کلمه جو
صفحه اصلی

حرکت


مترادف حرکت : تحرک، تکان، جنبش ، قیام، نهضت ، رحلت، کوچ ، عزیمت، سیر، گردش، اهتزاز، نوسان، رفتار، عمل، وول

متضاد حرکت : سکون، رفرم، اقامت

برابر پارسی : جنبش، پویش، تکان، جُنبه

فارسی به انگلیسی

act, action, locomotion, motion, move, movement, shake, stir, stroke, wave, wiggle


act, action, locomotion, move, movement, shake, stir, stroke, wave, wiggle

motion, movement, act, gesture, start(ing), departure:stimulation


فارسی به عربی

بادرة , تحرک , تحریک , حرکة , سفر , سلوک , ضربة , مغادرة , وکزة
حرکة الاستقلال

بادرة , تحرک , تحريک , حرکة , سفر , سلوک , ضربة , مغادرة , وکزة


مترادف و متضاد

departure (اسم)
انحراف، حرکت، کوچ، مرگ، عزیمت، فراق

stroke (اسم)
ضربه، حرکت، ضربت، ضرب، لطمه، تکان، دست کشیدن روی

progress (اسم)
پیشرفت، حرکت، جریان، پیش روی، ترقی، گردش، سفر، تکامل

action (اسم)
گزارش، عمل، فعل، کنش، کار، کردار، جدیت، اقدام، بازی، حرکت، رفتار، نبرد، جنبش، تاثیر، تعقیب، اشاره، وضع، پیکار، طرز عمل، تمرین، سهم، سهام شرکت، جریان حقوقی، اقامهء دعوا، اشغال نیروهای جنگی، اثر جنگ، جریان

stir (اسم)
فعالیت، حرکت، جنبش

move (اسم)
اقدام، حرکت، جنبش، تکان، تغییر مکان، نقل مکان، نوبت حرکت یا بازی

movement (اسم)
حرکت، جنبش، گردش، وزن، نهضت، تکان، سیر، تغییر مکان، ژست، حرکت سریع

motion (اسم)
حرکت، جنبش، پیشنهاد، تکان، سیر، ژست، جنب وجوش

travel (اسم)
حرکت، جنبش، گردش، سفر، سیر، جهانگردی، مسافرت، سیاحت

gesture (اسم)
حرکت، رفتار، اشاره، وضع، قیافه، ادا، ژست

behavior (اسم)
حرکت، رفتار، وضع، سلوک، اخلاق، طرز رفتار، مشی

demeanor (اسم)
حرکت، رفتار، وضع، سلوک

locomotion (اسم)
حرکت، جنبش، نقل و انتقال، مسافرت، تحرک، نقل و انتقال نیرو به وسیله حرکت

poke (اسم)
حرکت، اماس، فشار با نوک انگشت، بهم زدن اتش بخاری

gest (اسم)
عمل، حرکت، رفتار، اشاره، قیافه، کار نمایان

stirabout (اسم)
حرکت، جنب وجوش، غذایی شبیه اش جو، اش جو

تحرک، تکان، جنبش ≠ سکون


۱. تحرک، تکان، جنبش ≠ سکون
۲. قیام، نهضت ≠ رفرم
۳. رحلت، کوچ ≠ اقامت
۴. عزیمت
۵. سیر، گردش
۶. اهتزاز، نوسان
۷. رفتار، عمل
۸. وول ≠ سکون


فرهنگ فارسی

جنبش، ضدسکون، حرکات جمع، حرکت انتقالی ومداری
۱- ( مصدر ) جنبش کردن جنبیدن مقابل سکون. ۲- خروج از حالت موجود بطور تدریج و آن عبارتست از فعل و کمال اول چیزیست که بالقوه است . پس قوت برای موجود متحرک بمنزل. فصل مقوم است و مقابل حرکت سکون است از باب تقابل عدم و ملکه و بالجمله حقیقت حرکت عبارت از حدوث تدریجی و خروج از قوت بفعل است ۳ - ( اسم ) حرف مصوف وایل . جمع : حرکات . ترکیبات اسمی . یا حرکت ارادی . حرکت یک عضو یا تمام بدن تحت فرمان مراکز دماغی یا بمیل و اراد. خود شخص مقابل حرکت غیر ارادی . یا حرکت انتقالی . حرکت کر. زمین در مدت ۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۸ دقیقه یعنی یک سال شمسی گرد آفتاب مقابل حرکت وضعی. یا حرکت ( جوهریه ) . هراکلیتوس فیلسوف یونانی و گروهی از حکمای دیگر قابل بوقوع حرکت در مقول. جوهر بوده اند . صدر الدین شیرازی این مساله را بنحوی خاص مورد بحث قرار داده گوید: حرکت در مقول. جوهر واقع است و ازین قول نتایجی گرفته است . یا حرکت دائم ( دائمه ) . حرکت افلاک را گویند که دایم است و مستدیر است . یا حرکت سعاوی . حرکات افلاک همواره مستدیر و قدیم انداز جهت اجزائ و واسط. میان حوادث و قدیمند یا حرکت طبیعی . مقابل حرکت قسری است که مبدائ آن میل طبیعی باشد مانند حرکت آتش بسوی بالا . یا حرکت غیر ارادی . حرکتی که بدون فرمان مراکز دماغی و بدون اراد. شخصی انجام گیرد . مقابل حرکت ارادی . یا حرکت قسری . هرحرکت که مخالف میل طبیعی متحرک و مستفاد از خارج باشد و آنرا حرکت قهری هم نامند بعبارت دیگر حرکتی است که محرکش خارج از ذات متحرک باشد . یا حرکت قهری . یا حرکت وضعی . حرکت کر. زمین در مدت ۲۴ ساعت یک شبانه روز - بدور محور خود مقابل حرکت انتقالی . یا به ( در ) حرکت در آوردن . بجنبش در آوردن .

جابه‌جایی شناور در آب


فرهنگ معین

(حَ رَ کَ ) [ ع . حرکة ] ۱ - (مص ل . ) تکان خوردن ، جنبیدن . ۲ - جابه جا کردن ، تکان دادن . ۳ - جنبش ، فعالیت . ۴ - رفتار، عمل . ۵ - (اِ. ) هر یک از سه نشانة نوشتاری واکه های کوتاه شامل فتحه ، کسره و ضمه . ۶ - خروج از حالت موجود به طور تدریج (فلسفه ).

لغت نامه دهخدا

حرکت . [ ح َ رَ ک َ ] (ع مص ) حَرَکة. جنبش . جنبیدن . مقابل سکون ، آرام ، آرامیدن ، درنگ . تحشحش . حشحشة. کون . ذماء. تقتقة. رکضت . نهضت . مور. تمور. تکان . تکان خوردن . سید جرجانی گوید: حرکت اشغال حیزی است پس از حیزی . و هم او گوید: حرکت خروج از قوه است به فعل بر سبیل تدریج . و نیز حرکت دو بُوِش در دو آن در دو مکان ، چنانکه سکون دو بوش است در دو آن در مکان واحد : به یک حرکت به بام رسیدمی . (کلیله و دمنه ). قوت حرکت در فرزند پیدا آید. (کلیله و دمنه ). بعضی گفته اند اوج شمس را حرکت نیست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 260).
- امثال :
حرکت از تو برکت از خدا .
|| رفتن . ذهاب : اینک رایت ها حرکت خواهد نمود جانب بست . (تاریخ بیهقی ص 510). حرکت خواهیم کرد ما [ مسعودبن محمود ] بر جانب بلخ ... آنگاه سوی غزنین رفته آید. (تاریخ بیهقی ). علی تکین بر منزل بازپس نشیند چنانکه پیش رسول ما حرکت کند. (تاریخ بیهقی ص 356). و ما چون از ری حرکت کردیم تا تخت ملک پدر را ضبط کرده آید و به دامغان رسیدیم بوسهل زوزنی به ما پیوست . (تاریخ بیهقی ص 332). صواب آن است که من پیوسته ام تا صلح پیدا آید و از آنجا بسلامت حرکت کرده شود. (تاریخ بیهقی ). طلیعه را بازگردانید که خوارزمشاه حرکت خواهد کرد. (تاریخ بیهقی ص 375). بر اثر به سه روز حرکت کنم . (تاریخ بیهقی ص 379).خواجه احمد حسن پس از حرکت رایت عالی ، به یک هفته گذشته شد. (تاریخ بیهقی ص 371). بر جانب هدایت حرکت خواهد کرد. (تاریخ بیهقی ص 400). دختر وی را که عقد نکاح کرده شده بباید آورد، پیش از آنکه از نشابور حرکت کرده باشد. (تاریخ بیهقی ص 383). دمنه گفت ... ملک ... حرکت و نشاط شکار فروگذاشته . (کلیله و دمنه ). بهیچ جانب حرکت و نشاط نمی کرد. (کلیله و دمنه ). که راه مخوف است ... و هنگام حرکت نامعلوم . (کلیله و دمنه ). || (اِ) عمل . فعل . کار. رفتار : عامه ٔ مردم ویرا لعنت کردند بدین حرکت ناشیرین که کرد. (تاریخ بیهقی ). ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس . ... اتفاقاً از او حرکتی در چشم سلطان ناپسند آمد. (گلستان ). و این کلمه را در فارسی در حال لزوم با کردن صرف کنند، و معنی جنبیدن و رفتن دهد و در حال تعدی با دادن و معنی تحریک و جنبانیدن و بردن بخشد. ج ، حرکات . || (اصطلاح نحو) هریک از سه جنبش حرف یعنی فتحه و ضمه و کسره . حرکات ثلاث . مقابل سکون و جزم . حرف مصوت . و رجوع به اعراب شود. || (اصطلاح عروض ) یکی از رَس ّ واشباع و حذو و توجیه و مجری و نفاذ در قافیه . || (اصطلاح موسیقی ) زخم و ضربی که بر اوتار آید از زخمه یا کمان یا ناخن . || (اصطلاح فیزیک ) وضع را گویند که موقع آن نسبت به نقطه ٔ ثابتی تغییر کند. هرگاه مسافت مطویه بواسطه ٔ جسم متحرک متناسب با زمان باشد حرکت را متشابه وگرنه متغیر گویند. اگر در حرکت متغیر سرعت جسم به نسبت معینی تغییر کند حرکت را متغیر متشابه نامند. || (اصطلاح روانشناسی ) در اصطلاح روانشناسی ، حرکت بر چهار قسم است . دکتر سیاسی آرد: از جنبش ساده ٔ موجودات یک سلولی گذشته سایر حرکات را میتوان به چهار دسته تقسیم نمود بدین قرار: 1- حرکت انعکاسی یا بازتاب . 2- حرکت غریزی . 3- حرکت عادی . 4- حرکت ارادی . و نیز گوید: هر فعلی معمولاً از چندین حرکت ترکیب یافته است و از همین جهت ، هرچند که لفظ فعل (کنش ) ولفظ حرکت (جنبش ) غالباً بجای هم استعمال میشوند، ولی بهتر است حرکات مرکب را فعل یا کنش بخوانیم و از اطلاق این لفظ به حرکت ساده ٔ بسیط یا جنبش مانند اکثر حرکتهای انعکاسی خودداری کنیم .
- حرکت اختلاجی وجه و غیره ؛ لقوه .
- حرکت اختیاری . رجوع به حرکت ارادی شود.
- حرکت ارادیة ؛ مقابل حرکت قسریة. رجوع به حرکت ارادی شود.
- حرکت انبساطیه ٔ قلب و شرائین ؛ جنبش کشش و گسترش دل و شریانها. مقابل حرکت انقباضیه .
- حرکت انتقالیة ؛ حرکت دوری اجسام فلکی در مدار خود.
- حرکت انقباضیه ٔ قلب و شرائین ؛ جنبش فراهم آمدگی دل و شریانها. مقابل حرکت انبساطیه .
- حرکت بمعنی التوسط ؛ در مقابل حرکت بمعنی القطع. رجوع به حرکت توسطی شود.
- حرکت بمعنی القطع . رجوع به حرکت قطعی شود.
- حرکت در اَین ؛ حرکت جسمی است از مکانی به مکان دیگر وآنرا نقلة نامند. (تعریفات جرجانی ).
- حرکت در کَم ّ ؛ انتقال جسم است از کمیتی به کمیت دیگر، چنانکه از نمو به ذبول و برعکس . (جرجانی ).
- حرکت در کیف ؛ انتقال جسم است از کیفیتی به کیفیت دیگر، مانند گرم شدن آب و سرد شدن آن ، و این حرکت را استحالة خوانند. (جرجانی ). و باز گوید: هی الکیفیة الحاصلة للمتحرک مادام متوسطاً بین المبداء و المنتهی و هو امر موجود فی الخارج .
- حرکت در وضع ؛ حرکت وضعی . حرکت گِردگردانی یعنی مستدیره است . رجوع به حرکت وضعی شود.
- حرکت ذاتیة ؛ حرکتی است که عُروض آن بر ذات جسم بنفسه است . (تعریفات جرجانی ).
- حرکت طبیعیة ؛ مقابل حرکت قسریة. آن است که بسبب امری حاصل نگردد و شعور و اراده ای نیز با وی نباشد. رجوع به حرکت طبیعی شود.
- حرکت عَرَضیة ؛ حرکتی است که عُروض آن بر جسم بواسطه ٔ عُروض اوست بر جسمی دیگر بالحقیقة، مانند حرکت جالس سفینه . (تعریفات جرجانی ).
- حرکت قسریة ؛ مقابل حرکت ارادیة و مقابل حرکت طبیعیة. رجوع به حرکت قسری شود.


حرکت. [ ح َ رَ ک َ ] ( ع مص ) حَرَکة. جنبش. جنبیدن. مقابل سکون ، آرام ، آرامیدن ، درنگ. تحشحش. حشحشة. کون. ذماء. تقتقة. رکضت. نهضت. مور. تمور. تکان. تکان خوردن. سید جرجانی گوید: حرکت اشغال حیزی است پس از حیزی. و هم او گوید: حرکت خروج از قوه است به فعل بر سبیل تدریج. و نیز حرکت دو بُوِش در دو آن در دو مکان ، چنانکه سکون دو بوش است در دو آن در مکان واحد : به یک حرکت به بام رسیدمی. ( کلیله و دمنه ). قوت حرکت در فرزند پیدا آید. ( کلیله و دمنه ). بعضی گفته اند اوج شمس را حرکت نیست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 260 ).
- امثال :
حرکت از تو برکت از خدا.
|| رفتن. ذهاب : اینک رایت ها حرکت خواهد نمود جانب بست. ( تاریخ بیهقی ص 510 ). حرکت خواهیم کرد ما [ مسعودبن محمود ] بر جانب بلخ... آنگاه سوی غزنین رفته آید. ( تاریخ بیهقی ). علی تکین بر منزل بازپس نشیند چنانکه پیش رسول ما حرکت کند. ( تاریخ بیهقی ص 356 ). و ما چون از ری حرکت کردیم تا تخت ملک پدر را ضبط کرده آید و به دامغان رسیدیم بوسهل زوزنی به ما پیوست. ( تاریخ بیهقی ص 332 ). صواب آن است که من پیوسته ام تا صلح پیدا آید و از آنجا بسلامت حرکت کرده شود. ( تاریخ بیهقی ). طلیعه را بازگردانید که خوارزمشاه حرکت خواهد کرد. ( تاریخ بیهقی ص 375 ). بر اثر به سه روز حرکت کنم. ( تاریخ بیهقی ص 379 ).خواجه احمد حسن پس از حرکت رایت عالی ، به یک هفته گذشته شد. ( تاریخ بیهقی ص 371 ). بر جانب هدایت حرکت خواهد کرد. ( تاریخ بیهقی ص 400 ). دختر وی را که عقد نکاح کرده شده بباید آورد، پیش از آنکه از نشابور حرکت کرده باشد. ( تاریخ بیهقی ص 383 ). دمنه گفت... ملک... حرکت و نشاط شکار فروگذاشته. ( کلیله و دمنه ). بهیچ جانب حرکت و نشاط نمی کرد. ( کلیله و دمنه ). که راه مخوف است... و هنگام حرکت نامعلوم. ( کلیله و دمنه ). || ( اِ ) عمل. فعل. کار. رفتار : عامه مردم ویرا لعنت کردند بدین حرکت ناشیرین که کرد. ( تاریخ بیهقی ). ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس.... اتفاقاً از او حرکتی در چشم سلطان ناپسند آمد. ( گلستان ). و این کلمه را در فارسی در حال لزوم با کردن صرف کنند، و معنی جنبیدن و رفتن دهد و در حال تعدی با دادن و معنی تحریک و جنبانیدن و بردن بخشد. ج ، حرکات. || ( اصطلاح نحو ) هریک از سه جنبش حرف یعنی فتحه و ضمه و کسره. حرکات ثلاث. مقابل سکون و جزم. حرف مصوت . و رجوع به اعراب شود. || ( اصطلاح عروض ) یکی از رَس واشباع و حذو و توجیه و مجری و نفاذ در قافیه. || ( اصطلاح موسیقی ) زخم و ضربی که بر اوتار آید از زخمه یا کمان یا ناخن . || ( اصطلاح فیزیک ) وضع را گویند که موقع آن نسبت به نقطه ثابتی تغییر کند. هرگاه مسافت مطویه بواسطه جسم متحرک متناسب با زمان باشد حرکت را متشابه وگرنه متغیر گویند. اگر در حرکت متغیر سرعت جسم به نسبت معینی تغییر کند حرکت را متغیر متشابه نامند. || ( اصطلاح روانشناسی ) در اصطلاح روانشناسی ، حرکت بر چهار قسم است. دکتر سیاسی آرد: از جنبش ساده موجودات یک سلولی گذشته سایر حرکات را میتوان به چهار دسته تقسیم نمود بدین قرار: 1- حرکت انعکاسی یا بازتاب. 2- حرکت غریزی. 3- حرکت عادی. 4- حرکت ارادی. و نیز گوید: هر فعلی معمولاً از چندین حرکت ترکیب یافته است و از همین جهت ، هرچند که لفظ فعل ( کنش ) ولفظ حرکت ( جنبش ) غالباً بجای هم استعمال میشوند، ولی بهتر است حرکات مرکب را فعل یا کنش بخوانیم و از اطلاق این لفظ به حرکت ساده بسیط یا جنبش مانند اکثر حرکتهای انعکاسی خودداری کنیم.

فرهنگ عمید

۱. تغییر مکان دادن: فردا حرکت خواهم کرد.
۲. [مجاز] رفتار: حرکت بی ادبانه.
۳. جنبش.
۴. (ادبی ) هریک از سه علامت نوشتاری واکه های کوتاه، شامل -َ ،-ِ، و-ُ.
=حرکت انتقالی: (نجوم ) حرکتی که کرۀ زمین در مدت ۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۸ دقیقه دور خورشید انجام می دهد و موجب به وجود آمدن چهار فصل می شود.
=حرکت وضعی: (نجوم ) حرکتی که کرۀ زمین در مدت ۲۴ ساعت دور محور خود انجام می دهد و موجب به وجود آمدن شب و روز می شود.

دانشنامه عمومی

واژه صغده در لهجه محلی بیرجندی به معنی فدات به کار می رود


حرکت در فیزیک به معنی تغییر مکان جسم در ارتباط با زمان است. حرکت در فیزیک از نیرو ناشی می شود و با مفاهیم سرعت، شتاب، جابجایی و زمان مرتبط است.بنا بر قانون اول نیوتن، سرعت یک جسم تنها در حالتی تغییر می کند که نیرویی جدید به آن وارد شود؛ این مفهوم تحت عنوان اینرسی شناخته می شود.
فیزیک حرکت بخشی از فیزیک است که به توصیف حرکت و علل آن اختصاص دارد.فیزیک حرکت یا حرکت شناسی به صورت کلاسیک خود به دو بخش تقسیم می شود:
مکانیک:مکانیک بخشی از حرکت شناسی است که خود به دو بخش سینماتیک (برگرفته از زبان یونانی: سینما به معنی حرکت) و دینامیک تشکیل شده است و به صورت کلاسیک از قوانین نیوتون پیروی می کند.
مکانیک شاره ها:قسمتی از حرکت شناسی که در آن حرکت شاره ها اعم از مایع گاز یا پلاسما بررسی می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

حرکت (جانورشناسی). حرکت (جانورشناسی)(locomotion)
توانایی جابه جایی که در بیشتر جانوران دیده می شود. تکامل حرکت که یک ویژگی جانوری است وابستگی زیاد به یک ویژگی حیاتی دیگر جانوران، یعنی تغذیه دارد. جانوران برخلاف گیاهان، نمی توانند غذای خود را بسازند، پس باید آن را پیدا کنند؛ اغلب یک جانور دیگر به عنوان غذا باید کشته شود که ممکن است به سرعت زیادی نیاز باشد. حرکت در یافتن جفت، گریز از دست شکارچیان، و مهاجرت به قلمروهای مطلوب نیز اهمیت دارد. سازوکار حرکت به انقباض ماهیچههایی بستگی دارد که تکانه های عصبی آن را تحریک می کنند. ماهیچه ها به اسکلت وصل اند و در محل مفاصل حرکت ایجاد می کنند. مثلاً، انقباض ماهیچه های پا باعث حرکت استخوان های پا در مفاصل، مانند زانو و لگن، می شود. این حرکت را اسکلت به زمین منتقل می کند و موجبِ جابه جایی می شود.

حرکت (زیست شناسی). حرکت (زیست شناسی)(motility)
توانایی جابه جایی خودبه خود. این واژه غالباً برای یاخته هایی مانند اسپرم به کار می رود که توانایی حرکت مستقل دارند. بسیاری از موجودات تک یاخته ای، مانند آمیب ها، متحرک اند. بنابه پژوهش ها، یاخته های دارای قابلیت حرکت، ازجمله یاخته های ماهیچه ای مهره داران، ویژگی های زیست شیمیایی مشترکی دارند. تارچه های پروتئینی اکتین و میوزین و فرآیندهای سوخت وسازی در حرکت نقش دارند. فرآیند اخیر برای شکستن مولکول غنی از انرژی اِی تی پی (آدنوزین تری فسفات) لازم است.

حرکت (فلسفه). در اصطلاح فلسفه، خروج تدریجی شیء از قوه به فعل. حرکت در تفسیر ارسطویی فقط در چهار مقولۀ کم، کیف، اَیْن و وضع است، ولی بنا به تحلیل ملاصدرا، حرکت در جوهر است؛ چه، عَرَض نسبت به جوهر، دارای وجودِ استقلالی نیست. نیز ← کون_و_فساد

حرکت (فیزیک). تغییر موقعیت یک جسم نسبت به جسمی دیگر یا با توجه به یک دستگاه مختصات یا مقایسه (چارچوب مرجع). حرکت ها در مسیرهای معین واقع می شوند و طبیعت این مسیرها چگونگی حرکات را تعیین می کند. چنانچه همۀ نقاط یک جسم نسبت به جسم دیگر مسیری یکسان، که لزوماً مستقیم نیست، داشته باشند، جسم اول نسبت به جسم دوم دارای حرکت انتقالی است و چنانچه مسیرها مستقیم باشند، حرکت را حرکت خطی (یا راست خط) می نامیم. در هر دو حالت کلیۀ نقاط جسم هم سرعت و هم شتاب یکسان دارند. در صورتی که همۀ نقاط یک جسم مسیرهای مختلف به سمت جسم دیگر داشته باشند، حرکت جسم اول نسبت به جسم دوم ترکیبی از حرکت انتقالی و چرخشی خواهد بود.مثلاً، در موتور تناوبی (رفت و برگشتی) یک سَرِ میلۀ اتصال به وسیلۀ مفصلی لولامانند به پیستون متصل است و همراه آن در مسیری مستقیم نسبت به سیلندر حرکت می کند و سرِ دیگرش با مفصلی لولامانند به میل لنگ اتصال دارد و با آن در مسیری دایره ای نسبت به بدنۀ سیلندر به حرکت درمی آید. اجسامی که به وسیلۀ لولا متصل می شوند فقط می توانند نسبت به یکدیگر بچرخند. درنتیجه حرکت میلۀ اتصال نسبت به پیستون و نسبت به میل لنگ چرخشی محض است. قوانین اساسی حرکت را نخستین بار نیوتون تدوین کرد. این قوانین همراه با قانون گرانش تا پیش از نظریۀ نسبیت اینشتین، مبانی اصلی علم دینامیک بود.

حرکت (موسیقی). حرکت (موسیقی)(motion)
در موسیقی، توالی نت هایی با زیرایی های (زیروبم های) گوناگون. این واژه فقط همراه با صفت به کار می رود: حرکت متصل، حرکت یک بخش منفرد از طریق نت های به هم پیوستۀ مجاور یکدیگر؛ حرکت متضاد، حرکت دو یا چند بخش با هم در جهت های متفاوت؛ حرکت منفصل، حرکت یک بخش منفرد در قالب فاصله هایی بزرگ تر از فاصلۀ نت های مجاور؛ حرکت مایل، حرکت یک بخش در حالی که بخش دیگر ساکن است؛ و حرکت مشابه، حرکت دو یا چند بخش در جهتی یکسان.

فرهنگ فارسی ساره

جنبش، جنبه


فرهنگستان زبان و ادب

{way} [حمل ونقل دریایی] جابه جایی شناور در آب، {action} [سینما و تلویزیون] فرمان کارگردان برای آغاز رویداد صحنه

نقل قول ها

حرکت در فیزیک به معنی تغییر مکان جسم در ارتباط با زمان است. حرکت در فیزیک از نیرو ناشی می شود و با مفاهیم سرعت، شتاب، جابجایی و زمان مرتبط است. بنا بر قانون اول نیوتن، سرعت یک جسم تنها در حالتی تغییر می کند که نیرویی جدید به آن وارد شود؛ این مفهوم تحت عنوان اینرسی شناخته می شود.
• «از تو حرکت از خدا برکت.» -> ضرب المثل فارسی
• «تا جسم حرکت نکند هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.» -> آلبرت انیشتین

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حرکت (ابهام زدایی).
...

[ویکی فقه] حرکت (فقه). حرکت در دو معنا استعمال شده است. از حرکت به معنای نخست در بابهای طهارت، صلات، حج و صید و ذباحه سخن گفته اند.
۱-تکان خوردن، جابه جا شدن، مقابل سکون۲-هر یک از سه نشانه نوشتاری زیر، زبر و پیش.
احکام حرکت به معنای نخست
هنگام تلقین میت، مستحب است با دست راست شانه راست میت و با دست چپ شانه چپ او را گرفته و دهان را به گوشش نزدیک نموده، به شدت تکان بدهند و تلقین کنند. در نمازهای واجب، واجب است بدن و مکان نمازگزار استقرار داشته باشد، یعنی ساکن و بدون حرکت باشد.بر لال واجب است در تکبیرة الاحرام و ذکرهای واجب نماز و نیز بنابر مشهور هنگام تلبیه زبان خود را همراه با اشاره انگشت حرکت دهد. سایه قرار دادن بر بالای سر در حال حرکت بر مرد محرم حرام است. از شرایط صحّت تذکیه آن است که حیوان پس از ذبح حرکتی بکند که نشانگر حیات یا استقرار حیات او باشد؛ هرچند به پلک زدن یا حرکت دادن دم باشد. برخی، علاوه بر آن، خروج خون به مقدار متعارف را لازم دانسته اند.
احکام حرکت به معنای دوم
از حرکت به معنای دوم در باب صلات سخن گفته اند.اخلال عمدی به حرکات کلمه در قرائت و نیز ذکرهای واجب نماز موجب بطلان آن می شود.
مقالات مرتبط
...

[ویکی فقه] حرکت (فلسفه). حرکت در لغت به معنای جنبیدن و تکان خوردن است. در اصطلاح فلسفه این عنوان در ضمن مباحث قوه و فعل مورد بحث قرار می گیرد. بهترین تعریف برای حرکت تغیر تدریجی است. برخی از فلاسفه یونان باستان تغیر تدریجی و حرکت را انکار کرده اند.
حرکت به اصطلاح فلسفه اخص از حرکت به معنای لغوی است زیرا حرکت لغوی شامل تغییر دفعی و تدریجی هر دو می شود، در حالی که تنها تغییر تدریجی، حرکت فلسفی است.با بیان فوق اجمالا تعریف حرکت هم معلوم شد، اما قبل از تفصیل تعریف یا تعاریف حرکت باید این نکته را متذکر شویم که هیچ یک از تعاریفی که برای حرکت ارائه شده است تعریف حدی و حقیقی نیست، بلکه همگی تعریف به رسم هستند؛ یعنی صرفا از طریق آن ها می توان حرکت را از غیر حرکت بازشناخت، ولی نمی توان به حقیقت و ذات آن پی برد.
مطهری، مرتضی، حرکت و زمان در فلسفه اسلامی، ج۱، ص۱۹، حکمت، ۱۳۶۹.
تعاریف زیادی برای حرکت ارائه شده است که معروف ترین آنها عبارت است از:الف) تغییر تدریجیب) خروج تدریجی شیء از قوه به فعل.
طباطبایی، سیدمحمدحسین، بدایة الحکمة، مرحله دهم، فصل سوم، ص۱۲۰.
گروهى از فلاسفه یونان باستان مانند پارمنیدس و زنون الئایی تغیر تدریجى و حرکت را انکار کرده اند این سخن در آغاز عجیب بنظر مى رسد و فورا این سؤال را در ذهن خواننده و شنونده پدید مى آورد که مگر ایشان این همه حرکات مختلف را نمى دیده اند و مگر خود ایشان در روى زمین حرکت نمى کرده اند اما با دقت در سخنان ایشان روشن مى شود که مطلب به این سادگى نیست و حتى بازگشت سخن بعضى از کسانى که قائل به حرکت بوده اند و سرسختانه از آن دفاع کرده اند مانند بعضى از سخنان مارکسیست ها نیز به قول الئاییان است.
مصباح یزدی، محمدتقی آموزش فلسفه، ج۲، ص۲۸۹.
...

واژه نامه بختیاریکا

بِر؛ جُم و جیلا؛ جیلا؛ جم و جیلا؛ ور شو

پیشنهاد کاربران

بهترین واژه برای حرکت بر پایه شاهنامه واژه رویشن یا همان روشن از رفتن میباشد

حرکت : 1 - فرمانی است که کارگردان سرصحنه ی فیلم برای شروع کار به بازگران میدهد. این فرمان معمولا بعد از آمادگی نور، صدا ودوربین صادر می شود وکارگردان به ترتیب می گوید�نور، صدا ، دوربین� واگر ایرادی درعملکرد شروع این مرحله پیش نیاید، دستور� حرکت � می دهد. 2 - اکشن به رویداد مقابل دوربین نیز گفته می شود. 3 - در اصطلاح به فیلمهای پرزد وخورد با حرکات فراوان دوربین وریتم پرهیجان وسریع تدوین نیز گفته می شود. ( اصطلاح سینمایی )

حرکت می تواند معناهای ناهمگونی داشته باشد مانند: جابجا شدن ، جنبیدن ، پرواز کردن

حرکت
این واژه اربیده واژهء پارسی : اَردا یا اَرتا است و همریشه با واژه ء اروپایی art است ، مانند :
start : st - art
st= ایست ، ایستادن ، هالت ایستاده
art = اَرت ( در واژهء اَرتَخشیر ، اَردِشیر= هرکت نیرومند )
گرته برداری : ایستارد ، ایستارت ، ایستَرد، ایست هرکت
برابر سازی : تکاغاز ، تَکاز ، ایستاز
arena = ورزشگاه که در آن ورزشکاران با هرکات ورزش می کنند.
اَرتش: دارای اَرت یا هرکت یا نیرو
پیش نهاد :
میتوان از این ریشه واژهء پارسی کارواژه ساخت :
اَرتیدن ، اَرتاندن
هَرتیدن ، هَرتاندن
هَرکیدن ، هَرکاندن
اَرتیدَن : اَرته ، اَرتا ، اَرتو ، اَرتَنده ، اَرتِش ، اَرتاک ، اَرتشگاه
اَرتید ، اَرتیده، اَرتیدار ، اَرتیدمان. . .

تحرک، تکان، جنبش، قیام، نهضت، رحلت، کوچ، عزیمت، سیر، گردش، اهتزاز، نوسان، رفتار، عمل، وول

این واژه از دو بخش" ار"به مانای آوردن و کت یا گت که رفتن و روییدن مانا می دهد ساخته شده است .

تکاپو


کلمات دیگر: