کلمه جو
صفحه اصلی

درک


مترادف درک : ادراک، استنباط، دریافت، فهم، مشعر، مکاشفه | اسفل السافلین، جهنم، دوزخ، سقر، نار، هاویه

متضاد درک : بهشت

برابر پارسی : دریافت، گیرایی، یادگیری

فارسی به انگلیسی

apprehension, cognizance, discernment, grasp, perception, understanding, view, hell, hades

perception


apprehension, cognizance, discernment, grasp, hell, perception, understanding, view


فارسی به عربی

تخوف , ذوق , فحم

مترادف و متضاد

ادراک، استنباط، دریافت، فهم، مشعر، مکاشفه


اسفل‌السافلین، جهنم، دوزخ، سقر، نار، هاویه ≠ بهشت


imbibition (اسم)
جذب، استنشاق، درک، اشباع

apprehension (اسم)
هراس، خوف، درک، فهم، دلهره، دستگیری، بیم، توقیف

apperception (اسم)
درک، احساس

perception (اسم)
اگاهی، درک، احساس، ادراک، دریافت، مشاهده، مشاهده قوه ادراک

realization (اسم)
درک، فهم، ادراک، تحقق، تفهیم

discernment (اسم)
بینایی، درک، تشخیص، بصیرت، تمیز، دریافت

percept (اسم)
درک، ادراکات، چیز درک شده، چیز مفهوم

uptake (اسم)
درک، فهم، دودکش، ادراک، بالاگیری، بلند سازی

gusto (اسم)
لذت، درک، احساس، طعم، مزه، ذوق

percipience (اسم)
درک، احساس، دریافت، بینش و ادراک، حس تشخیص

sentience (اسم)
درک، ادراک، دریافت، حساسیت جسمانی، زندگی فکری، مبنای حس و حساسیت

فرهنگ فارسی

دررسیدن، رسیدن بچیزی، رسیدن بحاجت، پی بردن، نهایت گوی وقعرچیزی مانندته دریا، ته دوزخ، سند
( اسم ) نهایت گودی چیزی مانند ته دریا و غیره . ۲ - ته دوزخ ته جهنم . یا درک رسفل ۱ - پایه زیرین . ۲ - ته دوزخ . یا به درک بجهنم در دوزخ ( بهنگام عدم رضایت و ناخشنودی از امری و خبری گویند ) یا به درک رفتن ( واصل شدن ) بجهنم فرو رفتن مردن ( دشنام است ) .
قریه ایست دو فرسنگی میانه شمال و مشرق دیر دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون

فرهنگ معین

(دَ رَ) [ ع . ] (اِ.) نهایت عمق و گودی چیزی مانند ته دریا، قعر جهنم و غیره .


(دَ رْ) [ ع . ] (اِمص .) دریافت ، اندریافت . ج . ادراکات .


(دَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) نهایت عمق و گودی چیزی مانند ته دریا، قعر جهنم و غیره .
(دَ رْ ) [ ع . ] (اِمص . ) دریافت ، اندریافت . ج . ادراکات .

لغت نامه دهخدا

درک . [ دَ ] (اِخ ) شهری است از حدود مکران به ناحیت سند و از وی پانیذ خیزد. (حدود العالم ). شهری است در مکران در سه منزلی قربون و سه منزلی راسک . (از معجم البلدان ).


درک . [ دَ ] (اِخ ) نام قلعه ای از لواء و استان طوس یا قهستان . (از معجم البلدان ).


درک . [ دَ ] (ع اِ) در اصطلاح امروزین عرب زبانان ، ژاندارم . نیروی نظامی که حافظ امنیت عمومی است . جاندرمه . (از المنجد).


درک. [ دَ] ( ع مص ) دریافتن. ( غیاث ) ( آنندراج ). ادارک. بدون فاصله بجا آوردن. ( ناظم الاطباء ). دریافت. اندریافت. فهم. دریافتگی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : اندرآن حکمت است ایزدی... مر خلق روی زمین را که درک مردمان از دریافتن آن عاجز است. ( تاریخ بیهقی ). || فرا رسیدن و رسیدن و پیوستن. ( ناظم الاطباء ).

درک. [ دَ رَ/ دَ ] ( ع مص ، اِ ) دررسیدن. ( منتهی الارب ). لحاق و رسیدن به چیزی. ( از اقرب الموارد و ذیل آن ) : لاتخاف دَرَکاً و لاتخشی. ( قرآن 20 / 77 )؛ بیم نداری [ ای موسی ] از دریافتن و رسیدن [ قوم فرعون ] و نمی ترسی. || بدست آوردن حاجت ، گویند: اللهم أعنی علی درک الحاجة؛ یعنی خداوندا مرا بر درک و بدست آوردن حاجت یاوری کن. ( از اقرب الموارد ). || فرس درک الطریدة؛ اسبی که رسنده به طریده و شکار است. ( از اقرب الموارد ). || رسن پاره ای که در طرف رسن بزرگ یا درگوشه دلو بندند. ( منتهی الارب ). ریسمانی که به انتهای ریسمان بزرگ بندند تا با آب در تماس باشد و ریسمان دلو نپوسد و متعفن نگردد. ( از اقرب الموارد ). || نهایت تک هر چیز. ( منتهی الارب ). دورترین نقطه از انتهای هر چیز، گویند: بلغ الغواص درک البحر؛ یعنی غواص به دورترین نقطه انتهای دریا رسید. ( از اقرب الموارد ). قعر چیزی گود. بن جائی ژرف. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). ج ، أدراک. || تک دوزخ. ( منتهی الارب ). طبقه ای از طبقات جهنم. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). طبقه دوزخ. ( غیاث ) ( آنندراج ). و طبقات دوزخ را درکات گویند چنانکه ازآن ِ بهشت را درجات. ( آنندراج ). طَبَق دوزخ. ( دهار ). طبقه اسفل جحیم. ( لغت محلی شوشتر، خطی ). دوزخ. ( ناظم الاطباء ). هر یک از منازل گناهکاران به دوزخ.هر یک از طبقات دوزخ که روی به پستی دارد. ته جهنم.در مقابل درجه. ج ، درکات. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- الدرک الاسفل ؛ درک اسفل. طبق زیرین دوزخ. ( دهار ). تک دوزخ : ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار و لن تجد لهم نصیراً. ( قرآن 4 145/ )؛ همانا که منافقان در طبقه زیرترند از آتش و هرگز برای ایشان یاوری نیابی.
درک الاسفل است جای امید
به درج کی رسد کسی ز درک.
ابولیث طبری.
زندان درک اسفل و زندانبان مالک دوزخ. ( سندبادنامه ص 249 ). || خطابی یا تعبیری نماینده نفرت و بی اعتنائی کار کسی یا زیان و اتلاف حاصل از کار وی. کلمه «درک » یا «به درک » برای ابراز تنفریا نشان دادن بی اعتنایی نسبت به اتلاف چیزی یا انجام عملی بر زبان می آید. ( فرهنگ لغات عامیانه ): به درک.به درک اسفل ؛ به اسفل السافلین.

درک . [ دَ رَ ] (اِ مصغر) مصغر در. در خرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). || توسعاً، سوراخ . (یادداشت مرحوم دهخدا) : با جنگ درکی خرد باشد که بیک چشم از او بتوان نگرید. (از فرهنگ اسدی ).


درک . [ دَ رَ ] (اِ) ظاهراً صورتی است از دزک . (یادداشت لغتنامه ). دستارچه را گویند که رومال و روپاک باشد. (برهان ) (آنندراج ). دست پاک و دستمال و دستارچه . (لغت محلی شوشتر). رجوع به دزک شود.


درک . [ دَ رَ ] (اِخ ) کوهی است از کوههای بربر در خاور زمین ، در این مکان قبائل و شهرها و قرای چندی است . (از معجم البلدان ).


درک . [ دَ رَ ] (اِخ ) نام موضعی است واقع در بین اوس و خزرج ، محل وقوع وقعه ٔ تاریخی و روز منسوب به این وقعه می باشد. (از معجم البلدان ).
- یوم الدرک ؛ جنگی است میان اوس و خزرج . (از مجمع الامثال میدانی ).


درک . [ دَ رَ/ دَ ] (ع مص ، اِ) دررسیدن . (منتهی الارب ). لحاق و رسیدن به چیزی . (از اقرب الموارد و ذیل آن ) : لاتخاف دَرَکاً و لاتخشی . (قرآن 20 / 77)؛ بیم نداری [ ای موسی ] از دریافتن و رسیدن [ قوم فرعون ] و نمی ترسی . || بدست آوردن حاجت ، گویند: اللهم أعنی علی درک الحاجة؛ یعنی خداوندا مرا بر درک و بدست آوردن حاجت یاوری کن . (از اقرب الموارد). || فرس درک الطریدة؛ اسبی که رسنده به طریده و شکار است . (از اقرب الموارد). || رسن پاره ای که در طرف رسن بزرگ یا درگوشه ٔ دلو بندند. (منتهی الارب ). ریسمانی که به انتهای ریسمان بزرگ بندند تا با آب در تماس باشد و ریسمان دلو نپوسد و متعفن نگردد. (از اقرب الموارد). || نهایت تک هر چیز. (منتهی الارب ). دورترین نقطه از انتهای هر چیز، گویند: بلغ الغواص درک البحر؛ یعنی غواص به دورترین نقطه ٔ انتهای دریا رسید. (از اقرب الموارد). قعر چیزی گود. بن جائی ژرف . (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، أدراک . || تک دوزخ . (منتهی الارب ). طبقه ای از طبقات جهنم . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). طبقه ٔ دوزخ . (غیاث ) (آنندراج ). و طبقات دوزخ را درکات گویند چنانکه ازآن ِ بهشت را درجات . (آنندراج ). طَبَق دوزخ . (دهار). طبقه ٔ اسفل جحیم . (لغت محلی شوشتر، خطی ). دوزخ . (ناظم الاطباء). هر یک از منازل گناهکاران به دوزخ .هر یک از طبقات دوزخ که روی به پستی دارد. ته جهنم .در مقابل درجه . ج ، درکات . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- الدرک الاسفل ؛ درک اسفل . طبق زیرین دوزخ . (دهار). تک دوزخ : ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار و لن تجد لهم نصیراً. (قرآن 4 145/)؛ همانا که منافقان در طبقه ٔ زیرترند از آتش و هرگز برای ایشان یاوری نیابی .
درک الاسفل است جای امید
به درج کی رسد کسی ز درک .

ابولیث طبری .


زندان درک اسفل و زندانبان مالک دوزخ . (سندبادنامه ص 249). || خطابی یا تعبیری نماینده ٔ نفرت و بی اعتنائی کار کسی یا زیان و اتلاف حاصل از کار وی . کلمه ٔ «درک » یا «به درک » برای ابراز تنفریا نشان دادن بی اعتنایی نسبت به اتلاف چیزی یا انجام عملی بر زبان می آید. (فرهنگ لغات عامیانه ): به درک .به درک اسفل ؛ به اسفل السافلین .
- به درک ؛ کلمه ٔ ناسزا و نفرین و فحش مرادف به جهنم ، فی النار السقر، چه بهتراز این ، به تون ، به طبس ، به تون طبس . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- به درک رفتن ؛ به جهنم رفتن .(ناظم الاطباء).
- || تعبیری از مردن فردی منفور. مردن کسی که از او تنفر داشته باشند. (فرهنگ لغات عامیانه ).
- به درک فرستادن ؛ کشتن مفسد و فاسد عقیده ای را.
- به درک واصل شدن ؛ تعبیری ازمردن کسی که به فساد و تباهی و بدعقیدتی مشهور باشد.
- درک اسفل السافلین ؛ به تغیر و خشم و قهر در مورد رفتن کسی گویند. (فرهنگ عوام ).
|| پایه گاه فروسوی . (دهار). پایگاه فروسو. (ترجمان القرآن جرجانی ). || خرخشه . || ج ِ دَرَکة. (دهار). رجوع به درکة شود. || (اصطلاح فقه ) آنچه از پی پدید آید از عوارض ، گویند: علیه ضمان الدرک . (از منتهی الارب ). بازگشت قیمت است هنگام استحقاق ،و این تعریف را گویند با «خلاص » و «عهده » یکی است ولی ابوحنیفه آنرا خاص درک می داند، و تفسیر خلاص رها کردن مبیع و تسلیم اوست سوی مشتری در هر حال ، و عهده بر چند معنی اطلاق شود، بر چک قدیم و بر پیمان و بر حقوق پیمان و بر درک و بر خیار شرط. (از کشاف اصطلاحات الفنون از فتاوی ابراهیم شاهی از کتاب البیع) : قسط من و فرزندان من از ترکه و اموال شوهرم از من بخرد و آن چندین جزو است و درک و عهده ٔ آن بر من بود. (تاریخ قم ص 249).
- ضامن درک ؛ ضامن هر اتفاقی از عوارض خواه نیک باشد و یا بد. (ناظم الاطباء). و نیز رجوع به ضمان درک ذیل ضمان شود.

درک . [ دَ] (ع مص ) دریافتن . (غیاث ) (آنندراج ). ادارک . بدون فاصله بجا آوردن . (ناظم الاطباء). دریافت . اندریافت . فهم . دریافتگی . (یادداشت مرحوم دهخدا) : اندرآن حکمت است ایزدی ... مر خلق روی زمین را که درک مردمان از دریافتن آن عاجز است . (تاریخ بیهقی ). || فرا رسیدن و رسیدن و پیوستن . (ناظم الاطباء).


درک . [ دِ ] (اِخ ) قریه ای است دو فرسنگی میانه ٔ شمال و مشرق دیّر. (فارسنامه ٔ ناصری ). دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 44 هزارگزی جنوب خاوری فهلیان و 22 هزارگزی راه شوسه ٔکازرون به فهلیان با 906 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


درک . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار واقع در 112 هزارگزی باختر چاه بهار و کنار دریای عمان . آب آن از چاه و باران و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


درک . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقع در3 هزارگزی جنوب باختری معلم کلایه ، با 174 تن سکنه (طبق سرشماری سال 1335 هَ . ش .). آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


فرهنگ عمید

۱. یکی از طبقات جهنم.
۲. [قدیمی] نهایت گودی و قعر چیزی، مثل ته دریا، ته دوزخ.
۳. [قدیمی] آنچه بعد از چیزی پدید آید.
۴. [قدیمی] سند و مدرکی که پس از فروش ملک در دست کس دیگر پیدا شود و به موجب آن ادعای مالکیت کند.


۱. دریافتن، پی بردن.
۲. رسیدن به چیزی.
۳. رسیدن به حاجت.
۱. یکی از طبقات جهنم.
۲. [قدیمی] نهایت گودی و قعر چیزی، مثل ته دریا، ته دوزخ.
۳. [قدیمی] آنچه بعد از چیزی پدید آید.
۴. [قدیمی] سند و مدرکی که پس از فروش ملک در دست کس دیگر پیدا شود و به موجب آن ادعای مالکیت کند.

۱. دریافتن؛ پی‌ بردن.
۲. رسیدن به چیزی.
۳. رسیدن به حاجت.


دانشنامه عمومی

dark؛ بئوذ در اوستایی، بوذ در پهلوی. در دین زرتشت، قوۀ فهم انسانی و دراکه است و موظف است هوش و حافظه و قوه تمییز را اداره کند. با بدن به وجود می آید، ولی پس از مرگ فنا نمی شود و با روان پیوسته به جهان دیگر می رود.


(محلی) دَرَک؛ نشان. || بی دَرَک؛ بی نشان، گم. || دَرَک آب؛ جایی که نشان گذاشته اند که چقدر آب برای چه کسی برود.


درک فرایندی روانی است و می تواند به موارد زیر نیز اشاره کند:
درک (مجموعه تلویزیونی)
درک اند د دامینوس

فرهنگ فارسی ساره

دریافت، گیرایی، یادگیر


فرهنگستان زبان و ادب

{AI} [تغذیه] ← دریافت کافی

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی دَّرْکِ: درجه و مرتبه نزولی (بر وزن درج و به معنای آن است ، چیزی که هست درج به معنی "پله "را در جائی بکار میبرند که مساله بالا رفتن و صعود را در نظر داشته باشند ولی درک در جائی بکار میرود که مساله پائین آمدن مورد نظر باشد و به همین جهت گفته میشود : درجات بهشت...
معنی یُدْرِکُ: در می یابد - درک می کند
معنی خُلُقُ: اخلاق - رفتار(جمع خُلق که هم معنی با خَلق است با این تفاوت که خَلق مختص به هیئتها و اشکال و صور دیدنی است و خُلق مختص به قوا و اخلاقیاتی است که با بصیرت درک میشود ، نه با چشم )
معنی مَا یَشْعُرُونَ: درک نمی کنند (از کلمه شعور که به معنای ادراک دقیق است از ماده شـَعر گرفته شده ، که به معنای مو بوده و ادراک دقیق را از آنجا که مانند مو باریک است ، شعور خواندهاند و مورد استعمال این کلمه محسوسات است ، نه معقولات و به همین جهت حواس ظاهری را مشاعر میگ...
معنی مَبْلَغُهُم: محل رسیدن آنان (منظور از عبارت "ذَ ٰلِکَ مَبْلَغُهُم مِّنَ ﭐلْعِلْمِ " این است که آخرین مرز دانش و معرفت آنان همین متاع زود گذر دنیا ست و از درک سعادت اخروی غافلند)
معنی لَمْ یَظْهَرُواْ: نرسیده اند(در عبارت "أَوِ ﭐلطِّفْلِ ﭐلَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُواْ عَلَیٰ عَوْرَاتِ ﭐلنِّسَاءِ " منظوراطفالی هستند که بر عورتهای زنان غلبه نیافتهاند یعنی آنچه از امور زنان که مردان از تصریح به آن شرم دارند این اطفال زشتی آن را درک نمیکنند ، و این کنایه ا...
معنی لَّا یَشْعُرُونَ: درک نمی کنند(کلمه شعور که به معنای ادراک دقیق است از ماده شعر - به فتح شین گرفته شده ، که به معنای مو بوده و ادراک دقیق را از آنجا که مانند مو باریک است ، شعور خواندهاند و مورد استعمال این کلمه محسوسات است ، نه معقولات و به همین جهت حواس ظاهری را مشا...
معنی لَا تَشْعُرُونَ: درک نمی کنید(کلمه شعور که به معنای ادراک دقیق است از ماده شعر - به فتح شین گرفته شده ، که به معنای مو بوده و ادراک دقیق را از آنجا که مانند مو باریک است ، شعور خواندهاند و مورد استعمال این کلمه محسوسات است ، نه معقولات و به همین جهت حواس ظاهری را مشا...
معنی دَلُوکَ: ظهر - غروب (در مجمع البیان گفته "دلوک" به معنای زوال آفتاب و رسیدن به حد ظهر است . مبرد گفته : دلوک شمس به معنای اول ظهر تا غروب است ، بعضی دیگر گفتهاند : دلوک شمس به معنای غروب آفتاب است و اصل کلمه از دلک است که به معنای مالیدن است ، و اگر ظهر را دل...
معنی عَوْرَاتِ: عورتها - عیبها - آنچه باید پوشیده و مخفی گردد (جمع عورت و عورت به معنای عیب است ، و اگر آن را عورت نامیدهاند ، چون هر کس عار دارد از اینکه آن را هویدا کند ، و شاید مراد از آن در آیه شریفه هر چیزی باشد که سزاوار است پوشانده شود و در عبارت "أَوِ ﭐلطِّف...
معنی یُبَیِّتُونَ: شب را درک می کنند - شب نشینی می کنند (از کلمه بیتوته به معنای ادراک شب است چه باخواب همراه باشد و یا نباشد مراد از بیتوته در شب در حال سجده و حال ایستاده در عبارت "وَﭐلَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِیَاماً "این است که : شب را به عبادت خ...
معنی یَنْعِقُ: به گوسفندان (برای حفظشان از خطر یا جلوگیری از دور شدنشان از گله) نهیب می زند. (کلمه "ینعق" از نعیق است که به معنای آن نهیبی است که چوپان به گوسفندان میزند تا از گله دور نشوند یا اینکه خطری را از آنان دور کند. عبارت "وَمَثَلُ ﭐلَّذِینَ کَفَرُواْ کَمَث...
تکرار در قرآن: ۱۲(بار)
(بر وزن فرس)رسیدن و. ادراک به معنی رسیدن به چیزی است (قاموس) تا چون غرق به او رسید گفت ایمان آوردم. بر آفتاب نیست که به ماه برسد. ادراک لازم نیز آمده است مثل «ادراک الصبیّ»یعنی بچه بالغ شد ولی موارد استعمال آن در قرآن همه متعدی است. درک (بر وزن فرس و فلس) به معنی رحمت و آخرین قعر است مثل ته دریا (قاموس - اقرب) یعنی منافقین در پائین‏ترین ته آتش هستند. راغب می‏گوید: درک مانند درج است لیکن درج به اعتبار صعود و درک به اعتبار پائینی گفته می‏شود از همین جا است که گفته‏اند: درجات بهشت و در کات آتش. * درک بر وزن فرس به معنی زحمت است چنانکه گذشت یعنی: در دریا راه خشکی برای آنها بزن و آماده کن از زحمت دریا و راه رفتن در آن نخواهی ترسید و از رسیدن فرعون بیمی نخواهند داشت ممکن است مراد از درک رسیدن فرعون باشد و از «وَ لا تَخشی» خوف گذشتن از دریا. یعنی ای موسی در دریا راهی بزن و نترس از رسیدن فرعون و بیم نکن از ورود به دریا. نا گفته نماند زحمت را از آن درک گفته‏اند که شخص را درک می‏کند و به او لاحق می‏شود. تدارک: به معنی تلاحق و رسیدن به یکدیگر است گویند «تدارک القوم» یعنی آخر آنها به اوّلشان رسید (اقرب) راغب گفته: اغلب استعمال آن دریای و نعمت است مثل . ناگفته نماند: تفاعل گاهی به معنی مجرّد می‏آید مثل «فَتَعالَی اللّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ» به نظر می‏آید که در آیه شریفه نیز به معنی مجرد باشد یعنی اگر نعمتی از جانب خدا او را درک نمی‏کرد، ملامت شده به بیابان انداخته می‏شد. * . «اِدَّارَکُوا» در اصل تدارکو است تاء در دال ادغام شده و برای حذر از ابتداء به ساکن همزه وصل آمده است یعنی: چون همه در آنجا به یکدیگر رسیدند و آخریها به اوّلی‏ها لاحق شدند، آخری‏ها درباره اوّلی‏ها گویند: خدایا اینها ما را گمراه کردند. علم‏شان درباره آخرت قطع شده. در المیزان می‏گوید: تدارک آن است که اجزاء شی‏ء پشت سر هم آیند تا چیزی از آنها باقی نماند و معنی «تدارک علمهم فی الاخرة» آن است که علم خویش را در غیر آخرت صرف کرده‏اند و برای درک آخرت علمی نمانده است نظیر قول خدا: بگذر از آنانکه از ذکر مااعراض کرده جز زندگی دنیا اراده ننموده‏اند این است که درک آنها از علم (و فقط دنیا را درک می‏کنند) «ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ». و درباره تکرار «بل» گفته است «بَلِ ادّارَکَ عِلْمُهُمْ فی الْآخِرَةِ» یعنی درباره آن علم ندارند گو.ی به گوششان نرسیده است «بَلْ هُمْ شَکِّ مِنْها» یعنی خبر آن را شنیده‏اند لیکن شک کرده و یقین ننموده اند «بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ» یعنی عدم اعتقاد آنها از خودشان نیست بلکه خدا کورشان کرده است. نا کفته نماند با ملاحظه آیات قبلی باید گفت مراد از «ادّراک» تکامل اسباب علم ایت یعنی: بلکه اسباب دانش آنها درباره آخرت کامل است ولی توجّه به آنها نکرده و در شکّ اند، نه بلکه از دیدن آخرت کوراند که توجّهی به اسباب علم آن ندارند. بعضی‏ها گفته‏اند: علم آنها در آخرت به یکدیگر رسد و به آخرت یقین پیدا می‏کنند. ولی این خلاف ظاهر است .

گویش مازنی

/darek/ تخته ی تقسیم آب - محل تقسیم آب ۳درک – باداباد

۱تخته ی تقسیم آب ۲محل تقسیم آب ۳درک – باداباد


واژه نامه بختیاریکا

( دِرَک * ) آغل چوبی؛ غاش؛ پناهگاه
( دِرَک ) چوب اسکی از جنس شاخ بز کوهی؛ کفش مخصوص برف
رَه بری

جدول کلمات

حس

پیشنهاد کاربران

زُوارش = درک، understanding
زُواردن = درک کردن، to understand

بن مایه: فرهنگ کوچک پهلوی، مکنزی

این واژه در منطقه بم و نرماشیر به معنی ورودی های بین کرت های مزارع که برای عبور اب از کرت دیگر به کرت دیگر ایجاد میشود

دَرَک؛در اصطلاح حقوقی یعنی متعلق به کسی یا چیزی درآمدن

فهم و یادگیری

فهم یاد گیری

درک : تباهی ، ضرر

در عربی به معنی به دست آوردن است.

درک به ترکی: آنلاماق
درک ( بافتح حرف ر ) جهنم ، به ترکی جَهَندَم

دَرَک : این کلمه فارسی بوده و وارد زبان عربی شده است بخش نخست این کلمه در و معادل" درین" ترکی استامبولی و دریدگی و دریای فارسی به معنای ژرفنا و کاف آخر نیز تحریف ایک به معنای یای نسبت می باشد و در مجموع دریک یعنی کودال عمیق

در اصلاح حقوقی به معنای دریافت میباشد.

دَرْک ، این واژه تازى ( اربى ) است و برابرهاى پارسى آن چنینند: آنیتون Anitun ( پهلوى: درک ، فهم ، آگاهى ، شعور - در پهلوى آنیتونتن Anituntan : درک کردن ، فهمیدن ، شعور داشتن ) ، آشنِشAshenesh ( پهلوى: آشِنیشْنْ: درک ، فهم ، شناخت - در پهلوى آشنودن Ashnudan :
فهمیدن ، درک کردن ) ایاپک Ayapak ( پهلوى: فهم ، درک ، شعور و . . . ) ، بُیى Boyi ( پهلوى: بُییهْ : درک ، هوش، فهم ) ، مارِش Maresh ( پهلوى: ماریشْنْ: ادراک ، درک ، فهم ، تفکر ، تعقل و . . . - در پهلوى ماردن Mardan : درک - حس - احساس - ملاحظه کردن ، فهمیدن ، مطلع شدن ) ، ویر
Vir ( پهلوى: درک ، هوش ، حافظه )

دار زبان لری بختیاری به معنی ::پشتیبان. سپر.
نام چوب بزرگ در آئین لری چوب
بازی*ترکه بازی. هو بازی*

درک نام دره ای ست در اسرائیل . منطقه ای در نزدیکی چابهار درک نام دارد

Derak:: پشتیبان . سپر

در آیین چوب بازی لر بختیاری
از دو چوب استفاده می شود
این آیین در زمان هخامنشیان
رایج بوده
چوب بزرگ درک نام دارد
چوب کوچک تیرکه*ترکه*نام دارد

چوب بزرگ نقش سپر را بازی می کند
چوب کوچک نقش تیره رها شده از کمان دشمن

نفری که چوب بزرگ را در دست دارد
با رقص پا قدرت آمادگی خود را به
نفر مقابل که چوب تیرکه را در دست دارد نشان می دهد

کسی که چوب تیرکه را به سمت پای
حریف که درک در دست اوست می زند
نقش دشمن را بازی می کند

کسی که درک در دست دارد باید با تکان دادن آن از برخورد تیرکه به پای
خود جلوگیری کند همان نقش سپر را
بازی می کند

آیین جنگ نامه آریایی
آریایی ها در زمان صلح این مراسم
آئینی را برگذار می کردند تا همیشه
آماده نبرد با دشمن باشند

این آیین لری بختیاری
در بین ایل قشقایی ترک
و عرب خمسه راه یافته



کلمه درک به معنی معرفت و کلمه دَرَک ثمن در حقوق را بررسی نمایید

برشناسی، برآیش، برگرفت

فهم و یادگیری
در عربی به معنی به دست آوردن است.

ضامن درک
درک یعنی غرامت و معنی ضامن درک ضامن غرامت است و این غرامت عبارت است از ثمن با منافع و خسارات در صورتی که مبیع مستحق للغیر درآید و مبیع با منافع و خسارت اگر ثمن مستحق للغیر در آید .


کلمات دیگر: