کلمه جو
صفحه اصلی

مغ


مترادف مغ : ژرف، عمیق، گود، ژرفا، عمق، گودی | گبر، مجوس، موبد، روحانی زرتشتی، کاتوزی

فارسی به انگلیسی

pit, ditch, magian, fire-worshipper

magician, fire - worshipper, [lit.] tavern - keeper


مترادف و متضاد

ژرف، عمیق، گود


ژرفا، عمق، گودی


گبر، مجوس


موبد، روحانی زرتشتی، کاتوزی


magus (اسم)
جادو گر، مغ، مجوس

fire worshipper (اسم)
مغ، پارسی، اتش پرست

۱. ژرف، عمیق، گود
۲. ژرفا، عمق، گودی


۱. گبر، مجوس
۲. موبد، روحانی زرتشتی، کاتوزی


فرهنگ فارسی

مردروحانی، زرتشتی، پیشوای مذهبی زرتشتی، مغان جمع، گود، ژرف، عمیق ، به معنی رودخانه هم گفته شده
( اسم ) ۱ - فردی از قبیله مغان . ۲ - موبد زردشتی : [ ز جمع فلسفیان با مغی بدم پیکار نگر که ماند ز پیکار در سخن بیکار . ] ( اسدی طوسی . مجمع الصفحائ . چا . قد . ژرف مصفا. ۳ ) ۲۹۳ - زردشتی ( بطور اعم ): ( همچون کلاه گوشه نو شیروان مغ بر زد هلال سر ز پس کوه بید واز . ] ( رودکی یاولوالجی . امثال و حکم دهخدا ج . ۱۴۷۵ : ۳ ح ۱ ) جمع : مغان
دهی از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر است و ۱۵٠ تن سکنه دارد .

فرهنگ معین

(مَ یا مُ ) [ اَوِس . ] (اِ. ) پیشوای مذهبی زرتشتیان .
(مَ ) [ په . ] ۱ - (ص . ) عمیق ، ژرف . ۲ - (اِ. ) گودال .

(مَ یا مُ) [ اَوِس . ] (اِ.) پیشوای مذهبی زرتشتیان .


(مَ) [ په . ] 1 - (ص .) عمیق ، ژرف . 2 - (اِ.) گودال .


لغت نامه دهخدا

مغ. [ م َ ] (ص ) ژرف که به تازی عمیق گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ).گود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این بیماری چند گونه بود یک گونه بر پوست سر بود و دور و مغ نبود و دیگر مغتر بود و به وی ریمی بود... (هدایةالمتعلمین چ متینی ص 214 و 215). و دیگر آن بود که این ریش سخت مغ نبود و با درد بسیار و سدیگر آن بود که این ریش پهن نبود ولکن مغ بود چون چاه . (هدایة المتعلمین چ متینی ص 273). و اگر تبش بسیار بود و سوختگی مغ بود و قوت بیمار به جای بود رگ زنند. (هدایة المتعلمین چ متینی ص 619). و هرکه از زمین چاهی سخت ژرف و مغ به روز بنگرد. (التفهیم ). و آن را به دست گروهی کردند به لقب قلامس ، ای دریای مغ. (التفهیم ص 224).
سوی چاهی کو نشانش کرده بود
چاه مغ را دام جانش کرده بود.

مولوی (از آنندراج ).


- مغ افتاده ؛ گود افتاده . فرورفته : اکنون یاد کنم دلایل مزاج چشم ، اما آن چشم که معتدل بود چنان بود که چون بساوی نه سخت گرم بود و نه سرد و نه خشک و نه مغ افتاده باشد و نه جاحظ.(هدایة المتعلمین چ متینی ص 123). گویند سبب سیاهی حدقه هفت چیز بود یا از نقصان روح باصره بود... یا ازخردی رطوبت جلیدی یا از کمی روشنی یا از بهر وضع این رطوبت که مغ افتاده بود به سوی دماغ . (هدایة المتعلمین چ متینی ص 124).
- مغ اندر آمدن به کاری ؛ ژرف نگریستن در کارها. (مقدمه ٔ التفهیم ص قف ).
- مغ اندیشیدن ؛ ژرف نگریستن و فکر کردن عمیق . (مقدمه ٔ التفهیم ص قف ) : اول پیری و سعادت یافتن از کشت و درود و کارهای آب و بخشیدنش به آلات و مغ اندیشیدن و نامبرداری اندر آن . (التفهیم ص 472).
|| (اِ) به معنی ژرف که به عربی عمق خوانند. (برهان ). اوستا، «مغه » (سوراخ ). پهلوی ، «مغ» از همین ریشه است . مغاک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ژرفا و عمق . (ناظم الاطباء). گودی . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا): تعمق ؛ دور اندیشیدن و به مغ سخن رسیدن . تقعیر؛ به مغ فروشدن . عمق ؛ مغ چاه و وادی و کوه وجز آن . (منتهی الارب ).
- به مغ سخن رسیدن ؛ به عمق آن پی بردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): عملقة؛ به مغ سخن رسیدن . تقعیب ، به مغ سخن رسیدن . (منتهی الارب ).
|| رودخانه . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). به معنی رودخانه هم آمده است . (برهان ). رودخانه و بستر رودخانه . (ناظم الاطباء) :
مغی ژرف ، پهناش کوتاه بود
بر او برگذشتن دژآگاه بود.

فردوسی (از آنندراج ).


|| گوی که دور ازشهر برای مراسم تطهیر می کردند. گودالی که دور از شهر می کندند مراسم تطهیر را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

مغ. [ م ِ] (اِ) مخفف میغ است و آن بخاری است تیره و ملاصق زمین . (برهان ) (آنندراج ). میغ و ابر. (ناظم الاطباء).


مغ. [ م ُ / م َ ] (ص ، اِ) گبر آتش پرست باشد از ملت ابراهیم . (لغت فرس چ اقبال ص 224). آتش پرست را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). آتش پرست و مغان جمع آن . (فرهنگ رشیدی ). طایفه ای از پارسیان را که پیرو زردشت اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). مجوسی . (دهار) (منتهی الارب ). اوستائی «مگه » ، «موغو» ، پارسی باستان «مگو» ، پهلوی «مگو» . فردی از قبیله ٔ مغان . (از فرهنگ فارسی معین ) :
چو شب رفت و بر دشت پستی گرفت
هوا چون مغآتش پرستی گرفت .

عنصری (از لغت فرس چ اقبال ص 224).


از عدو آنگه حذر بکن که شود دوست
از مغ ترس آن زمان که گشت مسلمان .

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


همچون کلاه گوشه ٔ نوشیروان مغ
برزد هلال سر ز پس کوه بیدواز.

روحی ولوالجی (از امثال و حکم ص 1475).


ای چون مغ سه روزه به گور اندر
کی بینمت اسیربه غور اندر.

منجیک (از لغت فرس چ اقبال ص 224).


گر آتش بِه ْ آمد بر مغ چه باک
از آتش بد ابلیس و آدم ز خاک .

اسدی .


و جمله ٔ آتش پرستان را مغ گفته اند. (مجمل التواریخ و القصص ص 420).
مغ را که سرخ رویی از آتش دمیدن است
فرداش نام چیست سیه روی آن جهان .

خاقانی .


مغ که از رخ نقاب شرم انداخت
ناحفاظی به خواهر اندازد.

خاقانی .


این جهود و مشرک و ترسا و مغ
جملگی یک رنگ شد زان الب الغ.

مولوی .


مر مغی را گفت مردی کای فلان
هین مسلمان شو بباش از مؤمنان .

مولوی .


مغی را که با من سرو کار بود
نکوروی و هم حجره و یار بود.

(بوستان ).


|| مؤبد زردشتی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نزد نویسندگان قدیم از کلمه ٔ مغپیشوای دینی زرتشتی اراده شده است . از همین کلمه است که در همه ٔ السنه ٔ اروپایی ماژ موجود است . موثقین از نویسندگان قدیم میان مغهای ایرانی و مغهای کلدانی فرق گذاشته اند. مغان ایران کسانی هستند که به فلسفه و تعلیم زرتشت آشنا هستند. مغان کلده در ضمن تعلیمات دینی خود از جادو و طلسم و شعبده نیز بهره ای دارند چنانکه می دانیم در سراسراوستا جادو و جادوگری نکوهیده شده است . نظر به اینکه این کلمه به کلدانیان نیز اطلاق شده برخی از مستشرقین پنداشته اند که این لغت اصلاً از آشور و بابل باشد ولی امروزه شکی نداریم که این کلمه ایرانی است و از ایران به خاک بابل و آشور رسیده است . باید به خاطر داشت که بابل در سال 539 ق . م . به دست کورش هخامنشی فتح گردید و از همان زمان دین زرتشتی در آن سرزمین و به ممالک بالاتر شرقی نفوذ داشته است . ابداً غریب نیست که کلمه ٔ مغ را نویسندگان خارجی به آتربانان ایرانی و پیشوایان کلدانی داده باشند و بسا هم نزد برخی از آنان این دو گروه به همدیگر تخلیط شده باشند. در اوستا یکبار کلمه موغو در ضمن کلمه ٔ مرکب موغو تبیش ذکر شده است اما کلمات دیگر که از ریشه ٔ همین کلمه است مکرر در خود گاتها آمده است ، از آن جمله است «مگه » . (یسنا 29 قطعه ٔ 11، یسنا 46 قطعه 14، یسنا 51 قطعه 11، یسنا 53 قطعه ٔ 7). مفسران اروپایی اوستا، این کلمه را به معانی مختلف گرفته اند. اگر این کلمه را با لغت سانسکریت مگهه که به معنی ثروت و پاداش و دهش است مربوط دانسته به معنی دهش و بخشش بدانیم مقرون تر به صواب است . کار مغان ایران همان اجرای مراسم دینی بوده است . امیانوس مارسلینوس مورخ رومی که در قرن چهاردم میلادی می زیسته مفصلاً از مغهای ایران صحبت می دارد و در ضمن می نویسد از زمان زرتشت تا به امروزمغان به خدمت دینی گماشته هستند. سیسرو خطیب رومی که در یک قرن پیش از میلاد می زیسته می نویسد: مغان نزد ایرانیان از فرزانگان و دانشمندان بشماراند، کسی پیش از آموختن تعالیم مغان به پادشاهی ایران نمی رسد. نیکولاوس از شهر دمشق نوشته : کورش دادگری و راستی را از مغان آموخت همچنین حکم و قضا در محاکمات با مغان بوده است . در تاریخ چینی که در سال 572م . نوشته و ازوقایع سال 386 تا سال 535 میلادی صحبت می دارد شرحی راجع به ایران عهد ساسانیان می نویسد از آن جمله از موهو که در زبان چینی به معنی مغ است اسم برده می گوید آنان در جزو اشخاص بزرگ رسمی هستند که امور محاکمه ٔ جنائی و قضائی را اداره می کنند. در مآخذ خودمان نیز همین مشاغل از برای آنان معین شده است . موبد همان کلمه ٔ مغ است . غالباً در شاهنامه آمده که کار نویسندگی و پیشگویی و تعبیر خواب و اخترشناسی و پند و اندرز با موبدان است بسا هم طرف شور پادشاهند. در کتبیه ٔ داریوش بزرگ در بهستان (بیستون ) مکرر به کلمه موگو (مغ) برمی خوریم . گماتا که به اسم بردیا برادر کمبوجیا و پسر کورش سلطنت هخامنشیان را غصب کرده خود را پادشاه خواند یک مغ بوده است . در تورات و انجیل نیز چندین بار به این اسم برمی خوریم . در کتاب ارمیاء باب سی ونهم در فقره ٔ 3 راجع به لشکرکشی بخت نصر (نبوکدنزر605-562 ق . م .) به اورشلیم در جزو سران و خواجه سرایان و سرداران بزرگ مغان «رب مگ » نیز همراه پادشاه بابل بود. در انجیل متی درآغاز باب دوم مندرج است سه تن از مغان در مشرق ستاره ای دیده از آن تولد عیسی را در اورشلیم دریافتند و به راهنمایی آن ستاره از برای ستایش عیسی به بیت لحم آمدند. در قرآن نیز یکبار کلمه ٔ مجوس که به این هیأت از زبان آرامی به عربها رسیده ذکر شده است . این کلمه در زبان عربی به معنی مطلق زرتشتی است . (از یسنا تألیف پورداود ج 1 صص 75-79) :
ز جمع فلسفیان با مغی بدم پیکار
نگرکه ماند ز پیکار در سخن بیکار.

اسدی .


تازی و پارسی و یونانی
یاد دادش مغ دبستانی .

نظامی .


پیش مغی پشت صلیبی مکن
دعوی شمشیر خطیبی مکن .

نظامی .


گشا ای مسلمان به شکرانه دست
که زنار مغ بر میانت نبست .

(بوستان ).


مغ و مغزاده موبد و دستور
خدمتش را تمام بسته میان .

هاتف .


و رجوع به مغان شود. || بیدین و کافر و بت پرست . || راهب ترسایان . || خمار و خداوند میکده . (ناظم الاطباء). || شاخ گاو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).

مغ. [ م ُ / م َ ] ( ص ، اِ ) گبر آتش پرست باشد از ملت ابراهیم . ( لغت فرس چ اقبال ص 224 ). آتش پرست را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ). آتش پرست و مغان جمع آن. ( فرهنگ رشیدی ). طایفه ای از پارسیان را که پیرو زردشت اند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). مجوسی. ( دهار ) ( منتهی الارب ). اوستائی «مگه » ، «موغو» ، پارسی باستان «مگو» ، پهلوی «مگو» . فردی از قبیله مغان. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
چو شب رفت و بر دشت پستی گرفت
هوا چون مغآتش پرستی گرفت.
عنصری ( از لغت فرس چ اقبال ص 224 ).
از عدو آنگه حذر بکن که شود دوست
از مغ ترس آن زمان که گشت مسلمان.
ابوحنیفه اسکافی.
همچون کلاه گوشه نوشیروان مغ
برزد هلال سر ز پس کوه بیدواز.
روحی ولوالجی ( از امثال و حکم ص 1475 ).
ای چون مغ سه روزه به گور اندر
کی بینمت اسیربه غور اندر.
منجیک ( از لغت فرس چ اقبال ص 224 ).
گر آتش بِه ْ آمد بر مغ چه باک
از آتش بد ابلیس و آدم ز خاک.
اسدی.
و جمله آتش پرستان را مغ گفته اند. ( مجمل التواریخ و القصص ص 420 ).
مغ را که سرخ رویی از آتش دمیدن است
فرداش نام چیست سیه روی آن جهان.
خاقانی.
مغ که از رخ نقاب شرم انداخت
ناحفاظی به خواهر اندازد.
خاقانی.
این جهود و مشرک و ترسا و مغ
جملگی یک رنگ شد زان الب الغ.
مولوی.
مر مغی را گفت مردی کای فلان
هین مسلمان شو بباش از مؤمنان.
مولوی.
مغی را که با من سرو کار بود
نکوروی و هم حجره و یار بود.
( بوستان ).
|| مؤبد زردشتی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). نزد نویسندگان قدیم از کلمه مغپیشوای دینی زرتشتی اراده شده است. از همین کلمه است که در همه السنه اروپایی ماژ موجود است. موثقین از نویسندگان قدیم میان مغهای ایرانی و مغهای کلدانی فرق گذاشته اند. مغان ایران کسانی هستند که به فلسفه و تعلیم زرتشت آشنا هستند. مغان کلده در ضمن تعلیمات دینی خود از جادو و طلسم و شعبده نیز بهره ای دارند چنانکه می دانیم در سراسراوستا جادو و جادوگری نکوهیده شده است. نظر به اینکه این کلمه به کلدانیان نیز اطلاق شده برخی از مستشرقین پنداشته اند که این لغت اصلاً از آشور و بابل باشد ولی امروزه شکی نداریم که این کلمه ایرانی است و از ایران به خاک بابل و آشور رسیده است. باید به خاطر داشت که بابل در سال 539 ق. م. به دست کورش هخامنشی فتح گردید و از همان زمان دین زرتشتی در آن سرزمین و به ممالک بالاتر شرقی نفوذ داشته است. ابداً غریب نیست که کلمه مغ را نویسندگان خارجی به آتربانان ایرانی و پیشوایان کلدانی داده باشند و بسا هم نزد برخی از آنان این دو گروه به همدیگر تخلیط شده باشند. در اوستا یکبار کلمه موغو در ضمن کلمه مرکب موغو تبیش ذکر شده است اما کلمات دیگر که از ریشه همین کلمه است مکرر در خود گاتها آمده است ، از آن جمله است «مگه » . ( یسنا 29 قطعه 11، یسنا 46 قطعه 14، یسنا 51 قطعه 11، یسنا 53 قطعه 7 ). مفسران اروپایی اوستا، این کلمه را به معانی مختلف گرفته اند. اگر این کلمه را با لغت سانسکریت مگهه که به معنی ثروت و پاداش و دهش است مربوط دانسته به معنی دهش و بخشش بدانیم مقرون تر به صواب است. کار مغان ایران همان اجرای مراسم دینی بوده است. امیانوس مارسلینوس مورخ رومی که در قرن چهاردم میلادی می زیسته مفصلاً از مغهای ایران صحبت می دارد و در ضمن می نویسد از زمان زرتشت تا به امروزمغان به خدمت دینی گماشته هستند. سیسرو خطیب رومی که در یک قرن پیش از میلاد می زیسته می نویسد: مغان نزد ایرانیان از فرزانگان و دانشمندان بشماراند، کسی پیش از آموختن تعالیم مغان به پادشاهی ایران نمی رسد. نیکولاوس از شهر دمشق نوشته : کورش دادگری و راستی را از مغان آموخت همچنین حکم و قضا در محاکمات با مغان بوده است. در تاریخ چینی که در سال 572م. نوشته و ازوقایع سال 386 تا سال 535 میلادی صحبت می دارد شرحی راجع به ایران عهد ساسانیان می نویسد از آن جمله از موهو که در زبان چینی به معنی مغ است اسم برده می گوید آنان در جزو اشخاص بزرگ رسمی هستند که امور محاکمه جنائی و قضائی را اداره می کنند. در مآخذ خودمان نیز همین مشاغل از برای آنان معین شده است. موبد همان کلمه مغ است. غالباً در شاهنامه آمده که کار نویسندگی و پیشگویی و تعبیر خواب و اخترشناسی و پند و اندرز با موبدان است بسا هم طرف شور پادشاهند. در کتبیه داریوش بزرگ در بهستان ( بیستون ) مکرر به کلمه موگو ( مغ ) برمی خوریم. گماتا که به اسم بردیا برادر کمبوجیا و پسر کورش سلطنت هخامنشیان را غصب کرده خود را پادشاه خواند یک مغ بوده است. در تورات و انجیل نیز چندین بار به این اسم برمی خوریم. در کتاب ارمیاء باب سی ونهم در فقره 3 راجع به لشکرکشی بخت نصر ( نبوکدنزر605-562 ق. م. ) به اورشلیم در جزو سران و خواجه سرایان و سرداران بزرگ مغان «رب مگ » نیز همراه پادشاه بابل بود. در انجیل متی درآغاز باب دوم مندرج است سه تن از مغان در مشرق ستاره ای دیده از آن تولد عیسی را در اورشلیم دریافتند و به راهنمایی آن ستاره از برای ستایش عیسی به بیت لحم آمدند. در قرآن نیز یکبار کلمه مجوس که به این هیأت از زبان آرامی به عربها رسیده ذکر شده است . این کلمه در زبان عربی به معنی مطلق زرتشتی است. ( از یسنا تألیف پورداود ج 1 صص 75-79 ) :

مغ. [ م ُ ] (اِخ ) دهی از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


فرهنگ عمید

۱. گود؛ ژرف؛ عمیق.
۲. (اسم) رودخانه.


پیشوای مذهبی زردشتی؛ مرد روحانی زردشتی.


۱. گود، ژرف، عمیق.
۲. (اسم ) رودخانه.
پیشوای مذهبی زردشتی، مرد روحانی زردشتی.

دانشنامه عمومی

مُغ (جمع آن مُغان) به معنی روحانی ایرانی است و در طول تاریخ داری سه نوع بوده است. مغ میترایی، مغ مادی و مغ زرتشتی. بنا به روایتی در اصل خاندانی از مادها بودند که اجرای امورات مذهبی را بر عهده داشتند. با روی کار آمدن هخامنشیان مغان همچنان تولیت امور مذهبی را حفظ کردند و عرصهٔ فعالیت آن ها دیگر منحصر به مردمان ماد نبود. در دوران ساسانیان مغ به پایین ترین مرتبه از رده بندی روحانیت زرتشتی گفته می شد∗.
مجوس
سه مغ
هدیه مغان
هرود بزرگ
این واژه به صورت «مگو» چندین بار در کتیبه های بیستون کرمانشاه آمده و در اوستا به صورت «مغو» و در پهلوی «مغ» شده است. کلمه موبد که به پیشوای دین زردشتی اطلاق می شود از همین ریشه است. این واژه که در زبان یونانی به شکل «ماگوس» ترجمه شد، در لاتین به شکل «مگوس» در آمد و در زبان آرامی به شکل «مجوشا» و در عربی «مجوس» ترجمه شده است.با ترویج اسلام در ایران، مغ معنی اسرارآمیزتری پیدا کرد و موارد به کارگیری آن گسترده تر شد و در نزد افراد به گونه ای با گذشتهٔ مجوسی* و احیاناً پر رمز و راز ایران ارتباط پیدا کرد. همچنین مغ گاه دال بر روحانی زرتشتی در مفهوم کلی آن است . راجع به نقش مغان در تاریخ مذهبی ایران سخن بسیار گفته شده است.
اختلاف بین مغ و موبد از دیدگاه یونانیان از یک سو و موبدان زرتشتی در پارس از سوی دیگر، اکنون بیش از یک قرن است که محققان را گیج و مبهوت کرده است. از دیدگاه مولتون آن ها نه آریایی و نه سامی، بلکه قبیله و قومی بومی و در عین حال طبیب، احضارکننده ارواح و پیشگو بوده اند. مسینا (Messina) به مغ ها به عنوان مریدان زرتشت می نگرد. در نظر او آن ها فرستادگان زرتشت بودند که برای نخستین بار آیین وی را در غرب ایران ترویج دادند. مسینا بعدا بطلان نظریه مولتون را مبنی بر اینکه مغ ها از قدیم ترین دوران ها به عنوان ساحر و جادوگر در بین یونانیان شهرت داشته اند، به اثبات می رساند.
در میان آن ها کسانی که به مرتبه و مقام شناخت و ادراک می رسیدند مورد احترام و تجلیل قرار می گرفتند. از دیدگاه افلاطون مغ به معنی خدمت به خدایان است. در این نظر، آپولونیوس و دئوکرسوستم نیز با او هم رای اند. استرابون نیز می گوید: مغ ها یک زندگی مقدس را پیش می گیرند. سوسیون می گوید: آن ها خدایان را با اهدای قربانی و خواندن دعا می ستایند و از سوی خدایان نیز مورد اجابت قرار می گیرند. مغ ها ماهیت و جوهره خدایان را نشان داده و آشکار می سازند و پیرامون عدالت سخن گفته و بت را محکوم می کنند.
مغ (فیلم). مگی یا مغ فیلمی ترسناک ساخت کشور ترکیه، به کارگردانی حسن کاراچاداق و با بازی لوسی پل، مایکل مدسن، استیون بالدوین و برایان دیویس می باشد.

[مُ] طایفه ای از مادها بودند که اجرای امورات مذهبی را بر عهده داشتند.


گویش مازنی

/magh/ سوراخ حفره

سوراخ حفره


پیشنهاد کاربران

مُغان ( مفرد آن مُغ ) بنا به روایتی در اصل طایفه ای از مادها بودند که اجرای امورات مذهبی را بر عهده داشتند. با روی کار آمدن هخامنشیان مغان همچنان تولیت امور مذهبی را حفظ کردند و عرصهٔ فعالیت آنها دیگر منحصر به ماد نبود. در دوران ساسانیان مغ به پایین ترین مرتبه از سلسله مراتب روحانیت زرتشتی اطلاق می شد. ( قابل مقایسه با مُلا یا آخوند در اسلام )

با سلام . مغ ها همان طایفه موگویی در بخش غرب استان اصفهان می باشند. که اکنون نیز زیستگاه انها در انجاست. جالب است بدانید یکی از روستاهای انجا به نام بهرام اباد است. که تعلق به بهرام گور دارد و نیز در این روستا قعله ی بهرام گور وجود دارد. بدون شک در تمام طایفه های بختیاری معروف است که طایفه موگویی همان مغ ها میباشند. با تشکر

۱ - عمیق ، ژرف
۲ - گودال

طایفه مغان قوم ماد آریایی

قوم ماد اجداد قوم آذری

شهر مغان آذربایجان
مادستان بزرگ ( آذربایجان )

واژه مغ به صورت مگو چندین بار در کتیبه های بیستون کرمانشاه آمده و در اوستا به صورت مغو و در پهلوی مغ شده است. کلمه موبد که به پیشوای دین زردشتی اطلاق می شود از همین ریشه است. این واژه که در زبان یونانی به شکل ماگوس ترجمه شد، در لاتین به شکل مگوس در آمد و در زبان آرامی به شکل مجوشا و در عربی مجوس ترجمه شده است

ماد ها اجداد قوم آذری آریایی
ساتراپ آتروپاتگان ( آذربایجان ) ساسانی
شهر مغان آذربایجان

پارس ها اجداد قوم لر

پارت اجداد قوم خراسان. افغان. . . .



کلمات دیگر: