کلمه جو
صفحه اصلی

عجب


مترادف عجب : تعجب، حیرت، شگفت، شگفتی، عجیب | تکبر، خودبینی، خودخواهی، غرور، نازش

برابر پارسی : منی، خودستایی، خودبینی، شگفت، شگرف، شگفت انگیز، شگفت آور، شگفتی

فارسی به انگلیسی

wonder, strange, conceit, strangel, aw, blimey, crikey, golly, goodness, gosh, truly, gee, boy, heigh-ho, what, zounds

wonder


مترادف و متضاد

wonder (اسم)
شگفت، حیرت، تعجب، عجب، غریبه، اعجوبه

surprise (اسم)
شگفت، حیرت، تعجب، عجب، تحیر

astonishment (اسم)
حیرت، شگفتی، خیرگی، بیهوشی، عجب، حیرانی، سرگشتگی

strange (صفت)
غیر عادی، خل، بیگانه، خارجی، غریب، عجیب، عجب، اجنبی، نامعلوم، غریبه، ناشناس، نااشنا

astonishing (صفت)
عجیب، عجب

surprising (صفت)
شگفتی، عجب

تعجب، حیرت، شگفت، شگفتی


عجیب


تکبر، خودبینی، خودخواهی، غرور، نازش


۱. تعجب، حیرت، شگفت، شگفتی
۲. عجیب


فرهنگ فارسی

خودبینی، خودپسندی، کبروگردنکشی، درشگفت آمدن، به شگفت آمدن ازچیزی، شگفتی، شگفت
( اسم ) قرطم هندی .
قبیله ایست

فرهنگ معین

(عَ جَ ) [ ع . ] ۱ - (اِمص . ) شگفتی ، تعجب . ۲ - (ص . ) شگفت آور، عجیب .
(عُ جْ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . )به خود نازیدن . ۲ - (اِمص . ) تکبر، خودبینی .

(عَ جَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) شگفتی ، تعجب . 2 - (ص .) شگفت آور، عجیب .


(عُ جْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)به خود نازیدن . 2 - (اِمص .) تکبر، خودبینی .


لغت نامه دهخدا

عجب. [ ع َ ] ( ع اِ ) بُن ِ دنب. گویند آن نخستین چیزی است که آفریده شده و آخر چیزی است که پوسیده میشود.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اصل الذنب عند رأس العصعص. ( اقرب الموارد ). || سپس ِ هر چیزی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). پایان. || ریگ. ( منتهی الارب ). و منه عجب الکثیب و هو آخره المستدق.

عجب. [ع َ ] ( اِخ ) قبیله ای است. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

عجب. [ ع َ ج َ ] ( ع مص ) ناشناختن چیزی که وارد شود. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || به شگفتی آمدن از کسی. ( منتهی الارب ). شگفتگی. ( مهذب الاسماء ). شگفتی که آدمی را دست دهد هنگام بزرگ شمردن چیزی. کار شگفت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) :
عجب نیست از رستم نامور
که دارد دلیری چو دستان پدر.
فردوسی.
گفتا عجب است این که ز چوب است و ز آهن
این تیزی و تندی و پریدنْش کجا خاست.
ناصرخسرو.
عجب تر زین ندیدم داستانی
دو تن ترسد ز بشکسته کمانی.
( ویس و رامین ).
عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی
که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا.
سنائی.
ور سایه ز من بریده گردد
هم نیست عجب ز روزگارم.
خاقانی.
اثر نماند ز من در غم تو این عجب است
که در دل تو از این غم اثر نمیگردد.
خاقانی.
صیدگری بود عجب تیزبین
بادیه پیمای و مراحل گزین.
نظامی.
عجب از طبعهوسناک منت می آید
من خود از مردم بی طبع عجب میمانم.
سعدی.
- ای عجب ؛ شگفتا. عجبا :
شنید این سخن پیشوای ادب
بتندی برآشفت و گفت ای عجب.
سعدی.
- العجب ثم العجب ، یا للعجب ،بوالعجب ؛ در مقام پدیدار شدن حوادث بعیده و مشاهده امور غریبه گویند.
- عجب ٌ عاجب ؛ مبالغه است مانند شعر شاعر. ( اقرب الموارد ).
- عجب ٌ عُجاب ؛ مبالغه است. ( اقرب الموارد ).
- عجب ٌ عجیب ؛ مبالغه است ، مانند ظل ظلیل. ( اقرب الموارد ).

عجب. [ ع ُ ]( ع اِمص ) ناز. ( منتهی الارب ). زهو. ( اقرب الموارد ). || خویشتن بینی. ( منتهی الارب ) :
بچشم عجب و تکبر نگه بخلق مکن
که دوستان خدا ممکن اند در اوباش.
سعدی.
و در اصطلاح عرفا عبارت از خودبینی و خوشنودی از کردار خویشتن باشد. ( کشاف اصطلاحات ) :

عجب . [ ع ُ ](ع اِمص ) ناز. (منتهی الارب ). زهو. (اقرب الموارد). || خویشتن بینی . (منتهی الارب ) :
بچشم عجب و تکبر نگه بخلق مکن
که دوستان خدا ممکن اند در اوباش .

سعدی .


و در اصطلاح عرفا عبارت از خودبینی و خوشنودی از کردار خویشتن باشد. (کشاف اصطلاحات ) :
ساقی بیار آیی از چشمه ٔخرابات
تا خرقه ها بشوئیم از عجب خانقاهی .

حافظ.


بعجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنی تر میرسد روزی .

حافظ.


|| رأی خودرا به صواب و از آن دیگران را خطا دیدن . (اقرب الموارد). || ناشناختن چیزی که پیش آید. (منتهی الارب ). || انکار آنچه بر تو وارد آید. (اقرب الموارد). || گردن کشی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کبر. (اقرب الموارد). || (ص ) آنکه نشستن با زنان و محادثه با ایشان را خوش دارد یا زنان خوش آیند او را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).

عجب . [ ع َ ] (ع اِ) بُن ِ دنب . گویند آن نخستین چیزی است که آفریده شده و آخر چیزی است که پوسیده میشود.(منتهی الارب ) (آنندراج ). اصل الذنب عند رأس العصعص . (اقرب الموارد). || سپس ِ هر چیزی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). پایان . || ریگ . (منتهی الارب ). و منه عجب الکثیب و هو آخره المستدق .


عجب . [ ع َ ج َ ] (ع مص ) ناشناختن چیزی که وارد شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || به شگفتی آمدن از کسی . (منتهی الارب ). شگفتگی . (مهذب الاسماء). شگفتی که آدمی را دست دهد هنگام بزرگ شمردن چیزی . کار شگفت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) :
عجب نیست از رستم نامور
که دارد دلیری چو دستان پدر.

فردوسی .


گفتا عجب است این که ز چوب است و ز آهن
این تیزی و تندی و پریدنْش کجا خاست .

ناصرخسرو.


عجب تر زین ندیدم داستانی
دو تن ترسد ز بشکسته کمانی .

(ویس و رامین ).


عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی
که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا.

سنائی .


ور سایه ز من بریده گردد
هم نیست عجب ز روزگارم .

خاقانی .


اثر نماند ز من در غم تو این عجب است
که در دل تو از این غم اثر نمیگردد.

خاقانی .


صیدگری بود عجب تیزبین
بادیه پیمای و مراحل گزین .

نظامی .


عجب از طبعهوسناک منت می آید
من خود از مردم بی طبع عجب میمانم .

سعدی .


- ای عجب ؛ شگفتا. عجبا :
شنید این سخن پیشوای ادب
بتندی برآشفت و گفت ای عجب .

سعدی .


- العجب ثم العجب ، یا للعجب ،بوالعجب ؛ در مقام پدیدار شدن حوادث بعیده و مشاهده ٔ امور غریبه گویند.
- عجب ٌ عاجب ؛ مبالغه است مانند شعر شاعر. (اقرب الموارد).
- عجب ٌ عُجاب ؛ مبالغه است . (اقرب الموارد).
- عجب ٌ عجیب ؛ مبالغه است ، مانند ظل ظلیل . (اقرب الموارد).

عجب . [ع َ ] (اِخ ) قبیله ای است . (آنندراج ) (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

خودبینی؛ خودپسندی؛ کبر و گردنکشی.


خودبینی، خودپسندی، کبر و گردنکشی.
۱. هنگام اظهار شگفتی به کار می رود: عجب خدایی دارد.
۲. شگفت انگیز، عجیب.

۱. هنگام اظهار شگفتی به کار می‌رود: عجب خدایی دارد.
۲. شگفت‌انگیز؛ عجیب.


دانشنامه آزاد فارسی

عُجب
(در لغت به معنای خودپسندی) در اخلاق اسلامی، در شمار بیماری های اخلاقی یا نفسانی. عُجب، توهمی است که بر طبق آن، آدمی خویشتن را شایستۀ مقام و منزلتی می شمارد که به واقع شایستۀ آن نیست.

فرهنگ فارسی ساره

شگفت


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عجب عبارت است از بزرگ دانستن نعمت و تکیه بر آن و فراموش کردن نسبت نعمت با نعمت دهنده.
"عُجب" در لغت به انتها و مؤخر هر چیز گفته می شود، به همین دلیل عرب ، به دم حیوان "عجب" نیز می گویند. برخی عجب را به دو اصل دانسته که یک اصل آن به معنای تکبر و اصل دیگر به معنای عضوی از حیوان است. برخی دیگر از آن به انکارکردن یک واقعه به دلیل نادر و غیرعادی بودن وقوع آن تعبیر نموده اند. در اصطلاح مفسرین عبارت است از حالتی که از مشاهده ی چیزی که خارج از جریان طبیعی آن، درخود فرد یا صفات و رفتار او واقع شده باشد.
فرق عُجب با اِدلال
فرق عُجب با ادلال (اِدلال به معنی ناز و کرشمه و نترسیدن از خدا به خاطر اعتمادی که بر اعمال و عبادت برای انسان حاصل می شود چنانچه گویی او را بر خدا حقّی است که با وجود آن جای هیچ خوف و هراسی نیست.):صفت عجب معمولا هنگامی حاصل می شود که عمل از شائبه ریا خالص شود. عجب عبارت است از بزرگ دانستن نعمت و تکیه بر آن و فراموش کردن نسبت نعمت با نعمت دهنده. در کتاب کافی از علی بن سوید روایت شده که از حضرت ابن الحسن امام موسی کاظم (علیه السّلام) درباره عجبی که عمل را باطل می کند پرسیدم. حضرت فرمود: عجب دارای درجاتی است، بعضی از آن درجات این است که کارهای زشت انسان در نظر زیبا جلوه کند و او آنها را نیکو ببیند، درجه دیگرش آن است که انسان به خدا ایمان آورد و به خاطر ایمانش بر خدا منّت گذارد در حالی که خدا بر او منّت دارد.اما اگر کسی از زوال نعمت در هراس باشد یا بترسد که نعمتش مکدّر شود یا از این جهت که نعمت را از جانب خدا می داند خوشحال باشد، در این صورت دچار عجب نشده چون گفتیم عجب بزرگداشت نعمت با فراموش کردن نسبت آن به خداست. اگر اضافه بر عجب این حالت در انسان پیدا شود که خود را نزد خدا محقّ بداند و فکر کند که نزد خدا منزلتی دارد به طوری که در دنیا از عملش توقع کرامت داشته باشد و بیش از آن که فاسقان را مستحقّ ناملایمات می داند خود را مستحقّ بداند که به هیچ ناخوشایندی گرفتار نشود این حالت ادلال نامیده می شود. چنین شخصی به خاطر وجاهتی که برای خویش در نزد خدا قائل است بر آن ذات مقدس جرئتی پیدا می کند.گاهی انسان به دیگری هدیه ای می دهد که در نظرش بسیار با اهمیت جلوه می کند و لذا بر او منّت می نهد، این شخص در این صورت دچار عجب و خودپسندی شده است. اگر علاوه بر منّت او را به خدمت گیرد و از او انتظاراتی داشته باشد یا به نظرش بعید باشد که آن شخص در خدمت او کوشش نکند دچار ادلال شده است.
آفات و مضرات عجب
عجب است که انسان را به کبر می خواند، چه اینکه عجب یکی از عوامل کبر است. و از کبر آفات بسیار به وجود می آید از جمله باعث می شود انسان گناهان خویش را فراموش کرده به آنها اهمیت ندهد زیرا خود را از بررسی اعمال خود بی نیاز می داند. دیگر اینکه طاعات و عبادات را در نظر انسان بزرگ می کند و باعث می شود که انسان به خاطر عباداتش بر خدا منّت نهد و همین برای نقصان یک انسان کافی است.همچنین عجب و خودپسندی اگر به واسطه عبادات حاصل شود، انسان را از دریافت آفات آنها کور می کند کسی که دچار عجب است خود را فریب می دهد و با پروردگارش خدعه می کند و خود را از مکر خدا (عذاب الهی) در امان می داند و از عقاب خدا غافل می شود.در صورتی که قرآن عظیم می فرماید: «لا یَاْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ الا القَوْمُ الخاسِرُونَ؛ از عقاب الهی غافل نمی شوند مگر زیان کاران.» همچنین انسان را از مشورت، استفاده از دیگران و یادگیری باز می دارد و سبب می شود که همیشه در ذلّت جهل باقی بماند. و چه بسا کسانی که از نظریه اشتباهی خود در اصول یا فروع دچار عجب می شوند و سبب هلاکت خود را فراهم می کنند.
عجب از منظر قرآن
...

پیشنهاد کاربران

Jiminy
عجب، شگفتا، ای داد!

عَجَب : شگفتی

عُجْب : تکبر

ای شگفت. [ اَ / اِ ش ِ گ ِ ] ( صوت مرکب ) ای شگفتا. برای اظهار تعجب بکار رود :
آب گلفهشنگ گشته ست از فسردن ای شگفت
همچنان چون شوشه ٔسیمین نگون آویخته.
فرالاوی.
ای شگفت آنکه همی کینه ٔ خوارزم کشید
تا که حاصل شودش نام و برآید از ننگ.
فرخی.


ای عجب. [ اَ / اِ ع َ ج َ ] ( صوت مرکب ) برای اظهار تعجب و شگفتی بکار رود. ای شگفتا! ای شگفت :
شرم چرا داشت باید ای عجب او را
ز آن کرم و فضل روز روز برافزون.
فرخی.
نگه کن که پروانه ٔ سوزناک
چه گفت ای عجب گر بسوزم چه باک.
سعدی.

واه. ( ع صوت ) کلمه ٔ تحسین که در مقام تعجب و تحسین استعمال می کنند. ( ناظم الاطباء ) . در عربی کلمه ٔ تحسین است به معنی چه خوش است و خوشا. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . رجوع به واهاً شود. || در فارسی کلمه ٔ تعجب است ، و در تداول زنان علامت تعجب سخت و ترس باشد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . || دریغا. افسوس. افسوسا. دریغ. آه. || ( مص ) آه کشیدن. آه گفتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .


!You don't say


کلمات دیگر: