مترادف کوره : آتشگاه، تنور، شهرستان، شهر، ناحیه، آبکند، مسیل
کوره
مترادف کوره : آتشگاه، تنور، شهرستان، شهر، ناحیه، آبکند، مسیل
فارسی به انگلیسی
furnace, kiln
furnace, oven
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
آتشگاه، تنور
شهرستان، شهر، ناحیه
آبکند، مسیل
۱. آتشگاه، تنور
۲. شهرستان، شهر، ناحیه
۳. آبکند، مسیل
فرهنگ فارسی
آتشدان، جای افروختن آتش، جای گداختن شیشه یا آهن، جای پختن سفال و آجروگچ، حصه، بخش، قسمتی ازمملکت، خره وخوره هم گفته شده
( اسم ) شهرستان ناحیه جمع : کور .
بنقل حدود العالم از مسکو کاتی بوده است که در سلابور از شهر های هندوستان رایج بوده است .
فرهنگ معین
ده ( ~ . دِ) (اِمر.) ده کم جمعیت که چندان آبادی نداشته باشد.
(رِ) (اِ.) بخش ، قسمتی از مملکت . خره و خوره هم گفته می شود.
(رِ ) (اِ. ) بخش ، قسمتی از مملکت . خره و خوره هم گفته می شود.
( ~. )(اِ. )آتشدان ، تنور، اجاق سرپوشیده . ،از ~ دررفتن کنایه از: سخت خشمگین شدن .
راه ( ~ . ) (اِمر. ) راه باریک و ناهموار.
( ~.)(اِ.)آتشدان ، تنور، اجاق سرپوشیده . ؛از ~ دررفتن کنایه از: سخت خشمگین شدن .
راه ( ~ .) (اِمر.) راه باریک و ناهموار.
لغت نامه دهخدا
کوره . [ ] (اِ) به نقل حدودالعالم از مسکوکاتی بوده است که در سلابور از شهرهای هندوستان رایج بوده است . (از حدود العالم چ دانشگاه ص 70).
کوره . [ رَ / رِ ] (ص ) کور حقیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کور معهود: شیطان کوره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || هر چیز خرد و دقیق و کوچک . (ناظم الاطباء). سخت خرد. سخت ناچیز: ده کوره ستاره کوره . نخودچی کوره . (نخودچی سخت و ریز). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کوره . [ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودبار که در بخش طرخوران شهرستان اراک واقع است و 308 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
دلش نگیرد زین کوه و دشت و بیشه و رود
سرش نپیچد زین آب کند و کوره و حر.
عنصری .
|| سیلاب . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || صدف و کرم که سیل آورده باشد. || نام گروهی از مردمان هند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
کوره . [ ک ِ وِ رِ / ک َ وَ رِ ] (اِ) همان کبره است . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). رجوع به کبره ، کبره بستن و دیگر ترکیب های این کلمه شود.
کوره . [ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیلوار که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 265 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کوره . [ ک ِ رَ ] (هندی ،اِ) کادی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کادی شود.
کوره . [ رَ / رِ ] (معرب ، اِ) کورة. معرب خره . شهرستان . (از برهان ). شهرستان . ج ، کُوَر. (منتهی الارب ). مدینه . (اقرب الموارد). بمعنی بلد.معرب خره . بلوک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شهرستان . (آنندراج ). شهرستان و ناحیه . (فرهنگ فارسی معین ). یاقوت در معجم البلدان از حمزه ٔ اصفهانی آرد: کوره فارسی است . و ظاهراً این نام در پارسی قدیم «خوره » با خاء نقطه دار بوده ، زیرا ما نام دو کوره ٔ فارسی رااز روزگار ساسانیان داریم که تا قرن هفتم و هشتم هجری ، «اردشیر خره » و «قباد خره » خوانده می شدند. رجوع به خوره و خره شود. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : حمزةبن یسعبن عبداﷲ که امیری بوده از امرای عرب ، قصد خدمت هارون الرشید کرد... و از او درخواست کرد که قم را کوره و شهری گرداند به انفراد و منبر را درآن بنهد تا در قم نماز جمعه و عیدین به استقلال بگذارند و احتیاج نباشد ایشان را از برای جمعه و عیدین به کوره ٔ دیگر رفتن و نماز کردن . (تاریخ قم ص 28). اعرابی گفت : امیر این کوره را [ اصفهان را ] به بیتی مدح گفته بودم ده هزار درم مرا جایزه ارزانی فرمود. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ). || ناحیه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || چندین قریه ٔ متصل به هم . (ناظم الاطباء). گویند هر شهری کوره ای داردو کوره ناحیه ای است که دارای محال و روستاها باشد. (از اقرب الموارد). سواد، یعنی قریه های شهری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کرانه . (منتهی الارب ). || ده و قریه ٔ بزرگ کلان . (ناظم الاطباء). || (اِخ ) یک حصه باشد از پنج حصه ٔ ولایت فارس چه حکمای فارسیان تمامی ممالک فارس را به پنج قسم ساخته اند و هر قسم را کوره نام نهاده : اول آن کوره ٔ اردشیر است ، دویم کوره ٔ استخر، سیم کوره ٔ داراب ، چهارم کوره ٔ شاپور، پنجم کوره ٔ قباد، و آن را خوره نیز گویند. (برهان ). حصه و قسمتی از پنج حصه ٔ فارس که حکما قرار داده بودند مرادف خوره ... و آن کوره ٔاستخر و کوره ٔ اردشیر و کوره ٔ داراب و کوره ٔ شاپور و کوره ٔ غباد بوده و در فارسی کاف و خابه یکدیگر تبدیل می شود، چنانکه غباد و کواد. (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : و از آثار او آن است که به پارس یک کوره ساخته است آن را اردشیر خوره گویند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 60). پس عثمان بن ابی العاص در کوره ٔ شاپور خوره رفت و اصل این کوره بشاپور است . (فارسنامه ابن البلخی ص 115). عثمان بن ابی العاص و ابوموسی اشعری به اتفاق برفتند و کوره ٔ ارجان بگشادند و این کوره ٔ قباد خوره است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 115).
و هرگه که تیره بگردد جهان
بسوزد چو کوره شودبادغر.
به شب بیرون کشد رخشنده آهن.
همانم باز وقت بازدیدن.
در کوره دل آر و چو سوزن ز غم بکاه.
باز با کوره گداز فرست.
طالب کوره و سندان شدنم نگذارند.
غبن بود در دکان کوره و دم داشتن.
به جایی این چنین ناخوش نشاندند.
که باشد طول و عرضش نیم فرسنگ.
خلاصی ده مرا چون لعل از سنگ.
بایدش سرکوفته مانند سندان زیستن.
- از کوره دررفتن ؛ در تداول عامه ، بسیار عصبانی شدن. ( فرهنگ فارسی معین ). سخت غضبناک شدن. عظیم خشمگین شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- از کوره درکردن کسی را ؛ در تداول عامه ، عصبانی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کوره آهن ؛ کوره ای که در آن آهن را تفته و سرخ کنند. کوره ای که در آن آهن را بگدازند :
گرم است دمم چون نفس کوره آهن
تنگ است دلم چون دهن کوره سیماب.
سینه ما کوره آهنگر است
تا که جهان افعی ضحاک شد.
و هرگه که تیره بگردد جهان
بسوزد چو کوره شودبادغر.
خسروی .
چنان آهنگری کز کوره ٔ تنگ
به شب بیرون کشد رخشنده آهن .
منوچهری .
اگر صد بار در کوره گدازی
همانم باز وقت بازدیدن .
ناصرخسرو.
ای سوزنی تنت اگر از کوه آهن است
در کوره ٔ دل آر و چو سوزن ز غم بکاه .
سوزنی .
زر اگر خاتم ترا نسزید
باز با کوره ٔ گداز فرست .
خاقانی .
منم آن کاوه که تأیید فریدونی و بخت
طالب کوره و سندان شدنم نگذارند.
خاقانی .
چون به یکی پاره پوست ملک توانی گرفت
غبن بود در دکان کوره و دم داشتن .
خاقانی .
مرا در کوره ٔ آتش نشاندند
به جایی این چنین ناخوش نشاندند.
نظامی .
دهی وآنگه چه ده چون کوره ای تنگ
که باشد طول و عرضش نیم فرسنگ .
نظامی .
ندارم طاقت این کوره ٔ تنگ
خلاصی ده مرا چون لعل از سنگ .
نظامی .
همچو کوره هرکه باد از جای دیگر می خورد
بایدش سرکوفته مانند سندان زیستن .
رضی نیشابوری .
- از کوره بدر (در) کردن ؛ در تداول عامه ، بسیار عصبانی کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
- از کوره دررفتن ؛ در تداول عامه ، بسیار عصبانی شدن . (فرهنگ فارسی معین ). سخت غضبناک شدن . عظیم خشمگین شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- از کوره درکردن کسی را ؛ در تداول عامه ، عصبانی کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
- کوره ٔ آهن ؛ کوره ای که در آن آهن را تفته و سرخ کنند. کوره ای که در آن آهن را بگدازند :
گرم است دمم چون نفس کوره ٔ آهن
تنگ است دلم چون دهن کوره ٔ سیماب .
خاقانی .
- کوره ٔ آهنگر ؛کوره ای که آهنگران آهن را در آن تفته و سرخ کنند :
سینه ٔ ما کوره ٔ آهنگر است
تا که جهان افعی ضحاک شد.
خاقانی .
- کوره ٔ آهنگری . رجوع به ترکیب قبل شود.
- کوره ٔ تابان کیمیای سپهر ؛ منجمان و رمالان و رصدبندان خم نشین . (ناظم الاطباء). و رجوع به کوره تاب شود.
- کوره ٔ سیماب . رجوع به ترکیب کوره ٔ شنگرف ذیل معنی بعد و شاهد ترکیب کوره ٔ آهن شود.
- مثل کوره ؛ تنی از تب سوزان . (امثال و حکم ص 1474).
- مثل کوره ٔ حدادی سوختن ؛ تبی شدید داشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| جایی که خشت و گچ و امثال آن پزند. (برهان ). جایی که در آن خشت و گچ و آهک پزند.(ناظم الاطباء). جایی که در آن خشت و گچ و امثال آن پزند. (فرهنگ فارسی معین ). داش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کوره ٔ شنگرف ؛ کوره ای که شنگرف را در آن گذارند تا سیماب (جیوه ) از آن به دست آورند. کوره ٔ سیماب :
بسان کوره ٔ شنگرف شد گل از گل سرخ
بر او چو روشن سیماب ریخت قطره سحاب .
مسعودسعد.
و رجوع به ترکیب های معنی اول شود.
|| جایی که در آن از گل ، گلاب گیرند :
گل در میان کوره بسی دردسر کشید
تا بهر دفع دردسر آخر گلاب شد.
خاقانی .
من چو گلم که در وطن خار برد عنان از آن
رستم و کوره ٔ سفر شد وطنم دریغ من .
خاقانی .
بیمارم و چون گل که نهی در دم کوره
گه در عرقم غرقه گه در تبم از تاب .
خاقانی .
اکنون روا مدار که نومیدیم کند
چون گل عرق گرفته و چون کوره تافته .
مجیرالدین بیلقانی (از آنندراج ).
|| مخزنی که در بن چاه مبال و جز آن کنند از هر سوی به بلندی قامتی با عرضی که یک تن درون تواند رفت به هر طول که خواهند، و این خلاف انبار است . سوراخ افقی قناتها و مستراحها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || راهی از تنبوشه و جز آن که به چاهی رود تنبوشه یا راهی که فاضل آب را به چاه برد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کوره ٔ چشم . مغاکی در زیر پیشانی که جهاز چشم در آن جای دارد. کاسه ٔ چشم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): لَخص ؛ گوشت کوره ٔ چشم . (مهذب الاسماء). عین لخصاء؛ چشمی که کوره ٔ وی گوشتین بود و ستبر. (مهذب الاسماء). عین کحلاء؛ چشمی که کوره ٔ وی سیاه بود. (مهذب الاسماء، یادداشت به خطمرحوم دهخدا). || بام چشم . پلک زبرین چشم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || به هندی پارچه و جامه ٔ ناشسته . (برهان ). پارچه ٔ ناشسته که هنوز به کاری درنیامده باشد، و به این معنی هندی است . (از آنندراج ). جامه و پارچه ٔ ناشسته ٔ گازری ناکرده .(ناظم الاطباء). || ظرف سفالین آب نرسیده را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آوند گلی که آب ندیده باشد و به این معنی هندی است . (از آنندراج ). ظاهراً مصحف کوزه است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
کوره . [ رَ / رِ ] (اِخ ) از معادن آهن است در ولایت طارمین و قزوین . (از نزهةالقلوب چ لیدن ص 202).
فرهنگ عمید
خُرد، کوچک، ناچیز: ده کوره.
۱. آتشدان، جای افروختن آتش.
۲. جای گداختن شیشه یا آهن.
۳. جای پختن سفال، آجر، و گچ، پزاوه، داش.
۱. آتشدان؛ جای افروختن آتش.
۲. جای گداختن شیشه یا آهن.
۳. جای پختن سفال، آجر، و گچ؛ پزاوه؛ داش.
خُرد؛ کوچک؛ ناچیز: دهکوره.
ناحیه؛ شهرستان.
دانشنامه عمومی
کوره های مصالح ساختمانی، کوره هایی هستند که به منظور ساخت مصالح از آن استفاده می شود.
سنگ گچ را بیشتر در ۳ نوع کوره می پزند:
۱.کوره تنوره ای باستانی ایرانی:سنگ گچ را در آن می چینند و تون کوره را آتش می کنند تا سنگ گچ بپزد. چنین گچی دارای جنس همگن نیست، زیرا نزدیک به ۲۰٪ آن گچ پخته ساختمانی با نیم مولکول آب و ماندهٔ آن یا سوخته یا نپخته است.در ایران، روی کوره های تنوره ای آهک پزی و آجرپزی سنگ گچ می گذارند تا در گرمای کم بپزد و آن بهترین گچ برای سفیدکاری است.۲.کوره های تاوه ای: سنگ گچ را در سنگ شکن کلوخه کرده، آسیاب می کنند تا گرد شود. به گرد سنگ گچ در تاوه های بزرگ گرما می دهند (مانند بو دادن آرد) تا بپزد. گرد سنگ گچ درون تاوه را پیوسته هم می زنند تا همهٔ گرد سنگ یکنواخت بپزد.این روش گچ پزی با کار ناپیوسته است.۳.کورهٔ گردنده: کار کوره گردنده گچ پزی پیوسته است. برای پختن گچ در آن، سنگ گچ را کلوخه می کنند و آن را در کوره گردننده می ریزند. به پوستهٔ فولادی کورهٔ گردنده گرما می دهند و از لولهٔ درون کورهٔ گردنده هم گاز گرم می گذارنند و بخار برخاسته از سنگ را به بیرون می مکند. این بخار آب هنگام بیرون رفتن از کوره، نزدیک به ۱۰۰ تا ۱۲۰ درجه گرما دارد. کلوخهٔ سنگ گچ پخته در کورهٔ گردنده را به نرمی خواسته شده آسیاب می کنند.
این روستا در دهستان رودبار قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۸۵ نفر (۲۳خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان لیل قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۵۴ نفر (۴۸خانوار) بوده است.
دانشنامه آزاد فارسی
سازه ای برای تولید گرما، با کاربردهای متعدد. در کوره، برای تولید گرما از سوخت هایی مانند زغال سنگ، کک، گاز یا نفت استفاده می کنند. برای تولید آب گرم یا بخار به منظور به کار انداختن توربین ها، چرخاندن پروانۀ کشتی ها، و تولید برق نیروگاه ها، از کوره ای با دیگ بخار استفاده می کنند. برخی از بزرگ ترین کوره ها که در ذوب و تصفیۀ فلزات به کار می روند عبارت اند از کورۀ بلند، کورۀ الکتریکی، و کورۀ اجاق باز.
کورِه
کورِه
(به عربی: الکور الکیمیائی) صورت فلکی نه چندان آشکاری در نیمکرۀ جنوبی آسمان، به شکل کوره. این صورت فلکی را اخترشناس فرانسوی، نیکُلا دو لاکای، به افتخار شیمی دان فرانسوی آنتوان لاوازیه نام گذاری کرد.
در هنر دورۀ آرکاییک یا عتیق یونان (۷۵۰ـ۵۵۰پ م) تندیس هایی به شکل مرد جوانی قوی هیکل، ورزیده، خوش اندام و برهنه با موهای بافته و تبسمی بر لب. به نظر می رسد ساخت کوره ها تأثیر هنر مصر باستان در هنر یونان باشد.
فرهنگستان زبان و ادب
گویش مازنی
۱لایه ی چرک ۲کوره ی آتش،بخاری
محل افروختن آتش آهنگران و هر چیزی که آتش را در آن جز به قصد ...
واژه نامه بختیاریکا
( کَورُه * ) درزهای طبیعی میان تخته سنگ ها؛ حاشیه زمینهای زراعتی
پسوندیست و گاه پیشوندی که جهت بیان عدم جامعیت چیزی به واژه پیوند میگردد مثل کوره باد
زنبور های کوهی ( وحشی ) ؛ عسل کوهی
( کِوِرِه ) کباره؛ چرک کثافت
کیرِه
پیشنهاد کاربران
به پرسفونه رجوع شود.