کلمه جو
صفحه اصلی

مغان

فارسی به انگلیسی

moghan, the magi

فرهنگ فارسی

نام یکی از دهستان های پنجگانه بخش گرمی شهرستان اردبیل . آب و هوای آن گرمسیر میباشد.از ۹۶ ده بزرگ و کوچک تشکیل شده که روییهمرفته ۱۲٠۴۳ تن جمعیت دارد. مرکز این دهستان [ پیله سوار ] است .
( اسم ) جمع مغ . یا باده مغان . شرابی که زردشتیان بعمل آورند : [ کاین یک دو سه روز عمر باقی است از دست مده می مغان را . ]
دهی از دهستان زیر اسحاق است که در بخش مرکزی شهرستان شاهرود و در ۶ کیلومتری جنوب باختری شاهرود واقع است .

لغت نامه دهخدا

مغان. [ م ُ ] ( اِ ) ج ِ مغ. رجوع به مغ شود. || مغان در اصل قبیله ای از قوم ماد بودند که مقام روحانیت منحصراً به آنان تعلق داشت. آنگاه که آیین زرتشت بر نواحی غرب و جنوب ایران یعنی ماد و پارس مستولی شد مغان پیشوایان دیانت جدید شدند. در کتاب اوستا نام طبقه روحانی را به همان عنوان قدیمی که داشته اند یعنی آترون می بینیم اما در عهد اشکانیان و ساسانیان معمولاً این طایفه رامغان می خوانده اند. ( فرهنگ فارسی معین ) :
برفتند ترکان ز پیش مغان
کشیدندلشکر سوی دامغان.
فردوسی.
پیش دو دست او سجود کنند
چون مغان پیش آذر خرداد.
فرخی.
بر در شبهت مدار عقل که ناخوش بود
بر سرزند مغان بیم رقم ساختن.
خاقانی.
مرا ز اربعین مغان چون نپرسی
که چل صبح در مغسرا می گریزم.
خاقانی.
بخواه از مغان در سفال آتش تر
کز آتش سفال تو ریحان نماید.
خاقانی.
گر مغان را راز مرغان دیدمی
دل به مرغ زندخوان دربستمی.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 508 ).
در توحید زن کاوازه داری
چرا رسم مغان را تازه داری.
نظامی.
برآمد ناگه آن مرغ فسون ساز
به آیین مغان بنمود پرواز.
نظامی.
رو بتابید از زر و گفت ای مغان
تا نیاریدم ابوبکر ارمغان.
مولوی.
در خانقه نگنجد اسرار عشق و مستی
جام می مغانه هم با مغان توان زد.
حافظ.
- پیر مغان ؛رجوع به همین مدخل شود.
- خرابات مغان :
در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم.
حافظ.
رجوع به خرابات شود.
- دیر مغان ؛ عبادتگاه. معبد زرتشتیان :
از دیر مغان آمد ترسا بچه ای سرمست
بر دوش چلیپایی خوش جام میی در دست.
شاه نعمت اﷲ.
و رجوع به ترکیب دیرمغان ذیل دیر شود.
- کوی مغان ؛ جایگاه مغان. کوی زرتشتیان :
بامدادان سوی مسجد می شدم
پیری از کوی مغان آمد برون.
خاقانی.
سفر کعبه به صد جهد برآوردم و رفت
سفر کوی مغان است دگر بار مرا.
خاقانی.
|| دختر خوشگل زیبا. || میکده و شرابخانه. ( ناظم الاطباء ) ( ازفرهنگ جانسون ).

مغان. [ م ُ ] ( اِخ ) نام ولایتی است از آذربایجان و موغان نام شهر آن ولایت است. ( برهان ) ( آنندراج ). نام ولایتی در آذربایجان که اکنون محل نشیمن ایلات شاهسون است. ( ناظم الاطباء ). از توابع ولایت اردبیل است که در کنار رود ارس واقع و مسکن طوایف شاهسون است و قریه زیاد ندارد. نادرشاه افشار دراین محل به سلطنت انتخاب شد. ( از جغرافیای سیاسی کیهان ص 167 ). یکی از دهستانهای پنجگانه بخش گرمی شهرستان اردبیل است. این دهستان در شمال بخش واقع و دارای آب و هوایی گرمسیری است. از 96 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و در حدود 1043 تن سکنه دارد. مرکز این دهستان بیله سوار و قرای مهم آن عبارتند از: باباش کندی ، زرگر، تازه کند حسن خانلو، گوگ تپه ، گون پایاق علیا، قره قاسملو، اوروف کندی ، پرمهر، افسوران ، کردلر، ونستناق ، شیرین آباد، میخوش ، مهره. محصول عمده آن غلات و حبوبات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

مغان . [ م ُ ] (اِ) ج ِ مغ. رجوع به مغ شود. || مغان در اصل قبیله ای از قوم ماد بودند که مقام روحانیت منحصراً به آنان تعلق داشت . آنگاه که آیین زرتشت بر نواحی غرب و جنوب ایران یعنی ماد و پارس مستولی شد مغان پیشوایان دیانت جدید شدند. در کتاب اوستا نام طبقه ٔ روحانی را به همان عنوان قدیمی که داشته اند یعنی آترون می بینیم اما در عهد اشکانیان و ساسانیان معمولاً این طایفه رامغان می خوانده اند. (فرهنگ فارسی معین ) :
برفتند ترکان ز پیش مغان
کشیدندلشکر سوی دامغان .

فردوسی .


پیش دو دست او سجود کنند
چون مغان پیش آذر خرداد.

فرخی .


بر در شبهت مدار عقل که ناخوش بود
بر سرزند مغان بیم رقم ساختن .

خاقانی .


مرا ز اربعین مغان چون نپرسی
که چل صبح در مغسرا می گریزم .

خاقانی .


بخواه از مغان در سفال آتش تر
کز آتش سفال تو ریحان نماید.

خاقانی .


گر مغان را راز مرغان دیدمی
دل به مرغ زندخوان دربستمی .

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 508).


در توحید زن کاوازه داری
چرا رسم مغان را تازه داری .

نظامی .


برآمد ناگه آن مرغ فسون ساز
به آیین مغان بنمود پرواز.

نظامی .


رو بتابید از زر و گفت ای مغان
تا نیاریدم ابوبکر ارمغان .

مولوی .


در خانقه نگنجد اسرار عشق و مستی
جام می مغانه هم با مغان توان زد.

حافظ.


- پیر مغان ؛رجوع به همین مدخل شود.
- خرابات مغان :
در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم .

حافظ.


رجوع به خرابات شود.
- دیر مغان ؛ عبادتگاه . معبد زرتشتیان :
از دیر مغان آمد ترسا بچه ای سرمست
بر دوش چلیپایی خوش جام میی در دست .

شاه نعمت اﷲ.


و رجوع به ترکیب دیرمغان ذیل دیر شود.
- کوی مغان ؛ جایگاه مغان . کوی زرتشتیان :
بامدادان سوی مسجد می شدم
پیری از کوی مغان آمد برون .

خاقانی .


سفر کعبه به صد جهد برآوردم و رفت
سفر کوی مغان است دگر بار مرا.

خاقانی .


|| دختر خوشگل زیبا. || میکده و شرابخانه . (ناظم الاطباء) (ازفرهنگ جانسون ).

مغان . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان اردمه است که در بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد واقع است و 1493 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


مغان . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان کاشمر است و 1214 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


مغان . [ م ُ ] (اِخ ) نام ولایتی است از آذربایجان و موغان نام شهر آن ولایت است . (برهان ) (آنندراج ). نام ولایتی در آذربایجان که اکنون محل نشیمن ایلات شاهسون است . (ناظم الاطباء). از توابع ولایت اردبیل است که در کنار رود ارس واقع و مسکن طوایف شاهسون است و قریه ٔ زیاد ندارد. نادرشاه افشار دراین محل به سلطنت انتخاب شد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 167). یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ بخش گرمی شهرستان اردبیل است . این دهستان در شمال بخش واقع و دارای آب و هوایی گرمسیری است . از 96 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و در حدود 1043 تن سکنه دارد. مرکز این دهستان بیله سوار و قرای مهم آن عبارتند از: باباش کندی ، زرگر، تازه کند حسن خانلو، گوگ تپه ، گون پایاق علیا، قره قاسملو، اوروف کندی ، پرمهر، افسوران ، کردلر، ونستناق ، شیرین آباد، میخوش ، مهره . محصول عمده ٔ آن غلات و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


مغان . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان رادکان است که در بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد واقع است و 262 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


مغان . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان زیراستاق است که در بخش مرکزی شهرستان شاهرود و در 6 کیلومتری جنوب باختری شاهرود واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


دانشنامه عمومی

مغان می تواند به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
جمهوری خودگردان تالش-مغان
مغ
استان مغان یکی از استان های ایران به مرکزیت باجروان در دوره خلفای عباسی بود.
دشت مغان نام جلگه ای است در استان اردبیل.
روستای مغان روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان کاشمر، استان خراسان رضوی.
مغانجیق نام روستایی در شهرستان مراغه، استان آذربایجان شرقی.
مغان جوق نام روستایی در شهرستان سلماس، استان آذربایجان غربی.
مغان ده نام روستایی در شهرستان نور، استان مازندران.
طایفه مغانلو (شاهسون) نام یکی از طوایف ایل شاهسون
طایفه مغانلو (قشقایی) نام یکی از طوایف ایل قشقایی
طایفه مغانلو (قره داغ) نام یکی از طوایف ایل قره داغ
تیره مغانلو (قشقایی) نام یکی از تیره های طایفه عمله ایل قشقایی
مغانلو نام روستایی در شهرستان ماه نشان، استان زنجان.
تپه قلعه مغانلو یکی از آثار ملی ایران.
جمع کلمه مغ

پیشنهاد کاربران

مغان=جمع مغ، موبدان زرتشتی


نام یکی از طوایف قوم ماد ( آذری ) آریایی
شهر مغان آذربایجان

موبدان زرتشتی
در ادبیات عرفانی عارف کامل و مرشد

باده مغان یا می مغان:شرابی که زردشتیان بعمل آورند.

الماس اردبیل


کلمات دیگر: