کلمه جو
صفحه اصلی

عرش


مترادف عرش : اریکه، اورنگ، تخت، مسند، آسمان، سپهر، سایبان، سقف، پایه، رکن

متضاد عرش : فرش

برابر پارسی : اورنگ، اریکه، تخت، پهنه

فارسی به انگلیسی

the empyrean, throne


empyrean, heaven, paradise, sky, zion, the empyrean, throne

empyrean, heaven, Paradise, sky, Zion


فارسی به عربی

ارتفاع , سماء

عربی به فارسی

تخت , سرير , اورنگ , برتخت نشستن


فرهنگ اسم ها

اسم: عرش (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: arš) (فارسی: عرش) (انگلیسی: arsh)
معنی: تخت، کرسی، ( در ادیان ) نامی که در روایات دینیِ آسمانی ورای همه ی آسمانها، جسم محیط به همه ی عالم، فلک الافلاک، تختی از یاقوت سرخ یا مانند آنها دانسته شده است، آسمان

(تلفظ: arš) (عربی) (در ادیان) نامی که در روایات دینیِ آسمانی ورای همه‌ی آسمانها ، جسم محیط به همه‌ی عالم ، فلک الافلاک ، تختی از یاقوت سرخ یا مانند آنها دانسته شده است ؛ آسمان ؛ (در قدیم) تخت ، کرسی .


مترادف و متضاد

سایبان، سقف


پایه، رکن


heaven (اسم)
خدا، فلک، بهشت، عرش، آسمان، سپهر، عالم روحانی، قدرت پروردگار، گردون، هفت طبقه اسمان

empyrean (اسم)
عرش، فلک الافلاک، کره اتش

siege (اسم)
احاطه، عرش، سریر

throne (اسم)
تخت، عرش، سریر، اورنگ

اریکه، اورنگ، تخت، مسند ≠ فرش


آسمان، سپهر


۱. اریکه، اورنگ، تخت، مسند
۲. آسمان، سپهر
۳. سایبان، سقف
۴. پایه، رکن ≠ فرش


فرهنگ فارسی

در زبان شرعی فلک الافلاک را گویند منبر نه پایه بام بدیع بام رفیع چرخ اطلس چرخ برین . توضیح گویند : عرش را خدای تعالی در آسمان هفتم آفرید و ملایکه را بحمل و تعظیم آن وادشت چنانکه در زمین بشر را بزیارت و تعظیم مکه امر فرمود ( شرح عقاید صدوق ص ۲۹ ) . در قر آن این کلمه گاهی بمعنی مطلق تخت و تخت شاهی استعمال شده ( سوره نمل آیه ۲۳ و ۳۸ و ۴۱ و ۴۲ ) و گاهی هم بمعنی جایگاه خدای تعالی که بر آب نهاده شده است ( سوره هود آیه ۸ و سوه طه آیه ۴ ) و گاه عرش به تخت و مقام الهی اطلاق گردیده که هشت ملک مقرب آنرا حمل میکنند ( سوره الحاقه آیه ۱۷ ) و حاملان آن فرشتگانند که گرداگرد آن بحمد و تسبیح خدای تعالی مشغولند و برای کسانی هم که بخدای تعالی و وحدانیت او ایمان آورده اند طلب آمرزش میکنند ( سوره مومن آیه ۷ ) . مفسران درباره آفرینش عرش گویند [ حق تعالی یاقوتی سبز بیافرید آنکه باو نگرید بهیبت بگداخت و آبی شد از آنکه عرش بیافرید و بر آب نهاد . و حمزه گفت : خدای تعالی عرش بیافرید و بر سر آب مانند کشتی میرفت و آنکه لوح و قلم بیافرید. ] ( تفسیر ابوالفتوح ج ۳ ص ۵۷ ). از علی ۴ روایت کرده اند که خدای تعالی عرش را از چهار نور آفرید : اول نور سرخ که رنگ سرخ از آن سرخی یافت دوم نور سبز که رنگ سبز از آن سبزی یافت سوم نور زرد که رنگ زرد از آن زردی یافت چهارم سپید که رنگ سپید از آن سپیدی یافت ] ( اصول کافی ج ۱ ص ۱۲۹ ) . در قصص و روایات آورده اند که : پیغمبر فرمود اول ما خلق الله نوری و آن دوازده هزار سال می گشت و طواف میکرد و پاکی و یگانگی حق تعالی میگفت . پس آن نور را بچهار قسمت کرد و از یک قسم عرش را بیافرید .] ( جویری ص ۳ ) . عرش حق تعالی هنگام آفرینش نور و ظلمت و قلم و غیره بر آب بود ( طبری ج ۱ ص ۱۸ ) . تمثال آنچه را خدای تعالی آفرید از بر و بحر بر عرش بود هر روز آنرا بهفتاد هزار گونه نور می پوشانند و هیچ آفریده ای از آفریده های خدای را استطاعت آن نیست که بر آن نظر کند ( عرایس ص ۱۵ ) ( اسرار نامه گوهرین ص ۲۳۱ ) .
تخت، سریر، خیمه، سایبان، سقف، قصر، کاخ، رکن چیزی
( اسم ) ۱ - تخت پادشاه سریر . ۲ - خیمه چادر . ۳ - سایبان . ۴ - رکن . جمع اعراش عروش عرشه .
جمع عرش جمع عریش

فرهنگ معین

(عَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - تخت ، تخت پادشاه . ۲ - خیمه ، چادر. ۳ - سقف ، سایبان . ۴ - رکن . ۵ - آسمان نهم ، فلک الافلاک . ج . اعراش . عروش . عرشه .

لغت نامه دهخدا

عرش . [ ع َ ] (ع مص ) ساختن بنا را از چوب . (از منتهی الارب ). ساختن خانه را از چوب . (از ناظم الاطباء). ساختمانی از چوب ساختن . (از اقرب الموارد). || تا صید رسیدن نتوانستن سگ از خوی کردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). مانده شدن سگ و نتوانستن به صید. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سرگشته گردیدن و متحیر شدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). سرمست شدن و مبهوت گشتن . (از اقرب الموارد). || بنا کردن خانه را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). ساختن و بنا کردن . (از اقرب الموارد). || وادیج بستن رز را. (از منتهی الارب )(آنندراج ). جفته کردن . (دهار). انگور درخت رز را برچوب قرار دادن . (از اقرب الموارد). عُروش . رجوع به عروش شود. || گرد گرفتن چاه را بقدر یک قامت زیرین از سنگ و تمامه ٔ بالائین از چوب . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). چاه را به اندازه ٔ یک قامت از قسمت زیرین آن از سنگ ساختن و باقی آن را از چوب ساختن ، و در اینصورت چنین چاهی را «معروشة» گویند. (از اقرب الموارد). || زدن کسی را به «عُرش » گردن .رجوع به عُرش شود. || اقامت نمودن در مکان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || پیوسته افروخته ماندن آتش هیزم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). عُرش الوقود (به صیغه ٔ مجهول )، هیزم افروخته شد و پیوسته ماند. (از اقرب الموارد).


عرش . [ ع َ رَ ] (ع مص ) سرگشته گشتن و متحیرگردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). سرمست شدن و مبهوت گشتن . (از اقرب الموارد). عَرش و رجوع به عَرش شود. || سخت گرفتن غریم را. (از منتهی الارب ). سخت گرفتن بر وام دار خود. (از ناظم الاطباء). ملازم گشتن غریم را. (از اقرب الموارد). || برگشتن از کسی . (از منتهی الارب ). عدول کردن . (از اقرب الموارد). || قوی گردیدن کسی بر چیزی که نزد اوست . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). متعذر بودن بر کسی ، آنچه نزد دیگری موجود است . (از اقرب الموارد).


عرش . [ ع ُ ] (اِخ ) شهری است در یمن بر ساحل . (از معجم البلدان ).


عرش . [ ع ُ ] (ع اِ) گوشتپاره ٔ دراز در یک سوی گردن یا در بن گردن . یا جای شیشه ٔ حجامت . (منتهی الارب ). یکی از دو عرش گردن است ، و آنها دو گوشت مستطیل شکل هستند در دو طرف گردن ویا در انتهای آن و گویند آنها محل و موضع دو محجمه و وسیله ٔ حجامت هستند. (از اقرب الموارد). || استخوان نزدیک حلق که زبان را برپا دارد، و آندورا «عرشان » گویند. (از منتهی الارب ). یکی از دو عرش لهاة است ، و آنها دو استخوان هستند که زبان بر آنها برپاست . (از اقرب الموارد). استخوان نزدیک حلق که زبان را برپا دارد و به اصطلاح تشریح «عظم لامی » میگویند. (ناظم الاطباء). || موی پایین یال اسب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ). || (ص ) شتر ماده ٔ سطبر بزرگ سینه ، گویا بالای سینه اش تخت انداخته شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ستبر از شترهای ماده ، که گویی بالای سینه ٔ او معروش و سایه بان زده شده است . (شرح قاموس ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) . || مابین تندی پشت پای و انگشتان پای . به این معنی به فتح اول نیز خوانده شود.ج ، عِرَشة، أعراش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


عرش . [ ع ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ عَرش . رجوع به عَرش شود. || ج عَریش . رجوع به عریش شود.


عرش. [ ع َ ] ( ع مص ) ساختن بنا را از چوب. ( از منتهی الارب ). ساختن خانه را از چوب. ( از ناظم الاطباء ). ساختمانی از چوب ساختن. ( از اقرب الموارد ). || تا صید رسیدن نتوانستن سگ از خوی کردن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). مانده شدن سگ و نتوانستن به صید. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سرگشته گردیدن و متحیر شدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). سرمست شدن و مبهوت گشتن. ( از اقرب الموارد ). || بنا کردن خانه را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). ساختن و بنا کردن. ( از اقرب الموارد ). || وادیج بستن رز را. ( از منتهی الارب )( آنندراج ). جفته کردن. ( دهار ). انگور درخت رز را برچوب قرار دادن. ( از اقرب الموارد ). عُروش. رجوع به عروش شود. || گرد گرفتن چاه را بقدر یک قامت زیرین از سنگ و تمامه بالائین از چوب. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). چاه را به اندازه یک قامت از قسمت زیرین آن از سنگ ساختن و باقی آن را از چوب ساختن ، و در اینصورت چنین چاهی را «معروشة» گویند. ( از اقرب الموارد ). || زدن کسی را به «عُرش » گردن.رجوع به عُرش شود. || اقامت نمودن در مکان. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || پیوسته افروخته ماندن آتش هیزم. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). عُرش الوقود ( به صیغه مجهول )، هیزم افروخته شد و پیوسته ماند. ( از اقرب الموارد ).

عرش. [ ع َ ] ( ع اِ ) تخت و سریر پادشاه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). اورنگ. گاه. گه. سریر : اًنی وجدت امراءة تملکهم و اوتیت من کل شی و لها عرش عظیم ( قرآن 23/27 )؛ من زنی را یافتم که بر ایشان پادشاهی میکند، و همه چیز او را داده شده و او راست تخت و سریری بزرگ. فلما جأت قیل أهکذا عرشک ، قالت کأنه هو. ( قرآن 42/27 )؛ پس چون آمد گفته شد آیا تخت تو این چنین است ؟ گفت گویا خود آن است. قال یا أیها الملأ أیکم یأتینی بعرشها قبل أن یأتونی مسلمین. ( قرآن 38/27 )؛ گفت ای جماعت کدام یک از شما تخت او را برای من میاورد پیش از آنکه تسلیم شده نزد من بیایند؟
ورچون تو جسم نیست چه باید همیش تخت
معنی تخت و عرش یکی باشد و سریر.
ناصرخسرو.
عرش تست این خاک و افلاک و کواکب گرد او
روز و شب جولان همی همواره بر دوران کنند.
ناصرخسرو.
عرش این عرش کسی بود که در حرب ، رسول
چو همه عاجز گشتند بدو داد لواش.

عرش . [ ع َ ] (ع اِ) تخت و سریر پادشاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اورنگ . گاه . گه . سریر : اًنی وجدت امراءة تملکهم و اوتیت من کل شی ٔ و لها عرش عظیم (قرآن 23/27)؛ من زنی را یافتم که بر ایشان پادشاهی میکند، و همه چیز او را داده شده و او راست تخت و سریری بزرگ . فلما جأت قیل أهکذا عرشک ، قالت کأنه هو. (قرآن 42/27)؛ پس چون آمد گفته شد آیا تخت تو این چنین است ؟ گفت گویا خود آن است . قال یا أیها الملأ أیکم یأتینی بعرشها قبل أن یأتونی مسلمین . (قرآن 38/27)؛ گفت ای جماعت کدام یک از شما تخت او را برای من میاورد پیش از آنکه تسلیم شده نزد من بیایند؟
ورچون تو جسم نیست چه باید همیش تخت
معنی تخت و عرش یکی باشد و سریر.

ناصرخسرو.


عرش تست این خاک و افلاک و کواکب گرد او
روز و شب جولان همی همواره بر دوران کنند.

ناصرخسرو.


عرش این عرش کسی بود که در حرب ، رسول
چو همه عاجز گشتند بدو داد لواش .

ناصرخسرو.


- عرش بلقیس ؛ تخت بلقیس . رجوع به عرش بلقیس در ردیف خود شود.
|| تخت رب العالمین که تعریفش کرده نشود و کیفیت آن و بیان حد آن در شرع جایز نباشد. و گویند یاقوت سرخ است که از نور حق تعالی می درخشد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). آسمانی که بالای همه آسمانها باشد. (ناظم الاطباء). جسم محیطبه عالم را که فلک الافلاک باشد، عرش گویند. و فلک ثوابت را کرسی نامند. (فرهنگ علوم عقلی ). فلک الافلاک رادر اصطلاح شرع عرش گویند، و در اصطلاح حکما فلک الافلاک نامیده میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). آن جسم که محیط بر جمیع اجسام است . و بسبب ارتفاعش بدین نام خوانده شده است و یا بجهت تشبیه به تخت پادشاه است درجایگزین شدن بر آن هنگام حکم . و احکام قضا و قدر خداوند از آنجا نازل شده است . و بدانجا نه صورت و نه جسم یافت شود. (از تعریفات جرجانی ). فلک الافلاک . منبر نه پایه . بام بدیع. بام رفیع. بام رواق . بحر وسیع. چرخ فلک . چرخ اطلس . چرخ برین . (آنندراج ). فلک اعظم . فلک اطلس . (یادداشت مرحوم دهخدا). آسمان نهم . گرزمان وپژِ آسمان . تهم . تهمتن . خاوند. محدد الجهات . (ناظم الاطباء) : و یحمل عرش ربک فوقهم یومئذ ثمانیة (قرآن 17/69)؛ و در آن روز هشت فریشته عرش پروردگار ترا به بالای خود بردارند. و هوالذی خلق السماوات و الارض فی ستة أیام و کان عرشه علی الماء (قرآن 7/11)؛ اوست که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید و عرش او بر آب بود. الذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربهم . (قرآن 7/40)؛ آنانکه عرش را حمل میکنندو آنانکه پیرامون آنند به ستایش پروردگار خود تسبیح میکنند. ان ربکم اﷲ الذی خلق السماوات والارض فی ستةایام ثم استوی علی العرش . (قرآن 54/7)؛ پروردگار شما خدائی است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید سپس بر عرش مستوی شد و قرار گرفت .
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم از او شادمان و گه ناشاد.

کسائی .


ز خاشاک ناچیز تا عرش راست
سراسر به هستی یزدان گواست .

فردوسی .


ز هامون به چرخ برین شد سوار
سخن گفت بر عرش با کردگار.

اسدی .


گر ندیدی عرش را و حاملان عرش را
تا بگردش بر چسان هموار می جولان کنند.

ناصرخسرو.


از طواف همه ملائکیان
یادکردی به گرد عرش عظیم .

ناصرخسرو.


مرکب او را چو روی سوی عدو کرد
نصرت و فتح از خدای عرش نثار است .

ناصرخسرو.


مدح خدایگان و ثنای خدای عرش
جز بر زبان نراند و جز اندر دهان نداشت .

مسعودسعد.


تا هست ملایک را عرش آینه ٔ نوری
باد آینه ٔ عرش رخسار تو عالم را.

خاقانی .


زان نفس استوی زنند علی العرش
کز بر عرش آمد استوای صفاهان .

خاقانی .


چارپای منبرش را هشت حمالان عرش
بر کتف دارند کاین مرکز ندارد قدر آن .

خاقانی .


بلبل عرشند سخن پروران
باز چه مانند به آن دیگران .

نظامی .


هر که سر از عرش برون میبرد
گوی ز میدان درون میبرد.

نظامی .


شعر و عرش و شرع از هم خاستند
هر دو عالم زین سه حرف آراستند.

عطار (مصیبت نامه ص 46).


کسی کو هر چه دید از چشم جان دید
هزاران عرش در موئی عیان دید.

عطار.


تا نلرزد عرش از ناله ٔ یتیم
تا نگردد از ستم جانی سقیم .

مولوی .


خنک روز محشر تن دادگر
که در سایه ٔ عرش دارد مقر.

سعدی .


شعر نوری ز عرش زاینده ست
زان چو عرش استوار و پاینده ست .

اوحدی .


- رب العرش العظیم ؛ ملک العظیم . (ناظم الاطباء). پروردگار و صاحب عرش عظیم .
- عرش آشیان ؛ عرش نشین . که آشیان و جایگاه بر عرش دارد : فرشتگان عرش آشیان پیرامن وی صف اندر صف عاکف . (ترجمه تاریخ یمینی ص 448).
- عرش و فرش ؛ آسمان و زمین . (ناظم الاطباء).
- مرغ عرش ؛کنایه از روح و جان است :
این مرغ عرش ار طلب دانه ای کند
آن دانه جز ز سنبله ٔ آسمان مخواه .

خاقانی .


حقه ٔ گوهر ار چه در خاک است
مرغ عرش است آنچه گوهر اوست .

خاقانی .


|| (اصطلاح عرفا) عرش محل استقرار اسماء مقید الهی است . و آسمان را عرش گویند. و فلک الافلاک را نیز عرش گویند. و نفس کلیه را که محیط است بر اشیاء بر وجه تفصیل ، عرش کریم و لوح قدر و لوح محفوظ و کتاب مبین و ورقاء و زمرد و یاقوت حمراء نامند. (فرهنگ مصطلحات عرفا). || در تداول فارسی ، از آن آسمان اراده کنند.مقابل فرش که از آن دنیا یا زمین خواهند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || جاه . (منتهی الارب ). عز. (اقرب الموارد). || قوام امر، و از آن جمله است که گویند: «ثل ّ عرشه » (بصیغه ٔ مجهول ) یعنی سست گردید کار او و از بین رفت عزت وی . || رکن چیزی . || سقف خانه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سقف . (ناظم الاطباء). || خیمه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سایبان ، و هر پوشش که سایه افکند. (منتهی الارب ). بیتی که از سایه ٔ آن استفاده کنند و یا شبه بیتی است از شاخه های درخت که بر بالای آن گیاه «ثمام » قرار دهند. (از اقرب الموارد). || خانه ٔ مکه . (منتهی الارب ). عروش مکه ؛ بیوت آن . (از اقرب الموارد). مکه ٔ معظمه یا سراهای پیشین آن . (منتهی الارب ). عُرش . ج ، عُروش و عُرُش و أعرش و عَرَشة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رئیس و مدبر قوم . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). || کوشک . (منتهی الارب ). قصر. (اقرب الموارد). || (اِخ ) چهار ستاره ٔ خرد، پایین عواء، که آنرا عرش السماک و عجزالاسدنامند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به عرش السماک شود. || نام دیگر ذات الکرسی است که صورتی است از صور فلکی . رجوع به ذات الکرسی شود. || (اِ) جنازه . و گویند از آن جمله است «اهتزالعرش لموت سعد» که منظور از اهتزاز، شادی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جنازه ، و آن سریر و تخت مرده است . (از تاج العروس ). || مُلک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || چوب که بدان سر چاه را گیرند، بعد برآوردن سنگ باندازه ٔ یک قد مردم . (منتهی الارب ). چوبی که چاه را بدان سازند، پس از اینکه به اندازه ٔ یک قامت از انتهای آنرا با سنگ ساختند. (از اقرب الموارد). رجوع به عرش (مصدر) شود. || پشت پای . (منتهی الارب ). آنچه از ظهر قدم برآمده است ، و انگشتان در آن جای دارند.(از اقرب الموارد). || سایبان از نی ساخته . (منتهی الارب ). چتر و سایبان ، و غالباً آنرا گویندکه از نی ساخته باشند. (از اقرب الموارد). || چوبی که بر آن آبکش ایستاده شود. (منتهی الارب ). || بنایی که بر دهانه ٔ چاه باشد و شخص آب کشنده بر آن می ایستد. (از اقرب الموارد). || آشیانه ٔ مرغ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِخ ) مکه ٔ معظمه یا سراهای پیشین آن . (منتهی الارب ). مکه و یا بیوت قدیم آن . (از اقرب الموارد). و آنرا به فتح اول نیز خوانند. و برخی به فتح اول را مکه ، و به ضم آنرا بیوت مکه دانسته اند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). نامی است از برای خود مکه ، و ظاهراً وجه تسمیه ٔ آن فراوانی عریش است در آن . (از معجم البلدان ).

فرهنگ عمید

۱. در روایات دینی، جایی فراتر از همۀ آسمان ها، بلندای آسمان.
۲. آسمان.
۳. [قدیمی] تخت، سریر.

دانشنامه عمومی

عرش در لغت معانی متعددی دارد از جمله:
سقف
چیزی که دارای سقف باشد
تخت های بلند
تخت سلاطین
ولی هنگامی که در مورد خداوند به کار می رود و گفته می شود «عرش خدا» منظور از آن مجموعه جهان هستی است که در حقیقت تخت حکومت پروردگار محسوب می گردد.همچنین به محل فرشته های مقرب و جای تقرب خداوند نیز عرش خدا گویند. گویند چون بیچاره ای از دست ظلم آهی کشد یا بچه یتیم از ستم و آزار کسی گریه کند عرش خدا به لرزه در آید.
در قرآن با توجه به موارد استعمالش در معانی مختلفی اطلاق شده که تمامی آن ها در یک نقطه مشترکند و آن اینکه "عرش کنایه از عظمت خداوند و مخلوقات اوست." در آیه مورد بحث «استوا» بر عرش کنایه از استیلاء خداوند، حکومت، مالکیت و تدبیر او بر نظام هستی است.چنان که در اطلاقات معمولی نیز گاهی کلمه " بر تخت نشستن " کنایه از تسلط و استیلای پادشاه بر کشورش به کار می رود. مثلاً می گوییم "آن پادشاه در فلان تاریخ بر تخت سلطنت نشست " در حالی که ممکن است آن روز پادشاه اصلاً روی هیچ تختی ننشسته باشد. یا وقتی می گوییم "در ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ محمدرضاشاه پهلوی از تخت سلطنت به زیر کشیده شد" یعنی در آن روز حکومت او پایان پذیرفت.در آیات قرآن نیز چنین است مثلاً در آیه "ثم استوی علی العرش " یعنی خداوند (پس از پایان یافتن خلقت جهان) زمام رهبری مخلوقات را به دست گرفت.برای عرش معانی دیگری نیز ذکر شده از جمله: ۱ علم بی پایان پروردگار ۲ مالکیت و حاکمیت خداوند ۳ هر یک از صفات کمالیه و جلالیه الهی ۴ قلب پیامبران، اوصیا و مؤمنان ۵ علمی که خداوند به پیامبران اعطا کرده است.
(،)

دانشنامه آزاد فارسی

عَرْش
(در لغت به معنای تخت، سریر، اورنگ) در قرآن چهار بار به معنای لغوی به کار رفته است. (یوسف، ۱۰۰؛ نمل، ۲۳، ۳۸، ۴۲). ۲۱بار نیز به معنای اصطلاحی به کاررفته که در این معنا میان مذاهب مختلف کلامی اختلاف است. گروهی از ظاهرگرایان عرش را جسمانی می شمارند و معتقدند خداوند مستقر بر عرش است و گاه از عرش به آسمان دنیا فرود می آید. گروهی دیگر برآن اند که خداوند نه جسم است نه شبیه اشیای جسمانی و به نحوی که ما نمی دانیم بر عرش تسلط دارد. برخی دیگر معتقدند عرش و استوا معنای مجازی دارد و استوا بر عرش را تعبیری از انتظام یافتن امر آفرینش می دانند. برخی دیگر عرش را همان فلک الافلاک نامیده اند. فلک الافلاک محیط بر عالم جسمانی است و در آن هیچ ستاره ای نیست. گروهی چون عرفا و صوفیه عرش را تأویل می کنند. از مالک بن انس نقل است: «استوا معلوم است و کیفیت آن مجهول و سؤال از آن بدعت است». امّا غالب مفسران، ازجمله علامه طباطبایی، در تفسیر آیه ۵۴ سورۀ اعراف، که در آن آمده که خداوند بعد از خلقت آسمان ها و زمین بر آن جای گرفت (استوی)، عرش را مقام استیلا و تدبیر امور عالم دانسته و آن را مرحله ای می دانند که زمام جمیع حوادث و اسباب به آن جا منتهی می شود. نام آن مرحله و مقام، که امری واقعی و حقیقتی الهی است و صرف تمثیل نیست، عرش است. آن جاست که زمام همۀ امور در آن متمرکز است و اوامر تکوینی خدا از آن جا صادر می شود.

فرهنگ فارسی ساره

پهنه


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] در بسیاری از آیات قرآن به مفاهیمی بر می خوریم که نمی توان آن ها را از روی ظاهر تفسیر کرد و اگر با همان عباراتی که دیده می شوند تفسیر شوند، شاید در برخی موارد نوعی اسائه ادب نسبت به ساحت مقدس خداوند وارد شود.از جمله این موارد آیاتی است که در آنها پیرامون عرش خداوند صحبت شده است. در این مقاله سعی شده است به برخی از این نظریات اشاره شود.
عرش در اصل به شیء سقف دار گفته می شود و به معنای تخت پادشاهی نیز آمده است. محل جلوس سلطان به اعتبار علوّ، عرش نامیده شده. طبرسی در ذیل آیه ۵۴ اعراف فرموده: عرش به معنی سریر است که فرموده «وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ» و به معنی حکومت است، گویند «ثلّ عرشه» حکومت او زایل شد و به معنی سقف که فرموده: «فَهِی خاوِیه عَلی عُرُوشِها». عبارت صحاح چنین است «العرش سریر الملک و عرش البیت سقفه و قولهم ثلّ عرشه ای وها امره و ذهب عزّه». شاید به اعتبار ارتفاع که در معنی آن ملحوظ است، به معنی بنا و داربست نیز آمده. در مجمع ذیل آیه ۲۵۹ بقره فرموده: هر بنا عرش است؛ عریش مکه، بناهای آن می باشد، «عرش یعرش» یعنی بنا کرد، خانه را به واسطه ارتفاع بناهایش عریش گویند، سریر را عرش گویند که از غیر آن بلند است.
تعریف اصطلاحی عرش
در معنای کلمه عرش، تعاریف مختلفی ارائه شده است که به مهم ترین آن ها اشاره می شود مرحوم علامه مجلسی مجموع این تعابیر را در کتاب خود با نام السماء و العالم آورده است. .
← عرش به معنای فلک الافلاک
۱. ↑ مفردات راغب، ص۳۲۹.
...

[ویکی شیعه] عَرش یا جایگاه الهی، مفهومی قرآنی است که بنابر اعتقاد شیعه مقصود از آن، علم، تدبیر یا حاکمیت الهی است. ظاهرگرایان عرش را مکان نشستن خداوند می دانند. اشاعره معتقدند باید به عرش ایمان داشت اما درباره معنای آن سکوت کرد. عرش در ادیان دیگر به معنای آسمان و تخت الهی آمده است.
عرش در لغت به معنای «تخت پادشاه» یا «چیزی که دارای سقف باشد» است. واژه عرش، بیش از سی بار در قرآن تکرار شده است. آیه ۱۲۹ سوره توبه به عظمت عرش الهی اشاره می کند. در چندین آیه، نشستن خداوند بر عرش مطرح شده و در آیاتی دیگر، از فرشتگانی یاد شده که در اطراف عرش، مشغول تسبیح گفتن بوده یا از حاملان عرش هستند. در آیه ۷ سوره هود نیز آمده است که عرش الهی بر روی آب قرار دارد.
روایات گوناگونی درباره عرش وجود دارد؛ از جمله اینکه فرشتگان مقرب الهی عرش را حمل می کنند و تمثال تمام موجودات جهان در عرش وجود دارد یا اینکه جمله «لا إله إلّا اللّه، مُحَمَّدٌ رَسول اللّه، علی أمیرالمؤمنین» بر روی عرش نوشته شده است. پیامبر (ع) در حدیثی می گوید در سفر معراج، هنگامی که به عرش نگاه کردم، مشاهده کردم همه معصومان در طرف راست عرش قرار دارند. در بعضی از روایات نیز وارد شده که عرش، علم بی پایان پروردگار است.

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
عرش، به معنای چیزی دارای سقف است. مجلس شاه را عرش گویند، به اعتبار علوّ آن و کنایه از عزّت، سلطنت و مملکت شاه است؛ امّا عرش خدا چیزی است که حقیقت آن را بشر نمی داند و تنها می توان گفت که کلمه «ذوالعرش» در قرآن به مملکت و سلطنت خداوند اشاره دارد.
برخی گفته اند: مقصود از عرش الهی، اعمّ از عالم روحانی و جسمانی که مظهر علم الهی است و تمام خلق به آن قیام دارند و به منزله ظرف است برای آنها،
و نیز گفته اند: عرش، مقامی است و از جمله آن، اوامر و فرامین الهی است که به وسیله آن جهان اداره می شود و ملائکه، مجریان مشیّت و عاملان اویند.

[ویکی الکتاب] معنی عَرْش: داربست و آلاچیق - سقفی که بر روی پایههائی زده میشود ، تا بوتههای مو را روی آن بخوابانند - چیزی که سقف داشته باشد-هودج - کجاوه - تخت سلطان (از جهت بلندیش) -( کلمه عرش در قرآن به معنای مقامی است موجود که جمیع سر نخهای حوادث و امور در آن متراکم و جمع اس...
معنی مَّعْرُوشَاتٍ: داربستی شده ها (از عرش به معنای داربست و آلاچیق است ، یعنی سقفی که بر روی پایههائی زده میشود ، تا بوتههای مو را روی آن بخوابانند . مانند عبارت " جنات معروشات و غیر معروشات "سقف خانه را هم از همین رو عرش مینامند فرقش با سقف این است که سقف تنها به طاق...
معنی یَحْمِلُونَ: حمل می کنند ( منظور از عبارت "ﭐلَّذِینَ یَحْمِلُونَ ﭐلْعَرْشَ، کسانیکه عرش را حمل می کنند" آن بندگان مقربیست که فرامین الهی که اداره کننده جزء جزء آفرینش است و از علم بی انتهای او نشأت گرفته، را در اجزاء عالم توزیع و به دست عاملان اجرای آن می سپارند....
معنی یَعْرِشُونَ: بر افراشته می سازند - بنا می کنند (معانی عرش عبارتند از :داربست و آلاچیق - سقفی که بر روی پایههائی زده میشود ، تا بوتههای مو را روی آن بخوابانند - چیزی که سقف داشته باشد-هودج - کجاوه - تخت سلطان (از جهت بلندیش))
معنی عَرْشُهُ: تخت فرمانروایی او( کلمه عرش در قرآن به معنای مقامی است موجود که جمیع سر نخهای حوادث و امور در آن متراکم و جمع است . در عبارت َ کَانَ عَرْشُهُ عَلَی ﭐلْمَاءِ "شاید منظوراین است که فرامین الهی که مبنای اداره این عالم است توسط آب به اجزای عالم انتقال م...
معنی مُقَسِّمَاتِ: تقسیم کنندگان ( عبارت "فَـﭑلْمُقَسِّمَاتِ أَمْراً " به فرشتگانی اشاره دارد که کارشان این است که به امر پروردگار عمل میکنند ، و اوامر خدا را در بین خود به اختلاف مقامهایی که دارند تقسیم میکنند . امر پروردگار صاحب عرش ، در خلقت و تدبیر ، امری است واحد ...
معنی ص: از حروف مقطعه و رموز قرآن (در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده که " ص " نام چشمهای است که از زیر عرش میجوشد ، و همین صاد بود که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در معراج از آن وضو گرفت ، و جبرئیل روزی یکبار داخل آن میشود و در آن فرو میرود ، و سپس...
ریشه کلمه:
عرش (۳۳ بار)

«عرش» در لغت به معنای چیزی است که دارای سقف بوده باشد و گاهی به خود سقف نیز «عرش» گفته می شود مانند: أَوْ کَالَّذی مَرَّ عَلی قَرْیَة وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها: «مانند کسی که از کنار قریه ای گذشت در حالی که آن چنان ویران شده بود که سقف هایش فرو ریخته و دیوار بر سقف ها در غلطیده بود».
گاهی به معنای تخت های بلند همانند تخت سلاطین نیز آمده است، چنان که در داستان «سلیمان»(علیه السلام) می خوانیم که می فرماید: أَیُّکُمْ یَأْتِیْنِی بِعَرْشِها؟: «کدام یک از شما می توانید تخت او (بلقیس) را برای من حاضر کنید»؟
و نیز به داربست هایی که برای برپا نگه داشتن بعضی از درختان می زنند، عرش گفته می شود; در قرآن می خوانیم: وَ هُوَ الَّذی أَنْشَأَ جَنّات مَعْرُوشات وَ غَیْرَ مَعْرُوشات: «او کسی است که باغ هایی از درختان داربست دار و بدون داربست آفرید».
ولی هنگامی که در مورد خداوند به کار می رود و گفته می شود «عرش خدا»، منظور از آن مجموعه جهان هستی است که در حقیقت تخت حکومت پروردگار محسوب می شود.
معنای دیگری برای «عرش» نیز هست، و آن در مواردی است که در مقابل «کرسی» قرار گیرد، در این گونه موارد «کرسی» (که معمولاً به تخت های پایه کوتاه گفته می شود) ممکن است کنایه از جهان ماده بوده باشد و «عرش» کنایه از جهان ما فوق ماده (عالم ارواح و فرشتگان).

پیشنهاد کاربران

طاس آبگون. [ س ِ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) به معنی طارم نیلگون است که کنایه از آسمان باشد. ( برهان ) .

این واژه درحقیقت پارسى است و تازیان ( اربان ) آن را از واژه ارشیا Arshia ( پهلوى: عرش ، عرش الهى ) برداشته اند، همتاهاى پارسى آن اینها هستند : گَرُزمان Garozman ( پهلوى: عرش اعلى ، والاترین جایگاه در بهشت ، اعلى علیین ) و بالیستان بالیست Balistan balist ( پهلوى
:اعلى علیین ، والاترین جاى بهشت ، بهترین طبقه عرش )

سریر

آسمان

تخت

ﻋَﺮﺵ/به معنی تخت است. اما عرش الهی ﻣﺮﻛﺰ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﻭ ﻛﻨﺎﻳﻪ ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﺳﺖﻭﻗﺘﻲ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ: ﻓﻠﺎﻧﻲ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﻧﺸﺴﺖ ﻳﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﺨﺖ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻛﺸﻴﺪﻧﺪ، ﻳﻌﻨﻲ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﺳﻴﺪ ﻳﺎ ﺑﺮﻛﻨﺎﺭ ﺷﺪ ( برگرفته از تفسیر نور استاد قرائتی ) اما در عبارت قرآنی، قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا، عروش جمع عرش است و عرش به معنی سقف است.

عرش فرسای : معراج کننده
امّی و اُمّهات را مایه
عرش فرسای و عرش را سایه
( پیامبر ) معراج کننده و سایه ی عنایت برای عرش است.
هفت پیکر نظامی، تص دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷، ص۸۳.

عرش: گروثْمان
دکتر کزازی واژه ی " گروثْمان" را در نوشته های خود به جای واژه ی " عرش" بکار برده است.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 169 )

این واژه درحقیقت پارسى است و تازیان ( اربان ) آن را از واژه ارشیا Arshia ( پهلوى: عرش ، عرش الهى ) برداشته اند، همتاهاى پارسى آن اینها هستند : گَرُزمان Garozman ( پهلوى: عرش اعلى ، والاترین جایگاه در بهشت ، اعلى علیین ) و بالیستان بالیست Balistan balist ( پهلوى
:اعلى علیین ، والاترین جاى بهشت ، بهترین طبقه عرش )
همچنین خود واژه ارش پارسی است و میتواند بسیاری وندبسازد و زبانمان را بگستراند مانند:
ارشنده، ارشیده، ارشیا، ارشا، ارشیر، ارشور، ارشیدن، ارشد، ارشاد، ارشک، ارشاک، ارشل، ارشال، ارشی و. . . تازه این تنها گوشه ای از توان پسوندهای پارسی بود.

این واژه را تازیان ( اربان ) از واژه ارشیای ایرانی گرفتند و شایانست بگویم که ارشیا در باستان ارشیار بود و ارش به مینوی بهشت و راه اهوراییست پس واژه ارش را ایرانیوار و درست بنویسیم

ایرانی بخودت بیا

عالم بالا

قندیل دو سر
کنایه از آسمان است

نام روستایی در بخش بندر ریگ شهرستان بندرگناوه در استان بوشهر


کلمات دیگر: