مترادف درک : ادراک، استنباط، دریافت، فهم، مشعر، مکاشفه | اسفل السافلین، جهنم، دوزخ، سقر، نار، هاویه
متضاد درک : بهشت
برابر پارسی : دریافت، گیرایی، یادگیری
perception
apprehension, cognizance, discernment, grasp, hell, perception, understanding, view
ادراک، استنباط، دریافت، فهم، مشعر، مکاشفه
اسفلالسافلین، جهنم، دوزخ، سقر، نار، هاویه ≠ بهشت
(دَ رَ) [ ع . ] (اِ.) نهایت عمق و گودی چیزی مانند ته دریا، قعر جهنم و غیره .
(دَ رْ) [ ع . ] (اِمص .) دریافت ، اندریافت . ج . ادراکات .
درک . [ دَ ] (اِخ ) شهری است از حدود مکران به ناحیت سند و از وی پانیذ خیزد. (حدود العالم ). شهری است در مکران در سه منزلی قربون و سه منزلی راسک . (از معجم البلدان ).
درک . [ دَ ] (اِخ ) نام قلعه ای از لواء و استان طوس یا قهستان . (از معجم البلدان ).
درک . [ دَ ] (ع اِ) در اصطلاح امروزین عرب زبانان ، ژاندارم . نیروی نظامی که حافظ امنیت عمومی است . جاندرمه . (از المنجد).
درک . [ دَ رَ ] (اِ مصغر) مصغر در. در خرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). || توسعاً، سوراخ . (یادداشت مرحوم دهخدا) : با جنگ درکی خرد باشد که بیک چشم از او بتوان نگرید. (از فرهنگ اسدی ).
درک . [ دَ رَ ] (اِ) ظاهراً صورتی است از دزک . (یادداشت لغتنامه ). دستارچه را گویند که رومال و روپاک باشد. (برهان ) (آنندراج ). دست پاک و دستمال و دستارچه . (لغت محلی شوشتر). رجوع به دزک شود.
درک . [ دَ رَ ] (اِخ ) کوهی است از کوههای بربر در خاور زمین ، در این مکان قبائل و شهرها و قرای چندی است . (از معجم البلدان ).
درک . [ دَ رَ ] (اِخ ) نام موضعی است واقع در بین اوس و خزرج ، محل وقوع وقعه ٔ تاریخی و روز منسوب به این وقعه می باشد. (از معجم البلدان ).
- یوم الدرک ؛ جنگی است میان اوس و خزرج . (از مجمع الامثال میدانی ).
ابولیث طبری .
درک . [ دَ] (ع مص ) دریافتن . (غیاث ) (آنندراج ). ادارک . بدون فاصله بجا آوردن . (ناظم الاطباء). دریافت . اندریافت . فهم . دریافتگی . (یادداشت مرحوم دهخدا) : اندرآن حکمت است ایزدی ... مر خلق روی زمین را که درک مردمان از دریافتن آن عاجز است . (تاریخ بیهقی ). || فرا رسیدن و رسیدن و پیوستن . (ناظم الاطباء).
درک . [ دِ ] (اِخ ) قریه ای است دو فرسنگی میانه ٔ شمال و مشرق دیّر. (فارسنامه ٔ ناصری ). دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 44 هزارگزی جنوب خاوری فهلیان و 22 هزارگزی راه شوسه ٔکازرون به فهلیان با 906 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
درک . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار واقع در 112 هزارگزی باختر چاه بهار و کنار دریای عمان . آب آن از چاه و باران و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
درک . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقع در3 هزارگزی جنوب باختری معلم کلایه ، با 174 تن سکنه (طبق سرشماری سال 1335 هَ . ش .). آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
۱. یکی از طبقات جهنم.
۲. [قدیمی] نهایت گودی و قعر چیزی، مثل ته دریا، ته دوزخ.
۳. [قدیمی] آنچه بعد از چیزی پدید آید.
۴. [قدیمی] سند و مدرکی که پس از فروش ملک در دست کس دیگر پیدا شود و به موجب آن ادعای مالکیت کند.
۱. دریافتن؛ پی بردن.
۲. رسیدن به چیزی.
۳. رسیدن به حاجت.
dark؛ بئوذ در اوستایی، بوذ در پهلوی. در دین زرتشت، قوۀ فهم انسانی و دراکه است و موظف است هوش و حافظه و قوه تمییز را اداره کند. با بدن به وجود می آید، ولی پس از مرگ فنا نمی شود و با روان پیوسته به جهان دیگر می رود.
(محلی) دَرَک؛ نشان. || بی دَرَک؛ بی نشان، گم. || دَرَک آب؛ جایی که نشان گذاشته اند که چقدر آب برای چه کسی برود.
دریافت، گیرایی، یادگیر
۱تخته ی تقسیم آب ۲محل تقسیم آب ۳درک – باداباد