کلمه جو
صفحه اصلی

ورده

عربی به فارسی

گل سرخ , رنگ گلي , سرخ کردن


فرهنگ فارسی

ده بخش خرقان شهرستان ساوه استان مرکز . سر راه قزوین به اصفهان . کوهستانی سردسیر . ۹۲۵ تن سکنه دارد .
( اسم ) ۱ - برج ( مطلقا ) بارو. ۲ - برج کبوتر ( خصوصا ) کبوتر خان . ۳ - چوبی که کبوتر بازان در دست گیرند و بوسیل. آن کبوتر را بپرواز در آرند .
دهی است از دهستان برغان و لیان بخش کرج شهرستان تهران واقع در ۳۴ هزار گزی شمال باختر کرج

لغت نامه دهخدا

ورده . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برغان ولیان بخش کرج شهرستان تهران ، واقع در 34هزارگزی شمال باختر کرج ، دارای 454 تن سکنه است . امام زاده ای در این ده به نام عبدالقادر وجود دارد که از آثار باستانی است . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 شود.


ورده . [ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش خرقان شهرستان ساوه ، در 30هزارگزی جنوب خاور رازقان ، سر راه شاه عباس قزوین به اصفهان ، دارای 925 تن سکنه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 شود.


ورده . [ وَ دَ / دِ ] (اِ) برج . (برهان ). خانه ٔ کبوتر درسنگستان و خصوصاً برج کبوترخان . (ناظم الاطباء). || برج کبوتر. (برهان ) (صحاح الفرس ). || چوبی که کبوتربازان در دست گرفته و کبوتران رابدان پرواز میدهند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || به زبان تبری دری نام مرغی است در مازندران معروف و به دیلم آن را وشم به ضم واو و شین معجمه و میم و به عربی سمانی گویند. خایف و جبان ترین طیور است . چنانکه گفته اند اگر بانگ رعد بشنود بمیرد لهذا عرب آن را قتیل الرعد خوانده و آن غیر سلوی است . گوشت آن پسندیده ٔ علمای طبیعی است . (آنندراج ).


ورده . [ وَ دَ / دِ ] (ص ، اِ) برده : و ابوبکر چون به مدینه آمده سپاه بفرستاد و بفرمود که حرب کنید با هر که مرتد شده است از عرب یا به اسلام بازآید یا همه را ورده کنید و بکشید. (تاریخ طبری بلعمی ). ترسیدند پیغمبر به حی ایشان سپاه فرستد و زنان و فرزندان ایشان را ورده کند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).


وردة. [ وَ دََ ] (ع اِ) یکی ورد، به معنی گل و گل سرخ . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ورد شود. || هلاکت : وقع فی وردة؛ ای هلکة. || مؤنث ورد. (منتهی الارب ). به معنی اسب گلگون . (اقرب الموارد). رجوع به ورد شود. || (ص ) (عشیة ...) شب که افق آن سرخ باشد و دراساس آمده لیله ٔ ورده ، شب که دو طرف آن قرمز باشد واین در جدب است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


وردة. [ وُ دَ ] (ع اِ) گلگونی . (ازمنتهی الارب ). رنگ گلی در اسب . (از اقرب الموارد).


( وردة ) وردة. [ وُ دَ ] ( ع اِ ) گلگونی. ( ازمنتهی الارب ). رنگ گلی در اسب. ( از اقرب الموارد ).

وردة. [ وَ دََ ] ( ع اِ ) یکی ورد، به معنی گل و گل سرخ. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به ورد شود. || هلاکت : وقع فی وردة؛ ای هلکة. || مؤنث ورد. ( منتهی الارب ). به معنی اسب گلگون. ( اقرب الموارد ). رجوع به ورد شود. || ( ص ) ( عشیة... ) شب که افق آن سرخ باشد و دراساس آمده لیله ورده ، شب که دو طرف آن قرمز باشد واین در جدب است. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
ورده. [ وَ دَ / دِ ] ( اِ ) برج. ( برهان ). خانه کبوتر درسنگستان و خصوصاً برج کبوترخان. ( ناظم الاطباء ). || برج کبوتر. ( برهان ) ( صحاح الفرس ). || چوبی که کبوتربازان در دست گرفته و کبوتران رابدان پرواز میدهند. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || به زبان تبری دری نام مرغی است در مازندران معروف و به دیلم آن را وشم به ضم واو و شین معجمه و میم و به عربی سمانی گویند. خایف و جبان ترین طیور است. چنانکه گفته اند اگر بانگ رعد بشنود بمیرد لهذا عرب آن را قتیل الرعد خوانده و آن غیر سلوی است. گوشت آن پسندیده علمای طبیعی است. ( آنندراج ).

ورده. [ وَ دَ / دِ ] ( ص ، اِ ) برده : و ابوبکر چون به مدینه آمده سپاه بفرستاد و بفرمود که حرب کنید با هر که مرتد شده است از عرب یا به اسلام بازآید یا همه را ورده کنید و بکشید. ( تاریخ طبری بلعمی ). ترسیدند پیغمبر به حی ایشان سپاه فرستد و زنان و فرزندان ایشان را ورده کند. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).

ورده. [ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان برغان ولیان بخش کرج شهرستان تهران ، واقع در 34هزارگزی شمال باختر کرج ، دارای 454 تن سکنه است. امام زاده ای در این ده به نام عبدالقادر وجود دارد که از آثار باستانی است. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 شود.

ورده. [ ] ( اِخ ) دهی است جزء بخش خرقان شهرستان ساوه ، در 30هزارگزی جنوب خاور رازقان ، سر راه شاه عباس قزوین به اصفهان ، دارای 925 تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 شود.

فرهنگ عمید

۱. برجی که کبوتران در آن خانه کرده باشند، کبوترخانه.
۲. چوبی که کبوتربازان به دست می گیرند و با آن کبوتر می پرانند.

دانشنامه عمومی

ورده (البرز) روستایی از توابع بخش چندار و در شهرستان ساوجبلاغ استان البرز ایران
ورده (سردشت) روستایی از توابع بخش مرکزی و در شهرستان سردشت استان آذربایجان غربی ایران
ورده (زرندیه) روستایی از توابع بخش مرکزی و در شهرستان زرندیه استان مرکزی ایران
ورده (کهگیلویه) روستایی از توابع بخش چرام شهرستان کهگیلویه در استان کهگیلویه و بویراحمد
ورده جزائریه از خوانندگان مشهور جهان عرب

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی وَرْدَةً: یک شاخه گل سرخ
ریشه کلمه:
ورد (۱۱ بار)

«وَرْدَة» و «وَرد» به معنای «گل» است و از آنجا که گلها غالباً سرخ رنگند معنای سرخ را در اینجا تداعی می کند. این واژه به معنای اسبهای سرخ رنگ نیز آمده، و از آنجا که این گونه اسبها در فصول سال تغییر رنگ می دهند، در فصل بهار کمی زرد رنگ و در فصل زمستان سرخ رنگ، و در شدت سرما تیره رنگ می شوند، دگرگونیهایی که صحنه آسمان در قیامت پیدا می کند، به آن تشبیه شده است که، گاه همچون شعله آتش سرخ و سوزان، و گاه زرد رنگ، و گاه سیاه دودآلود و تیره و تار می شود.
گُل. در صحاح گفته: «اَلْوَرْدُ: اَلذّی یُشَمُّ» وَرْدَة برای مفرد است یعنی یک گُل . آنگاه که آسمان شکافته شده و گلگون می‏شود مانند چرم سرخ رجوع شود به «دهن» علت تسمیه گل بِوَرْدْ آن است که اولین وارد از میوه است.

گویش مازنی

/varde/ بلدرچین

بلدرچین


پیشنهاد کاربران

ورده ورده: شاخ و شونه کشیدن در زبان کردی


کلمات دیگر: