کلمه جو
صفحه اصلی

آهک

فارسی به انگلیسی

lime


فرهنگ معین

(هَ)( اِ.) 1 - اکسید کلیسم ،جسمی است سفید، جذب کنندة رطوبت که از پخته شدن سنگ آهک به دست می آید. 2 - نوره ، واجبی .


لغت نامه دهخدا

آهک . [ هََ ] (اِ) پخته و ریزیده شده ٔ سنگی مخصوص که برای محکم کردن بنا در ملاط و شفته و ساروج آمیزند. کلس . اَژه . نوره . جبصین . صاروج . اهک :
فرمان کن تا آهک و زرنیخ بسایند
بر روت براندای و برون آر همه رت .

لبیبی .


سنگ البرزرا کند آهک
آتش آب پرور تیغش .

خاقانی .


زمین از ملاقات طوفان تیغش همان خاصیت یافت کز آب آهک . (از تاج المآثر).
بدست آهک تفته کردن خمیر
به از دست بر سینه پیش امیر.

سعدی .


|| نوره . واجبی . آهک نوره . حنازرد. جمش .
- آهک بادامچه ؛ آهک از جنس خوب از سنگهای کوچک .
- آهک زنده ؛ که تیزی و قوت آن نشده باشد. مکلس .
- آهک کردن ؛ سخت متلاشی و ازهم ریزیده کردن : بعض مارها چون بگزند مرد را آهک کنند.
- آهک کُشته ؛ مقابل مُکلس و آهک زنده . آهکی که قوّت و حدّت آن بمرور زمان یا مجاورت نم و رطوبت بشده است .
- سنگ آهک ؛ قرمَد.
- مثل آهک ؛ سخت متلاشی . سخت ازهم ریزیده .

فرهنگ عمید

جسمی جامد و سفید و جذب‌کنندۀ رطوبت که از پختن سنگ آهک در کوره‌های مخصوص در حرارت ۱۰۰۰ درجۀ سانتی‌گراد به‌ دست می‌آید. در کارهای ساختمانی، صابون‌پزی، قندسازی، دباغی و ساختن پتاس و سود به کار می‌رود؛ اکسیدکلسیم.


گویش اصفهانی

تکیه ای: âhak
طاری: âhak
طامه ای: âhak
طرقی: âhak
کشه ای: âhak
نطنزی: âhak



کلمات دیگر: