کلمه جو
صفحه اصلی

اثبات


مترادف اثبات : تایید، ثبوت، ثابت، محرز، مدلل

متضاد اثبات : نفی

برابر پارسی : بازنمایی، اُستانش، اُستوانش، برجای داشتن، پایستن

فارسی به انگلیسی

proving


proving, confirmation, corroboration, demonstration, evidence, proof, reasoning, testimony, validation, verification, vindication

confirmation, corroboration, demonstration, evidence, proof, reasoning, testimony, validation, verification, vindication


فارسی به عربی

برهان , تاکید , زعم , عرض , مظاهرة

مترادف و متضاد

تایید، ثبوت ≠ نفی


ثابت، محرز، مدلل


affirmation (اسم)
تاکید، تصدیق، اثبات، تصریح، اظهار قطعی

assertion (اسم)
تاکید، مدعی، اعلامیه، اعلان، اگهی، اثبات، ادعا، بیانیه، اظهارنامه، تایید ادعا، اخبار

proof (اسم)
محک، اثبات، نشانه، عیار، برهان، مدرک، ملاک، چرک نویس، گواه، دلیل، مقیاس خلوص الکل

show (اسم)
نشان دادن، اثبات، نشان، نمایش، جلوه، ارائه، مظهر

demonstration (اسم)
تظاهر، اثبات، نمایش، تظاهرات، دمونستراسیون

proving (اسم)
اثبات، ثابت کردن

substantiation (اسم)
اثبات، تجسم، تحقق

argument (اسم)
اثبات، بهی، استدلال، برهان، مباحثه، مشاجره، نشانوند، مناظره، یک سلسله دلایل قابل قبول

ascertainment (اسم)
اثبات، تحقیق

positivity (اسم)
اثبات، یقین، صراحت، مثبت بودن

predication (اسم)
اظهار، اثبات، اعلام، اسناد، اطلاق

۱. تایید، ثبوت
۲. ثابت، محرز، مدلل ≠ نفی


فرهنگ فارسی

جمع ثبت به معنی شخص مورداعتماد، ثابت کردن، پابرجاکردن، بثبوت رساندن، قراردادن
( مصدر ) ۱ - ثابت گردانیدن پا برجای کردن . ۲ - ثابت کردن وجود امری حکم کردنست به ثبوت چیزی ایجاب مقابل نفی : ( اثبات شئ نفی ماعدا نمیکند. ) ۳ - تحقیق شئ است در مرحل. استدلال و بیان مقابل ثبوت که تحقیق شئ است در مرحل. استدلال و بیان مقابل ثبوت که تحقق در مرحل. داخلی و خارجی است . ۴ - ( تصوف ) ثابت کردن اوصاف قلوب و یا ثابت کردن اسراراست . ۵ - ( تجوید. ) از اقسام نه گان. وقف مستعمل است که در مورد وقف حرکت را ثابت نگاهدارند و به سکون تبدیل نکنند مقابل حذف .

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - ثابت گردانیدن . ۲ - نام نویسی در دفتر لشکر و سپاه .
( اَ ) [ ع . ] (ص . ) جِ ثَبَت ، معتمدان .

( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ثابت گردانیدن . 2 - نام نویسی در دفتر لشکر و سپاه .


( اَ) [ ع . ] (ص .) جِ ثَبَت ؛ معتمدان .


لغت نامه دهخدا

اثبات . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ثَبَت . مردمان استوارداشته . معتمدان : فتحی حاجب را که از ثقات و اثبات دولت بود به نیابت به سجستان بگذاشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).


اثبات. [ اِ ] ( ع مص ) نیک شناختن کسی را و برجای داشتن او را. ( منتهی الارب ). || بجای بداشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) : حل و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. ( تاریخ بیهقی ). || دور نشدن بیماری ازکسی : اثبته السقم. || قرار دادن. ( منتهی الارب ). || درست کردن. || نوشتن. ( منتهی الارب ). ثبت کردن : دو بیت از آن که لایق این سیاق است اثبات افتاد. ( کلیله و دمنه ). اما چون نسق حکایت را در این موضع لایق نمود، اثبات آن موافق افتاد. ( جهانگشای جوینی ). و آن را در متون دفاتر وبطون اوراق اثبات کنند. ( جامعالتواریخ رشیدی ). || نام در دیوان اثبات کردن. ( تاج المصادر ). ( منتهی الارب ). ثبت کردن نام مرد ( بدیوان جیش ) در جریده سوداء و رزقی برای او مقرر کردن. ( مفاتیح ). || ثابت گردانیدن. ( منتهی الارب ). || پابرجای کردن. || دریافتن. || جراحتی وارد کردن که جریح برجای ماند: اثبت الجریح ؛ اذاازمنه حتی لایقدر علی الحراک. قال اﷲ تعالی : لیثبتوک ( قرآن 30/8 )؛ ای لیجرحوک جراحةً لاتقوم معها او لیحبسوک. ( منتهی الارب ). || ایجاب. مقابل نفی : اثبات شی نفی ماعدا نکند. || ( اصطلاح تجوید ) از اقسام نه گانه وقف مستعمل است که در مورد وقف حرکة را ثابت نگاه دارند و بسکون تبدیل نکنند. ضدّ خلاف چنانکه در شاطبی مسطور است. || در نزد صوفیه ضدّ محو است و شرح آن در لفظ محو بیاید. || ( اصطلاح فلسفه ) حکم کردن است به ثبوت چیزی دیگر. ( تعریفات ). || اثبات الوکالة ( در فقه )؛تحقق وکالت که آن جز با دو شاهد عادل حاصل نیاید.

اثبات. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ ثَبَت. مردمان استوارداشته. معتمدان : فتحی حاجب را که از ثقات و اثبات دولت بود به نیابت به سجستان بگذاشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

اثبات . [ اِ ] (ع مص ) نیک شناختن کسی را و برجای داشتن او را. (منتهی الارب ). || بجای بداشتن . (تاج المصادر بیهقی ) : حل ّ و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی ). || دور نشدن بیماری ازکسی : اثبته السقم . || قرار دادن . (منتهی الارب ). || درست کردن . || نوشتن . (منتهی الارب ). ثبت کردن : دو بیت از آن که لایق این سیاق است اثبات افتاد. (کلیله و دمنه ). اما چون نسق حکایت را در این موضع لایق نمود، اثبات آن موافق افتاد. (جهانگشای جوینی ). و آن را در متون دفاتر وبطون اوراق اثبات کنند. (جامعالتواریخ رشیدی ). || نام در دیوان اثبات کردن . (تاج المصادر). (منتهی الارب ). ثبت کردن نام مرد (بدیوان جیش ) در جریده ٔ سوداء و رزقی برای او مقرر کردن . (مفاتیح ). || ثابت گردانیدن . (منتهی الارب ). || پابرجای کردن . || دریافتن . || جراحتی وارد کردن که جریح برجای ماند: اثبت الجریح ؛ اذاازمنه حتی لایقدر علی الحراک . قال اﷲ تعالی : لیثبتوک (قرآن 30/8)؛ ای لیجرحوک جراحةً لاتقوم معها او لیحبسوک . (منتهی الارب ) . || ایجاب . مقابل نفی : اثبات شی ٔ نفی ماعدا نکند. || (اصطلاح تجوید) از اقسام نه گانه ٔ وقف مستعمل است که در مورد وقف حرکة را ثابت نگاه دارند و بسکون تبدیل نکنند. ضدّ خلاف چنانکه در شاطبی مسطور است . || در نزد صوفیه ضدّ محو است و شرح آن در لفظ محو بیاید. || (اصطلاح فلسفه ) حکم کردن است به ثبوت چیزی دیگر. (تعریفات ). || اثبات الوکالة (در فقه )؛تحقق وکالت که آن جز با دو شاهد عادل حاصل نیاید.


فرهنگ عمید

اشخاص مورد اعتماد.


۱. پابرجا کردن.
۲. معلوم کردن درستی امر یا موضوعی به گونه‌ای که دیگران آن را بپذیرند؛ ثابت کردن؛ به ثبوت رساندن.
۳. قرار دادن.
۴. نوشتن.


اشخاص مورد اعتماد.
۱. پابرجا کردن.
۲. معلوم کردن درستی امر یا موضوعی به گونه ای که دیگران آن را بپذیرند، ثابت کردن، به ثبوت رساندن.
۳. قرار دادن.
۴. نوشتن.

دانشنامه آزاد فارسی

اثبات (منطق). اِثبات (منطق)
(در لغت به معنای ثابت کردن و پابرجا گردانیدن) در اصطلاح منطق، در دو معنی به کار می رود: ۱. در برابر ابطال که با به کارگرفتن شیوه های منطقی و با اقامۀ دلیل و برهان، درستی نظر و عقیده ای را معلوم و مسلّم سازند؛ ۲. در برابر نفی که حکم کردن به اتصاف یک موضوع یا یک موصوف به صفتی خاص و حالتی ویژه است، مثل حکم کردن به سپیدی دیوار (دیوار، سفید است) و ناطق بودن انسان (انسان، ناطق است). در این معنی، از اثبات به ایجاب نیز تعبیر شده است. در ریاضیات، اثبات (برهان) به زنجیره ای از استدلال ها، برای استنتاج قضیه ای ریاضی از میان مجموعۀ اصول موضوعه یا قضایای ثابت شده گفته می شود.

فرهنگ فارسی ساره

پایستن، اُستوانش، اُستانش


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اثبات (ابهام زدایی). واژه اثبات ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • اثبات (فقه)، استعمال شده در دو معنای احراز وجود خارجی موضوع دارای اثر شرعی و اقامه دلیل بر دعوا نزد قاضی• اثبات (تجوید)، از اصطلاحات بکار رفته در علم تجوید به معنای باقی گذاردن حرف آخر کلمه ای موقوف علیها• اثبات (منطق)، به معنای محقق ساختن چیزی با دلیل و برهان و درستی قضیه ای را معلوم داشتن
...

پیشنهاد کاربران

مرحله علم به چیزی را مرحله اثبات آن چیز نامند.

پابرجاکردن

درستش
جایگزین واژه ی واقعیت را من "درستش " پیشنهاد داده ام. چرا که واقعیت همان هستی درست بودن را می رساند. زمانی هم که واژه ی اثبات را بکار می بریم، می خواهیم پی به درست بودن آن نکته ببریم. بنابراین واژه ی "درستش" هم به چم واقعیت و هم به چم اثبات می تواند جاگزینی گویا برای واژگان یاد شده باشد.
واقعیت = درستش/ درستینگی
اثبات = درستش

سفسطه

پایوری
اثبات کردن = پایوَر کردن
پای ( پایه ) + ور ( پسوند دارندگی و گردانندگی ) ، مانند گنجور، دانشور

روشن نمودن

بیانِش ، بیانگر

ارزیابی شدن، نشان داده شدن، آزموده شدن
با سپاس

راستی نمایی


کلمات دیگر: