مترادف عجب : تعجب، حیرت، شگفت، شگفتی، عجیب | تکبر، خودبینی، خودخواهی، غرور، نازش
برابر پارسی : منی، خودستایی، خودبینی، شگفت، شگرف، شگفت انگیز، شگفت آور، شگفتی
wonder
تعجب، حیرت، شگفت، شگفتی
عجیب
تکبر، خودبینی، خودخواهی، غرور، نازش
۱. تعجب، حیرت، شگفت، شگفتی
۲. عجیب
(عَ جَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) شگفتی ، تعجب . 2 - (ص .) شگفت آور، عجیب .
(عُ جْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)به خود نازیدن . 2 - (اِمص .) تکبر، خودبینی .
سعدی .
حافظ.
حافظ.
عجب . [ ع َ ] (ع اِ) بُن ِ دنب . گویند آن نخستین چیزی است که آفریده شده و آخر چیزی است که پوسیده میشود.(منتهی الارب ) (آنندراج ). اصل الذنب عند رأس العصعص . (اقرب الموارد). || سپس ِ هر چیزی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). پایان . || ریگ . (منتهی الارب ). و منه عجب الکثیب و هو آخره المستدق .
فردوسی .
ناصرخسرو.
(ویس و رامین ).
سنائی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
سعدی .
سعدی .
عجب . [ع َ ] (اِخ ) قبیله ای است . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
خودبینی؛ خودپسندی؛ کبر و گردنکشی.
۱. هنگام اظهار شگفتی به کار میرود: عجب خدایی دارد.
۲. شگفتانگیز؛ عجیب.
شگفت