کلمه جو
صفحه اصلی

بانو


مترادف بانو : بی بی، بیگم، خانم، علیامخدره، مادام، زن، زوجه، عیال، همسر، خانه دار، کدبانو، شهربانو، ملکه

متضاد بانو : آقا

فارسی به انگلیسی

dame, grande dame, lady, mistress, doa, seora

lady


Dame, grande dame, lady, mistress


فارسی به عربی

رییسة , سیدة , عشیقة

فرهنگ اسم ها

اسم: بانو (دختر) (فارسی) (تلفظ: bānu) (فارسی: بانو) (انگلیسی: banu)
معنی: خانم، ملکه، عنوانی احترام آمیز برای زنان، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد، مانند ماه بانو، گل بانو

مترادف و متضاد

بی‌بی، بیگم، خانم، علیامخدره، مادام ≠ آقا


زن، زوجه، عیال، همسر


خانه‌دار، کدبانو


شهربانو، ملکه


mistress (اسم)
معشوقه، خانم، کدبانو، بانو، دلبر

woman (اسم)
ماده، کلفت، زن، رفیقه، بانو، مؤنث، جنس زن، زنانگی

dame (اسم)
خانم، کدبانو، بانو، مادام، بیبی، مدیره

lady (اسم)
خانم، بانو، مادام، زوجه، رئیسه خانه

madam (اسم)
فاحشه، خانم، بانو

matron (اسم)
کدبانو، بانو، مدیره، زن خانه دار، سرپرستار، زن شوهردار

ladyship (اسم)
بانو، سرکار علیه

donna (اسم)
خانم، بانو، عنوان مودبانه بانوان

dona (اسم)
خانم، بانو

gentlewoman (اسم)
خانم، بانو، زن نجیب، زن باتربیت

goodwife (اسم)
خانم، بانو، کدبانوی خانه

grand dame (اسم)
بانو، زن با نفوذ

۱. بیبی، بیگم، خانم، علیامخدره، مادام
۲. زن، زوجه، عیال، همسر
۳. خانهدار، کدبانو
۴. شهربانو، ملکه ≠ آقا


فرهنگ فارسی

کلمه احترام درباره زنان، خانم، خاتون، بی بی، بانوان، و بانویان جمع
( اسم ) ۱ - خانم خاتون بی بی . ۲ - بنشان. احترام به زن اطلاق شود . ۳ - عروس . ۴- ملکه شهربانو . جمع : بانوان. یا بانوی مشرق . آفتاب .
دهی است از شهرستان مهاباد است

فرهنگ معین

[ په . ] ( اِ. ) خانم .

لغت نامه دهخدا

بانو. ( اِ ) رئیسه. و گمان میکنم از بان بمعنی حارس و حافظ و دارنده و امثال آن است و «واو» علامت شفقت یا تأنیث یا تصغیر است. ( یادداشت مؤلف ). رئیسه. ( یادداشت مؤلف ).زن. برابر آقا. خانم. خاتون. خاتون خانه. ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ جهانگیری ص 188 ). ست. خاتون. سیده. ستی. بیگم. خدش. بیکه. حره. آغا. بزرگ خانه. خاتون خانه. ( انجمن آرای ناصری ). کریمه. بی بی. ( برهان قاطع ). ایشی. ( فرهنگ اوبهی ). ربّه. خانم بزرگ. ( از فرهنگ شعوری ج 1 ). خانم و خاتون که زن محترمه باشد. ( فرهنگ نظام ). ج ، بانوان و بانویان. ( ناظم الاطباء ) :
به هرجای نام تو بانو بود
پدر پیش تختت به زانو بود.
فردوسی.
سر بانوانی و زیبای تخت
فروزنده فره و نام و بخت.
فردوسی.
مهین مهان بانوی گیو بود
که دخت گزین رستم نیو بود.
فردوسی.
تو بانوی شاهی و خورشید گاه
سزد کز تو آیدبدینسان گناه ؟
فردوسی.
که ای افسر بانوان جهان
سرافرازتر دختر اندر مهان.
فردوسی.
ببوسید پیشش زمین پهلوان
بدو گفت کای مهتر بانوان.
فردوسی.
ترا خسرو پدر، بانوت مادر
ندانم درخورت شویی بکشور.
( ویس و رامین ).
تو بانو باش تا او شاه باشد
هم او با تو چو خور با ماه باشد.
( ویس و رامین ).
بسیار مردمان که جهان کرد بینوا
آن بانوا شهان و نکوحال بانوان.
ناصرخسرو.
کنیزک بخندید و آمد دوان
به بانو بگفت ای مه بانوان.
اسدی.
عادت بود که هدیه ٔنوروزی آورید
آزادگان به خدمت بانوی شهریار.
خاقانی.
اقبال صفوةالدین بانوی روزگار
ناساز روزگار مرا سازگار کرد.
خاقانی.
ازین هر هفت کرده هفت دختر
چو طبعت چرخ بانویی ندارد.
خاقانی.
خاقانی است بر در تو زینهاریی
ای بانوان مملکت شرق زینهار.
خاقانی.
دولت بانوان نثار ظفر
بر سر بوالمظفر افشاندست.
خاقانی.
خواست تا بانوی فسانه سرای
آرد آیین بانوانه بجای.
نظامی.
به بانوگفت شیرین کای جهانگیر
برون خواهم شدن فردا به نخجیر.
نظامی.
سزای زور باید نه زر که بانو را

بانو. (اِخ ) اختصاصاً لقب فرشته ٔ موکل آب ، اناهیدبوده است . (از یشتهای پورداود، مقدمه ٔ ناهیدیشت ).


بانو. (اِخ ) شهرکی است به ناحیت پارس از حدود گور،بسیارنعمت و آبادان و آبهای روان . (حدود العالم ).


بانو. (اِخ ) نام خواهر هارون الرشید که چون بیمار شد و جبرئیل طبیب او را معالجه میکرد و نتیجه نمی داد ماسویه را احضار کردند و او چون در حضور هارون از این زن معاینه کرد، گفت ، که فردا در فلان ساعت خواهد مرد، جبرئیل حرف او را رد کرد. ماسویه را در یکی از اطاقهای کاخ توقیف کردند. اما در همان ساعتی که ماسویه تعیین کرده بود این زن درگذشت . (از عیون الانباء ج 1 ص 173).


بانو. (اِخ )ظاهراً نام جده ٔ خلف بن احمد بود که او را بدین نام خوانده اند. و این خلف نبیره ٔ دختر عمروبن لیث بود به روایت ابن اثیر، هرچند برخی او را نبیره ٔ یعقوب نیزگفته اند و بدیع همدانی در قصیده ٔ لامیه ٔ خود خلف را به هر دو پادشاه یعنی یعقوب و عمرولیث منسوب کرده و مولانا معین الدین اسفزاری در تاریخ هرات نسبت خلف را برین موجب در قلم آورده است که : خلف بن احمدبن محمدبن خلف بن ابی جعفربن لیث بن فرقدبن سلیمان ... (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 351). در تاریخ سیستان آمده است که بانو [ بنت ] محمدبن عمرو را به زنی به محمدبن خلف دادند. (تاریخ سیستان ص 275). و این سیده بانو مادر امیر بوجعفر بود. (همان کتاب ص 314). و خلف بن احمد را که خلف بانو گویند نسبت به جده کنند. (حاشیه ٔ بهار بر تاریخ سیستان ص 314). فرخی از سیستان بود پسر جولوغ ، غلام امیر خلف بانو. (چهارمقاله ٔ نظامی ص 58). اما در تعلیقات چهارمقاله ٔ قزوینی آمده است که بانو دختر عمروبن اللیث صفاری است . (تعلیقات چهارمقاله ص 177).


بانو. (اِ) رئیسه . و گمان میکنم از بان بمعنی حارس و حافظ و دارنده و امثال آن است و «واو» علامت شفقت یا تأنیث یا تصغیر است . (یادداشت مؤلف ). رئیسه . (یادداشت مؤلف ).زن . برابر آقا. خانم . خاتون . خاتون خانه . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ص 188). ست . خاتون . سیده . ستی . بیگم . خدش . بیکه . حره . آغا. بزرگ خانه . خاتون خانه . (انجمن آرای ناصری ). کریمه . بی بی . (برهان قاطع). ایشی . (فرهنگ اوبهی ). ربّه . خانم بزرگ . (از فرهنگ شعوری ج 1). خانم و خاتون که زن محترمه باشد. (فرهنگ نظام ). ج ، بانوان و بانویان . (ناظم الاطباء) :
به هرجای نام تو بانو بود
پدر پیش تختت به زانو بود.

فردوسی .


سر بانوانی و زیبای تخت
فروزنده ٔ فره و نام و بخت .

فردوسی .


مهین مهان بانوی گیو بود
که دخت گزین رستم نیو بود.

فردوسی .


تو بانوی شاهی و خورشید گاه
سزد کز تو آیدبدینسان گناه ؟

فردوسی .


که ای افسر بانوان جهان
سرافرازتر دختر اندر مهان .

فردوسی .


ببوسید پیشش زمین پهلوان
بدو گفت کای مهتر بانوان .

فردوسی .


ترا خسرو پدر، بانوت مادر
ندانم درخورت شویی بکشور.

(ویس و رامین ).


تو بانو باش تا او شاه باشد
هم او با تو چو خور با ماه باشد.

(ویس و رامین ).


بسیار مردمان که جهان کرد بینوا
آن بانوا شهان و نکوحال بانوان .

ناصرخسرو.


کنیزک بخندید و آمد دوان
به بانو بگفت ای مه بانوان .

اسدی .


عادت بود که هدیه ٔنوروزی آورید
آزادگان به خدمت بانوی شهریار.

خاقانی .


اقبال صفوةالدین بانوی روزگار
ناساز روزگار مرا سازگار کرد.

خاقانی .


ازین هر هفت کرده هفت دختر
چو طبعت چرخ بانویی ندارد.

خاقانی .


خاقانی است بر در تو زینهاریی
ای بانوان مملکت شرق زینهار.

خاقانی .


دولت بانوان نثار ظفر
بر سر بوالمظفر افشاندست .

خاقانی .


خواست تا بانوی فسانه سرای
آرد آیین بانوانه بجای .

نظامی .


به بانوگفت شیرین کای جهانگیر
برون خواهم شدن فردا به نخجیر.

نظامی .


سزای زور باید نه زر که بانو را
گزری دوست تر که صدمن گوشت .

سعدی (گلستان ).


سفر عید باشد بر آن کدخدای
که بانوی زشتش بود در سرای .

سعدی .


به دختر چه خوش گفت بانوی ده .

سعدی (گلستان ).


از دو بانو چو شود آشفته
خانه ، امید مدارش رفته .

جامی .


|| ملکه . شاهزن . بانوی عظیم . مخفف شهربانو بمعنی ملکه . (حاشیه ٔ برهان قاطع، چ معین ) :
چو خواهی که بانوی ایران شوی
بگیتی پسند دلیران شوی .

فردوسی .


بدو گفت هرکس که بانو توی
به ایران وچین بانوی نو توی .

فردوسی .


ترابانوی شهر ایران کنم
به زور و به دل کار شیران کنم .

فردوسی .


جز بانو و شاه کوه و دریا
کس در یک دودمان ندیده ست .

خاقانی .


شکر کز بانو و فرزند اخستان
چهره ٔ ملکت مطرا دیده ام .

خاقانی .


ور جز بقای بانو و شاهست کام او
پس داستان سگ صفتان داستان اوست .

خاقانی .


دل آشوب جهان بانوی ایران
تمنای شهان خاتون دوران .

نظامی .


چو بانوی قصر این ملامت بکرد
برآمد خروش از دل نیکمرد.

سعدی (بوستان ).


- بانوان بانو ؛ خاتون خاتونان . لقب ملکه های اشکانی یعنی زن شاه بود. (یادداشت مؤلف ).
- بانوی بانوان ، بانوی بانویان ؛ خاتون خاتونان . (انجمن آرای ناصری ). خانم خانمها. ملکه . شهربانو. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
بر مادر آمد فرود جوان
چنین گفت کای بانوی بانوان .

فردوسی .


بدوگفت کای بانوی بانوان
مبادی ز اندوه هرگز نوان .

فردوسی .


وزان پس گو پیلتن پهلوان
چنین گفت ای بانوی بانوان .

فردوسی .


شوم نزد آن بانوی بانوان
بسازیم تدبیر ما هردوان .

فردوسی .


گفت برخیز تارویم چو دود
بانوی بانوان چنین فرمود.

نظامی .


- بانوی بهشتی رخت ؛ معشوق سبزپوش . (آنندراج ).
- بانوی تاجدار ؛ ملکه . شاهزن :
بانوی تاجدار مرا طوقدار کرد
طوق مرا چو تاج فلک آشکار کرد.

خاقانی .


- بانوی چینی ؛ ظاهراً مقصود عروسک چینی است :
نگار خرگهی بت روی چینی
سهی سرو چمن بانوی چینی .

نظامی .


- بانوی حصاری ؛ بکنایه ، زنی که در حصار باشد و برنیاید. گاه مقصود زنان و بانوان زیبایی است که از حصار(شهری از ماوراءالنهر) می آوردند.
- || بانوی حرم ؛ بانویی که در چهاردیواری حرم محبوس و محصور باشد :
گنج او چون در استواری شد
نام او بانوی حصاری شد.

نظامی .


- بانوی خانه ؛ همسر. کدبانو :
مرد مسافر حدیث خانه که گوید
زان غرضش زن بود که بانوی خانه است .

خاقانی .


بانوی خانه پیش بنشستی
جلوه برداشتی ز هر دستی .

نظامی .


- بانوی ختن ؛ ملکه ٔ چین . ملکه مشرق :
میوه چو بانوی ختن در پس حجله های زر
زاغ چو خادم حبش پیش دوان به چاکری .

خاقانی .


- || کنایه از آفتاب است . (فرهنگ نظام ).
- بانوی سقلاب ؛ شاید ملکه ٔ سقلاب باشد که نام کشوری است :
او در آن در چو بانوی سقلاب
هیچ در بانوان ندیده بخواب .

نظامی .


- بانوی کشور ؛ ملکه :
که دختری که ازینسان برادران دارد
عروس دهرش خوانند و بانوی کشور.

خاقانی .


گنج نوروز هرچه گوهر داشت
پیش بانوی کشور افشانده ست .

خاقانی .


- بانوی کوه ؛ صدا. صدایی که از آواز درکوه پیچد و برگردد. در افسانه های قدیم این صدا را نسبت به بانویی می دادند که در کوه پنهان شده است و تمام کوه ها بانو داشته است . (از یادداشت مؤلف ) :
هرچه کهن تر بترند این گروه
هیچ نه جز بانگ چو بانوی کوه .

نظامی .


- بانوی مداین ؛ کنایه از شیرین است . (فرهنگ ضیاء) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) :
بانوی مداین آنکه خسرو ساخت
قصریش که سود بر فلک پهلو
این چار به چار عنصر اینک پست
بنا و بنا و بانی و بانو.

صاحب انجمن آرا (از آنندراج ).


- بانوی مشرق ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب . (برهان قاطع) (آنندراج ). آفتاب ، چه گفته اند:
چشمه ٔروز بود ماده و مه باشد نر. (انجمن آرای ناصری ). آفتاب . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) :
در سایه ٔ تو بانوی مشرق گرفته جای
دریاست در جزیره و سیمرغ در حصار.

خاقانی .


- ابن بانو ؛ نام امیری در بحرین که در سنه ٔ 290 هَ .ق . با سعید الجنابی جنگید. رجوع به تجارب الامم ج 2 ص 36 شود.
- بانوی مصر ؛ زلیخا. ملکه ٔ مصر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زلیخا عاشق یوسف . (فرهنگ نظام ) :
بتی داشت بانوی مصر از رخام
برو معتکف بامدادان و شام .

سعدی (بوستان ).


- جهان بانو ؛ ملکه . بانوی بانوان . بانوی جهان :
جهان بانوش خواند پیوسته شاه .

نظامی .


- || از اعلام زنان است .
- خلف ِ بانو ؛ خلف پسر بانو. و از خلف مقصود امیر خلف بن احمد امیر صفاری سیستانی است که در مقام انتساب به جده ٔ خود بانو بدین لقب شهرت یافته است . و رجوع به همین کلمه و بانو (اسم خاص )شود.
- زربانو ؛ نام دختر رستم از خاله ٔ شاه کیقباد. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 25 شود.
- || از اعلام زنان است .
- شاه بانو ؛ شهبانو. ملکه .
- شهربانو ؛ خداوند شهر. (فرهنگ رشیدی ).
- || بانوی شهر. بانوی کشور. ملکه .
- || نام دختر یزدگرد سوم پادشاه ساسانی که پس از اسارت به ازدواج حضرت حسین بن علی (ع ) درآمد. رجوع به همین کلمه در جای خودشود.
- کدبانو ؛ بزرگ خانه . (انجمن آرا ناصری ). خانم خانه . زن خداوند خانه . (فرهنگ رشیدی ). خانم و رئیسه ٔ خانه ، چه کد بمعنی خانه است . (فرهنگ نظام ) :
نشنیدستی که خاک زر گردد
از ساخته کدخدا و کدبانو.

ناصرخسرو.


و رجوع به کدبانو شود.
- کیهان بانو ؛ بانوی جهان . (فرهنگ رشیدی ). ملکه . جهان بانو.
- گشسب بانو ؛ نام دختر رستم زال برحسب روایات ایرانی که به صورت بانوگشسب نیز آمده است : و خانه ٔ دستان و رستم همچنانک اول بود باز فرمود کردن ، و زال را به خانه بازفرستاد با دخترانش [ دختران رستم ظاهراً ] زربانو و گشسب بانو. (مجمل التواریخ و القصص ص 54). و رجوع به گشسب بانو در جای خود شود.
- ماه بانو . از اعلام زنانست .
- مهین بانو ؛ ملکه . بانوی بانوان .
- || زنی که ندیم شیرین بود :
مهین بانو جوابش داد کای ماه
بجای مرکبی صد ملک درخواه .

نظامی .


مهین بانو چو آمد پیش شیرین
نصیحت کرد از گفتار پیشین .

امیرخسرو (از شعوری ).


- نرگس بانوی شهلا ؛ چشم خاتون سیاه . چشم زیبا. (ناظم الاطباء). اما این ترکیب نااستوار می نماید.
|| عروس . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || سامانی گوید: بانو بمعنی خداوند باشد. (فرهنگ رشیدی ). || ظرف گلاب و شراب . (انجمن آرای ناصری ). صراحی . (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ شعوری ) (فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء).

بانو. (اِخ ) دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد که در5 هزارگزی جنوب باختری سردشت و 4 هزارگزی جنوب راه بیوران به سردشت واقع است . دارای 42 تن سکنه ، آب از رودخانه ٔ سردشت . محصول غلات و توتون و مازوج و کتیرا و صنایع دستی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

عنوانی محترمانه برای زنان، خانم، خاتون، بی بی.
* بانوی بانوان: بانوی بزرگ، ملکه.
* بانوی مشرق: [مجاز] خورشید.

عنوانی محترمانه برای زنان؛ خانم؛ خاتون؛ بی‌بی.
⟨ بانوی بانوان: بانوی بزرگ؛ ملکه.
⟨ بانوی مشرق: [مجاز] خورشید.


دانشنامه عمومی

بانو واژه یا لقبی است برای جنس مؤنث که بار معناییِ احترام آمیز دارد و معمولاً در فرهنگ عامه به زنان یا دخترانی گفته می شود که مورد احترام هستند. در زبان انگلیسی از واژهٔ lady استفاده می شود.
رئیسه و گمان می کنم از بان بمعنی حارس و حافظ و دارنده و امثال آن است و «واو» علامت تحبیب یا شفقت است
لقب زن برابر آقا، خانم، خاتون. خاتون خانه، بیگم
خانم و خاتون که زن محترمه باشد.
زبان پراکسیس اجتماعی است و بیشتر از آنکه جایگاه برخورد معانی باشد جایگاه برخورد منافع است. این است که گفتن بانو به جای ضعیفه یا حتی داف به جای هر دو، جایگاه های این معادله را به کلی در هم می ریزد.
در فرهنگ دهخدا بانو را برابر با:

نقل قول ها


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بانو به معنی زن بزرگزاده و ارجمند و عنوانی احترام آمیز در اول یا آخر نام زنان بزرگ است. در کتیبه های ساسانی و ادبیات زردشتی فارسی میانه، در لقب بعضی از ایزد بانوان هند و ایرانی و همراه نام همسران شاهان، امیران و بزرگان دربار دیده می شود.
در ادبیات فارسی، بویژه در منظومه هایی مانند شاهنامه، ویس و رامین و خسرو و شیرین، به معنی زن بزرگ و ملکه کاربرد فراوان دارد. در تداول امروز، مرادف عنوان «خانم» و در زبان نوشتاری و رسمی، خصوصاً، در خطاب به زنان شوهردار آورده می شود.

تاریخچه کاربرد واژه بانو
قدیمترین کاربرد این عنوان، در یکی از الواح تخت جمشید به خط عیلامی به صورت ba-nu-ka- (احتمالاً با تلفّظ بانوکا، ¦ ka ¦ nu ¦ Ba در لوحه شماره ۱۷۰۸) است که ظاهراً عنوان ملکه آتوسا (¦ Hutaosa، هوتس) دختر کورش، همسر داریوش و مادر خشایارشا، بوده است.
در فارسی میانه و پارتی به صورت «بانوگ»، چندین بار در «کتیبه شاپور اول درکعبه زردشت»، در عنوان زنان دربار و به عنوان لقب ناهید ایزد بانوی نگهبان آب؛ در «کتیبه کردیر در کعبه زردشت» در نام آتشکده «اَناهیدْ بانوگ» در «کتیبه نرسی در پایکولی» برای همین ایزد؛ در متون زردشتی فارسی میانه به همین عنوان به صورت «اَرذویسوربانوگ» در لقب سپندارمذ، پنجمین امشاسپند، ایزدبانوی نگهبان زمین، مادر مخلوقات و نماینده بردباری و شکیبایی اهورامزدا به صورت «کَدَگْ بانوگِ وَهِشْت» (کدبانوی بهشت)؛ بر روی دو مُهر از روزگار ساسانیان آمده است.
در ادبیات فارسی در نامهای بازمانده از دوران افسانه ای و تاریخ ایران پیش از اسلام مانند «گُشَسب بانو» (دختر رستم، همسر گیو و مادر بیژن)، «زربانو» (دختر رستم از خاله شاه کیقباد)، «شهربانو ارم» یا «بانو ارم» (دختر گودرز و همسر رستم)، «بانودخت» (مادر خسرو اول)، «شهربانو» (دختر یزدگرد سوم) و «جهانبانو» خواهر او دیده می شود.

← استعمال واژه بانو در دوره ساسانیان
درباره ریشه و پیشینه و معنای این واژه نظریات گوناگونی هست که هیچ یک قطعی نیست، امّا وجه مرجّح این است که این واژه به شهادت الواح عیلامی تخت جمشید در ترکیب نام چندین زن و مرد دوره هخامنشیان (مانند § nus ¦ traba § , S § Irdabanus) و نیز در اردوان nu ¦ -ba ¦ arta، در ترکیب نام چند تن از شاهان اشکانی، دیده می شود، با واژه سنسکریتی ـ nu ¦ bha (روشنی، خورشید) که در ترکیب bhanu-mati (زن زیبا و شایسته) وجود دارد و باستاک اوستایی ـ nav ¦ ba یا ـ nu ¦ ba در ساخت چندین واژه مرکب از ریشه ¦ ba (درخشیدن)، نسبت دارد.
از این ریشه در زبانهای ایرانی نوین «بُن» به معنی روز در زبان آسی و «بام» و «بامداد» به معنی صبح پگاه در فارسی و نیز در «بامی» یا «بامیگ»، صفت بلخ، به معنی خاوری یا روشن دیده می شود.
بنابراین، به احتمال زیاد، بانوگ عنوانی با معنی اصلی «درخشان، روشنی بخش» و معنی مجازیِ «بزرگ و زیبا» برای زنان بزرگ و والاتبار بوده است.
کاربرد صفت و عنوان «کَدَگ افروز» به معنی خانه افروز یا روشنی بخش خانه برای «سرآمد زنان» و نیز ترکیبات کنایی «هفت بانو» (سیّارات سبع) و «شش بانو» (ماه و پنج سیاره عطارد، زهره، مریخ، مشتری و زحل) و نیز وجود عنوانهایی با معانی مشابه برای زنان بزرگ در دیگر زبانها (مثلاً Erlaucht آلمانی به معنی فروزان و درخشان و بعداً به معنی شریف) را می توان مؤید این فرض دانست.

← نظریه ای در مورد ریشه واژه
...

جدول کلمات

خانم

پیشنهاد کاربران

از واژگان پارسی باستان و برگرفته از عنوان "رایت آ با آنو" به معنی " پرتو ایزدی. . . یا برکت پروردگار" بوده است. بتدریج
"آبا آنو" به "بانو" تبدیل شد که همچون عنوان دیگری همراه با احترام برای "زن" در جامعه ی پارس بکار رفت. واژگان "خان و خانم . . . بیگ و بیگم" از زبان مغولی وارد پارسی شد که برای مرد و زن بکار می بردند.

بانو یک اسم صددرصد تورک است

اسم پهلوی عنوانی محترمانه برای زنان. خانم. خاتون. بی بی

یعنی زنی که محترم است ، یعنی خانم عزیز ، البته این واژه بیشتر برای زنان پولدار و اشراف زاده استفاده می شه

واژه بانو ( با نو ) از دو بخش ساخته شده که با به معنای روشنایی است و نو پسوندیست که فراوانی و بیشینگی را نشان میدهد مانند تفنو ( تف نو=پُر از گرما ) . رشنو ( پُر از راستی=عادل ) . رینو ( ری نو ) . ازینرو معنای بانو همانا پُر از نور یا سرشار از روشنایی است. از ریشه با واژه بام ( با ام ) به معنای بامداد ( بام داد ) ساخته شده که هم ساختار با کام ( کا=دوستی ام ) است. واژه باوند ( با وند ) به معنای درخشان نیز از ریشه با ساخته شده است. دانستنی است که * فانوس که یک واژه یونانی است از واژه بانو ساخته شده است.

*پیرفت: فرهنگ ریشه شناختی pokorny

معنای بانو همانا پُر از نور یا سرشار از روشنایی است.

جمع بانو:بانوان

بانو: در پهلوی بانوگ bānūg بوده است .
( ( که جمشید را هر دو دختر بدند
سر بانوان را چو افسر بدند ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 287. )
لغت بانو گویش دیگر لغت ریگ ودایی vanitā به معنای زن است که در اکد به شکل bāntu و bānītum به معنای مادر به کار میرفته است. لغت بانو در سنسکریت به شکل वनिता vanitA ثبت شده است
منبع : http://parsicwords. mihanblog. com/


اصن کردی کورمانج خاتون به زن میگن و میرزا به اقا . . . . بزرگواران یاد بگیرید از اونا زبان ایرانی رو . . .

ریشه ی واژه ی #بانو در فارسی و #بایان به همان معنی در ترکی ✅

این واژه جز کلماتی است که فکر میکنند فارسی است تا جایگزین مثلا واژه ی خانم کنند اما هر دو واژه یعنی بایان و خانیم ترکی است

بایان همان از بن بای ترکیست
بایانگ - باینی - بانو

برای دانستن بن بای #بها را جستجو کنید.
واژه ی بایان روزمره در تلوزیون ها مکاتب و هر کجای نقاط بخصوص در ترکی آناتولی استفاده میشود. ♦️

هر وقت دیدید میخواهند واژه سازی همراه با ترک ستیزی اعمال کنند گوش زد کنید که هر دو واژه ترکیست.

یکی از قدیمی ترین کاربردهای � بان � را می توان در ترکیب � آروبانی � الهه اورارتویی مشاهده نمود که احتمالا این واژه از سه قسمت � ar u bani � به وجود آمده است که قسمت اول آن ، آر= در لغات اورارتویی چون آردی: هدیه ، آردو : دادن ، بخشیدن ، آرو : دادن ، بخشیدن ، هدیه بکار رفته که این کاربرد معادل کاربرد آن در لغت # آر توت # به مفهوم � هدیه � در کتاب دیوان الغات الترک در ترکی می باشد , قسمت دوم واژه نیز یکی از پسوندهای اورارتویی U می باشد , قسمت سوم واژه � بانی � در مفهوم # صاحب خانه , خانم , الهه # نیز که واریانت های آن در زبان های فارسی باستان به صورت � پاثنی � در کاربرد � دمانا - پاثنی : کدبانو � و فارسی میانه � بانوک � در کاربرد � کاتاک بانوک : کدبانو � , � شاه بانوک : شاه بانو � نیز وارد شده است که در واقع بانو نیز برگرفته از ریشه قدیمی ترکی �بان� در مفهوم خانه , محل و. . . بوده است که در کتاب دده قورقود و زبان های باستانی چون ایلامی نیز با همین مفهوم آمده است که در کل مفهوم واژه � آروبانی � یعنی بانوی بخشنده و باروری می باشد.
رک :
- اورارتوها و ترکان باستان , مهدی حسنی
- فرهنگ ریشه شناسی دکتر محمد حسن دوست
- منابع ایلامی


لغت اورارتویی � بانی > بانو � را در کتاب دده قورقود برای اطلاق به شخصیتی تحت نام � بانی چیچیک � با همان ساختار کهن مشاهده می نماییم .

خاتون

درود ُ سپاس
تکواژ و پسوند "بان" در پارسی به چم نگه دارنده و حفظ کننده است که در واژگان مهربان، نگهبان، باغبان، دشتبان، ساربان، پاسبان، پشتیبان و . . . فراوان دیده می شود.
این واژه در دیگر زبانهای ایرانی مانند کردی معنای بالا هم دارد همتراز با واژه بام به چم فر و فروغ و روشنایی.
بالا بودن، چیره بودن را به همراه دارد که درونمایه یا مفهوم نگه دارندگی و حفظ کنندگی را هم به دنبال خواهد آورد.
پسوند "و" نیز یکی از کاربردهایش، پسوند کُناکی ( فاعلی ) ست پس بانو به معنای نگهبان و نگهدار؛
کدبانو=نگهبان و بانوی خانه
کدخدا=صاحب و بزرگ خانه

بانو از واژه بان به معنی برتر در زبان کردی اخذ شده و در مقام زن گفته شده ، نام هایی که در زبان کوردی برای زن قرار داده شده برخلاف واژه خانم که عبارتی مغولی است که به زبان فارسی وارد شده در کردی زن را با نام های بانو - خاتو - ئافرت خطاب می کنند


کلمات دیگر: