعی ایرانی است و در جاهای دیگر دنیا ، لااقل به شکل توصیف شده کاربرد ندارد. با رواج وسایل گرم کنندۀ برقی و سوخت های فسیلی، تدریجاً از اهمیت و استفاده از کرسی کاسته می شود. وجود کرسی وسیله ای برای جمع شدن اعضای خانواده بود و از این لحاظ کاربردی اجتماعی نیز داشت.

کرسی (عرفان). در لغت به معنی تخت و سریر است و در اصطلاح عرفا جایگاه امر و نهی خداوندی و محل تجلّی همة صفات فعلیه و مظهر اقتدار حضرت حق و محل ایجاد و عدم و ظهور آثار متضاد است. در این مورد عرفا نظرات گوناگون داده اند؛ برخی کرسی را علم دانسته اند و از همین رو دفتر علم را کراسه نام نهاده اند و عالمان را کراسی خوانده اند. برخی دیگر مراد از کرسی را عظمت و پادشاه دانسته اند و برخی معتقدند خداوند کرسی را از لؤلؤ آفریده است. برخی گفته اند: کرسی نام فرشته ای است که خداوند او را خلق کرده است تا آسمان ها و زمین ها از او پر شود. عین القضاة همدانی می گوید: هر قائمه ای از قوائم کرسی چندان است که هفت آسمان و هفت زمین و کرسی در پیش عرش است و حاملان کرسی چهار فرشته اند. این واژه از قرآن کریم گرفته شده است (سورة بقره، 255).
58010400

کرسی (قرآن). کُرسی (در قرآن)
(در لغت به معنای تخت یا چیزی که روی آن نشینند) این کلمه را کنایه از مُلک و سلطنت می گیرند. در قرآن و در انتساب به خداوند، مقام تدبیر اوست بر همۀ آنچه در آسمان ها و زمین است. این مرحله و مقام، امری واقعی و حقیقی الهی است و صرف تمثیل نیست و مراد از وسعت کرسی احاطۀ مقام سلطنت الهی است (بقره، ۲۵۵). در روایات کرسی را به معنی علم دانسته اند و برخی دیگر آن را مترادف با عرش گفته اند، در این صورت، معنی آیه این می شود که قدرت و سلطۀ او آسمان ها و زمین را فراگرفته است. در روایتی از امام صادق (ع) کرسی و عرش را دو باب از بزرگ ترین ابواب غیب دانسته و کرسی را باب ظاهر و عرش را باب باطن غیب نامیده اند. از این جا معلوم می شود که صفت عرش عظیم تر از صفت کرسی است. نیز ← عرش

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کرسی مظهر حکومت و تدبیر خداوند است.
«کرسی» به معنای جای نشستن آدمی است.
مراد از کرسی
مراد از کرسی در قرآن، مُلک خداوند است.
معانی کرسی
برخی گفته اند که دو معنا دارد: یکی ظرفی که همه آسمان ها و زمین در آن جای دارند و خداوند همه آفریدگان را در آن آفریده است و دوم، علم خداوند متعال این علم ویژه ذات اقدس او است و حتی پیامبران و حجج خویش را از آن نصیب نداده است. خداوند با این علم، هرگز از ملک خویش بی خبر نخواهد بود و بر همه جزئیّات و ویژگی های آنها محیط است.
قلمرو کرسی الهی
...

[ویکی شیعه] کُرسِی از مفاهیم قرآنی است که بنابر اعتقاد شیعه، منظور از آن علم، فرماندهی یا عظمت الهی است. ظاهرگرایان، کرسی را محل نشستن خداوند می دانند؛ اما اشاعره معتقدند باید به وجود داشتن کرسی ایمان داشت؛ اما درباره اینکه معنای آن چیست باید سکوت کرد.
کرسی در لغت به معنای «تخت کوتاه» است که پادشاهان بر روی آن می نشینند. گروهی کرسی را همان عرش الهی می دانند و گروهی دیگر معتقدند که با هم تفاوت دارند. این واژه دو بار در قرآن ذکر شده است. در آیه۳۴ سوره ص، در معنای لغوی خود به کار رفته و به کرسی (تخت) سلیمان(ع) اشاره دارد. در آیه۲۵۵ سوره بقره، که آیةالکرسی نام دارد، آمده است که گستردگی کرسیِ الهی، آسمان ها و زمین را در بر گرفته است.
بر پایه روایات، عظمت کرسی به اندازه ای است که آسمان ها در مقابل آن، مانند حلقه ای است که در بیابانی افتاده باشد. طبق حدیثی از امام صادق(ع): عرش و کرسی دو باب از بزرگترین ابواب غیب هستند. در روایتی از امام علی (ع) نیز آمده است که چهار فرشته به دستور خداوند، کرسی را حمل می کنند. کرسی گنجایش هر چیزی را دارد و خداوند تمام اشیاء را داخل کرسی خلق کرد، مگر عرش که بزرگتر از کرسی است.

گویش مازنی

نام دهکده ای از تترستاق واقع در منطقه ی نور


/karsi/ نام دهکده ای از تترستاق واقع در منطقه ی نور

پیشنهاد کاربران

کرسی . [ ک ُ سی ی ] ( ع اِ ) تخت . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . سریر. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . چیزی از چوب که بر آن نشینند. ج ، کَرسی ، کَراسی ّ. و در کلیات است که کرسی چیزی است که بر آن نشینند و از مقعد قاعد برتر نباشد. ( از اقرب الموارد ) . || علم و دانش . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) . گویند: وی از اهل کرسی یعنی اهل علم است . ( از اقرب الموارد ) . || دانشمند. || ملک . ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . من قوله تعالی : وسع کرسیه السموات و الارض ( قرآن 255/2 ) ؛ ای علمه و ملکه . ( مهذب الاسماء ) . || قدرت . باری و تدبیر او سبحانه . ج ، کراسی . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) .
- کرسی اسقف ؛ مرکز اقامت او. ( از اقرب الموارد ) .
- کرسی جوزاء ؛ کواکب . ( از اقرب الموارد ) .
- کرسی ملک ؛ عرش او. ( از اقرب الموارد ) .

نیمکت و صندلی

کُرسی در گویش یزدی به چهار پایه ای گفته میشد که شبیه میز ولی باپایه های نسبتا کوتاه که در زمستان زیر آن منقل آتش گذاشته میشد وروی آن لحافی قرار میگرفت و اهل خانه پاهای خودرا زیر لحاف قرار میدادن تا گرم شوند


اورنگ یا تخت یا صندلی یا چندلی ی کندنی ک برآن مینشینند

کلمه ای عربی به معنای صندلی کرسیان:دو صندلی الکرسیان خشبیان:دو صندلی چوبی

چهار پایه ای که کنار اسب می گذارند تا با آن سوار اسب شوند.
کنار اسبی کوتاه شده و به کراسبی و کرسی تبدیل شده است


کلمات دیگر: