مترادف سواد : ملایی، توانایی خواندن ونوشتن، رونوشت، کپی، پیش نوشته، پیش نویس، مسوده ، نسخه، نسخه اصل ، تاریکی، سیاهه، معلومات، جماعت، جمعیت، سیاهی، شهربزرگ، شبح
متضاد سواد : پاکنویس، عین
برابر پارسی : نوشتن، دانش مایه، خواندن و نوشتن، خواندن
literacy, ability to read and write, copy
literacy, scholarship
ملایی، توانایی خواندن ونوشتن ≠ پاکنویس
رونوشت، کپی
پیشنوشته، پیشنویس، مسوده
۱. ملایی، توانایی خواندن ونوشتن
۲. رونوشت، کپی
۳. پیشنوشته، پیشنویس، مسوده ≠ پاکنویس
۴. نسخه، نسخهاصل ≠ عین
۵. تاریکی
۶. سیاهه، معلومات
۷. جماعت، جمعیت
۸. سیاهی
۹. شهربزرگ
۱۰. شبح
سواد. [ س َ ] (ع اِ) آواز. (منتهی الارب ). بانگ . آواز. صدا. صوت . (ناظم الاطباء).
سواد. [ س َ ] (ع مص ) خوردن آب که بر روی آن سواد بود. (منتهی الارب ).
سواد. [ س ُ ] (ع اِ) بیماریی است مر انسان را. || بیماریی است که گوسفندان را عارض شود. || زردی رنگ . || سبزی ناخن و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
خاقانی .
سعدی .
حافظ.
نظامی .
نظامی .
سیف اسفرنگ .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
مولوی .
حافظ.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 871).
نظامی .
نظامی .
مولوی .
سعدی .
نظامی .
؟
نظامی .
سواد. [ س َ ](اِخ ) نام دو موضع است : یکی در نزدیکی بلقاء بمناسبت سیاهی سنگهایش چنین نام را به وی داده اند و دیگری عبارت از روستاهای عراق و ضیاعهائی که در عهد عمربن خطاب بدست مسلمانان افتاده و بمناسبت نخلستانها و کشت زارهای سبز چنین نامی به آنها داده شده است . (از معجم البلدان ). سواد دواند: یکی سواد کوفه و آن سکر است تار آب و حلوان است تا قادسیه و دوم سواد بصره و آن اهواز است و دشت میشان و فارس . (تاریخ قم ص 181).
۱. [مجاز] توانایی خواندن و نوشتن.
۲. مجموعۀ آگاهیها از چیزی؛ معلومات.
۳. (اسم) [منسوخ] رونوشت؛ مسوده.
۴. (اسم) [قدیمی] پیرامون شهر و حوالی آن.
۵. (اسم) [قدیمی] سیاهی شهر از دور.
۶. (اسم) [قدیمی، مجاز] گروهی از مردم؛ جماعت.
۷. (اسم، اسم مصدر) [مقابلِ بیاض] [قدیمی] سیاهی.
۸. (اسم) [قدیمی] سرزمین؛ مملکت.
〈 سواد اعظم: [قدیمی]
۱. شهر بزرگ.
۲. پایتخت.
〈 سواد داشتن: (مصدر لازم) باسواد بودن؛ توانایی خواندن و نوشتن داشتن.
تکیه ای: sevâd
طاری: sevât
طامه ای: sevâd
طرقی: sövâd
کشه ای: sevâd
نطنزی: sevâd