کلمه جو
صفحه اصلی

جادو


مترادف جادو : افسون، تسخیر، چشم بندی، ساحری، سحر، طلسم، فسون

فارسی به انگلیسی

magic, black magic, charm, fetish, mumbo jumbo, spell, talisman, wizardry, magic(ian)

magic(ian)


black magic, charm, fetish, magic, mumbo jumbo, spell, talisman, wizardry


فارسی به عربی

بهجة , ساحر , سحر , غربة , نوبة

مترادف و متضاد

conjuration (اسم)
التماس، فریب، سحر، افسون، جادو

weird (اسم)
جادو

talisman (اسم)
طلسم، جادو، تعویذ، جادوگرانه

spell (اسم)
حمله، دوره، طلسم، افسون، جادو، جذابیت

magic (اسم)
فریب، سحر، جادو، ساحری

enchantment (اسم)
سحر، افسون، جادو

glamor (اسم)
افسون، جادو، دلیری، فریبندگی، زرق و برق

witchery (اسم)
سحر، جادوگری، جادو

black magic (اسم)
سحر، جادو

incantation (اسم)
طلسم، سحر، افسون، جادوگری، جادو، افسون گری، افسون خوانی، تبلیغات

wizard (اسم)
جادو، جادو گر، نابغه، طلسم گر

thaumaturgy (اسم)
سحر، جادو، اعجاز

theurgy (اسم)
سحر، جادو

افسون، تسخیر، چشم‌بندی، ساحری، سحر، طلسم، فسون


فرهنگ فارسی

افسون، سحر، شعبده، ساحر، افسونگر، سحروافسون
نام قبیله ای در هند

فرهنگ معین

۱ - (ص . )افسونگر. ۲ - (اِ. )سحر،ساحری . ۳ - (کن . ) چشم معشوق . ۴ - دلفریب . ۵ - محیل ، مکار.

لغت نامه دهخدا

جادو. [ دَ ] (اِخ ) نام قبیله ای است که در هند میزیسته اند. ابوریحان هنگام شمارش ابواب کتاب بهارات گوید: الخامسة عشر موسل و هو تقاتل جادَوْ قبیلة باسدیو. (تحقیق ماللهندص 64 س 18 - 19). و نیز همو در ذکر باسدیو و حروف بهارات (بهارث ) از اساطیر هند باستان گوید: و لم یبق غیر الاخوة الخمسة فانصرف حینئذ باسدیو الی مرکزه و مات َ هو و قبیلته المعروفة بجادَو الاخوة الخمسة قبل تمام السنة. (تحقیق ماللهند ص 201 س 17 - 18). و نیز در ذکر همین اساطیر چنین آرد: و اما البرادة فانها انبتت بردیا و جاء جادَو الیها و شدوا منها حزَماً للجلوس و شربوا فوقعت .... (تحقیق ماللهند ص 203 س 5 - 6).


جادو. ( ص ، اِ ) جادوی. آنکه جادو کند. افسونگر. جادوگر. عامل سحر. ساحر. صاحب آنندراج چنین آرد: جادو ساحر باشد و جادوی ساحری و سحر کردن و عوام سحر را جادوی دانند و ساحر را جادوگر خوانندو این غلط است ، چیزهای غریب را که خلاف عادت طبع است جادوئی و سحر گویند و آن را سحر حلال خوانده اند. صاحب غیاث گوید که فی الواقع در کلام قدما جادو بمعنی ساحر است و در کلام شعرای معتبر هند مثل امیرخسرو و فیضی و شاعران متأخرین ایران جادو بمعنی سحر و جادوگر بمعنی ساحر بیش از آن است که تعداد توان کرد، پس تغلیط این هردو لفظ بر سبیل اطلاق درست نباشد و از اینجاست که در برهان جادو بمعنی سحر و ساحر هردو آمده. ( آنندراج ). حابِل. مُعَقّد. طَب . طِب . جِب. ( منتهی الارب ) : گفتم این کار جرجیس جادوی نیست که اگر جادوستی مرده زنده نتوانستی کرد. ( تاریخ بلعمی ).
به زلف تنگ ببندد بر آهوی تنگی
به دیده دیده بدوزد ز جادوی محتال.
منجیک.
تو گفتی که من بدزن و جادویم
ز پاکی و از راستی یکسویم.
فردوسی.
چو فردا تو در منزل آئی فرود
به پیشت زن جادو آرد درود.
فردوسی.
چه جادو چه دیو و چه شیر و چه پیل
چه کوه و چه هامون چه دریای نیل.
فردوسی.
کجا آن کمین و کمان و کمند
که کردی بدو دیو و جادو به بند.
فردوسی.
او به می دادن جادوست ، به دل بردن چیر
چیزها داند کردن بچنین باب اندر.
فرخی.
گرفتم عشق آن جادو، سپردم دل بدان آهو
کنون آهو وشاقی گشت ، و جادو کرد اوشاقش.
منوچهری.
امیر ناچار از این تنگدل میشد و آن نه چنان بود که میگفتند که سباشی نیک احتیاط میکرد چنانکه ترکمانان او را سباشی جادو میگفتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 546 ).
همانگه زن جادوی پرفسون
که بُد دایه مه را و هم رهنمون.
اسدی.
زن جادوست جهان من نخرم زرقش
زن بود آنکه مر او را بفریبد زن.
ناصرخسرو.
بگریزد اوز تو چو تو فتنه شوی بر او
پرهیز دار زین زن جادوی مدبره.
ناصرخسرو.
در دست زمان سپید شد زاغت
کس زاغ سپید کرد جز جادو.
ناصرخسرو.
جادوی زمانه را یکی پر است
زین سوش سیه ، سپید دیگر سو.
ناصرخسرو.

فرهنگ عمید

۱. افسون، سِحر، شعبده.
۲. (اسم، صفت ) [قدیمی] ساحر، افسونگر، جادوگر: چه جادو چه دیو و چه شیر و چه پیل / چه کوه و چه هامون چه دریای نیل (فردوسی۴: ۲۹۸۸ )، نگه کن که با هر کس این پیر جادو / دگرگونه گفتار و کردار دارد (ناصرخسرو: ۳۷۵ )، چو خمّ دوال کمند آورم / سر جادوان را به بند آورم (فردوسی: ۲/۴۶۵ )، من به جادویان چه مانم ای وقیح / کز دمم پررشک می گردد مسیح (مولوی: ۶۱۳ ).
۳. [قدیمی، مجاز] حیله گر.
۴. [قدیمی، مجاز] زیبارو: همشیرۀ جادوان بابل / هم شیوهٴ لعبتان کشمیر (سعدی۲: ۴۵۵ ).

دانشنامه عمومی

جادو به ترفندهایی گفته می شود که برخی افراد انجام داده و می توانند از طریق این ترفندها قوانین طبیعت را دور زده و کارهایی خارق العاده بروز دهد. به فردی که جادو می کند جادوگر گفته می شود. در داستان ها، جادوگران می توانند افراد را طلسم کنند، جادوهای دیگر را خنثی کنند و در شکل و ظاهر افراد و اجسام تغییر به وجود بیاورند. در تخیلات داستان سرایان، جادوگران معمولاً این کارها را با خواندن ورد، کمک گرفتن از نیروهای فراطبیعی، استفاده از ترکیبی از اجسام، یا تهیه آش هایی مرموز انجام می دهند.
علم و فنّ تنویم یا خواب مصنوعی یا خواب مغناطیسی یا هیپنوتیزم.
جادو (در معنای خاص): ایجاد تغییری در عالم مادّه به روشی فراطبیعی به ارادهٔ جادوگر..
کیمیا: علمی که در مورد تبدیل مس، فلزّات، یا حتّی سنگ به طلا بحث می کند. تلاش در این زمینه منشأ به وجود آمدن علم شیمی شد..
هیمیا یا علم و فنّ طلسم ها: روش ترکیب قوای عالم بالا با موجودات عالم پایین.
علم و فنّ اعداد و اوفاق: دربارهٔ ارتباط اعداد و حروف مطالب با هم و تشکیل جداول خاصّی به صورت مثلّث یا مربّع و قرار دادن حروف و اعداد در خانه های آن برای رسیدن به مطالب مختلف به طرزی مخصوص.
علم و فنّ خافیه: در مود چگونگی تغییر و تکثیر حروف و اسامی چیزی که مورد نظر است و استخراج نام های ملائکه و شیاطین موکّل بر آنها. سپس دعا کردن با وردی که از آن ها تشکیل شده..
علم و فنّ احضار ارواح (شبیه لیمیا).
لیمیا یا علم و فنّ تسخیرات: چگونگی ارتباط با ارواح قدرتمند عالم بالا. (شبیه احضار ارواح).
مانند تسخیر جن
در متون باستانی اشارات متعددی به جادو و جادوگری شده است.در دوران پیش از مدرن در اروپای مسیحی باور بر این بود که جادوگران با شیطان در تماس هستند و از نیروی وی برای آسیب رساندن به مردم و اموالشان استفاده می کنند. در میانه سده ۲۰ میلادی باور بر این بود که جادوگران خوب و بد با هم در جنگ بودند. اعتقاد بر اینکه جادوگران مضر هستند به صورت یک ایدئولوژی فرهنگی در میان مردم شایع بود.اعتقاد به جادوگرها باعث شد که افرادی به عنوان شکارچی جادوگر به وجود بیایند که این افراد هنوز در بعضی از اقوام به خصوص در آفریقا به عنوان مثال در اقوام بانتو دیده می شوند.
واژهٔ «جادو» در زبان پهلوی jâdug بوده است. لیکن در پهلوی و نوشته های کلاسیک فارسی از جمله شاهنامه کلمهٔ «جادو» به معنی شخص جادوگر است. عملی که این شخص انجام می دهد «جادوی» است که به معنی جادوگری است یعنی امروز «جادوی» را «جادو» می گویند و ناچار «جادو» را «جادوگر» می گویند. دو نمونه از کاربرد «جادو» در معنی اصیل آن ذکر می شود: در خوان چهارم رستم (زن جادو=جادوگر) در شاهنامه آمده است «چو آواز داد از خداوند مهر / دگرگونه گشت جادو (=جادوگر) به چهر». در مثالی اخیرتر سعدی می گوید «همشیرهٔ جادوان (جادوگران) بابل / همسایهٔ لعبتان کشمیر»
واژه عربی سِحْر نیز در فارسی هم معنی با جادو استفاده می شود و جادوگر را ساحر نیز می نامند. واژه فارسی افسون در قدیم هم معنا با جادو استفاده شده اما امروزه معنای آن بیشتر نزدیک به طلسم یا وردهایی است که برای طلسم خوانده می شود. به کسی که افسون می کند افسونگر گفته می شود. تعویذ به وردها و دعاهایی گفته می شود که نوشته شده و همراه برده می شود. واژه نِیرَنگ نیز در قدیم به عنوان مترادف با جادو و افسون به کار می رفته است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جادو (سحر). جادو و افسون را سِحر گویند. تعاریف گوناگونی از سحر شده و از عنوان یاد شده در باب تجارت و به مناسبت در باب هاى حدود، قصاص و دیات سخن گفته اند.
در این که «سحر» در چه تاریخی به وجود آمده، تاریخ روشنی در دست نیست، ولی این قدر می توان گفت: که از زمانی خیلی قدیم، این کار بین مردم رواج داشته است. اما چه کسی بار اول جادوگری را به وجود آورد؟ در این قسمت نیز نقطه روشنی در تاریخ دیده نمی شود.
معنای سحر
معنی سحر را می توان انجام نوعی عمل خارق العاده دانست، که آثاری در وجود انسان ها پدید می آورد، و گاهی یک نوع چشم بندی و تردستی می باشد.
سحر در لغت
سحر در لغت به معناى خدعه و نیرنگ، چشم بندى، و به تعبیر قاموس: سحر کردن یعنی خدعه نمودن. اظهار باطل در چهره حق، برگرداندن چیزى از مسیر درست آن و هر چیزى که منشأ و سبب آن دقیق و لطیف باشد، آمده است: کل مالطف و دق. برخى لغویان گفته اند: اصل سحر تبدیل چیزى از حقیقت خود به غیر آن است و به عمل ساحر از این جهت که باطل را به صورت حق نشان مى دهد و چیزى را در خیال افراد، خلاف حقیقت آن نمایان مى سازد، سحر گفته اند.
فراهیدی، خلیل بن احمد، العین، واژه «سحر» ج۳، ص۱۳۵
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: ǰâdü
طاری: ǰâdü
طامه ای: ǰâdu
طرقی: ǰâdü
کشه ای: sehroǰâdü
نطنزی: ǰâdu


گویش مازنی

/jaado/ سحر جادو

سحر جادو


واژه نامه بختیاریکا

اَوسی

جدول کلمات

سحر

پیشنهاد کاربران

جادو ، سحرو جادو

افسون

به معنی سحر میباشد

جا به اضافه دود . جا همان جاه و گاه است یعنی مکان و منزل. دود که د حذف گشته یا دو که شماره 2 است. در معنای اول یعنی جای دود و در معنای دوم یعنی جای دو. که معمولا جادوگران در هنگام پدید یا ناپدید کننده چیزی دود بجا می گذارند و از این رو به کارشان جادود و خودشان جادودگر می گفتند. که د اش در مرور زمان و گردش ایام و برای بهتر ادا شدن افتاده است. در باره دو به معنای دو اینکه یک شیئ را به دو شیء تبدیل می کردند و یا می نمایاندند. که انگار اولین معنا درست تر است.

کنترل یک جسم یا اجسام

فسون، سحر

در اوستا " یاتو "

جادوی سخن پیوند :افسونگر ِ شاعر ، شاعر سخن پرداز افسونگر
بس کن ای جادوی سخن پیوند
سخن رفته چند گویی چند
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۶۰.

جادو:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " جادو" می نویسد : ( ( جادو در پهلوی در ریخت یاتوگyātūg بکار می رفته است. جادوگر، در این زبان، کت kēt و کنداگ kundag نیز خوانده می شده است. این دو واژه در پارسی در ریخت "کَیْد "و" کُندا "به کار رفته اند. "جادو" همساز با کاربرد پهلوی آن چونان صفت و به جای "جادوگر "در پارسی نو به کار رفته است. ) )
( ( همه نره دیوان و افسونگران
برفتند جادو سپاهی گران. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 259. )


شعبده

توهم و ایجاد شدن نوعی تصاویر انعکاسی از فرکانس امواج مغزی دریافتی و ادراکی که حس لامسه و حس بویایی و حس چشایی و حس بینایی دچار می شود که حقیقت ندارد مثلا عطش یا تشنگی شدید نوعی اختلال ادراکی و روانشناختی است.
از دیگر توهمات توهم تیازمندی به تنفس است.

نابودگری و قدرت افسانه ای

جادو

باید که به فرهنگ خود و گفتار و برنامه شاه جمشید پیغمبر دید انداخت و اندیشه کرد.

هنگامی که شاه جمشید پیغمبر آمد. !
به مردم گفت: در زیستگاه ۳ زبان میباشد.
۱: زبان مادر
زبان مادری = شرم
چنان باید که سخن گفت که دیگران را نرنجاند و خود را نشرماند.
۲: زبان کاری و یا زبان دفتری.
زبان دفتری = پارسی دری
پارسی = سی پاره ( قرآن ) .
پارسی = پار، سی
پار = پاره
سی = سی ۳۰
سیمرغ
سیتا
سیما
۳۰ روز یک ماه
زبان دفتری = برنامه، فورموله، پروگرام و یا رمز.

۳: زبان بازاری
زبان بازاری = پوچ و پتاق و یاوه و لاف میان خالی، شخص پرستی، چاپلوسی.
زبان بازاری = سخن چینی، باور به خرافات، تفرقه.
زبان بازاری = جادو
جادو = جا، دو
جا = جاه، جای
دو = ۲تا
جادو = ۲تا ساختن، تفرقه، جدایی، بخش بخش کردن.
جادو = آزادی بیان.
جادو = روزنامه و رسانه و تلویزیون آزاد.
جادو = حزب، گروه،

زمین = باغ
مردم = درختان
اگر درختان گروه گروه شوند و حزب بسازند. !
جنگل از بین میرود.
زبان بازاری و یا جادو = جنگ بیچشم با ساده نادان.
جادو = زندباد و مردباد
زندباد = سنگ پائین آسیاب
مردباد = سنگ بالای آسیاب
زندباد و مردباد گوینده = جو، گندم، جواری.

خود و مال و دارایی تان را بشناسید و از جان و مال تان نگهداری نماید و خود و داشته هایی تان را ارزش دهید، هیچگاه جادو بر شما کار نمیکند.

پیوند دادن بیجاه گرفتار شدن به جادو میباشد.
آواز = آغاز هستی
آ
آلا
آدم
آ = آواز
آلا = آواز بالا، آواز بیهمتا، آواز بیمانند، آواز نیک، آواز برتر، آواز پسندیده، آواز شایسته.
نماز از برای همین ساخته شده است.
زبان = خزانه و یا بانک آواز اهلی
آواز اهلی = آواز نیکو و شایسته و پسندیده درست و با برنامه سنجیده شده.

آدم
آدم = آ، دم
آ = آواز
دم = نیرو، زور
آدم = آواز نیرومند
آدمی با آواز خود هر کس و هر چیز را اداره کرده می تواند.
نماز در دین از برای همین ساخته شده بود تا سخنان نیک و زیبا بر زبان آید و باشد.
اما پس از شاه جمشید پیغمبر زبان ستایش و پرستش و رهنمایی از بین رفته و زبان ( اداره ) جایش را گرفته و جادو فرمانروا گردیده است.
آدم = آواز نیرومند
رسانه ها و روزنامه ها و تلویزیون ها همه جادو اند و مردم را اداره میکنند.
چون مردم خود را نمیشناسند و زندگی خود را و داشته هایی خود را نمیشناسند و ارزش دادن را نمیدانند و ارزش نمیدهند.

جادو = جاه را دو کردن، جدایی انداختن، تفرقه انداختن.


کلمات دیگر: