مترادف جادو : افسون، تسخیر، چشم بندی، ساحری، سحر، طلسم، فسون
جادو
مترادف جادو : افسون، تسخیر، چشم بندی، ساحری، سحر، طلسم، فسون
فارسی به انگلیسی
magic(ian)
black magic, charm, fetish, magic, mumbo jumbo, spell, talisman, wizardry
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
افسون، تسخیر، چشمبندی، ساحری، سحر، طلسم، فسون
فرهنگ فارسی
نام قبیله ای در هند
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
جادو. [ دَ ] (اِخ ) نام قبیله ای است که در هند میزیسته اند. ابوریحان هنگام شمارش ابواب کتاب بهارات گوید: الخامسة عشر موسل و هو تقاتل جادَوْ قبیلة باسدیو. (تحقیق ماللهندص 64 س 18 - 19). و نیز همو در ذکر باسدیو و حروف بهارات (بهارث ) از اساطیر هند باستان گوید: و لم یبق غیر الاخوة الخمسة فانصرف حینئذ باسدیو الی مرکزه و مات َ هو و قبیلته المعروفة بجادَو الاخوة الخمسة قبل تمام السنة. (تحقیق ماللهند ص 201 س 17 - 18). و نیز در ذکر همین اساطیر چنین آرد: و اما البرادة فانها انبتت بردیا و جاء جادَو الیها و شدوا منها حزَماً للجلوس و شربوا فوقعت .... (تحقیق ماللهند ص 203 س 5 - 6).
به زلف تنگ ببندد بر آهوی تنگی
به دیده دیده بدوزد ز جادوی محتال.
ز پاکی و از راستی یکسویم.
به پیشت زن جادو آرد درود.
چه کوه و چه هامون چه دریای نیل.
که کردی بدو دیو و جادو به بند.
چیزها داند کردن بچنین باب اندر.
کنون آهو وشاقی گشت ، و جادو کرد اوشاقش.
همانگه زن جادوی پرفسون
که بُد دایه مه را و هم رهنمون.
زن بود آنکه مر او را بفریبد زن.
پرهیز دار زین زن جادوی مدبره.
کس زاغ سپید کرد جز جادو.
زین سوش سیه ، سپید دیگر سو.
فرهنگ عمید
۲. (اسم، صفت ) [قدیمی] ساحر، افسونگر، جادوگر: چه جادو چه دیو و چه شیر و چه پیل / چه کوه و چه هامون چه دریای نیل (فردوسی۴: ۲۹۸۸ )، نگه کن که با هر کس این پیر جادو / دگرگونه گفتار و کردار دارد (ناصرخسرو: ۳۷۵ )، چو خمّ دوال کمند آورم / سر جادوان را به بند آورم (فردوسی: ۲/۴۶۵ )، من به جادویان چه مانم ای وقیح / کز دمم پررشک می گردد مسیح (مولوی: ۶۱۳ ).
۳. [قدیمی، مجاز] حیله گر.
۴. [قدیمی، مجاز] زیبارو: همشیرۀ جادوان بابل / هم شیوهٴ لعبتان کشمیر (سعدی۲: ۴۵۵ ).
دانشنامه عمومی
علم و فنّ تنویم یا خواب مصنوعی یا خواب مغناطیسی یا هیپنوتیزم.
جادو (در معنای خاص): ایجاد تغییری در عالم مادّه به روشی فراطبیعی به ارادهٔ جادوگر..
کیمیا: علمی که در مورد تبدیل مس، فلزّات، یا حتّی سنگ به طلا بحث می کند. تلاش در این زمینه منشأ به وجود آمدن علم شیمی شد..
هیمیا یا علم و فنّ طلسم ها: روش ترکیب قوای عالم بالا با موجودات عالم پایین.
علم و فنّ اعداد و اوفاق: دربارهٔ ارتباط اعداد و حروف مطالب با هم و تشکیل جداول خاصّی به صورت مثلّث یا مربّع و قرار دادن حروف و اعداد در خانه های آن برای رسیدن به مطالب مختلف به طرزی مخصوص.
علم و فنّ خافیه: در مود چگونگی تغییر و تکثیر حروف و اسامی چیزی که مورد نظر است و استخراج نام های ملائکه و شیاطین موکّل بر آنها. سپس دعا کردن با وردی که از آن ها تشکیل شده..
علم و فنّ احضار ارواح (شبیه لیمیا).
لیمیا یا علم و فنّ تسخیرات: چگونگی ارتباط با ارواح قدرتمند عالم بالا. (شبیه احضار ارواح).
مانند تسخیر جن
در متون باستانی اشارات متعددی به جادو و جادوگری شده است.در دوران پیش از مدرن در اروپای مسیحی باور بر این بود که جادوگران با شیطان در تماس هستند و از نیروی وی برای آسیب رساندن به مردم و اموالشان استفاده می کنند. در میانه سده ۲۰ میلادی باور بر این بود که جادوگران خوب و بد با هم در جنگ بودند. اعتقاد بر اینکه جادوگران مضر هستند به صورت یک ایدئولوژی فرهنگی در میان مردم شایع بود.اعتقاد به جادوگرها باعث شد که افرادی به عنوان شکارچی جادوگر به وجود بیایند که این افراد هنوز در بعضی از اقوام به خصوص در آفریقا به عنوان مثال در اقوام بانتو دیده می شوند.
واژهٔ «جادو» در زبان پهلوی jâdug بوده است. لیکن در پهلوی و نوشته های کلاسیک فارسی از جمله شاهنامه کلمهٔ «جادو» به معنی شخص جادوگر است. عملی که این شخص انجام می دهد «جادوی» است که به معنی جادوگری است یعنی امروز «جادوی» را «جادو» می گویند و ناچار «جادو» را «جادوگر» می گویند. دو نمونه از کاربرد «جادو» در معنی اصیل آن ذکر می شود: در خوان چهارم رستم (زن جادو=جادوگر) در شاهنامه آمده است «چو آواز داد از خداوند مهر / دگرگونه گشت جادو (=جادوگر) به چهر». در مثالی اخیرتر سعدی می گوید «همشیرهٔ جادوان (جادوگران) بابل / همسایهٔ لعبتان کشمیر»
واژه عربی سِحْر نیز در فارسی هم معنی با جادو استفاده می شود و جادوگر را ساحر نیز می نامند. واژه فارسی افسون در قدیم هم معنا با جادو استفاده شده اما امروزه معنای آن بیشتر نزدیک به طلسم یا وردهایی است که برای طلسم خوانده می شود. به کسی که افسون می کند افسونگر گفته می شود. تعویذ به وردها و دعاهایی گفته می شود که نوشته شده و همراه برده می شود. واژه نِیرَنگ نیز در قدیم به عنوان مترادف با جادو و افسون به کار می رفته است.
«جادو دانش و فن ایجاد تغییر در اتفاقات منطبق با اراده است.»
«هر عمل ارادی یک عمل جادویی است.»
«جادو دانش فهمیدن خود و چگونگی آن است. فن به کار بستن است که در عمل فهمیده می شود.»
«جادو تنها برای بودن و برای انجام دادن است.»
بخش ۱ عرفان عنوان گرفته است و زیرتیتر آن «مدیتیشن: راه حصول به نبوغ و الوهیت مطرح شده به عنوان توسعهٔ ذهن انسان» می باشد. این بخش کلاً سیستم یوگای کراولی می باشد که برای آرام کردن ذهن و قادر ساختن تمرکز بر یک نقطه مطرح شده است.
بخش ۲، «جادو (تئوری مقدماتی)» با لوازم جادوی مراسمی و جزئیاتش ارتباط دارد. عناوین عبارتند از: معبد، دایرهٔ جادویی، محراب، تازیانه، خنجر، زنجیر، روغن مقدس، عصا، جام، شمشیر، پنتاکل، نور، تاج، ردا، کتاب، زنگ، نشان، و آتش جادو (شامل بخوردان و بخور زار).
بخش ۳ «جادو در تئوری و عمل» عنوان گرفته است، و شاید بتوان گفت که تاثیرگذارترین بخش کتاب ۴ می باشد. در این بخش جادو (با یک حرف k در پایان کلمه) در آشکارسازی معروف کراولی تعریف شده است که منشا بسیاری اظهارات می باشد، همچون:
دانشنامه اسلامی
در این که «سحر» در چه تاریخی به وجود آمده، تاریخ روشنی در دست نیست، ولی این قدر می توان گفت: که از زمانی خیلی قدیم، این کار بین مردم رواج داشته است. اما چه کسی بار اول جادوگری را به وجود آورد؟ در این قسمت نیز نقطه روشنی در تاریخ دیده نمی شود.
معنای سحر
معنی سحر را می توان انجام نوعی عمل خارق العاده دانست، که آثاری در وجود انسان ها پدید می آورد، و گاهی یک نوع چشم بندی و تردستی می باشد.
سحر در لغت
سحر در لغت به معناى خدعه و نیرنگ، چشم بندى، و به تعبیر قاموس: سحر کردن یعنی خدعه نمودن. اظهار باطل در چهره حق، برگرداندن چیزى از مسیر درست آن و هر چیزى که منشأ و سبب آن دقیق و لطیف باشد، آمده است: کل مالطف و دق. برخى لغویان گفته اند: اصل سحر تبدیل چیزى از حقیقت خود به غیر آن است و به عمل ساحر از این جهت که باطل را به صورت حق نشان مى دهد و چیزى را در خیال افراد، خلاف حقیقت آن نمایان مى سازد، سحر گفته اند.
فراهیدی، خلیل بن احمد، العین، واژه «سحر» ج۳، ص۱۳۵
...
گویش اصفهانی
تکیه ای: ǰâdü
طاری: ǰâdü
طامه ای: ǰâdu
طرقی: ǰâdü
کشه ای: sehroǰâdü
نطنزی: ǰâdu
گویش مازنی
سحر جادو
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
بس کن ای جادوی سخن پیوند
سخن رفته چند گویی چند
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۶۰.
دکتر کزازی در مورد واژه ی " جادو" می نویسد : ( ( جادو در پهلوی در ریخت یاتوگyātūg بکار می رفته است. جادوگر، در این زبان، کت kēt و کنداگ kundag نیز خوانده می شده است. این دو واژه در پارسی در ریخت "کَیْد "و" کُندا "به کار رفته اند. "جادو" همساز با کاربرد پهلوی آن چونان صفت و به جای "جادوگر "در پارسی نو به کار رفته است. ) )
( ( همه نره دیوان و افسونگران
برفتند جادو سپاهی گران. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 259. )
از دیگر توهمات توهم تیازمندی به تنفس است.
باید که به فرهنگ خود و گفتار و برنامه شاه جمشید پیغمبر دید انداخت و اندیشه کرد.
هنگامی که شاه جمشید پیغمبر آمد. !
به مردم گفت: در زیستگاه ۳ زبان میباشد.
۱: زبان مادر
زبان مادری = شرم
چنان باید که سخن گفت که دیگران را نرنجاند و خود را نشرماند.
۲: زبان کاری و یا زبان دفتری.
زبان دفتری = پارسی دری
پارسی = سی پاره ( قرآن ) .
پارسی = پار، سی
پار = پاره
سی = سی ۳۰
سیمرغ
سیتا
سیما
۳۰ روز یک ماه
زبان دفتری = برنامه، فورموله، پروگرام و یا رمز.
۳: زبان بازاری
زبان بازاری = پوچ و پتاق و یاوه و لاف میان خالی، شخص پرستی، چاپلوسی.
زبان بازاری = سخن چینی، باور به خرافات، تفرقه.
زبان بازاری = جادو
جادو = جا، دو
جا = جاه، جای
دو = ۲تا
جادو = ۲تا ساختن، تفرقه، جدایی، بخش بخش کردن.
جادو = آزادی بیان.
جادو = روزنامه و رسانه و تلویزیون آزاد.
جادو = حزب، گروه،
زمین = باغ
مردم = درختان
اگر درختان گروه گروه شوند و حزب بسازند. !
جنگل از بین میرود.
زبان بازاری و یا جادو = جنگ بیچشم با ساده نادان.
جادو = زندباد و مردباد
زندباد = سنگ پائین آسیاب
مردباد = سنگ بالای آسیاب
زندباد و مردباد گوینده = جو، گندم، جواری.
خود و مال و دارایی تان را بشناسید و از جان و مال تان نگهداری نماید و خود و داشته هایی تان را ارزش دهید، هیچگاه جادو بر شما کار نمیکند.
پیوند دادن بیجاه گرفتار شدن به جادو میباشد.
آواز = آغاز هستی
آ
آلا
آدم
آ = آواز
آلا = آواز بالا، آواز بیهمتا، آواز بیمانند، آواز نیک، آواز برتر، آواز پسندیده، آواز شایسته.
نماز از برای همین ساخته شده است.
زبان = خزانه و یا بانک آواز اهلی
آواز اهلی = آواز نیکو و شایسته و پسندیده درست و با برنامه سنجیده شده.
آدم
آدم = آ، دم
آ = آواز
دم = نیرو، زور
آدم = آواز نیرومند
آدمی با آواز خود هر کس و هر چیز را اداره کرده می تواند.
نماز در دین از برای همین ساخته شده بود تا سخنان نیک و زیبا بر زبان آید و باشد.
اما پس از شاه جمشید پیغمبر زبان ستایش و پرستش و رهنمایی از بین رفته و زبان ( اداره ) جایش را گرفته و جادو فرمانروا گردیده است.
آدم = آواز نیرومند
رسانه ها و روزنامه ها و تلویزیون ها همه جادو اند و مردم را اداره میکنند.
چون مردم خود را نمیشناسند و زندگی خود را و داشته هایی خود را نمیشناسند و ارزش دادن را نمیدانند و ارزش نمیدهند.
جادو = جاه را دو کردن، جدایی انداختن، تفرقه انداختن.