مترادف عرش : اریکه، اورنگ، تخت، مسند، آسمان، سپهر، سایبان، سقف، پایه، رکن
متضاد عرش : فرش
برابر پارسی : اورنگ، اریکه، تخت، پهنه
the empyrean, throne
empyrean, heaven, Paradise, sky, Zion
تخت , سرير , اورنگ , برتخت نشستن
(تلفظ: arš) (عربی) (در ادیان) نامی که در روایات دینیِ آسمانی ورای همهی آسمانها ، جسم محیط به همهی عالم ، فلک الافلاک ، تختی از یاقوت سرخ یا مانند آنها دانسته شده است ؛ آسمان ؛ (در قدیم) تخت ، کرسی .
سایبان، سقف
پایه، رکن
اریکه، اورنگ، تخت، مسند ≠ فرش
آسمان، سپهر
۱. اریکه، اورنگ، تخت، مسند
۲. آسمان، سپهر
۳. سایبان، سقف
۴. پایه، رکن ≠ فرش
عرش . [ ع َ ] (ع مص ) ساختن بنا را از چوب . (از منتهی الارب ). ساختن خانه را از چوب . (از ناظم الاطباء). ساختمانی از چوب ساختن . (از اقرب الموارد). || تا صید رسیدن نتوانستن سگ از خوی کردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). مانده شدن سگ و نتوانستن به صید. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سرگشته گردیدن و متحیر شدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). سرمست شدن و مبهوت گشتن . (از اقرب الموارد). || بنا کردن خانه را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). ساختن و بنا کردن . (از اقرب الموارد). || وادیج بستن رز را. (از منتهی الارب )(آنندراج ). جفته کردن . (دهار). انگور درخت رز را برچوب قرار دادن . (از اقرب الموارد). عُروش . رجوع به عروش شود. || گرد گرفتن چاه را بقدر یک قامت زیرین از سنگ و تمامه ٔ بالائین از چوب . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). چاه را به اندازه ٔ یک قامت از قسمت زیرین آن از سنگ ساختن و باقی آن را از چوب ساختن ، و در اینصورت چنین چاهی را «معروشة» گویند. (از اقرب الموارد). || زدن کسی را به «عُرش » گردن .رجوع به عُرش شود. || اقامت نمودن در مکان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || پیوسته افروخته ماندن آتش هیزم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). عُرش الوقود (به صیغه ٔ مجهول )، هیزم افروخته شد و پیوسته ماند. (از اقرب الموارد).
عرش . [ ع َ رَ ] (ع مص ) سرگشته گشتن و متحیرگردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). سرمست شدن و مبهوت گشتن . (از اقرب الموارد). عَرش و رجوع به عَرش شود. || سخت گرفتن غریم را. (از منتهی الارب ). سخت گرفتن بر وام دار خود. (از ناظم الاطباء). ملازم گشتن غریم را. (از اقرب الموارد). || برگشتن از کسی . (از منتهی الارب ). عدول کردن . (از اقرب الموارد). || قوی گردیدن کسی بر چیزی که نزد اوست . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). متعذر بودن بر کسی ، آنچه نزد دیگری موجود است . (از اقرب الموارد).
عرش . [ ع ُ ] (اِخ ) شهری است در یمن بر ساحل . (از معجم البلدان ).
عرش . [ ع ُ ] (ع اِ) گوشتپاره ٔ دراز در یک سوی گردن یا در بن گردن . یا جای شیشه ٔ حجامت . (منتهی الارب ). یکی از دو عرش گردن است ، و آنها دو گوشت مستطیل شکل هستند در دو طرف گردن ویا در انتهای آن و گویند آنها محل و موضع دو محجمه و وسیله ٔ حجامت هستند. (از اقرب الموارد). || استخوان نزدیک حلق که زبان را برپا دارد، و آندورا «عرشان » گویند. (از منتهی الارب ). یکی از دو عرش لهاة است ، و آنها دو استخوان هستند که زبان بر آنها برپاست . (از اقرب الموارد). استخوان نزدیک حلق که زبان را برپا دارد و به اصطلاح تشریح «عظم لامی » میگویند. (ناظم الاطباء). || موی پایین یال اسب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ). || (ص ) شتر ماده ٔ سطبر بزرگ سینه ، گویا بالای سینه اش تخت انداخته شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ستبر از شترهای ماده ، که گویی بالای سینه ٔ او معروش و سایه بان زده شده است . (شرح قاموس ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) . || مابین تندی پشت پای و انگشتان پای . به این معنی به فتح اول نیز خوانده شود.ج ، عِرَشة، أعراش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عرش . [ ع ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ عَرش . رجوع به عَرش شود. || ج عَریش . رجوع به عریش شود.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
کسائی .
فردوسی .
اسدی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
عطار (مصیبت نامه ص 46).
عطار.
مولوی .
سعدی .
اوحدی .
خاقانی .
خاقانی .
پهنه