کلمه جو
صفحه اصلی

نیمروز


مترادف نیمروز : ظهر، خاور، مشرق ، باختر

متضاد نیمروز : پسین

فارسی به انگلیسی

midday, noonday, noon, south

midday


noonday, midday, noon, south


فارسی به عربی

ظهر , منتصف النهار
جنوب , خط الطول

ظهر , منتصف النهار


مترادف و متضاد

south (اسم)
نیم روز، جنوب

noon (اسم)
ظهر، نیم روز، وسط روز

midday (اسم)
ظهر، نیم روز

meridian (اسم)
اوج، ظهر، خط نصف النهار، نیم روز، دایره طول، درجه کمال

noontime (اسم)
نیم روز، موقع ظهر

noontide (اسم)
اوج، ظهر، نیم روز، بالاترین نقطه

ظهر ≠ پسین


خاور، مشرق ≠ باختر


۱. ظهر
۲. خاور، مشرق ≠ پسین،
۳. باختر


فرهنگ فارسی

نام قدیمی سیستان است .
میان روز، وسط روز ، ظهر، هنگام ظهر، نام قدیم، سیستان است
عنوانی که به سیستان می دادند . زابل . ولایت سیستان .

فرهنگ معین

(اِمر. ) ۱ - میان روز، وسط روز. ۲ - نام سیستان . ۳ - نام پرده ای از موسیقی .

لغت نامه دهخدا

نیمروز. ( اِ مرکب ) نصف روز و آن رسیدن آفتاب است بر دایره نصف النهار. ( برهان قاطع ). میان روز. وسط روز. هنگام زوال. ( ناظم الاطباء ). ظهر. منتصف نهار. گرمگاه. ظهیره. پیشین. ( یادداشت مؤلف ) :
چنین داد پاسخ که تا نیمروز
که بالا کشد هور گیتی فروز.
فردوسی.
برآسود بهرام تا نیمروز
چو بر اوج شد هور گیتی فروز.
فردوسی.
دونده همی تاخت تا نیمروز
چو آمد بر زال گیتی فروز.
فردوسی.
ز بامدادان تا نیمروز خادم او
میان دشت همی گشت با هزار سوار.
فرخی.
گویند که سیصد مرد بکشت از وقت روز برآمدن تا نیمروز. ( تاریخ سیستان ). اگر [ برآمدن نور از قبرالمسیح ] نیمروز باشد دانند که سال میانه باشد و اگر اول روز بود فراخی بود و اگر آخر بود قحطی و تنگی باشد. ( مجمل التواریخ ).آدم همان روز نیمروز آدینه از بهشت بیفتاد. ( مجمل التواریخ ).
شاید گر از فلک دو رخ نجم را کند
خورشید نیمروز و مه نیمشب سلام.
سوزنی.
ز شرم رای تو در وقت نیمروز شود
چو سایه از پس دیوار آفتاب نهان.
سوزنی.
می ناب خوردند تا نیمروز
چو می در ولایت شد آتش فروز.
نظامی.
جمالی چو در نیمروز آفتاب
کرشمه کنان نرگسی نیم خواب.
نظامی.
دگر نیمروز آن جوان دلیر
ز پایان آن پشته آمد به زیر.
نظامی.
اشک چون شمع نیمسوز فشاند
خفته تا وقت نیمروز بماند.
نظامی.
ظالمی را خفته دیدم نیمروز
گفتم این فتنه است خوابش برده به.
سعدی.
تو خفته خنک در حرم نیمروز
غریب از برون گو به گرما بسوز.
سعدی.
ترا من دوست می دارم که یک شب
در آغوشت کشم تا نیمروزی.
سعدی.
تا روزی در گرم نیمروز بر قصر خود به اصفهان طوفی می زد. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 91 ).
سادس ماه ربیعالاَّخر اندر نیمروز
روز آدینه به حکم کردگار ذوالمنن.
حافظ.
|| نیمی از روز. نیمه ای از روز. یکی از دو نیمه روز :
به یک نیمروز آب دارد نگاه
دگر نیمه مهمان بجویدبه راه.
فردوسی.
خسروان را در سالی یک روز بودی که داوری یک ساله را مظالم کردندی آن همه جهان به نیم روز راست گشتی و مظلومان سیستان را جداگانه نیم روز بایستی. ( تاریخ سیستان ). || ( اِخ ) نام پرده ای است از موسیقی که باربد مصنف آن است. ( جهانگیری ). نوائی است از سی لحن باربد. ( رشیدی ) ( انجمن آرا ). نام لحن بیست ونهم از سی لحن باربد. ( ناظم الاطباء ) :

نیمروز. (اِ مرکب ) نصف روز و آن رسیدن آفتاب است بر دایره ٔ نصف النهار. (برهان قاطع). میان روز. وسط روز. هنگام زوال . (ناظم الاطباء). ظهر. منتصف نهار. گرمگاه . ظهیره . پیشین . (یادداشت مؤلف ) :
چنین داد پاسخ که تا نیمروز
که بالا کشد هور گیتی فروز.

فردوسی .


برآسود بهرام تا نیمروز
چو بر اوج شد هور گیتی فروز.

فردوسی .


دونده همی تاخت تا نیمروز
چو آمد بر زال گیتی فروز.

فردوسی .


ز بامدادان تا نیمروز خادم او
میان دشت همی گشت با هزار سوار.

فرخی .


گویند که سیصد مرد بکشت از وقت روز برآمدن تا نیمروز. (تاریخ سیستان ). اگر [ برآمدن نور از قبرالمسیح ] نیمروز باشد دانند که سال میانه باشد و اگر اول روز بود فراخی بود و اگر آخر بود قحطی و تنگی باشد. (مجمل التواریخ ).آدم همان روز نیمروز آدینه از بهشت بیفتاد. (مجمل التواریخ ).
شاید گر از فلک دو رخ نجم را کند
خورشید نیمروز و مه نیمشب سلام .

سوزنی .


ز شرم رای تو در وقت نیمروز شود
چو سایه از پس دیوار آفتاب نهان .

سوزنی .


می ناب خوردند تا نیمروز
چو می در ولایت شد آتش فروز.

نظامی .


جمالی چو در نیمروز آفتاب
کرشمه کنان نرگسی نیم خواب .

نظامی .


دگر نیمروز آن جوان دلیر
ز پایان آن پشته آمد به زیر.

نظامی .


اشک چون شمع نیمسوز فشاند
خفته تا وقت نیمروز بماند.

نظامی .


ظالمی را خفته دیدم نیمروز
گفتم این فتنه است خوابش برده به .

سعدی .


تو خفته خنک در حرم نیمروز
غریب از برون گو به گرما بسوز.

سعدی .


ترا من دوست می دارم که یک شب
در آغوشت کشم تا نیمروزی .

سعدی .


تا روزی در گرم نیمروز بر قصر خود به اصفهان طوفی می زد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 91).
سادس ماه ربیعالاَّخر اندر نیمروز
روز آدینه به حکم کردگار ذوالمنن .

حافظ.


|| نیمی از روز. نیمه ای از روز. یکی از دو نیمه ٔ روز :
به یک نیمروز آب دارد نگاه
دگر نیمه مهمان بجویدبه راه .

فردوسی .


خسروان را در سالی یک روز بودی که داوری یک ساله را مظالم کردندی آن همه جهان به نیم روز راست گشتی و مظلومان سیستان را جداگانه نیم روز بایستی . (تاریخ سیستان ). || (اِخ ) نام پرده ای است از موسیقی که باربد مصنف آن است . (جهانگیری ). نوائی است از سی لحن باربد. (رشیدی ) (انجمن آرا). نام لحن بیست ونهم از سی لحن باربد. (ناظم الاطباء) :
چو گفتی نیمروز مجلس افروز
خرد بیخود بدی تا نیمه ٔ روز.

نظامی .


|| (اِ مرکب ) جنوب . (مفاتیح ) (فرهنگ شاهنامه ) (التنبیه و الاشراف ) (یادداشت مؤلف ) :
چنین ساخت سلطان گیتی فروز
که دارد سپه چشم بر نیمروز.

فردوسی .


- پادشاه نیمروز ؛ کنایه از آفتاب . سلطان نیمروز. (از ناظم الاطباء).
- || کنایه از پیغامبر اسلام . (ناظم الاطباء).
- سلطان نیمروز ؛ کنایه از آفتاب . (ناظم الاطباء).
- شاه نیمروز، شه نیمروز ؛ کنایه از خورشید است :
بر شاه نیمروز کمین کن که آه تست
هر نیمشب کمانکش مردان صبحگاه .

خاقانی .


چو نیمی شد از روز گیتی فروز
روان گشت ازآنجا شه نیمروز.

نظامی .


- مَلِک ِ نیمروز ؛ کنایه از خورشید :
نیم شبان کان مَلِک ِ نیمروز
کرد روان مشعل گیتی فروز.

نظامی .


- || کنایه از پیامبر اسلام .
- مُلْک ِ نیمروز ؛ سرزمین نیمروز. نیمه ٔ روز :
در نیمشب چو صبح پسین درگرفته ایم
در مُلْک ِ نیمروز به پیشین رسیده ایم .

خاقانی .



نیمروز. (اِخ ) عنوانی که به سیستان می دادند. (فرهنگ لغات شاهنامه ). زابل . (جهانگیری ) ولایت سیستان . (برهان قاطع) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (از جهانگیری ) (رشیدی ) (معجم البلدان ) :
همان نیمروز از تو خالی مباد
که چون تو ندیده ست گیتی به یاد.

فردوسی .


سوی نیمروز آمد از راه بست
همه روی گیتی ز دشمن بشست .

فردوسی .


چوآمد به نزدیکی نیمروز
خبر شد به سالار گیتی فروز.

فردوسی .


نیمروز امروز از خواجه و از گوهر او
بیش از آن نازد کز سام یل و رستم زر.

فرخی .


نه خرد ولایتی است خراسان و هندوستان و سند و نیمروز و خوارزم . (تاریخ بیهقی ). اما در نیم روز دو قول گویند: یکی آنکه خسروان را در سالی یک روز مظالم بودی که داوری یک ساله را مظالم کردندی ، آن همه جهانیان به نیمروز راست گشتی و مظلومان سیستان را جداگانه نیم روز بایستی و بوالفرج بغدادی گوید نه چنین است اما حکمای عالم جهان را بخشش کردند بر برآمدن و فروشدن خورشید به نیمروز و حد آن چنان باشد که از سوی مشرق در آنجا که خورشید به کوتاه ترین روزی برآید و از سوی مغرب از آنجا که خورشید به درازترین روزی فروشود و این علم به حساب معلوم گردد. (تاریخ سیستان ) (یادداشت مؤلف ). و این جمله را به چهار قسمت کرده اند خراسان و ایران و نیم روز و باختر، هرچه حد شمال است باختر گویند و هرچه حد جنوب است نیمروز گویند... (تاریخ سیستان ). ما را یارگی نباشد که اندر پیش سواران ملک نیمروز به میدان اندر شویم . (تاریخ سیستان ).
ور به خرابی فتد از مملکت
گرسنه خسبد ملک نیمروز.

سعدی .



فرهنگ عمید

۱. هنگام ظهر.
۲. (اسم ) میان روز، وسط روز، ظهر.
۳. (اسم ) نیمه ای از روز.
۴. (اسم ) [مجاز] جنوب.
۵. (اسم ) (موسیقی ) [قدیمی] از الحان سی گانه باربد: چو گفتی نیمروز مجلس افروز / خِرَد بیخود بُدی تا نیمهٴ روز (نظامی۱۴: ۱۰۸ ).

دانشنامه عمومی

نیمروز در این بیت از گنجوی: نیم شبی کان ملک نیمروز کرد روان مشعل گیتی فروز مجاز به علاقۀ جزئه است از عالم هستی... و به همین مناسبت، خود واژۀ «نیم روز» در این بیت از شعر گنجوی، معنی زمانی ندارد، بلکه معنی مکانی دارد. وجه انتخاب وجه مکانی نیمروز به علاقۀ جزئیه از همۀ زمین و هستی، منطقۀ سیستان در ادبیات کلاسیک است.


نمیروز دارای کاربردهای زیر است:
ولایت نیمروز، از ولایت های افغانستان به مرکزیت زرنج
شهرستان نیمروز، از توابع استان سیستان و بلوچستان در ایران
بنیادنیمروز؛یک تشکل فراگیر مردم نهاد به مدیریت محمد آذری که در بسیاری از شهرها واستانهای کشور نمایندگی دارد
نیمروز (قائنات)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان قائنات در استان خراسان جنوبی ایران
نیمروز (قائنات). نیم روز روستایی در دهستان مهیار بخش مرکزی شهرستان قائنات استان خراسان جنوبی ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ بوده است.

دانشنامه آزاد فارسی

نیمروز (ولایت). نیمروز (ولایت) Nimruzولایتی در جنوب غربی افغانستان و هم مرز با ایران. از غرب با سیستان_و_بلوچستان ایران، از شرق با هلمند، از شمال با فراه و از جنوب با بلوچستان هم مرز است. این ولایت دارای 5 بخش و بیشتر از 600 روستا است. جمعیت نیمروز در حدود 156000 نفر و مرکزش شهر زَرَنج است. فرودگاه زرنج در این شهر واقع شده است. مساحت این ولایت 41000 کیلومتر مربع است و در بین ولایت های افغانستان کمترین تراکم جمعیتی را دارد. اکثر ساکنان این ولایت از اقوام بلوچ، پشتون، تاجیک و ازبک هستند. نیمروز در گذشته جزئی از سیستان بزرگ به شمار می رفته است. در طول تاریخ این منطقه جزء امپراطوری های اسکندر، غزنویان، تیموریان و صفاریان بوده؛ و در نهایت توسط احمد شاه درانی (ابدالی) به افغانستان کنونی ملحق شده است. علاوه بر فرودگاه زرنج، بزرگراه دلارامزرنجان که توسط هندی ها ساخته شده از راه های ارتباطی اصلی در این ولایت است. زراعت و دامپروری از منابع اصلی درآمد مردم زرنج است. رود هیرمند و خاشرود در این ولایت قرار دارند. از شهرهای زرنج کنگ، خاشرود، چهاربرجکو چخانسوررا می توان نام برد.

رجوع شود به:ظهر

واژه نامه بختیاریکا

اَفتَو مُل به کَمَر

پیشنهاد کاربران

به زبان اوستایی : نیمروچ

هنگام ظهر ( نیمروچ به بلوچی )

نشریه

گرمگاهان

نیمروز:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "نیمروز " می نویسد : ( ( نیمروز در پهلوی نمروچ nēmrōč، در معنی جنوب است و از آن روی که سیستان جای در جنوب ایران دارد نامی شده است این سرزمین را. ) )
( ( چو آمد به نزدیکی نیمروز
خبر شد ز سالار گیتی فروز ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۹۷. )


کلمات دیگر: