کلمه جو
صفحه اصلی

بحر


مترادف بحر : اقیانوس، دریا، یم ، وزن شعر

متضاد بحر : بر، خشکی، هامون

برابر پارسی : دریا

فارسی به انگلیسی

sea, poetical metre

مترادف و متضاد

۱. اقیانوس، دریا، یم ≠ بر، خشکی، هامون
۲. وزنشعر


measure (اسم)
حد، اقدام، میزان، درجه، مقدار، پایه، اندازه، پیمانه، تدبیر، مقیاس، واحد، وزن شعر، بحر

اقیانوس، دریا، یم ≠ بر، خشکی، هامون


فرهنگ فارسی

دریا، وزن شعر، مقیاس اوزان عروضی
( اسم ) ۱ - دریا جمع : بحار بحور. یا بحر بیکران خندق . عالم ملکوت و جبروت . یا بحر دمان زیبق عمل . ابری که تقاطر کند . یا بحر نهنگ آثار . تیغ شمشیر آبدار . یا بحر نهنگ آسا . یا بحر وسیع . الف - فلک . ب - دست صاحب همتان . ۲ - مقیاس اوزان عروضی وزن شعر و آن ۱۹ بحر است : طویل مدید بسیط وافر کامل هزج رجز رمل منسرح مضارع مقتضب مجتث سریع جدید قریب خفیف مشاکل متقارب متدارک
ده از دهستان میان عنافجه اهواز ۳۱ هزار گزی شمال خاوری اهواز کنار کارون .

فرهنگ معین

(بَ ) [ ع . ] ( اِ. )۱ - دریا. ج .بحار. ۲ - وزن شعر.

لغت نامه دهخدا

بحر. [ ب ُ ح ُ ] (اِخ ) دهی ضبع صحابی است . (منتهی الارب ).وی در فتح مصر حضور داشت . (از قاموس الاعلام ترکی ).


بحر. [ ب َ ] ( ع مص ) گوش شتر شکافتن. ( تاج المصادر بیهقی ). شکافتن گوش. ( منتهی الارب ). || شکافتن و فراخ گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

بحر. [ ب َ ح َ ]( ع مص ) سراسیمه شدن از بیم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( تاج المصادر بیهقی ). || سیراب نگردیدن از تشنگی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سخت تشنه شدن. ( زوزنی ). || گداختن گوشت از بیماری بحر. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سست و تیره رنگ گردیدن شتر از سخت دویدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

بحر. [ ب َ ح ِ ] ( ع ص ، اِ ) نعت از بحر به همه معانی مصدری آن از قبیل گوش شتر شکافتن و سراسیمه شدن ، و سیراب نشدن و سست و تیره رنگ شدن شتر. ( از منتهی الارب ).

بحر. [ ب َ ] ( ع اِ ) مقابل بر ( خشکی ). دریا. ( ترجمان علامه جرجانی ). دریای شور. ( منتهی الارب ). دریای محیط که شور است. ( غیاث اللغات ). یم. صاحب آنندراج گوید: بیکران و بی پایان و پرآشوب و تلخ و گران لنگر و سبکروح و گوهرخیز و گوهربار و گوهرزای از صفات اوست. مصغر آن اُبَیحِر باشد نه بحیر. ( منتهی الارب ). ج ، ابحر، بحار، بحور. ( منتهی الارب ) : اذا سمحت فلا بحر و لامطر. ( تاریخ بیهقی ص 122 ).
باز جهان بحر دیگر است و مدور
شخص تو کشتی است عمر باد مقابل.
ناصرخسرو.
از نور تا به ظلمت و از اوج تا حضیض
وز باختر به خاور و از بحر تا به بر.
ناصرخسرو.
در چشمه وزارت و در بحر مملکت
ماند به آشنای پدر آشنای تو.
معزی.
غیاث ملت اقضی القضاة عزالدین
که بحر دستش زرین بخار می سازد.
خاقانی.
بحری که عید کرد بر اعدا به پشت ابر
از غره اش درخش و ز غرشت تندرش.
خاقانی.
چون آبروی درنکشیم از چه درکشیم
بحری ز دست ساقی دوران صبحگاه.
خاقانی.
ور گهر تاج نابسوده شد از بحر
بحر گهرزای تاجدار بماناد.
خاقانی.
بحر و کان را کسی نگفت بخیل.
ظهیر.
ببخشد دست او صد بحر گوهر
که در بخشش نگردد ناخنش تر.
نظامی.
چنان قادرسخن شد در معانی
که بحری گشت در گوهرفشانی.
نظامی.
گشته دلم بحر گهرریز تو
گوهر جانم کمرآویز تو.
نظامی.
کوهها و بحرها و دشت ها

بحر. [ ب ُ ح ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان آب عنافجه ٔ اهواز 31 هزارگزی شمال خاوری اهواز کنار کارون . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


بحر. [ ب َ ] (ع مص ) گوش شتر شکافتن . (تاج المصادر بیهقی ). شکافتن گوش . (منتهی الارب ). || شکافتن و فراخ گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


بحر. [ ب َ ح َ ] (ع اِ) بیماری سل و آن شتران را هم عارض شود. (منتهی الارب ).


بحر. [ ب َ ح َ ](ع مص ) سراسیمه شدن از بیم . (منتهی الارب ) (آنندراج )(تاج المصادر بیهقی ). || سیراب نگردیدن از تشنگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخت تشنه شدن . (زوزنی ). || گداختن گوشت از بیماری بحر. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || سست و تیره رنگ گردیدن شتر از سخت دویدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


بحر. [ ب َ ح ِ ] (ع ص ، اِ) نعت از بحر به همه ٔ معانی مصدری آن از قبیل گوش شتر شکافتن و سراسیمه شدن ، و سیراب نشدن و سست و تیره رنگ شدن شتر. (از منتهی الارب ).


بحر. [ ب ُ ح ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوی اهواز. آب از رودخانه ٔ کارون . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


بحر. [ ب َ ] (ع اِ) مقابل بر (خشکی ). دریا. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). دریای شور. (منتهی الارب ). دریای محیط که شور است . (غیاث اللغات ). یم . صاحب آنندراج گوید: بیکران و بی پایان و پرآشوب و تلخ و گران لنگر و سبکروح و گوهرخیز و گوهربار و گوهرزای از صفات اوست . مصغر آن اُبَیحِر باشد نه بحیر. (منتهی الارب ). ج ، ابحر، بحار، بحور. (منتهی الارب ) : اذا سمحت فلا بحر و لامطر. (تاریخ بیهقی ص 122).
باز جهان بحر دیگر است و مدور
شخص تو کشتی است عمر باد مقابل .

ناصرخسرو.


از نور تا به ظلمت و از اوج تا حضیض
وز باختر به خاور و از بحر تا به بر.

ناصرخسرو.


در چشمه ٔ وزارت و در بحر مملکت
ماند به آشنای پدر آشنای تو.

معزی .


غیاث ملت اقضی القضاة عزالدین
که بحر دستش زرین بخار می سازد.

خاقانی .


بحری که عید کرد بر اعدا به پشت ابر
از غره اش درخش و ز غرشت تندرش .

خاقانی .


چون آبروی درنکشیم از چه درکشیم
بحری ز دست ساقی دوران صبحگاه .

خاقانی .


ور گهر تاج نابسوده شد از بحر
بحر گهرزای تاجدار بماناد.

خاقانی .


بحر و کان را کسی نگفت بخیل .

ظهیر.


ببخشد دست او صد بحر گوهر
که در بخشش نگردد ناخنش تر.

نظامی .


چنان قادرسخن شد در معانی
که بحری گشت در گوهرفشانی .

نظامی .


گشته دلم بحر گهرریز تو
گوهر جانم کمرآویز تو.

نظامی .


کوهها و بحرها و دشت ها
بوستانها باغها و کشت ها.

مولوی .


به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار.

سعدی .


سر به جیب مراقبت فروبرده و در بحرمکاشفت مستغرق گشته . (گلستان سعدی ).
چه غم دیوار امت را که داردچون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان .

سعدی (گلستان ).


کتاب فضل ترا آب بحر کافی نیست
که تر کنی سرانگشت و صفحه بشماری .

امیدی .


- بحرش زده و بحرش برده ؛ در اصطلاح دهات کرمان یعنی مبهوت شده و در فکر فرورفته چنانکه چیزی تشخیص نتواند داد. (یادداشت از لغت نامه ) :
هر چند قطره است به ظاهر دل کباب
بحرش زده ببین که چه عمان آتش است .

؟ (از آنندراج ).


بهتش زده (در تداول مردم در دیگر نقاط ایران ).
- بحر آبسکون ؛ بحر خزر. دریای خزر. و ظاهراًبدین نام از آن جهت خوانده شده است که جزیره ای بنام آبسکون در آن وجود داشته و اکنون نیست . آن جزیره ازآن جهت که سلطان محمد خوارزمشاه در آنجا درگذشته معروف شده است . (یادداشت مؤلف ).
- بحر اصفر ؛ دریای زرد. به ترکی «صاری دکز»، دریایی میان چین و ژاپن بشمال بحر چین شرقی . (یادداشت مؤلف ).
- بحر ابیض ؛ دریای سپید. آق دکیز. (قاموس الاعلام ترکی ). بحرالروم که مدیترانه نیز گویند. (ناظم الاطباء). دریای میان اروپا و آسیا و آفریقا که بحر متوسط هم نامیده میشود. (از المنجد). این دریا از راه بسفر و داردانل به دریای سیاه و از راه جبل الطارق به اقیانوس اطلس و از طریق تنگه ٔ سوئز به دریای احمر راه دارد. بحر ابیض در ترجمه ٔ مدیترانه غلط است . مدیترانه ، بحرالروم یا بحرالشامی و بحرالشام است و منشاء بحر ابیض از محیط شمالی در روسیه است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مدیترانه شود.
- || یکی از دو نهری که رود نیل را به وجود آورد نیز بدین نام خوانده میشود و نهر دیگر رابحر ازرق یا نیل ازرق گویند. (از قاموس الاعلام ترکی ).
- بحر ابی نجم ؛ نام دریاچه ای در حله نزدیک بغداد در ساحل راست فرات . (از قاموس الاعلام ترکی ).
- بحر احمر ؛ دریای سرخ . نام دریایی که بین آسیا و آفریقا قرار گرفته و به وسیله ٔترعه ٔ سوئز به دریای مدیترانه و بوسیله ٔ باب المندب به خلیج عدن و اقیانوس هند متصل میشود. شمال آن شبه جزیره ٔ سینا قرار دارد. این دریا را سابقاً دریای قلزم می گفتند، طول آن 260 هزارگز و عرض بیشتر آن 240 هزارگز است . این دریا را بحرالعرب نیز گفته اند :
از کنار بحر اخضر دیده ام وز خون خویش
از کنار خویش اکنون بحر احمر یافتم .

عطار.


- بحر اخضر ؛ دریای سبز. (آنندراج ). و سبز بودن دریافرضی است یا از کثرت عمق سبز مینموده . (غیاث اللغات ). دریائی است بجانب شرقی آن چین و بغرب آن یمن و بشمال آن هند و بجنوب آن دریای محیط. طولش دو هزار فرسنگ و عرض آن پانصد فرسنگ ، جزائر آباد بسیار دارد یکی از آنها سراندیب است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). این دریاء پارس طیلسانی است از دریاء بزرگ کی آنرا بحر اخضر خوانند و نیز بحر محیط گویند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 153) :
درش دشت محشر تنش کان گوهر
دلش بحر اخضر، کفش نهر کوثر.

ناصرخسرو.


چه جسم و طبع تو بردند مایه و ماده
چه بر اثیر و چه بر بحر اخضر آتش و آب .

امیر معزی .


گاو عنبرشکن از طوس به دست آرم لیک
بحراخضر نه به عمان ، به خراسان یابم .

خاقانی .


بحر اخضر نیرزد آن قطره
کز سر کلک اسمر اندازد.

خاقانی .


رسم جور از ساقی منصف بنصفی خواستند
بس حیل خوردند و ساغر بحر اخضر ساختند.

خاقانی .


مد و جزر قطره و دریا بهم هر دو یکیست
زانک هریک را مدار از بحر اخضر یافتم .

عطار.


و رجوع به عیون الاخبار ص 82 و الجماهر بیرونی وفهرست اعلام حبیب السیر شود.
- || کنایه از آسمان است . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ).
- بحر ازرق ؛ دریای آسمانی . دریای آبی . یکی از دو شعبه ای است که رود نیل را تشکیل میدهد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
- بحر اسود ؛ دریائی است معروف . (آنندراج ). دریای سیاه . دریائی که بین روسیه و قفقاز و ترکیه و نواحی شرقی اروپا قرار گرفته و از طریق تنگه ٔ داردانل و بسفر و دریای مرمره به دریای مدیترانه متصل میشود. و رجوع به فهرست اعلام حبیب السیر شود.
- بحر اسود شمالی ؛ دریای شمال . بحر الورنک . بحرالظلمه .دریای برینگ . (یادداشت مؤلف ).
- بحر اعظم ؛ دریایی که آفتاب در آن غروب می کند و آب آن دریا گرم و ستبر مانند سیماب است و آن رادریای محیط و دریای اعظم نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). حد مشرق این دریا پیوسته است به دریای اوقیانوس مشرقی و مقدار سیکی از خط استوا بر این دریا گذرد و حد شمالی ازین دریا از چین آغاز کند و بر شهرهای هندوستان و شهرهای سند بگذرد و بر حدود کرمان و پارس بگذرد هم چنین بر حدود خوزستان و حدود بصره ، و حد جنوبی از این دریا از جبل الطاعن آغاز کند و بر ناحیت زنج بگذرد و بر ناحیت زنگستان و حبشیان رسد و حد مغربی از این دریا خلیجی است که آن گرد همه ٔ ناحیت عرب اندر گردد و این دریا را پنج خلیج است : یکی آن خلیج است که از حد حبشه بردارد بسوی مغرب بکشد برابر سودان آن راخلیج بربری خوانند و خلیجی دیگر هم بدین پیوسته برود به ناحیت شمال فرودآید تا حدود مصر و باریک گردد تا آنجا که پهنای او یک میل گردد و آن را خلیج عربی خوانند و خلیج ابله نیز خوانند و خلیج قلزم نیز خوانند و سوم خلیج از حد پارس برگیرد در میانه ٔ مغرب و شمال بکشد تا آنجا که میان وی و خلیج ابله شانزده منزل بود بر جاده و آن را خلیج عراق خوانند و جای عرب همه اندر میان این دو خلیج است خلیج ابله و خلیج عراق ،و چهارم خلیج پارس خوانند از حد پارس برگیرد با پهنای اندک تا به حدود سند. پنجم خلیج از حدود بلاد هند برگیرد خلیجی گردد به ناحیت شمال فرودآید آن را خلیج هندوی خوانند، و هر جایی را ازین دریای اعظم بدان شهر و ناحیت بازخوانند که بدو پیوسته است چونانک در پارس و دریای بصره ، و دریای عمان و دریای زنگستان و دریای هند و آنچ بدین ماند، و اندرین دریا معدن همه ٔ گوهرهاست کز دریا خیزد، و درازای این دریا هشت هزار میل است و پهناش مختلف است بهر جایی . و اندر این دریا از حد قلزم تا بحد چینستان اندر شبانروزی دوبار مدو جزر باشد، مد آن بود کآب دریا بیفزاید و برتر آیدو جزر آن بود کآب بکاهد و فروتر شود، اندر هیچ دریای دیگر مد و جزر نیست الا به فزودن و کاستن آبها اندررودها. (حدود العالم ). و رجوع به فهرست اعلام حبیب السیر چ خیام و المعرب جوالیقی ص 52 شود.
- بحرالاهناب ؛ نام دریای هند است بنزدیکی اورشفین . (از حدود العالم ).
- بحرالجزائر ؛ نام دریائی که جزیره های خرد و بزرگ در آنجا نزدیک به یکدیگر است و آن قسمتی از دریای محیط و اوقیانوس ساکن است . کنگ بار. دریابار.
- || نام دیگر دریای اژه نزدیک یونان در دریای مدیترانه . رجوع به فهرست اعلام ایران باستان پیرنیا شود.
- بحرالروس ؛ بحر طرابزن . دریای سیاه . (نخبةالدهر ص 264).
- بحرالروم ؛ دریای سفید. بحر ابیض . بحر متوسط. دریای مدیترانه . بحرالطنجه . بحر الشام . بحرالمغرب . و رجوع به مدیترانه و رجوع به الجماهر بیرونی ص 213 و 193و 190 و قاموس الاعلام ترکی و القفطی ص 392 شود.
- بحرالزنج ؛ نام دریائی است . (شرفنامه ٔ منیری ). دریای کنار شرقی آفریقا. و رجوع به الجماهر ص 211 و فهرست اعلام حبیب السیر چ خیام ج 4 شود.
- بحرالشام ؛ بحرالروم . دریای مدیترانه . بحر مغرب .
- بحر الصقالبه ؛ دریای شمال . (از الجماهر ص 211).
- بحرالطنجه ؛ بحرالروم . دریای مدیترانه .
- بحرالظلمات ؛ دریای اطلس . (از قاموس الاعلام ترکی ).
- بحرالغرائب ؛ نام جزایری یا قسمتی از جنوب دریای آنتیل و نام خود دریا مانند جزیره ٔ بر باد و زیرباد که در نزدیکی آنست در غرائب است . (یادداشت مؤلف ).
- بحرالغمام ؛ نام دریاچه ای در کاشغر. در عجایب البلدان مسطور است که هرکس به این دریاچه سنگی بیندازد فوراً ابری ظاهر و صدای رعد تولید میشود. (از فرهنگ شعوری ). دریایی است از آن سوی کاشغر. کس زهره ندارد که سنگ اندر آن اندازد و اگر کسی چیزی در آن افکند، ابری عظیم برآید و رعدهای صعب . خلقی را هلاک کند. نزدیک وی نباید رفت . (از شرفنامه ٔ منیری ) (از برهان قاطع) (از آنندراج ).
- بحرالفارسی ؛ دریای پارس . خلیج فارس . و رجوع به المعرب جوالیقی ص 137 س 5 و بحر پارس شود.
- بحرالقرزم ؛ بحرخزر. دریای قاقم . (از نخبةالدهر دمشقی ).
- بحرالقزوین ؛ دریای قزوین . کاسپین . بحر خزر.
- بحرالقلزم ؛ بحرالاحمر. دریای سرخ . رجوع به الجماهر بیرونی و هم چنین کتب جغرافی شود.
- بحر الماس ؛ دریای اعظم است که در آن الماس باشد. (شرفنامه ٔ منیری ).
- بحر المغرب ؛ دریای مدیترانه . (از الجماهر).
- بحرالملح ؛ بحرالمیت .دریاچه ای در فلسطین که آب آن بس شور است و جنبنده در آن نتواند زیست . آب رود اردن در آن ریزد.
- بحرالورنک ؛ بحر برنگ . دریای برنگ . بحرالظلمه ، بحر اسود شمالی .
- بحرالهند ؛ دریای هند. اقیانوس هند.
- بحر اندلس ؛ دریائی که کشتی در آن کار نکند الا روز شنبه به وقت غروب آفتاب که ساکن گردد و تا دیگر بار طوفان شدن کشتی از مخاطره گذشته باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ).
- بحر بالتیک ؛ دریای بالتیک . و رجوع به بالتیک شود.
- بحر بنطس ؛ بحر بنت . دریای پنت که قسمتی از دریای سیاه باشد. (از مرآت البلدان ). و رجوع به پنت و پونتوس شود.
- بحر بیکران خندق ؛ کنایه از عالم ملکوت و جبروت . (آنندراج ) (برهان قاطع).
- بحر پارس ؛ دریای پارس . خلیج پارس . این دریاء پارس طیلسانی است از دریاء بزرگ کی آن را بحر اخضرخوانند و نیز بحر محیط گویند و بلاد چین و سند و هندو عمان و عدن و زنجبار و بصره و دیگر اعمال بر ساحل این دریاست و هر طیلسانی کی از این دریا در ولایتی آمده ست آن را بدان ولایت بازخوانند چون دریاء پارس و دریاء بصره و مانند این ، ازین جهت این طیلسان را دریاء پارس می گویند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 153).
- بحر چگل ؛ دریاچه ای است در ترکستان منسوب به شهری که آن را چگل می گویند. (آنندراج ) (برهان قاطع).
- بحر چین ؛ دریای چین . قسمتی از اقیانوس کبیر که مجاور چین است :
کوس و غبار سپاه ، طوطی و صحرای هند
خنجر و خون سپاه ، آینه و بحر چین .

خاقانی .


و رجوع به فهرست حبیب السیر ج 4 و لغات تاریخیه وجغرافیه ٔ ترکی شود.
- بحر خزر ؛ دریای خزر. دریاچه ای بزرگ که میان ایران و روسیه قرار داردو آن را به اعتبار ساکنان قدیم غربی آن خزر گویند. دریای کاسپین . دریای قزوین . دریای طبرستان . دریای آبسکون . بحر گیلان . بحر گرگان . بحر باب الابواب . آق دریا.زراه اکفوده . خزروان . خزران . دریای هشترخان . و رجوع به معجم البلدان و جهانگشای جوینی ص 233 و تاریخ گزیده ص 445 و 457 و فهرست اعلام ایران باستان پیرنیا، و فهرست مازندران و استرآباد رابینو و مرآت البلدان ص 163 و فهرست اعلام حبیب السیر، و هم چنین رجوع به خزر شود.
- بحر خوارزم ؛ دریاچه ٔ خوارزم . بحیره ٔ خوارزم . (دمشقی ). دریاچه ای است که آب آموی در آن جمع شود. سیردریا وآمودریا درین دریاچه ریزند. دریایی است کوچک . (شرفنامه ٔ منیری ). نام دریاچه ای است در سه روزه ٔ خوارزم که آب آمو آنجا جمع میشود و محیط آن صد فرسنگ است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
- بحر دمان ؛ دریای مواج و متلاطم و توفنده :
که من عاشقیم چو بحر دمان
ازو بر شده موج تا آسمان .

فردوسی .


- بحر دمان زیبق عمل ؛ کنایه از ابری که تقاطر کند (برهان قاطع). ابر که تقاطر کند. (آنندراج ).
- بحر رومی ؛ دریای روم . بحرالروم :
و ز بهر خز و بز و خورش های چرب و نرم
گاهی به بحر رومی و گاهی به کوه غور.

ناصرخسرو.


- بحر زنج ؛ بحر زنگ . دریای زنگبار است . گویند هرکه از آن آب بخورد جرب بهم رساند.بحر هند است که زنگ در جنوب و هند در شمال آن است . (معجم البلدان ).
- بحر سفید ؛ دریایی در شمال روسیه نزدیک قطب شمال .
- بحر سقسین ؛ بحرالقرم . کارنج . بحر قبجق . (دمشقی ). بحر خزر.
- بحر سیاه ؛ دریای سیاه که بین روسیه و ترکیه و ممالک شرقی اروپا واقع است و از طریق تنگه ٔ مرمر به دریای مدیترانه راه دارد. بحر اسود.
- بحر طبرستان ؛ دریای خزر. (ازالجماهر ص 211 و حبیب السیر و ابن خلدون ).
- بحر طرابزون ؛ بحرالروس . دریای سیاه .
- بحر عمان ؛ دریایی که در جنوب ایران قرار دارد و سواحل مکران و بلوچستان را در بر گرفته است و قسمتی از دریای عظیم هند است . دریائی است عظیم ،در آن لؤلؤ بود. و عمان نام قصبه ای است بر کنار دریا که آنرا صحار گفتندی . (شرفنامه ٔ منیری ). دریای محیط و بحر اعظم . و نیز نام شهری است بر کناره ٔ دریا.(آنندراج ).
- بحر فارس ؛ دریای پارس . خلیج پارس . و رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 35 و الجماهر ص 142 و قاموس الاعلام ترکی ، و فهرست اعلام حبیب السیر، و دریای فارس شود.
- بحر قلزم ؛ شعبه ای است از بحر هند. دریای احمر که اوقیانوس هند را به بحرالروم پیوندد و دو سر آن باب المندب و ترعه ٔ سوئز است . بحر یمن . بحر عدن . بحر موسی . و رجوع به قلزم شود.
- بحر متوسط ؛ بحرالروم . دریای مدیترانه . بحر شام . بحر متوسط شامی .
- بحر محیط ؛ نام دریایی است به مغرب بی منتها. (آنندراج ). این دریاء پارس طیلسانی است از دریاء بزرگ کی آن را بحر اخضر خوانند و بحر محیط نیز گویند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 152) :
پایه و مایه گرفت هم کف و هم جام او
پایه ٔ بحر محیط مایه ٔ حوض جنان .

خاقانی .


این پرده گرنه بحر محیط است پس چرا
اصداف ملک را گهر اندر نهان اوست .

خاقانی .


مردی به لب بحر محیط از حد مغرب
سر شانه همی کرد و یکی موی بیفکند.

خاقانی .


- || فلک را نیز گفته اند.
- بحر معلق ؛ کنایه ازآسمان است . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
- بحر مغرب ؛ دریای مدیترانه . بحرالشام . بحرالشامی . بحرالروم . و رجوع به مدیترانه شود.
- بحر موسی ؛ بحر قلزم . دریای احمر. بدان مناسبت که موسی با قوم از آن گذشتند.
- بحر نهنگ آثار ؛ کنایه از تیغ و شمشیر آبدار است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
- بحر نهنگ آسا ؛ کنایه از شمشیر است . (انجمن آرای ناصری ).
- بحر وسیع ؛ کنایه از دست مردمان صاحب همت . (انجمن آرای ناصری ) (برهان قاطع).
- || کنایه از فلک . (آنندراج ) (برهان قاطع).
- بحر هند ؛ دریای هند. اوقیانوس هند.
- بحر یمن ؛ بحر قلزم . دریای احمر. از آن جهت که مجاور یمن است . و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 478 شود.
- بنات بحر ؛ ابرهای تنک که دراول تابستان متکون شود. (منتهی الارب ). و صواب به خاء معجمه است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
|| اسم یاقوت . (الجماهربیرونی ص 56). || اسم زمرد. (الجماهر بیرونی ص 165). || جوی بزرگ . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). رود که آب دائم دارد چون نیل و دجله و فرات . (یادداشت مؤلف ). || آب شور. (مهذب الاسماء) (آنندراج ). آب . || به معنی کاروان کشتی و جهاز ظاهراً مصطلح اهل بنگاله و غیره است و در فارسی نیز آمده . فرج اﷲ شوشتری گوید:
به غیرسینه ٔ دریادلان نگنجد عشق
برای بحر خدا آفرید دریا را.

(از آنندراج ).


|| قعر رحم . (بحر الجواهر). بن رحم . (مهذب الاسماء). تک زهدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || زمین باکشت . (آنندراج ). || اسب نیک رو. (مهذب الاسماء). اسب فراخ گام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه قول النبی (ع ) فی مندوب فرس ابی طلحة ان وجدناه لبحراً. (از منتهی الارب ). || سواد شهر. (مهذب الاسماء). || فراخی . وسعت . (منتهی الارب ). متوسع در چیزی چون علم و مانند آن : فلان بحری است . بحر رحمت الهی . (یادداشت مؤلف ). || مرد کریم و بسیار علم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
- بحر الحفظ ؛ لقب جاحظ.
- بحردل ؛ بخشنده . کریم :
ابرکفا از کرم نیست چو تو یک جواد
بحردلا بر سخن نیست چو من یک سوار.

خاقانی .


- بحر کرم ؛ با جود و سخی . باعطا. مرد کریم . (انجمن آرای ناصری ).
|| مجازاً وزن شعر، به مشابهت آنکه همچنان دریا مشتمل است بر انواع جواهر، نباتات و حیوانات . بحر عروض . نام جنسی از اجناس شعر است و چون هریک در اشتمال بر اوزان مختلف و انواع متفاوت سعتی و کثرتی دارد آن را بحر خوانده اند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ). به اصطلاح عروض وزن شعر و جمع آن بحور است و عدد بحور شعر نوزده است به این تفصیل : طویل ، مدید، بسیط، وافر، کامل ، هزج ، رجز، رمل ، منسرح ، مضارع ، مقتضب ، مجتث ، سریع، جدید، قریب ، خفیف ، مشاکل ، متقارب ، متدارک . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). و رجوع به ذیل هر یک از این کلمات و المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی ص 68 ببعد شود.

فرهنگ عمید

۱. دریا.
۲. (ادبی ) وزن شعر، مقیاس اوزان عروضی. &delta، تعداد بحور شعر نوزده است: طویل، مدید، بسیط، وافر، کامل، هزج، رجز، رمل، منسرح، مضارع، مقتضب، مجتث، سریع، جدید، قریب، خفیف، مشاکل، تقارب (متقارب )، و تدارک (متدارک ). غیر از این بحور یازده بحر دیگر هم بعضی عروضیان افزوده اند که عبارت است از: عریض، عمیق، حریم، کبیر، مذیل، قلیب، حمید، صغیر، اصم، سلیم، و حمیم.

۱. دریا.
۲. (ادبی) وزن شعر؛ مقیاس اوزان عروضی. Δ تعداد بحور شعر نوزده است: طویل، مدید، بسیط، وافر، کامل، هزج، رجز، رمل، منسرح، مضارع، مقتضب، مجتث، سریع، جدید، قریب، خفیف، مشاکل، تقارب (متقارب)، و تدارک (متدارک). غیر از این بحور یازده بحر دیگر هم بعضی عروضیان افزوده‌اند که عبارت است از: عریض، عمیق، حریم، کبیر، مذیل، قلیب، حمید، صغیر، اصم، سلیم، و حمیم.


دانشنامه عمومی

بحر اصطلاحی است در وزن شعر (عروض) که به هر مجموعه از وزن های عروضی، که براساس نظم مشخصی دسته بندی شده اند، اطلاق می گردد. هر بحر از تکرار کلماتی که به آن اَفاعیل گفته می شود، پدید می آید.هر بیت شعر باید از دو مصراع که هر دو در یک بحر قرار دارند، ساخته شده باشد. بدین ترتیب، بیتی موزون در یک بحر پدید می آید.
بحر در لغت، یعنی «دریا»، و آن «شکافی است فراخ در زمین، دارای آب بسیار»، و در اصطلاح عروض عبارت است از کیفیت وزنی یا آهنگیِ ویژه، برآمده از تکرار یا ترکیب یک یا چند رکن عروضی، و به گفتهٔ خواجه نصیرالدین طوسی، «تکرار ارکان» که اَفاعیل هم خوانده شده است.
بحر ازنظر خلیل بن احمد فراهیدی، بنیادگذار عروض عرب (درگذشته در سال ۱۷۰ ه‍. ق) و پیروان او، هشت رکن اصلی دارد. این ارکان که به زبان سنت، اَفاعیل نامیده می شوند، عبارتند از: مَفاعیلُن، مُستَفعِلُن، فاعِلاتُن، مَفاعَلَتُن، مُتَفاعِلُن، فَعولُن، فاعِلُن و مَفعولاتُ. خلیل بن احمد، وزن های اصلیِ شعر عرب را در پنج «دایره» و پانزده بحر محدود ساخته، و پس از او، شاگردش، اخفشِ نحوی (سدهٔ سوم ه‍. ق)، بحر مُتَدارک را بدان ها افزوده است. بر این اساس، وزن های شعری در دایره های عروضی عبارتند از:
بعدها عروضیان ایرانی دایره های دیگری برای بحرهای ویژهٔ فارسی یا بحرهای مشترکی که به گونه ای ویژه و متفاوت با گونه های عربی سروده شده، وضع کردند.اگر افاعیلِ گفته شده بدون تغییر، تکرار یا ترکیب شوند، بحرهای به دست آمده را «سالم» می گویند، و اگر تغییراتی یایند، آن بحرها را «مُزاحَف» می نامند. هر تغییری نامی دارد و هر رکنی بنا به تغییراتی که می یابد، لقبی پیدا می کند.

دانشنامه آزاد فارسی

بحر (ادبیات). (در لغت به معنی دریا) در فن عروض، صورتی خاص از ترکیب هجاها که در آن تناسب معیّنی میان هجاهای کوتاه و بلند برقرار است، به نحوی که آن ترکیب را با صورتی دیگر که حاصل تناسب دیگری باشد نتوان در یک قطعه آمیخت. همان گونه که در موسیقی، الحان و آوازها دستگاه های متعددی دارند که با اسامی و اصطلاحات خاص خود نامیده می شوند، وزن های اشعار نیز در گروه های متعددی قرار می گیرند که هر گروه را یک بحر می نامند. هر بحر کامل در کلِ بیت می تواند بین دو تا هشت رکن داشته باشد: مثنّی (دورکنی)، مربع (چهاررکنی)، مسدّس (شش رکنی)، و مثمن (هشت رکنی). بحور عروضی از تکرار یک یا دو رکن به تناوب یا مجموعِ چند رکن مختلف حاصل می شوند و در سه گروه قرار می گیرند: ۱. بحور متفق الارکان، که از تکرار یک رکن ساخته می شوند و از این قرارند: رجز (مستفعلن)، رمل (فاعلاتن)، کامل (متفاعلن)، متدارک (فاعلن)، متقارب (فعولن)، وافر (مفاعَلَتن)، هزج (مفاعلین)؛ ۲. بحور متناوب الارکان، که از تکرار دو رکن ساخته می شوند و از این قرارند: بسیط (مستفعلن فاعلن)، طویل (فعولن مفاعیلن)، مجتث (مستفعلن فاعلاتن)، مدید (فاعلاتن فاعلن)، مضارع (مفاعیلن فاعلاتن)، مقتضب (مفعولاتُ مستفعلن)، منسرح (مستفعلن مفعولاتُ)؛ ۳. بحور مختلف الارکان، که شامل بحوری است که متفق و متناوب نباشند و دست کم یک رکن آن با دیگر رکن ها مختلف باشد و از این قرارند: جدید (فاعلاتن فاعلاتن مستفعلن)، خفیف (فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن)، سریع (مستفعلن مستفعلن مفعولاتُ)، قریب (مفاعیلن مفاعیلن فاعلاتن)، مُشاکل (فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن). بحور عروضی، به اعتبار تغییر یافتن ارکانشان، به دو دسته تقسیم می شوند: ۱. بحور سالم، که ارکان آن ها تغییر نمی کند؛ ۲. بحور غیرسالم، که ارکان آن ها تغییر می یابد یا اصطلاحاً دچار زحاف می شود. نخستین بار، خلیل بن احمد، واضع فن عروض، پانزده بحر از بحور اصلیِ عروض را در پنج دایره ثبت کرد و اخفش، عالم نحوی، بحر متدارک را بر آن افزود. سپس، علمای دیگر شمار بحرها را تا نوزده رسانیدند که این میزان تا امروز، در مطالعات سنتی وزن شعر فارسی، همچنان باقی است: طویل و مدید و بسیط است و دیگر/رجز یا هزج آمد ای مرد عاقل/سریع و رمل، وافر است و مضارع/تقارب، تدارک، دگر بحر کامل/دگر مقتضب، منسرح دان و مجتث/خفیف و جدید و قریب و مشاکل. از این نوزده بحر، جدید و قریب و مشاکل مخصوص شعر فارسی است و طویل و مدید و بسیط و وافر و کامل مخصوص شعر عربی است و بقیۀ بحور در شعر فارسی و عربی به کار می رود.

بحر (موسیقی). بَحْر (موسیقی)
اصطلاحی در موسیقی قدیم ایران برای انواع ذو الاربع یعنی انواع فواصلِ چهارم. در کتاب مقاصدالالحان در مورد بحر چنین آمده است: «پس گوییم که بحر عبارت است از اقسام بُعْدِ ذی الاربع که منتقل شوند در طبقاتی که اشتمال بُعْدِ ذو الکل بر مجموع آن ها باشد و از مراکز ذی الکلّ در نگذرند...» و چون ذیُ الکلّ به مفهوم یک هنگام درست یا یک اکتاو است می توان نتیجه گرفت که بَحر دو فاصلۀ چهارم در یک هنگام بوده است. این دو فاصلۀ چهارم اغلب پیوسته بوده و در انتهای آن یک فاصلۀ طنینی (یک پرده ای) بوده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بَحْرِ: دریا
معنی لُّجِّیٍّ: بسیار عمیق - متلاطم (کلمه بحر لجی به معنای دریای پر موجی است که امواجش همواره در آمد و شد است و لجی منسوب به لجه دریا است که همان تردد امواج آن است)
تکرار در قرآن: ۴۲(بار)
دریا. آب وسیع بنی اسرائیل را از دریا عبور دادیم در قاموس گوید: «البحر: الماء الکثیر» راغب گوید: آن در اصل هر محل وسیعی است که شامل آب زیاد باشد، و به اعتبار سعه در معانی دیگر نیز به کار رفته است مثلاً به اسب تندر و به اعتبار سعه سیرش گویند: «فَرَسٌ بَحْرٌ» نقل است که حضرت رسول «صلی اللّه علیعه و آله و سلم» به اسبی سوار شد و فرمود «وَجَدْتُهُ بَحْراً» و به آن که معلوماتش وسیع است گویند: «بحر و متّبحر» و به شتری که گوش آنرا می‏شکافند به جهت سعه شکاف می‏گفتند: «بحیرة». زمخشری در فائق نقل کرده: سعدبن عباده درباره عبداللّه ابن ابیّ به حضزت رسول «صلی اللّه علیه وآله و سلم» گفت: «... جاءَ اللّهذ بِالْحَقِّ وَ لَقْدَ اِصْطَلَحَ اَهْلذ البَحرَة علی اَنْ یَعصِبوهُبِالْعِصابَةِ» یعنی خدا حق را آورد در حالیکه اهل مدینه توافق کرده بودند عمامه (تاج) حکومت را به سر او ببندند. در این سخن مراد از بحر، مدینه است در نهایه به جای بحر، بحیرة آمده است و نیز در نهایه گوید: عرب شهرها و دهات را بحار گویند. لازم است در اینجا چند آیه را بررسی کنیم: 1- ، مراد از بحیره شتری است که گوش او را وسیعاً می‏شکافند در مجمع البیان از زجاج نقل شده: چون ناقه‏ای پنج بار می‏زائید و بچّه پنجمی نر می‏بود، گوش آن ناقه را می‏شکافتند دیگر به آن سوار نمی‏شدند و ذبح نمی‏کردند و در چراگاه و آبشخور مزاحم آن نمی‏شدند و اگر درمانده‏ای آنرا می‏دید سوار نمی‏شد. سلئبه شتریست که نذر می‏کردند در صورت آمدن مسافر و شفای آن را به سر خود رها کنند. در تفسیر این دو کلمه، اقوال دیگری نیز هست. 2- ، ظاهر آیه، چنان که در تبیان و در المیزان گفته می‏رساند که مراد از بَرّ مطلق خشکی و از بحر دریاست و ظهور فساد در آن دو عبارت است از نا امنی، سیل‏ها و قتل و غارتها و امثال اینها. اعمّ از طبیعی و غیر طبیعی. و از مسلّمیّات قرآن است که همه اینها مربوط به اعمال آدمی است لذا فرموده «بِما کَسَبَتْ اَیْدِی النّاس». ولی بسیاری از مفسّران بحر را در آیه فوق به معنی شهر یا آبادیهای کنار دریا گرفته‏اند. گویند: مراد از برّ صحرا و مسکن قبائل و از بحر شهرها یا آبادیهائی است که در کنار دریا واقع اند. به نظر می‏آید: چون تصوّر ظهور فساد در دریا برایشان مشکل بوده بحر را به معنای شهر گرفته‏اند. ولی تصوّر فساد در دریا آسان است مخصوصاً در این زمان. گرچه می‏شود بحر را به معنی شهر گرفت ولی از ظهور آیه نمی‏توان صرف نظر نمود. 3- ، مَرَجَ فعل، فاعل آن خداست و بحرین مفعول آن است: یعنی خدا دو دریا را فرستاد مخلوط کرد که پیوسته به هم می‏پیوندند میانشان حایلی است که به هم تجاوز نمی‏کنند. (مزرج به معنی ارسال و تخلیط هر دو آمده است) دو دریا کدام‏اند؟ تجاوز نمی‏کنند یعنی چه؟ برزخ چیست؟. نظیر این آیه، آیه: 61 از سوره نمل است «وَجَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَنِ حاجِزاً» میان دو دریا مانعی قرار داد. نا گفته نماند: بسیاری از دریاها در محل مخصوصی به هم می‏پیوندند مثل بحر احمر و اقیانوس هند که در باب المندب به هم متصل می‏شوند و مانند اقیانوس اطلس و دریای مدیترانه که به وسیله تنگه جبل الطارق به هم می‏پیوندند و همچون دریای سرخ و عقبه، و نیز رنگ آب دریاها مختلف است بعضی لاجوردی، بعضی مایل به سبزی، بعضی زرد، این اختلاف بجهت املاح و مواد شیمیایی است که در آب دریا محلول است. مثلاً ملاحظه می‏شود رنگ دیگری سیاه و در محل التفاء هر چند طوفانها و امواج آنها را به هم می‏زند باز می‏بینیم رنگ مخصوص هر دو باقی است و از بین نمی‏رود و این در اثر مواد شیمیایی مخصوص است که به یکدیگر تجاوز نمی‏کنند و یکی به آن دیگری مبدّل نمی‏شود مثل نفت و آب، که مخلوط نمی‏شود. بنابراین می‏شود گفت: مراد از دو دریا در آیات فوق مثلاً اقیانوس هند و بحر احمر است و مراد از برزخ، اختلاف مواد و املاح این دو دریاست که در نتیجه، به یکدیگر تجاوز نمی‏کنند و اثر هم دیگر را از بین نمی‏برند. ولی اصل مطلب در آیه بعدی خواهد آمد. طنطاوی و مراغی در تفسیر خود راجع به آیه :19 سوره رحمن، محلّ التفاء رود نیل و مدیترانه را مثل زده و گویند: نه آب تلخ و شور دریا آب شیرین را شور می‏کند و نه بالعکس. آقای صدر بلاغی در فرهنگ قصص قرآن ص 46 میگوید: یکی از محققین می‏نویسد: چندی پیش هیأت علمی (سرجون امری) به اتفاق هیئت اکتشافی دانشگاه مصر...دریافت که آبهای خلیج عقبه از جهت خواص و ترکیب طبیعی و شیمیایی از بقیه آبهای بحر احمر تفاوت دارد... و بوسیله دستگاه سنجش اعماق کشف کرد که در محل التقاء دو دریا سدّ و حاجزی در زیر دریا هزار متر می‏گذرد و مرتفع‏ترین قسمت آن حدود سیصر متر با سطح دریا فاصله دارد همچنین کشتی (باحث) در اولین سیاحت خود در اقیانوس هند و بحر احمر از وجود این حاجز اطلاع یافت و آزمایشهای علمی آن هیئت که در آن کشتی بودند ثابت کرد که آبهای اقیانوس هند از حهت خواص طبیعی و شیمیایی با آبهای بحر احمر متفاوت است. علم (اقیانوگرافی) این اختلاف را مربوط به همان حاجزی می‏داند که در نقطه التفاء آن دو دریا وجود دارد . آنگاه آقای بلاغی این کشف را از معجزات قرآن مجید شمرده و آیه 19 سوره رحمن را با آن تفسیر می‏کنند. ولی مشکل است بگوییم که: اختلاف خواصّ شیمیایی دو دریا در اثر وجود این دیوار و حایل سنگی است مثلا اگر در وسط ظرفی حایلی قرار بدهیم و یک طرف آنرا با آب شور و طرف دیگر را با آب شیرین پر کنیم بطوریکه سطح آب بالاتر از حایل باشد و دو آب در بالا به هم متّصل شوند در این صورت به تدریج هم دیگر را از اثر میاندازند مخصوصاً که ظرف را حرکت بدهیم، علی هذا دو دریا که بوسیله امواج آبشان روی هم می‏ریزند چطود ممکن است حایل حایل پایینی سبب اختلاف خواصّ باشد، اگر گویند: امواج دریا هر چند هم بزرگ باشند در سطح آب اند و در عمق بیست متری از امواج خبری نیست. گوئیم: در این صورت لااقل در سطح آب اثر یکدیگر را از بین می‏برند. و محلّی به جمله (لا یَبغیان) نمی‏ماند، پس ناچار باید گفت که اختلاف و عدم تجاوز آبها، در اثر اختلاف املاح معدنی ومواد شیمیائی است. ناگفته نماند در دو آیه فوق، شوری و شیرینی دو دریا مطرح نیست و فقط وجود حایل و عدم تجاوز در میان است و آیه اوّلی در بیان مطلب روشنتر از دوّمی است. 4- ، دراین آیه، رودخانه‏بزرگ به جهت وسعت و کثرت آبش بحر شمرده شده چون در روی زمین دریائی نیست که آبش عَذْب و فرات (شیرین و گوارا) باشد و همه شور و تلخ اند در مجمع ذیل آیه 96 مائده فرموده: عرب نهر را بحر می‏نامند، آنجا که دو دریا به هم می‏پیوندد مراد از برزخ و مانع نفوذناپذیر چیست ؟در المیزان ذیل آیه 19 سوره رحمن فرموده: بهترین چیزیکه در این باره گفته شده آنست که مراد از بحرین در آیه جنس دریای شور است که تقزیباًسه ربع کره زمین را گرفته و مطلق دریای شیرین که در مخازن زمین ذخیره شده که چشمه‏ها از آن شکافته و نهرها از آن جاری می‏شود و در دریای شور می‏ریزد. این دو پیوسته به هم مخلوط می‏شود ولی حایلی که خود مخازن و مجاری زمین باشد میان آندو هست که نمی‏کذارند دریای شور گرداند و زندگی از بین برود. و مانع از انست که آب شیرین به آب شور ریخنه و آن را شیرین گرداند و اثرش را از بین ببرد. نگارنده گوید: این سخن که مراد از برزخ تکه‏های زمین است به نظر قانع کننده می‏آید. نهرهای دریائی‏ 5- ، یعنی برای خداست آنها که جاری‏اند و در دریا به وجود آمده‏اند که مانند مرزهااند، جوار جمع جاریه است یعنی جاری شونده‏ها، منشأت از نشاء است یعنی به وجود آمده‏ها و پیدا شده‏ها، اعلام جمع علم است و آن چنانکه راغب در مفردات گوید علامت شیئی است مثل علامت راه و علامت لشگر. و کوه را از آن علم گویند که نشانه وجود خودش است. در اقرب الموارد آمده: عَلَم، شکاف لب بالا، یا شکاف یک طرف آن، مرز میان زمینها، نشانه راه و کوه طویل و گویند شامل هر کوه است. پس اعلام به معنی مرزها و نشانه هاست.مفسّران گویند: مراد از این آیه کشتیهاست که در یاها روان‏اند منشأت را مرتفعات و اعلام را کوهها معنی کرده و گفته‏اند: یعنی برای خداست کشتیهائی که مانند کوهها، در دریا حرکت می‏کنند. این معنی بسیار سخیف و نابجا و خروج از مدلول لفظ است، زیرا «المشأت فی البحر» صریح است که این حرکت کننده‏ها در دریا بوجود آمده‏اند، چه طور می‏توان نشأ را ارتفاع معنی کرد؟! آیا معنی آیه ، آنست که: برای شما گوش بلند کرد یا برای شما گوش به وجود آورد؟! وانگهی اعلام را چه طور به معنی کوهها می توان گرفت حال آنکه کشتیهای آن روز جز کشتیهای بادی و ناچیز نبودند وانگهی کوه معنای اصلی اعلام نیست بلکه معنای کنایه‏ای آنست و معنی اصلی آن نشانه است و مرزها را اعلام گویند که نشانه انفصال زمین‏هایند. پس مراد از آیه شریفه چیست؟ مراد از آیه بی شکّ، رودهائی است که در وسط دریاها و اقیانوسها روانند و این رودهای عظیم از خود دریاها به وجود می‏آیند و در آنها حرکت می‏کنند و مانند مرزها، روشن و محسوس‏اند و معنی آیه این است: برای اوست رودهایی که دریا پدید گشته و مانند مرزها در آن روانند، و این از حقائق عجیب قرآن مجید است، این مطلب از تراوش افکار نگارنده است و تابه حال در جائی ندیده‏ام. مخفی نماند رودهای عظیمی در سطح دریاها روانند و جریان آنها آبهای گرم استوا را به طرف قطبین و آبهای سرد قطبی را به طرف استوا حرکت می‏دهد علّت تولید این رودهای دریائی اختلاف درجه حرارت مناطق استوا و قطبین می‏باشد و عامل مهمّی که در حرکت آبها تأثیر دارد وزش بادهاست مخصوصاً بادهای منظّم آلیزه است که در جریانهای دریائی دخالت دارند.چون رنگ و غلظت و املاح و حرارت رودهای دریائی با آب اقیانوسها تفاوت دارد حرکت آنها در اقیانوس کاملاً آشکار است. مهمترین رودهای گرم که در اقیانوس جاری است یکی گلف استِریِم است که از خلیج مکزیک واقع در غرب اقیانوس اطلس و جنوب کشورهای متحده امریکا شروع و از جنوب به طرف شمال شرقی جریان می‏یابد سپس به سواحل غربی اروپا می‏رسد و از کنار جزائر انگلستان و کشور نروژ می‏گذرد پهنای آن در حدود 145 کیلومتر و گودی آن در بعضی نقاط بیش از 800 متر می‏باشد. در هر دقیقه دو بلیون تن آب در امتداد ساحل فلوریدا می‏خزد. از مهمترین جریانهای آب سرد، جریان آب سرد گروئنلند است که از کنار شبه جزیره لابرادر گذشته به سواحل شرقی آمریکا می‏رود، رجوع شود به کتاب دریا دیار عجائب فصل رودهای عظیم دریا، و سایر کتابهای جغرافیا. به موجب حساب دانشمندان آبهای اقیانوس منجمد شمالی مثل یک استخر شنا، در هر 165 سال یک مرتبه عوض می‏شود. در اقیانوسهای دیگر نیز وضع همین است. 6- یعنی از جمله آیه‏های وی جاری شوندهاست که مانند مرزها به دریا روانند اگر خواهد باد را آرام کند بر پشت دریا بی حرکت مانند، در آنها بر هر بردبار و شکور آیاتی است از قدرت خدا، یا آنها را به سبب اعمال مردم حبس و متوقّف کند. این سه آیه نیز درباره رودهای دریائی است. جمله «اِنْ یَشأ یُسْکِنِ الرّیحَ فّیَظْلَلْنَ الخ» قابل دقّت است، زیرا عامل مهم جریان آنها چنان که گفته شد بادهای منظّم آلیزه و کنتر آلیزه (مخالف آلیزه) است که به طور مداوم از قطبین به استوا و بالعکس می‏وزند و اگر این بادها نباشند جریانهای دریائی متوقّف می‏گردند، راجع به علّت جریانهای دریائی به کتاب دریا دیار عجائب ص 45- 53 رجوع شود «اِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبّارٍ شَکور» آری بردباری و تأمل لازم است تا به این حقائق پی برده شود و پس از پی بردن شکرگزاری لازم است و بدون تأمل و سپاسگذاری، اینها به صورت نشانه‏های قدرت خدائی تجلّی نخواهند کرد. «اَوْیُو بِقْهُنَّ بِما کَسَبوا» این کلمه از «وبق» به معنی حبس است در قاموس گوید «اَوْبَقَهُ اَیْ حَبَسَهُ» در سوره کهف آمده «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً»(آیه‏52)، یعنی میان‏ها محبسی قرار دادیم. پس معنای آیه این می‏شود: یا آنها را به سبب اعمال مردم حبس و متوقّف کند، و این عبارت اخرای «یَظْلَلْنَ رَواکِد» می‏باشد. و خلاصه آنکه خدا، جاری شونده‏ها را یک دفعه به خواست خود متوقّف می‏کند زیرا آنها در اختیار خدایند و یک دفعه برای اعمال نا شایست مردم تا از منافع آنها بی بهره شوند. مفسّرین آیات فوق را درباره کشتی‏ها معنی کرده و گفته‏اند: مراد کشتی هاست که مانند کوه‏اند و اگر باد نیاید از حرکت می‏مانند و «یو بِقْهُنَّ» را به معنی هلاکت و غرق شدن کشتیها گرفته‏اند، ولی حق همان است که گفتیم. در ردّ قول مفسّران و این که کلمات آیه‏هامخالف فرموده آنهاست سخن را به درازا نمی‏کشانیم و الحمدالله رب العالمین گفتار ما درباره دریا در این کتاب مانند دریا و سیع و مفصّل شد.

جدول کلمات

زو

پیشنهاد کاربران

�بحر�در زبان سومری Bala و در زبان آکدی Bērtu می باشد که به معنی �جوی آب� است. در زبانهای آرامی، عربی و فارسی بحر است.
واژه ی انگلیسی pour از آن گرفته می شود.
در زبان آلمانی استانده Bruch که به معنی علفزار مرطوب است.
pira در زبان میلانی ( کشوری در ایتالیا ) به معنی �عصاره سفید رنگ نارگیل رنده شده� است.
واژه �بخار� هم احتمالاً از این ریشه گرفته شده است.

اقیانوس، دریا، یم، وزن شعر

این واژه تازى ( اربى ) ست و برابرهاى پارسى آن چنینند: دریا Darya ( پهلوى ) ، دَمدیمیا Damdimia ( پهلوى: دریا ، اقیانوس ) ، زِرا Zera ( پهلوى: دریا ، بحر ) ، اِزْرِه Zreh ( پهلوى: دریا ) ، کوپار Kupar ( سانسکریت: کوپارَ - اَکوپارَ : دریا ، بحر ، اقیانوس ) اِزْرِه فراخکَرْت
Zreh faraxkart ( پهلوى: سرور دریاها ، اقیانوس ) اِزْرِه اَخْوْ Zreh axv ( بزرگِ دریاها ، اقیانوس ) شایان گُفت است که واژه ى اقیانوس معرب است این واژه از اساس یونانى ست و بوده " اُکیانوس" و همریشه واژه Ocean درانگلیسى ست. شایسته ما ایرانیان نیست که واژگان اروپایى
را از فیلتر و صافى تازیان گذرانده و بیان کنیم و اگر واژه اى خارجى ست درست آن است که ما آن را براساس چهارچوب زبان خود ادا کنیم ایرانى هرگز ک را به ق بدل نمى کند مثلاً هرگز کیبورد را قیبورد نمى گوید پس ما درست آن است که بگوییم و بنویسیم: اُکیانوس

بیزحمت کلمات عربی را هم معنی به فارسی یکنید

دریا

بحر=دریا
بر ( عربی ) =خشکی

لغت بحر به مانای دریا که به اربی راه یافته در فرهنگ واژگان سانسکریت به شکل bharu भरु و به مانای bharu آمده است که نشان می دهد این واژه پارسی_آریایی ست!

یه کلمه درست بگین
یه جواب خواستما

بحر : دریا
بهر : برای
در دیباچه گلستان سعدی �یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق گشته� با هردو املا معنا دار بوده و چون سعدی از بحر استفاده کرده در نتیجه مکاشفت را به دریا مانند کرده.

بحر : دریا
متضاد بحر:بّر ( خشکی، ساحل )

بر/ عربی / = خشکی
بحر = دریا

بحر = دریا
بر = خشکی
انجم = ستارگان
لیل= شب
نهار = روز

اگه میشه جمله بگید نه شعر . ممنون

بحر = دریا

خیلی بد بود سازندش خر است گاو است


کلمات دیگر: