کلمه جو
صفحه اصلی

سواد


مترادف سواد : ملایی، توانایی خواندن ونوشتن، رونوشت، کپی، پیش نوشته، پیش نویس، مسوده ، نسخه، نسخه اصل ، تاریکی، سیاهه، معلومات، جماعت، جمعیت، سیاهی، شهربزرگ، شبح

متضاد سواد : پاکنویس، عین

برابر پارسی : نوشتن، دانش مایه، خواندن و نوشتن، خواندن

فارسی به انگلیسی

literacy, scholarship, ability to read and write, copy

literacy, ability to read and write, copy


literacy, scholarship


فارسی به عربی

معرفة القراءة والکتابة

مترادف و متضاد

ability to read and write (اسم)
سواد

literacy (اسم)
سواد، لفظ، با سوادی، سواد خواندن ونوشتن

ملایی، توانایی خواندن ونوشتن ≠ پاکنویس


رونوشت، کپی


پیش‌نوشته، پیش‌نویس، مسوده


۱. ملایی، توانایی خواندن ونوشتن
۲. رونوشت، کپی
۳. پیشنوشته، پیشنویس، مسوده ≠ پاکنویس
۴. نسخه، نسخهاصل ≠ عین
۵. تاریکی
۶. سیاهه، معلومات
۷. جماعت، جمعیت
۸. سیاهی
۹. شهربزرگ
۱۰. شبح


فرهنگ فارسی

بخش واقع میان دجله و فرات را در زمان خلفای عباسی سواد میگفتند . شهر [ واسط ] را حجاج در وسط سواد بنا نهاد .
۱ - سیاهی مقابل بیاض . یا سواد دل ( قلب ) دانه دل خال دل . ۲ - نوشته . ۳ - رونوشت کپیه . یا سواد مکتوب ( مراسله ) رونوشت نامه . ۴ - شبح . ۵ - جماعت مردم . ۶ - سیاهی شهر که از دور پیداست . ۷ - دیه های شهر و حوالی آن روستاها . یا سواد اعظم . ۱ - ناحیه عظیم . ۲ - شهر بزرگ پایتخت جمع : اسوده . ۸ - خواندن و نوشتن . یا سوادش نم کشیده . کم سواد است کم اطلاع است .
نام دو موضع است یکی در نزدیکی بلقائ بمناسبت سیاهی سنگهایش چنین نام را بوی داده اند دیگری عبارت از روستاهای عراق و ضیاعهائیکه در عهد عمر بن خطاب بدست مسلمانان افتاده و بمناسبت نخلستانها و کشت زارهای سبز چنین نام بانها داده شده است

فرهنگ معین

(سَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - سیاهی . ۲ - نوشته . ۳ - رونوشت . ۴ - شبح . ۵ - سیاهی شهر که از دور دیده شود. ۶ - در فارسی به معنای خواندن و نوشتن . ۷ - معلومات ، آگاهی های علمی و ادبی . ، ~ کسی نم کشیدن کنایه از: سواد درستی نداشتن .

لغت نامه دهخدا

سواد. [ س َ ] ( ع اِ ) کالبد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کالبد تن. ( مهذب الاسماء ) ( السامی ). || کره زمین. زمین خاکی :
سودای این سواد مکن بیش در دماغ
تکلیف این کثیف منه بیش بر روان.
خاقانی.
|| مال بسیار. || سیاهی الوان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سیاهی. ( دهار ) :
لبان لعل چون خون کبوتر
سواد زلف چون پر پرستو.
سعدی.
چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است
لیکن این هست که این نسخه سقیم افتاده ست.
حافظ.
|| تاریکی :
سواد شب که برد از دیده ها نور
بنات النعش را کرده زهم دور.
نظامی.
|| سیاهی چشم :
سواد دیده باریک بینان
انیس خاطر خلوت نشینان.
نظامی.
بیاض صبح نمود از دل شب دیجور
چنانکه پرتو نور از سواد دیده حور.
سیف اسفرنگ.
|| مرکب دوات :
نجم زحل سواد دواتش نهم چنانک
جرم سهیل ادیم قلمدان شناسمش.
خاقانی.
- سواد الوجه فی الدارین ؛ ( اصطلاح صوفیه ) فناء فی اﷲ است. آنچنانکه برای شخص وجودی باقی نماند نه ظاهراً و نه باطناً نه در دنیاو نه در آخرت و آن فقر حقیقی است و در حقیقت عدم اصلی است. لهذا گفته اند: اذا تم الفقر فهو اﷲ. ( از تعریفات جرجانی ).
|| خال دل و دانه آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). میان دل. ( مهذب الاسماء ) :
ز نقش خامه آن صدر و نقش نامه او
بیاض صبح و سواد دل مراست ضیا.
خاقانی ( دیوان چ ضیاءالدین سجادی ص 30 ).
بیمار به سواد دل اندر نیاز عشق
مجروح به قبای گل از جنبش صبا.
خاقانی.
|| خرما.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مسوده. ( غیاث ). پیش نویس : استادم گفته سوادی کرده ام امروز بیاض کنند... گفت [ امیر ] نیک آمد. ( تاریخ بیهقی ). || کتابت. نوشته :
منم که گاه کتابت سواد شعر مرا
فلک سزد که شود دفتر و ملک ورّاق.
خاقانی.
من آن شب نشسته سوادی بچنگ
سیه ترز سودای آن شب برنگ.
نظامی.
ملوک روی زمین بر سواد منشورت
نهاده سر چو قلم بر بیاض بغدادی.
مولوی.
تا بود نسخه عطری دل سودازده را
از خط غالیه سای توسوادی طلبیم.
حافظ.
|| نسخه دوم و جز آن از کتابی یا نوشته. ( یادداشت بخط مؤلف ). رونوشت. ( فرهنگستان ). || دهات شهر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). حوالی شهر و نواحی. ( غیاث ). گرداگرد شهر. ( مهذب الاسماء ). سورستان. ( مفاتیح العلوم ) : و اندر وی [ اندر خوزستان ] رودهای عظیم و آبهای روان است و سوادهای خرم. ( حدود العالم ). و اندر وی [ اندر جزیره ]کوه است و شهرها بسیار و سوادهای خرم و باغها و بوستانها. ( حدود العالم ). ایذه شهری است [ بخوزستان ] با سوادهای بسیار و خرم و آبادان. ( حدود العالم ). عسکر مکرم ، شهری است با سواد بسیار خرم و آبادان و بانعمت. ( حدود العالم ). و بست و سواد آن صالح بن نصر را صافی شد. ( تاریخ سیستان ). و در سواد هری صدوبیست لون انگور یافته شود هر یک از دیگری لطیف تر. ( چهارمقاله ٔنظامی عروضی ).

سواد. [ س َ ] (ع اِ) آواز. (منتهی الارب ). بانگ . آواز. صدا. صوت . (ناظم الاطباء).


سواد. [ س َ ] (ع مص ) خوردن آب که بر روی آن سواد بود. (منتهی الارب ).


سواد. [ س ُ ] (ع اِ) بیماریی است مر انسان را. || بیماریی است که گوسفندان را عارض شود. || زردی رنگ . || سبزی ناخن و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


سواد. [ س َ ] (ع اِ) کالبد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کالبد تن . (مهذب الاسماء) (السامی ). || کره ٔ زمین . زمین خاکی :
سودای این سواد مکن بیش در دماغ
تکلیف این کثیف منه بیش بر روان .

خاقانی .


|| مال بسیار. || سیاهی الوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سیاهی . (دهار) :
لبان لعل چون خون کبوتر
سواد زلف چون پر پرستو.

سعدی .


چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است
لیکن این هست که این نسخه سقیم افتاده ست .

حافظ.


|| تاریکی :
سواد شب که برد از دیده ها نور
بنات النعش را کرده زهم دور.

نظامی .


|| سیاهی چشم :
سواد دیده ٔ باریک بینان
انیس خاطر خلوت نشینان .

نظامی .


بیاض صبح نمود از دل شب دیجور
چنانکه پرتو نور از سواد دیده ٔ حور.

سیف اسفرنگ .


|| مرکب دوات :
نجم زحل سواد دواتش نهم چنانک
جرم سهیل ادیم قلمدان شناسمش .

خاقانی .


- سواد الوجه فی الدارین ؛ (اصطلاح صوفیه ) فناء فی اﷲ است . آنچنانکه برای شخص وجودی باقی نماند نه ظاهراً و نه باطناً نه در دنیاو نه در آخرت و آن فقر حقیقی است و در حقیقت عدم اصلی است . لهذا گفته اند: اذا تم الفقر فهو اﷲ. (از تعریفات جرجانی ).
|| خال دل و دانه ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). میان دل . (مهذب الاسماء) :
ز نقش خامه ٔ آن صدر و نقش نامه ٔ او
بیاض صبح و سواد دل مراست ضیا.
خاقانی (دیوان چ ضیاءالدین سجادی ص 30).
بیمار به سواد دل اندر نیاز عشق
مجروح به قبای گل از جنبش صبا.

خاقانی .


|| خرما.(منتهی الارب ) (آنندراج ). || مسوده . (غیاث ). پیش نویس : استادم گفته سوادی کرده ام امروز بیاض کنند... گفت [ امیر ] نیک آمد. (تاریخ بیهقی ). || کتابت . نوشته :
منم که گاه کتابت سواد شعر مرا
فلک سزد که شود دفتر و ملک ورّاق .

خاقانی .


من آن شب نشسته سوادی بچنگ
سیه ترز سودای آن شب برنگ .

نظامی .


ملوک روی زمین بر سواد منشورت
نهاده سر چو قلم بر بیاض بغدادی .

مولوی .


تا بود نسخه ٔ عطری دل سودازده را
از خط غالیه سای توسوادی طلبیم .

حافظ.


|| نسخه ٔ دوم و جز آن از کتابی یا نوشته . (یادداشت بخط مؤلف ). رونوشت . (فرهنگستان ). || دهات شهر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). حوالی شهر و نواحی . (غیاث ). گرداگرد شهر. (مهذب الاسماء). سورستان . (مفاتیح العلوم ) : و اندر وی [ اندر خوزستان ] رودهای عظیم و آبهای روان است و سوادهای خرم . (حدود العالم ). و اندر وی [ اندر جزیره ]کوه است و شهرها بسیار و سوادهای خرم و باغها و بوستانها. (حدود العالم ). ایذه شهری است [ بخوزستان ] با سوادهای بسیار و خرم و آبادان . (حدود العالم ). عسکر مکرم ، شهری است با سواد بسیار خرم و آبادان و بانعمت . (حدود العالم ). و بست و سواد آن صالح بن نصر را صافی شد. (تاریخ سیستان ). و در سواد هری صدوبیست لون انگور یافته شود هر یک از دیگری لطیف تر. (چهارمقاله ٔنظامی عروضی ).
دردا که تا سواد خراسان خراب گشت
دلهاخراب زلزله ٔ درد کرده اند.

خاقانی .


دوران آفت است چه جویی سواد دهر
ایام صرصر است چه سازی سرای خاک .

خاقانی .


خاقانیا بسوک خراسان سیاه پوش
کاصحاب فتنه گرد سوادش سپاه برد.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 871).


چون به نزدیک آن ولایت رسید و سواد او بدید روی بشهری نهاد که فاتحه ٔبلاد و فهرست سواد بود. (سندبادنامه ص 300).
دهی بیند آراسته چون بهشت
سوادش پر از سبزه و آب و کشت .

نظامی .


سکندر چو دید آن سواد بهی
ز سودای هندوستان شد تهی .

نظامی .


چون سواد آن بخارا را بدید
وز سواد غم بیاضی شد پدید.

مولوی .


غریب آمدم در سواد حبش
دل از دهر فارغ سر از عیش خوش .

سعدی .


بیت المقدس اساس سوادش و بیت المعمور نمونه ٔ نهادش . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ). || کشور. مملکت :
ز یونان بدیگر سواد اوفتاد
حدیث سکندر بدو کرد یاد.

نظامی .


- بهشتی سواد ؛ مقصود کشور تبت است :
عجب ماند شه زآن بهشتی سواد
که چون آورد خنده ٔ بی مراد.

؟


- مشکین سواد ؛ مقصود هندوستان است :
نبشت آن سخنها که بودش مراد
ز پیروزی مرز مشکین سواد.

نظامی .


|| متاع و اسباب . (آنندراج ). || عبارت از ملکه ٔ خواندن و نقل کتاب و مانند آن . (آنندراج ). ملکه وذهن . (غیاث ). || عدد بسیار. (منتهی الارب ). عدد کثیر. (دهار). || جماعت و عامه ٔ مردم . (منتهی الارب ). || نما: بالای این درگاه چهار طبقه پنجره است که از برای زینت جلو عمارت بنا شده و به اصطلاح بناهای این عصر آنها را سواد می نامند. (مرآت البلدان ناصری در شرح ایوان مداین ، یادداشت بخط مؤلف ). || صورت که بخواب بینند. (مهذب الاسماء) (یادداشت بخط مؤلف ).

سواد. [ س َ ](اِخ ) نام دو موضع است : یکی در نزدیکی بلقاء بمناسبت سیاهی سنگهایش چنین نام را به وی داده اند و دیگری عبارت از روستاهای عراق و ضیاعهائی که در عهد عمربن خطاب بدست مسلمانان افتاده و بمناسبت نخلستانها و کشت زارهای سبز چنین نامی به آنها داده شده است . (از معجم البلدان ). سواد دواند: یکی سواد کوفه و آن سکر است تار آب و حلوان است تا قادسیه و دوم سواد بصره و آن اهواز است و دشت میشان و فارس . (تاریخ قم ص 181).


فرهنگ عمید

۱. [مجاز] توانایی خواندن و نوشتن.
۲. مجموعۀ آگاهی ها از چیزی، معلومات.
۳. (اسم ) [منسوخ] رونوشت، مسوده.
۴. (اسم ) [قدیمی] پیرامون شهر و حوالی آن.
۵. (اسم ) [قدیمی] سیاهی شهر از دور.
۶. (اسم ) [قدیمی، مجاز] گروهی از مردم، جماعت.
۷. (اسم، اسم مصدر ) [مقابلِ بیاض] [قدیمی] سیاهی.
۸. (اسم ) [قدیمی] سرزمین، مملکت.
* سواد اعظم: [قدیمی]
۱. شهر بزرگ.
۲. پایتخت.
* سواد داشتن: (مصدر لازم ) باسواد بودن، توانایی خواندن و نوشتن داشتن.

۱. [مجاز] توانایی خواندن و نوشتن.
۲. مجموعۀ آگاهی‌ها از چیزی؛ معلومات.
۳. (اسم) [منسوخ] رونوشت؛ مسوده.
۴. (اسم) [قدیمی] پیرامون شهر و حوالی آن.
۵. (اسم) [قدیمی] سیاهی شهر از دور.
۶. (اسم) [قدیمی، مجاز] گروهی از مردم؛ جماعت.
۷. (اسم، اسم مصدر) [مقابلِ بیاض] [قدیمی] سیاهی.
۸. (اسم) [قدیمی] سرزمین؛ مملکت.
⟨ سواد اعظم: [قدیمی]
۱. شهر بزرگ.
۲. پایتخت.
⟨ سواد داشتن: (مصدر لازم) باسواد بودن؛ توانایی خواندن و نوشتن داشتن.


دانشنامه عمومی

در تعریف سنتی؛ سواد، توانایی خواندن و نوشتن است یا توانایی به کاربردن زبان برای خواندن، نوشتن، گوش دادن و سخن گفتن؛ ولی در مفهوم نوین این واژه به سطحی از خواندن و نوشتن که برای ارتباط کافی است گفته می شود یا سطحی که یک فرد بتواند مفهوم را بفهمد و انگاره ها و اندیشه هایش را تا جایی که بتواند در آن جامعه سهیم باشد، بیان کند. سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد (یونسکو UNESCO) تعریف زیر را داده است:«باسوادی توانایی شناخت، درک، تفسیر، ساخت، برقراری ارتباط و محاسبه در استفاده از مواد چاپ شده و نوشته شده مربوط به زمینه های گوناگون است. باسوادی زنجیره آموزشی را که توانایی رسیدن به اهداف، توسعهٔ دانش و پتانسیل، و شرکت کامل در جامعه ای بزرگتر را برای یک فرد فراهم می کند، دربردارد.»
باسوادی علمی
بسیاری از تحلیل های سیاسی نرخ باسوادی در هر منطقه را اندازه ای قاطع برای سرمایهٔ انسانی آن منطقه می دانند. ادعا می شود که افراد باسواد (که بیشتر جایگاه اجتماعی بالاتری دارند و از سلامتی و چشم انداز کاری بهتری برخوردار هستند) را بسیار ارزان تر از افراد بی سواد می توان تربیت کرد.
تاریخ سواد به هزاران سال پیش بازمی گردد، اما در اروپا پیش از انقلاب صنعتی که هنوز کاغذ ارزان و کتاب فراوان وجود نداشت (و در میانهٔ سده ۱۹ در آموزشگاه ها توزیع شد) تنها درصد کمی از جمعیت این کشورها باسواد بودند.به دلیل تأکید برای یادگیری خواندن متن عربی قرآن، در ۱۲ قرن گذشته بسیاری از مسلمانان از سطح بالایی از سواد برخوردار بوده اند.از سدهٔ ۵ تا ۱۵ میلادی در اروپا جمعیت یهودیان باسواد نسبت به جمعیت مسیحیان باسواد بیشتر بوده است.
تاریخ با سواادی در ایران

دانشنامه آزاد فارسی

سواد (Literacy)
(در لغت به معنی توانایی خواندن و نوشتن در سطح معیّنی از ورزیدگی) در امر آموزش، قابلیت فنی برای درک معنی نشانه ها، نمادها، یا حروف که به صورت دست نوشت یا چاپ شده در قالب کلمات عرضه می شوند. یونسکو در ۱۹۵۸ سوادِ پایه را بر پایۀ مفهوم متضاد آن گرفت و مفهوم بی سواد را به کسی اطلاق کرد که در زندگی روزمره اش نتواند جملۀ سادۀ کوتاهی را بخواند و بفهمد و بنویسد. در بُعد جهانی نیز، در اکثر بررسی های مربوط به سواد، از همین تعریف اساسی استفاده شده است. اگرچه برآورد میزان بی سوادی ممکن است به دلیل بزرگیِ مقیاس مسئله، آمیخته با خطا باشد، با این حال یونسکو در ۱۹۹۵، برآوردی کلی در خصوص بی سوادی به عمل آورد که ارقامش در جدول های مربوط به آن منعکس است. این ارقام در مقایسه با ارقام دهه های پیشین از دقت بیشتری برخوردارند. تازه ترین برآورد دربارۀ تعداد کل بزرگسالان بی سواد در سطح جهان رقم ۸۸۵میلیون نفر است، که ۵۶۵میلیون نفر (۶۴ درصد) را زنان تشکیل می دهند. چنین برمی آید که تعداد کل بزرگسالان بی سواد همچنان رو به کاهش رود، زیرا نسل های جوان تر، به جز چند استثنای مهم، بیشتر از بزرگ ترهایشان فرصت مدرسه رفتن داشته اند. لیکن در بخش هایی از جنوب صحرای افریقا، افزایش جمعیت و دشواری های ناشی از ناآرامی سیاسی و، در بسیاری از مناطق، فقدان منابع موجب بالارفتن سطح بی سوادی شده اند. بنابراین، مسئلۀ ریشه کن کردن بی سوادی در سطح پایه به سادگی قابل حل نیست. یک نکتۀ بسیار مهم بالابودن سطح بی سوادی در میان زنان، نسبت به مردان، در نیم کرۀ جنوبی است. برطبق گزارشی که «صندوق کودکان سازمان ملل متحد» (یونیسف) در ۸ دسامبر ۱۹۹۸ ـ در نشریۀ سالانه اش با نام وضعیت کودکان جهان ـ انتشار داده است، در حدود ۱۳۰میلیون کودک بین شش و یازده ساله، ازجمله ۷۳میلیون دختر، از آموزش پایه محرومند. این کمبود برای رفاهِ خودِ آن کودکان و، در سطحی وسیع تر، برای صلح و امنیت جهانی، پی آمدهای خطیری دارد. اگرچه در اعلامیۀ حقوق بشر (۱۹۴۸) و پیمان نامۀ حقوق کودک (۱۹۸۹) حق برخورداری از آموزش و پرورش به عنوان یکی از حقوق اساسی انسان به رسمیت شناخته شده است، اما به نقل از یونیسف، در آغاز قرن ۲۱، بیش از ۸۵۰میلیون نفر ـ در حدود یک ششم جمعیت جهان ـ قادر به خواندن و نوشتن نیستند. این مسئله در کشورهای روبه توسعه به مراتب دلخراش تر است، اما حتی کشورهایی چون امریکا نیز درگیر پاره ای مشکلات اند، ازجمله آن که نظام های آموزشی آن ها نمی توانند دانش آموزان را برای تأمین نیروی کار آماده سازند. در گزارش فوق، توجه خاصی به دختران و زنانی معطوف شده است که، برطبق همین گزارش، دو سوم جمعیتِ بی سواد جهان را تشکیل می دهند. تبعیض ازجمله موانع عمده در راه سوادآموزی دختران و زنان است، اما غلبه بر این نابرابری نتایج پرثمری را درپی خواهد داشت. ثابت شده است که زنان تحصیل کرده، در مقایسه با زنان تحصیل نکرده، در اقتصاد و سیاست کشورشان نقش مؤثرتری ایفا می کنند و فرزندان کمتر و سالم تری دارند؛ همچنین این احتمال وجود دارد که فرزندان آن ها، خود بیشتر به دنبال تحصیل باشند. با آن که رفته رفته از دامنۀ نابرابری های سطح سواد زنان با مردان کاسته می شود، اما به تصریح گزارشِ ۱۹۹۸ یونیسف، این مسئلۀ نابرابری همچنان به قوّت خود باقی است. تحقیقات بین المللی و مشاهدات همگانی مؤیّد این واقعیت اند که سواد مادر و چشم انداز تحصیلی فرزندانش ـ خواه پسر و خواه دختر ـ با یکدیگر مرتبط اند. بچه ها تا نوجوانی بیشتر اوقات خود را با خانواده، به خصوص با مادرشان، می گذرانند تا در مدرسه. بنابراین، سطح معلومات عمومی خانواده عنصر مهمّ آموزش و پرورش کودکان است. اغلب کودکانی که در خواندن دچار مشکل اند مادرانی دارند که با مشکلات مشابهی مواجه اند. به بیان کلی تر، میان بی سوادیِ زنان و میزانِ بالای باروریِ ملی و متوسط پائین عمر در هنگام زایمان رابطه ای استوار برقرار است. مادران باسواد، از برخی جهات، در مراقبت های بهداشتیِ اولیه نقش مهمی دارند. از این رو، بنگاه های ملی و بین المللی در سراسر جهان، با درنظر داشتن این ملاحظات، از برنامه هایی حمایت می کنند که به منظور ریشه کن ساختن بی سوادیِ در سطح پایه طراحی شده اند، ضمن آن که به مسئلۀ بی سوادی در میان زنان برخی از کشورها توجه خاصی معطوف می دارند. برای کسی که بخواهد در جامعه ای صنعتی مشارکت مؤثر داشته باشد، چیزی به مراتب بیشتر از سواد پایه مورد نیاز است. اشخاصی که از حدّاقل مهارت های مربوط به سواد برخوردارند، اگر در استفاده از مهارت های مختلفی، ورای خواندن و نوشتن جمله ای ساده، نیز ناتوان باشند، می توان از آن ها با عبارت «بی سواد از لحاظ کارکردی» توصیف کرد. باسوادبودن از لحاظ کارکردی به معنای آن است که شخص بتواند از خواندن، نوشتن، و حساب کردن برای پیشرفت خود و اجتماع خویش استفاده کند. دربارۀ شرایط لازم برای با سواد از لحاظ کارکردی، تعریف هایی گوناگون عرضه شده است. بر پایۀ تحقیقی که در۱۹۹۰ در امریکا صورت پذیرفت سواد، در میان نمونۀ شاخصی از جوانان، در سه حوزه ارزیابی شد. حوزۀ اول به خواندن و معنی کردن قطعات نثر، مثلاً در مقالات روزنامه ها، مجلات، و کتاب ها مربوط می شود که نام آن را سواد نثری گذاشته اند. حوزۀ دوم، یعنی سواد سندی، مربوط است به شناسایی و استفاده از اطلاعاتِ مندرج در اسناد و مدارک، ازقبیل فُرم ها، جدول ها، نمودارها، و فهرست های راهنما. حوزۀ سوم، یعنی سواد کمّی، متضمن کاربرد عملیات عددی بر روی اطلاعات مندرج در اوراق چاپی ازقبیل صورت غذای رستوران، دسته چک، یا آگهی تبلیغاتی است. تعریفِ وسیع ترِ سواد به مهارت هایی مربوط می شود که برای ایفای نقش در جامعۀ اقتصادی پیشرفته ای مورد نیازند، و به آزمون های درک مطلب از راه قرائت، که عموماً برای سنجش «سواد» در کلاس های درس به کار برده می شوند، ربط چندانی ندارد. توفیق در نیل به سواد پایه در هرجامعه بسیار حائز اهمیت است؛ اما آنچه به فرد امکان می دهد که در زندگی اجتماعی و اقتصادی آن جامعه نقش کاملی ایفا کند سواد کارکردی است. پس، در سخن گفتن از سواد یا بی سوادی، و تأثیر آن بر زندگی فرد یا افراد یک جامعه، نکتۀ مهم این است که تعریف کاملاً روشن باشد.

گویش اصفهانی

تکیه ای: sevâd
طاری: sevât
طامه ای: sevâd
طرقی: sövâd
کشه ای: sevâd
نطنزی: sevâd


پیشنهاد کاربران

سواد مصدق در متون حقوقی ما به معنی رونوشت برابر اصل بکاربرده شده است .

سیاهی که از دور پیداست ، ترجمه زیبا و عمیق و قابل توجه است و می تواند مفهوم بسیار جالبی را به ذهن متبادر سازد

اطراف، حوالی، پیرامون
بیدل دهلوی در غزلی می گوید:
گر چراغ فطرت من پرتوآرایی کند / می شود روشن سواد آفتاب از دوده ام

دانش نوشتن و خواندن. دانش

سواد، اصل کلمه سوا واج است و سوا به معنی جدا سازی و تفکیک کردن است و واج هم همان واژها است پس سواد قدرت جدا سازی واژها هست

"sav" در ترکی ریشه فعل "savmak" می باشد

این ریشه از فعل " سِکمَک " به معنی رد شدن از اطراف ، بدون برخورد عبور کردن ، رد شدن با داشتن فقط مماس ( در موارد فیزیکی و اشیا و موارد که ماهیت مایع یا جامد دارند ) ، سر خوردن و. . . . که در نتیجه آن ممکن است انحراف مسیر نیز رخ دهد

از آن مشتق " sekib" ( یا sekmiş ) شکل می گیرد که به معنی رد شده ، عبور کرده، سرخورده از روی یک سطح ( مواد جامد و مایع و. . . ) ، منحرف شده ( از مسیر ) می باشد

این واژه با درون فرسایی به شکل " segib" و سپس " seğib" و در ادامه با کاهش و حذف تلفظ ğ= غین به صورت " seb" در آمده است .

در کل "seb" دارای معانی انحراف ، عبور ، رد شدن و. . . می باشد که شکل دیگر ( خشن ) آن " sab" می باشد

از " sab" فعل "sapmak" شکل می گیرد که به معنی منحرف شدن ، از مسیر خارج شدن ، گمراه شدن و. . . می باشد

از "sab" با تغییر "b" به " v" فعل savmak به معنی رد شدن ، عبور کردن و. . . به دست می آید که در مورد عبور و گذر صدا و صوت ، هوا ، اجسام ، نور مورد استفاده قرار می گیرد

از معنی عبور یا گذر صدا در فعل "savmak" مفهوم " صوت" زاییده می شود که در مشتق "savut" یا " sovut" تجلی پیدا می کند که به صورت "صوت" وارد عربی شده است
و از معنی صدا و صوت معنی پیغام و خبر زاییده می شود که حاوی اطلاعات می باشد و به معانی "sav" اضافه می شود.

در نهایت "sav" طی یک پروسه صاحب معانی چون صدا ، صوت ، در ادامه خبر ، پیغام و به دنبال آن اطلاعات، آگاهی ، دانشو. . . شده است.
در ترکی "savat" نیز مشتق از این ریشه بوده و به قابلیت رساندن پیغام یا خبر یا دادن اطلاعات و آگاهی گفته می شود

باید متذکر شد که در ترکی کلماتی چون " savat" به معنی پیغام ، خبر ، اطلاعات و. . . به عنوان مفاهیم سطح میانی همواره بر اساس معانی و مفاهیم چون رد شدن ، عبور کردن ، حرکت و. . . که مفاهیمی سطح پایین بوده و در زندگی ابتدایی انسان جایگاه اساسی داشته و از مفاهیم ابتدایی عینی و کاربردی محسوب می شده اند و پیش تر از مفاهیم دیگر ایجاد شده اند، استوار است .

وجود یک چنین سیر زنجیره ای طبیعی و سطح به سطح تغییر و تحولات معنایی برای پویایی لغات و اشتقاق، بسط و گسترش لغات یا ریشه یابی آن ها در یک زبان چه از لحاظ ساختاری و چه از لحاظ معنایی امری ضروری است .

اسم مردترکی
سو :آب
آد:اسم

در زبان سنسکریت واژه سواد به شکل sevate सेवते به مانای مطالعه study و همچنین به شکل svAdhyAya स्वाध्याय به مانای to study - self study آمده است. ازینرو سواد=مطالعه هیچ رپتی ( ربطی ) به واژه اربی اسود asvad=سیاه ندارد.




"سواد":
۱ - از معنای غالب آن در اذهان همان توانایی یا دانش خواندن و نوشتن است؛
۲ - از معانی سواد که کمتر در زبان حال و محاوره به کار گرفته می شود "نسخه یا کپی و پیش نویس" است؛
مثال:
۱ - سواد مصدق سند: به معنی کپی مصدق سند ( مصدق به معنی تایید شده یا برابر اصل شده ) یا نسخه برابر اصل شده سند.
۲ - سوادی از اعتبارنامه نماینده که مدیر شعبه است: معنی با خود شما!!!

ارادتمند شما. . . .

قارا سواد و یا کورا سواد در اصطلاح ترکی به معنی بیسواد .

داخوانویس ( دانش خواندن و نوشتن )

داخوانوشت ( دانش خواندن و نوشتن )

سواد LITERACY :[اصطلاح جامعه شناسی] توانایی افراد در خواندن و نوشتن.
منبع https://rasekhoon. net


کلمه سواد علاوه بر خواندن و نوشتن ، در اشعار به معنای دیوار نیز می آید.
مثال:
که ناظر بر سواد شهر میدید ز درد ناامیدی می خروشید

سلام و کلام ، سواد واژه ایست عربی ، به معنای سیاهی و در زبان سنسکریت به معنای مطالعه که تقریبا با همین آ وا تلفظ میشود، مدت ها و پیش تر پیرامون تداخلات واژگانی این واژه تحقیقاتی انجام داده ام ، و اما چکیده برداشت بنده ، از آنجائی که از گذشته مطالب و دانسته ها را بر روی صفحه ای سفید می نوشتند و صفحه را از روشنی به تیرگی مرکب برمی گرداندند، حاصل این تغییر ظاهری و انتقال معلومات شده است ( سواد ) که هنوز هم گاه به ( صورتحساب و زیر نویس کالا و. . . ) ( سیاهه ) گفته میشود ، بنابراین و شاید از آنجائیکه تحصیل و تحقیق با این روش صورت می گرفته ، اتلاق [سواد] یا مجازا [دانش ] را به خود گرفته باشد، پوزش از کاستی ( نفیسی )

سواد واژه ای کامل ایرانی و پارسی است
سواد=سَو ( در پارسی میانه بچم دانش است از دیگر مانندهای آن ساویز یا ساوه یا سوال نیز هست ) اد ( پسوند کار گروهی )
در کل بچم دانش جمی و همگانی است
ساویز=ساو ( دانش ) ایزه ( ایز، پسوند شدن و از مانندهای دیگر آن غریزه ( از غرش میاد ) ایرانیزه اربیزه مویز ( از ریش مو ( جنبش ) فریز ( freeze ) است ) = دانشور شده، دانشیده
سوال=سو ( دانش ) ال ( پسوند نامساز بستگی از مانند های دیگر آن چنگال جنجال ( جنگال ) شمال نهال روال بندال گردال گودال دنبال زغال پوشال کوپال غزال شغال غربال تفال ( تفاله از تف میاد ) مهال مچال ( مچاله ) و. . . است )

سواد کلمه ای ترکی است . در دیوان الغات ترک و لغت نامه ترکی فارسی شاهمرسی میتوان پی برد . سواد از دو بخش ترکی : سآو آد تشکیل شده
سآو کلمه ای ترکی به معنای خبر است . ساٶ ( sav ) : پیام، در ترکی قدیم به معانی سخن، خبر، اطلاعات، آگاهی و نیز خبر خوش، هدیه، وحی، کلام با ارزش، باج و …. می باشد

ساوجا، ساوجیق : پیامک

ساوجی : 1 - خبر رسان، قاصد، سفیر، فرستاده 2 - قاصدی که برای خواسگاری اعزام شود، 3 - هدیه و پیغام اورنده .

ساوجیلیق : 1 - قاصدی، خبر رسانی، سفارت 2 - به خواستگاری رفتن

ساوروقماک : پخش و پراکنده شده سخن

ساوغات : سوقات، هدیه

ساوورماق : افشاندن ، پخش و پراکنده کردن

ساووشماق : افشان شدن، با طنازی راه رفتن

سٶز : سخن ، حرف و کلمه و. . . . .

ساوآلان : باج گیرنده، وحی گیرنده، پیام گیر، و . . . .

ساوآد : دانش . علم و اطلاعات


واژه ( ( سواد ) ) ، یک واژه سانسکریت و بنابراین هندواروپایی است. چرا که در زبان سانسکریت به سواد، sevate ( سِواتِ ) گفته می شده است که واژه آلمانی studieren و واژه انگلیسی study نیز از این واژه برگرفته شده است. ( study in sanskrit language ( = خواندن ) را در گوگل جستجو کنید. ) هم اکنون اگر شما واژه literacy ) in sanskrit =توانایی خواندن و نوشتن ) را نیز در گوگل جستجو کنید، واژه سانسکریت sAkSaratA برای شما خواهد آمد.
در زبان پارسی میانه نیز این واژه به چمِ دانش بوده است و ایرانیان این واژه را به کار می برند و این نشانگر آن است که پیوندی با سیاهه و سیاهی ندارد چرا که معنای واژه سواد در سانسکریت، اینهمان با معنای امروزی سواد ( خواندن و توانایی خواندن ) است و نه سیاهه و سیاهی.
چه بسا اگر پیوندی هم میان این واژه با واژه عربی که به معنای سیاه است، باشد این روند از سانسکریت و پارسی به عربی بوده است.
اگر هم کسی درباره پاپیروس و نگارش روی آن تلاش دارد تا این واژه را از نظر سیاهه به مصریان و از آن سو به سامیان پیوند دهد، باید گفت که ابن عدوش جهشیاری بر پایه تاریخی که روایت کرده چنین می نگارد:ایرانیان جز بر پوست کلفت و نازک بر چیزی دیگر نمی نوشتند و می گفتند که ما جز بر آنچه در مملکت ما فراهم می شود بر چیزی دیگر کتابت نمی کنیم. و این درحالی است که پیش از این رویداد واژه سَو و سواد در زبان پارسی رواگمند ( رایج ) بوده است. درستی آن را نیز می توان از نگارش نخستین اوستا روی پوسته جانوران و همچنین واژه پرچم که از دو بخش پَر و چرم ( چرم= پوسته در زبان هندوآریاییِ سغدی ) بوده دریافت.
بماند که واژه های سانسکریت چنان پیشینگی دارند، که چه بسا نیازمند چنین روایت هایی نباشد.


پرت و پلا گویی این بالایی به کنار. ولی چطور ی می توان از سکمک به سواد رسید، نه معنای یکسانی و تنها یک آوای مشترک. اگر کسی می گفت واژه گوگل از واژه جهان بگلو گرفته شده، باورش از پرت و پلاهای بالایی آسانتر بود؛ چون گوگل و جهان بگلو معنای یکسانی ندارند ولی دو آوای مشترک دارند، تازه هر دو هم جهانی هستند.
سُسُشِرِش "جهان را به لرزه درمیاره"


کلمات دیگر: