مترادف غراب : جهاز، سفینه، کشتی، ناو، زاغ، کلاغ
غراب
مترادف غراب : جهاز، سفینه، کشتی، ناو، زاغ، کلاغ
فارسی به انگلیسی
Corvus
arrogant and selfish
raven
فارسی به عربی
عربی به فارسی
غراب , کلا غ , اهرم , ديلم , بانگ زدن , بانگ خروس , زاغچه , زاغي , کلا غ پيشه , کلا غ سياه , کلا غ زنگي , مشکي , حرص زدن , غارت کردن , قاپيدن , با ولع بعليدن , صيد , شکار , طعمه شکاري , چپاول , رخ , کلا غ زاغي , کلا هبردار , کلا هبرداري کردن
مترادف و متضاد
جهاز، سفینه، کشتی، ناو
زاغ، کلاغ
۱. جهاز، سفینه، کشتی، ناو
۲. زاغ، کلاغ
فرهنگ فارسی
کلاغ، زاغ
( اسم ) ۱ - راغ . جمع : غربان غرابین ۲ - کلاغ . یا غراب زمین . شب تاریک . یاغرای سیاه ( سیه ) . شب . ۳ - نوعی از کشتی مادی قدیم که به شکل غراب ساخته می شده . ۴ - جسم کلی از جهت بودن او در غایت بعد از عالم قدس . ۵ - از خود راضی مغرور .
محمد بن موسی غراب استاد ابی علی غصانی است
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
غراب . [ غ َرْ را ] (اِخ ) محمدبن موسی غراب . استاد ابی علی غصانی است . (منتهی الارب ).
غراب . [ غ ُ ] (اِخ ) (الَ ...) نام صورتی از صور فلکیه از ناحیه ٔ جنوبی است و آن را بر مثال کلاغی توهم کرده اند و کواکب آن هفت است و نام دیگر آن عرش سماک است . (از جهان دانش ). نام صورت نهم از صور چهارده گانه ٔ فلک جنوبی . (مفاتیح ). یکی از صور جنوبی فلک و دارای سه ستاره از قدر سیم و یک از قدر چهارم است و جناح الغراب و منقارالغراب از ستارگان این صورت است . رجوع به ثوابت شود.
غراب . [ غ ُ ] (اِخ ) ابن جَذیمة. جدی جاهلی است از قبیله ٔ طی . از قحطان ، بعض فرزندان وی مشهورند. (اعلام زرکلی ج 2 ص 758).
غراب . [ غ ُ ] (اِخ ) امیر مدیان است که جدعون وی را هزیمت داده ، افرائیمیان او را بر صخره ٔ غراب به قتل رسانیدند، و صخره ٔ غراب به اسم امیر مدیان که در آنجا مقتول گردید موسوم گشت ، و این صخره در مشرق اردن بود چه جدعون وقتی که غراب و ذئب را به قتل رسانید خود در طرف غربی اردن مشغول برانگیختن غیرت سبط افرائیم و به هیجان آوردن ایشان بود که بدان وسیله مدیانیان را هزیمت دهند، و اینان همان اشخاص بودند که گذرگاههای اردن را گرفته مدیانیان را فرار دادند و متفرق کردند، و پس از آن به تعاقب ایشان پرداخته ، غراب و ذئب را دستگیر کردند، و رئیس آنان را به نزد جدعون آوردند. پس از آن جدعون وعساکرش از اردن گذشتند، شاید زبح و صلمناع را که شهریار مدیانیان بودند دستگیر کنند، علیهذا بر ایشان هجوم آورده در نوبح ایشان را زدند و دو پادشاه را دستگیر کردند. جدعون آنان را به سکوت و فنوئیل آورد و از آنجا به دیار عدم فرستاد. (از قاموس کتاب مقدس ).
غراب . [ غ ُ ] (اِخ ) چاهی است بر یک روزه از مدینه . (منتهی الارب ).
غراب . [ غ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دیناران بخش اردل شهرستان شهرکرد، و در 20000گزی جنوب باختری اردل و در 20000گزی راه عمومی اردل واقع است . سکنه ٔ آن 46 تن و مذهب آنان تشیع است و به زبان فارسی سخن می گویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
غراب . [ غ ُ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای مدینه . رجوع به نزهةالقلوب چ برون ص 15 شود. || وادئی است از اودیه ٔ عقیق . (منتهی الارب ).
تأبد لاَ ْٔی ٌ منهم فعقائده
فذو سلم انشا جه فسواعده
فمندفع الغلان من جنب منشد
فنعف الغراب خطبه فأساوده .
(از معجم البلدان ).
غراب . [ غ ُ ] (اِخ ) نام مردی ، غیره النبی (ص ) و جعل اسمه مسلماً و هو مسلم القرشی . (منتهی الارب ). || لقب احمدبن محمد اصفهانی . || نام اسب غنی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غراب . [ غ ُ ] (اِخ )(صخره ٔ...) صخره ای است که امیر مدیان در آنجا به قتل رسید و وجه تسمیه اش این است که امیر مدیان به نام غراب نامیده می شد و این صخره در مشرق اردن بود. (از قاموس کتاب مقدس ). رجوع به غراب (امیر مدیان ) شود.
نیست ممکن که بود هرگز چون باز غراب .
فرخی .
ور بلبل را گسسته شد زیر
بربست غراب بی مزه بم .
ناصرخسرو.
چند گریزی ز حواصل درین
قبه ٔ بی روزن و باب ای غراب .
ناصرخسرو.
وین ستمگر جهان به شیر بشست
بر بناگوشهات پر غراب .
ناصرخسرو.
چون غرابم به دور بینی از آن
تیره شد روز من چو پر غراب .
مسعودسعد.
از گریه چون غرابم آواز درگلو
پیدا نبود هیچ سؤال من از جواب .
مسعودسعد.
ز زخم خنجر و از گرد موکب تو شود
زمین چو چشم همای و هوا چو پر غراب .
مسعودسعد.
ازوصالت گشت فالم سعد چون فر همای
گر ز هجرت گشت روزم تیره چون پر غراب .
امیرمعزی .
از این قصیده که گفتم سخنوران جهان
به حیرتند چو از منطق طیور غراب .
خاقانی .
مگو کز چمن نیست بادا غراب
مگر نرخ انجیر ارزان بود.
خاقانی .
در اوایل عهد شباب که موی عارض چون پر غراب بود... (مقامات حمیدی ).
مگس بر خوان حلوا کی کند پشت
به انجیری غرابی چون توان کشت .
نظامی .
نه عجب گر فرورود نفسش
عندلیبی غراب هم قفسش .
سعدی (گلستان ).
طوطی را با زاغی در یک قفس کرده بودند... عجبتر آنکه غراب هم از مجاورت طوطی به جان آمده بود. (گلستان سعدی ).
چون برآمد بر هوا موش از غراب
منسحب شد چغز نیز از قعر آب .
مولوی (مثنوی ).
چون غراب است این جهان بر من از آن زلف غراب
ارغوان بار است چشمم زآن رخ چون ارغون .
مظفری .
رجوع به زاغ و کلاغ شود.
- طار غرابه ؛ یعنی پیر شد. (اقرب الموارد).
- غراب الابقع . غراب السود. غراب البین . غراب الزرع . غراب القیظ. رجوع به ترکیبات مذکور شود.
- امثال :
فلان احذر من الغراب . (منتهی الارب ).
|| حد هر چیزی و تیزی تبر و تیزی هر چیزی .(منتهی الارب ) (آنندراج ). غراب کل شی ٔ، اوله و حده کغراب الفأس و نحوها. (اقرب الموارد). || یخچه . تگرگ . برف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). البَرَد والثلج . (اقرب الموارد). || پس سر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قذال الرأس . (اقرب الموارد). || خوشه ٔ نخستین از بریر و پیلو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). خوشه ٔ بریر.خوشه ٔ درخت اراک . (از اقرب الموارد). || تندی پائین سرین متصل بالای ران . یا استخوان باریک پائین استخوان تنک و هما غرابان . ج ، غربان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الغرابان طرفا الورکین الاسفلان یلیان اعالی الفخذ، و قیل عظمان رقیقان اسفل من الفراشة. (اقرب الموارد). || نوعی از کشتی دریا. (غیاث اللغات ). نوعی کشتی دریا از کشتیهای قدیم . (از المنجد). قسمی از کشتی بادی قدیم که به شکل غراب ساخته میشده است . کرجی . قایق . و کشتی دودی این عصر را هم غراب می گویند. (فرهنگ نظام ). زورق . طرادة : و در آنجا معتمد مذکور مرا با خود به غراب سوار نموده ، روانه ٔ دیار اروس شده . (تاریخ گلستانه ). با محمودبیک سوار غراب نموده و خود هم در آن کشتی نشست . (تاریخ گلستانه ). || غراب یا غُرت و غراب ، تنابزی است در تداول شیرازیان . || در اصطلاح صوفیه عبارت است از جسم کلی از جهت بودن او در غایت بعد از عالم قدس . (کشاف اصطلاحات الفنون به نقل از لطائف اللغات ). الجسم الکلی و هو اول صورة قبله الجوهرالهبائی و به عم الخلاء و هو امتداد متوهم من غیر جسم و حیث قبل الجسم الکلی من الاشکال الاستدارة، علم ان الخلا مستدیر و لما کان هذا الجسم اصل الصور الجسمیةالغالب علیها غسق الامکان و سواده فکان فی غایة البعد من عالم القدس ، و حضرة الاحدیة سمی بالغراب الذی هومثل فی البعد و السواد. (تعریفات جرجانی ).
- رِجْل الغراب ؛ نوعی از بندش پستان شتر ماده است که شتر کره شیر مکیدن نتواند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
- || صر علیه رجل الغراب ؛ یعنی تنگ و دشوار گردید بر وی کار. (منتهی الارب ).
|| گیاهی است زرد شکوفه که به لغت بربری آن را اطریلال نامند. در تنه و بیخ و انبوهی به گیاه شبت ماند مگر در شکوفه که آن سپید دارد، و دانه ای مانند دانه ٔ مقدونش . درهم من بزره مسحوقاً مخلوطاً بالعسل مجرب فی استیصال البهق و البرص شرباً، و قد یضاف الیه ربعدرهم عاقر قرحا و یقعد فی شمس حارة مکشوف المواضع البرصة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به اَآطریلال شود.
- طاعون غراب . رجوع به طاعون شود.
- غراب خوار . رجوع به غراب خوار شود.
- غراب زمین . رجوع به غراب زمین شود.
- غرابگون . رجوع به غرابگون شود.
فلولا اﷲ ثم ندی ابن لیلی
و انی فی نوالک ذوارتعاب
و باقی الود ما قطعت قلوصی
مسافة بین مصر الی غراب
و از جمله ٔ دلایل بر اینکه غراب در شام است قول عدی بن الرقاع است که گوید :
کلما ردنا شطاً عن هواها
شطنت دار میعة حقباء
بغراب الی الالاهة حتی
تبعت امهاتها الاطلاء
فتردَّدن بالسماوة حتی
کذبتهن غدرها و النِّهاءُ.
وهمه ٔ این نواحی چنانکه ابن السکیت در شرح شعر کثیر آورده در شام است .
(از معجم البلدان ).
فرهنگ عمید
۱. (زیستشناسی) کلاغ سیاه.
۲. (صفت) [مجاز] خودخواه.
۳. (نجوم) صورت فلکی کمنوری در آسمان نیمکرۀ جنوبی؛ کلاغ.
۴. (زیستشناسی) زاغ.
۵. نوعی کشتی بادی که به شکل کلاغ ساخته میشد.
〈 غراب بین: (زیستشناسی) [قدیمی] = غرابالبین
۲. (صفت ) [مجاز] خودخواه.
۳. (نجوم ) صورت فلکی کم نوری در آسمان نیمکرۀ جنوبی، کلاغ.
۴. (زیست شناسی ) زاغ.
۵. نوعی کشتی بادی که به شکل کلاغ ساخته می شد.
* غراب بین: (زیست شناسی ) [قدیمی] = غراب البین
دانشنامه عمومی
غراب گردن سفید با نام علمی Corvus albicollis
غراب معمولی با نام علمی Corvus corax
غراب استرالیایی با نام علمی Corvus coronoides
غراب منقارکلفت با نام علمی Corvus crassirostris
غراب کوتوله با نام علمی Corvus edithae
غراب چیهواهوا با نام علمی Corvus cryptoleucus
غراب کوچک با نام علمی Corvus mellori
غراب دم چتری با نام علمی Corvus rhipidurus
غراب گردن قهوه ای با نام علمی Corvus ruficollis
غراب جنگلی با نام علمی Corvus tasmanicus
غُراب نامی است رایج برای نامیدن آن دسته از اعضای سردهٔ کلاغ است که جثه ای بزرگ دارند به ویژه پرنده پرتعداد «غراب معمولی» (Corvus corax). منقارهای بزرگ، پرهای سیاه و بدن پر از شاخصه های ظاهری غراب هاست.
منقرض شده:
شعر دربارهٔ غرابی (نوعی کلاغ) سخن گوست که به شکلی مرموز با عاشقی پریشان حال ملاقات می کند و شاهد سقوط آرام مرد جوان به جنون است. عاشق، که اغلب او را دانشجو می دانند، در فراغ معشوقش، لنور، زاری می کند. غراب روی مجسمهٔ نیم تنهٔ آتنا می نشیند و با تکرار دائمی کلمات «دیگر هرگز» یا «نه دیگر بار» به زجر و اندوه مرد جوان دامن می زند. در این شعر ارجاعاتی به فولکلور و ادبیات کلاسیک وجود دارد.
غرق مطالعهٔ مجلدی عجیب و غریب بودم از دانش از یادرفته،
در میان سرتکان دادن ها، و گاه به خواب رفتن ها، ناگهان انگشتی به در خورد،
فرهنگستان زبان و ادب
گویش مازنی
مغرور و خود بزرگ بین که در باور مردم از صفات کلاغ است
لاف دورغ
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
یعنی خالی بندی