کلمه جو
صفحه اصلی

نوره


مترادف نوره : آهک زرنیخ، واجبی

فارسی به انگلیسی

depilatory

مترادف و متضاد

آهک‌زرنیخ، واجبی


فرهنگ فارسی

ده دهستان حسن آباد بخش حومه شهرستان سنندج استان کردستان . در ۱٠ کیلومتری باختر سنندج واقع است . کوهستانی است و ۱۲۵٠ تن سکنه دارد . محصلوش غلات لبنیات و میوه است .
مخلوط آهک وزرنیخ که برای ازاله موی بدن بکارمیرود
( اسم ) مخلوطی است از آهک و زرنیخ که برای ستردن موی بدن بکار رود : واجبی دارو تنویر .
دهی است از دهستان حسن آباد بخش حوم. شهرستان سنندج ٠ در ۱٠ هزار گزی مغرب سنندج و ۸ هزار گزی جنوب جاد. سنندج به مریوان در منطق. کوهستانی سردسیری واقع است ٠ آبش از رودخانه و چشمه محصولش غلات و لبنیات و میوه های صیفی شغل مردمش زراعت و گله داری است ٠

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . نورة ] (اِ. ) واجبی ، مخلوطی از زرنیخ و آهک که برای زدودن موهای بدن به کار می رود.

لغت نامه دهخدا

نوره . [ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) چیزی است که برای دور کردن مو از بدن به کار برند، و آن آهک و زرنیخ به هم ساییده است . (از غیاث اللغات ). حلاق الشعر. (برهان قاطع).آهک . (جهانگیری ). نوره را از آن جهت نوره گویند که اندام را روشن و سفید و تازه کند. (از ترجمه ٔ صیدنه ). موی بر. مرکّبی که از آهک و زرنیخ و خاکستر و امثال آن کنند و به طلاء آن موی از تن بشود، فارسی آن آهک است . (بحر الجواهر از یادداشت مؤلف ). واجبی . طین . حنازرد. (یادداشت مؤلف ). تنویر. دارو. || نشان ستور. || قطران . || زن نیک جادوگر. (منتهی الارب ).


نوره . [ ن َ / نُو رَ / رِ ] (اِ) چوبی که سقف خانه را بدان پوشند. (برهان قاطع) (آنندراج ). تیری بود که سقف خانه را بدان بپوشند. (جهانگیری ). چوب خرمن کوب . طربیل . (از تاج العروس ) (از منتهی الارب ). معرب آن نورج است . (از تاج العروس ). رجوع به نورج شود.


نوره . [ ن َ / نُو رَه ْ ] (ص مرکب ) نوراه . نوپا. کره اسب نوزین . (یادداشت مؤلف ).


نورة. [ رَ ] (ع اِ) نشان ستور. (منتهی الارب ). سمة. (از اقرب الموارد) (المنجد). || آهک . (منتهی الارب ) (بحر الجواهر). حجرالکلس . (اقرب الموارد). رجوع به نوره (اِ) شود. || قطران . (از منتهی الارب ). || زن نیک جادوگر. (از اقرب الموارد). سحاره . زن جادوگر. (از اقرب الموارد).


نورة. [ ن َ وَ رَ ] (ع اِ) نَوَر. رجوع به نَورَ شود.


نورة. [ن َ رَ ] (ع اِ) واحد نَور است . رجوع به نَور شود.


( نورة ) نورة. [ رَ ] ( ع اِ ) نشان ستور. ( منتهی الارب ). سمة. ( از اقرب الموارد ) ( المنجد ). || آهک. ( منتهی الارب ) ( بحر الجواهر ). حجرالکلس . ( اقرب الموارد ). رجوع به نوره ( اِ ) شود. || قطران. ( از منتهی الارب ). || زن نیک جادوگر. ( از اقرب الموارد ). سحاره. زن جادوگر. ( از اقرب الموارد ).

نورة. [ن َ رَ ] ( ع اِ ) واحد نَور است. رجوع به نَور شود.

نورة. [ ن َ وَ رَ ] ( ع اِ ) نَوَر. رجوع به نَورَ شود.
نوره. [ ن َ / نُو رَ / رِ ] ( اِ ) چوبی که سقف خانه را بدان پوشند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). تیری بود که سقف خانه را بدان بپوشند. ( جهانگیری ). چوب خرمن کوب. طربیل. ( از تاج العروس ) ( از منتهی الارب ). معرب آن نورج است. ( از تاج العروس ). رجوع به نورج شود.

نوره. [ ن َ / نُو رَه ْ ] ( ص مرکب ) نوراه. نوپا. کره اسب نوزین. ( یادداشت مؤلف ).

نوره. [ رَ / رِ ] ( از ع ، اِ ) چیزی است که برای دور کردن مو از بدن به کار برند، و آن آهک و زرنیخ به هم ساییده است. ( از غیاث اللغات ). حلاق الشعر. ( برهان قاطع ).آهک . ( جهانگیری ). نوره را از آن جهت نوره گویند که اندام را روشن و سفید و تازه کند. ( از ترجمه صیدنه ). موی بر. مرکّبی که از آهک و زرنیخ و خاکستر و امثال آن کنند و به طلاء آن موی از تن بشود، فارسی آن آهک است. ( بحر الجواهر از یادداشت مؤلف ). واجبی. طین. حنازرد. ( یادداشت مؤلف ). تنویر. دارو. || نشان ستور. || قطران. || زن نیک جادوگر. ( منتهی الارب ).

نوره. [ ن َ وَ رِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه شهرستان سنندج ، در 10 هزارگزی مغرب سنندج و 8 هزارگزی جنوب جاده سنندج به مریوان در منطقه کوهستانی سردسیری واقع است و 1250 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه ، محصولش غلات و لبنیات و میوه های صیفی ، شغل مردمش زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

نوره . [ ن َ وَ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، در 10 هزارگزی مغرب سنندج و 8 هزارگزی جنوب جاده ٔ سنندج به مریوان در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 1250 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه ، محصولش غلات و لبنیات و میوه های صیفی ، شغل مردمش زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


فرهنگ عمید

مخلوط آهک و زرنیخ که برای ازالۀ موی بدن به کار می برند، واجبی.

دانشنامه عمومی

نوره می تواند به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
واجبی، طین، حنازرد، یا نوره
نوره (سنندج) روستای در شهرستان سنندج

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نُورَهُ: نورش
ریشه کلمه:
نور (۱۹۴ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)

گویش مازنی

/noore/ ترکیبی ازآهک و زرنیخ برای ستردن موی بدن

ترکیبی ازآهک و زرنیخ برای ستردن موی بدن


پیشنهاد کاربران

چند نفر درقید حیا به اسم نوره



کلمات دیگر: