کلمه جو
صفحه اصلی

پلنگ


مترادف پلنگ : فهد، نمر

فارسی به انگلیسی

leopard

مترادف و متضاد

panther (اسم)
پلنگ، یوزپلنگ

tiger (اسم)
خودستا، پلنگ، ببر

فرهنگ فارسی

( اسم )۱- از پیش آستانه تا نهایت ضخامت دیوار یعنی میان در . ۲- پشت پا ( در اصطلاح پشت پا زدن هنگام راه رفتن ).

فرهنگ معین

(پَ لَ ) (اِ. ) جانوری از تیرة گربه سانان و گوشت خوار که روی پوست بدنش خال های سیاه بسیار وجود دارد و آن گونه های متعدد دارد.

لغت نامه دهخدا

پلنگ . [ پ َ ل َ ] (اِ) جانوری است از رده ٔ پستانداران از راسته ٔ گوشتخواران جزو تیره ٔ گربه سانان با خالهای سیاه روی پوست و گونه های متعدد. گویند که دشمن شیر است . (از فرهنگ فارسی معین ) (از برهان قاطع). جانوری شبیه گربه از جنس یوزپلنگ که در افریقا و هند بسیار است . پوست آن به رنگ زرد و دارای لکه هائی بگونه ٔ مرمر است (بعض پلنگها سیاه رنگ اند). پلنگ حیوانی است درنده و دلیر و چابک و قوی که بجمله ٔ جانوران حتی انسان حمله کند و از شاخ درختان بالا رود و در کمین نشیند. در ایران زیباترین نوع آن موجود است و در مازندران و اغلب جبال ایران یافت میشود. سراج الدین علیخان آرزو در شرح گلستان نوشته است که اکثر مردم بی تحقیق هندوستان پلنگ جانوری رادانند که به هندی آن را چیتا گویند و این خطاست زیرا که پلنگ جانور دیگر است که به عربی نمر گویند و چیتا را در فارسی یوز گویند نه پلنگ و در بهار عجم نوشته که پلنگ درنده ای است غیر از یوز که به هندی چیتا گویند... (غیاث اللغات ). در کتاب قاموس مقدس آمده است : این لفظ در عبرانی بمعنی نقاطی میباشد تا اشاره ٔ بیشه هائی که در آن حیوان است باشد. (از 13:23) و پلنگ از جنس گربه است و طولش از بینی الی اول دم چهار قدم و طول دمش دو قدم و قدری است و در کوههای لبنان وفلسطین کمیاب است لکن در کوههای شرقی و در جلعاد و موآب و حوالی دریای لوط بسیار است . پوستش بسیار گران قیمت و برای پوشش زین و سجادات بکار آید و از جمله ٔ عادتهای این حیوان که در کتاب مقدس مذکور است کمین کردن در حوالی شهرها (ار 5:6) و در سر راه حیوانات یامردم است (هو 13:7) و از جمله ٔ علامات صلح و سلامتی در ملکوت مسیح همخوابه شدن پلنگ با ببر است بدون ضرر.(اش 11:6) و پلنگ از حیوانات مکاری است که بقوت و سرعت و شجاعت معروف است (دا 7:6) و (حب 1:8) و بعضی بر آنند که مضمون آیه ٔ حبقوق اشاره به نوعی از پلنگ باشد و آن را فیلس گویند و امرا و پادشاهان از برای صید نگاه دارند و بعضی بر آنند که بعضی از اماکن را که در کتاب مقدس به اسم نمریم (اش 15:6) و (ار 48:34)و نمره (اعد 32:3) و بیت نمره (اعد 32:36) و (یوش 13:27) مذکورند بواسطه ٔ کثرت وجود این حیوان در آنجاها بوده است که به این اسامی نامید شده اند لکن دور نیست که اصل این الفاظ در عبری به معنی صافی باشد ملاحظه در نمره و نمیریم - انتهی . در حبیب السیر (چ طهران اختتام ص 419) آمده است : پلنگ متکبرترین سباع است واو چون سیر شود سه شبانروز خواب کند و از دهانش بوی خوش آید بخلاف شیر و هر گاه پلنگ مریض گردد موش خوردتا نیک شود و پلنگ را با شراب آنقدر محبت است که اگر بشراب رسد چندان بخورد که او را شعور نماند و گرفتار گردد. نَمِر. نِمِر. بارس . ابوالحریش . ابوجذامه . ابوخطاب . ابوخلعه . سبندی . کلد. سبنتی . زمجیل . ضرجع. عسبر. عسبرة. ارقط. کثعم . (منتهی الارب ) :
ز شاهین و از باز و پرّان عقاب
ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب
همه برگزیدند فرمان اوی [ خسرو پرویز ]
چو خورشید روشن شدی جان اوی .

فردوسی .


مرا جنگ دشمن به آید ز ننگ
یکی داستان زد بر این بر پلنگ
که خیره ببدخواه منمای پشت
چو پیش آیدت روزگار درشت .

فردوسی .


و زان پس برفتند سیصد سوار
پس بازداران همه یوزدار
بزنجیر هفتاد شیر و پلنگ
بدیبای چین اندرون بسته تنگ .

فردوسی .


یکی گرگ در وی [ بیشه ] بسان نهنگ
بدرّد دل شیر وچرم پلنگ .

فردوسی .


بپوشیدتن را بچرم پلنگ
که جوشن نبد آنگه آیین جنگ .

فردوسی .


همه راغها شد چو پشت پلنگ
زمین همچو دیبای رومی برنگ .

فردوسی .


ز خون یلان سیر شد روز جنگ
بدریا نهنگ و بخشکی پلنگ .

فردوسی .


از آواز کوسش همی روزجنگ
بدرّد دل شیر و چرم پلنگ .

فردوسی .


از پی خدمت تو تا تو ملک صید کنی
به نهاله گه تو راند نخجیر پلنگ .

فرخی .


نهاله گاه بخوشی چو لاله زاری گشت
ز خون سینه ٔرنگ و ز خون چشم پلنگ .

فرخی .


بزرگواری جنسی است از فعال امیر
چنانکه هیبت نوعی است از خصال پلنگ .

فرخی .


بیک خدنگ دژآهنگ جنگ داری تنگ
تو بر پلنگ شخ و بر نهنگ دریابار.

عنصری .


هر که او مجروح گردد یک ره از نیش پلنگ
موش گرد آید برو تاکار او زیبا کند.

منوچهری .


ور زانکه بغرّدی بناگاهان
پیرامن او پلنگ یا ببری .

منوچهری .


چون نهنگان اندر آب و چون پلنگان از جبال
چون کلنگان در هوا و همچو طاووسان بکوی .

منوچهری .


برده ران و برده سینه برده زانو برده ناف
از هیون و از هزبر و از گوزن و از پلنگ .

منوچهری .


دشت را و بیشه را و کوه را و آب را
چون گوزن و چون پلنگ و چون شترمرغ و نهنگ .

منوچهری .


چون کلنگان از هوا آهنگ او سوی نشیب
چون پلنگان از نشیب آهنگ او سوی فراز.

منوچهری .


نجهد از بر تیغت نه غضنفر نه پلنگ
نرهد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز.

منوچهری .


ور گاو گشت امت اسلام لاجرم
گرگ و پلنگ و شیر خداوند منبرند.

ناصرخسرو.


با همت باز باش و با کبر پلنگ
زیبا بگه شکار و پیروز بجنگ .

مسعودسعد (ازکلیله ٔ بهرامشاهی ).


ز رشک (ز عکس ؟) زین پلنگش ز چرخ بدر منیر
سیاه و زرد نماید همی چو پشت پلنگ .

ازرقی .


در عشق تو من ز خون دیده
دارم چودم پلنگ رخسار.

عبدالواسع جبلی .


رنگیم و با پلنگ اجل کارزار ماست
آخر چه کارزار کند با پلنگ رنگ
کبر پلنگ در سر ما و عجب مدار
کز کبر پایمال شود پیکر پلنگ .

سوزنی .


از بار هجو من خر خمخانه گشت لنگ
آن همچو شیرگنده دهان پیس چون پلنگ .

سوزنی .


بندگان شه کمند از چرم شیران کرده اند
در کمرگاه پلنگان جهان افشانده اند.

خاقانی .


که خرگوش حیض النسا دارد و من
پلنگم ز حیض النساء می گریزم .

خاقانی .


چه خطر بود سگی را که قدم زند بجائی
که پلنگ در وی الاّ ز ره خطر نیاید.

خاقانی .


بهر پلنگان کین کرد سراب از محیط
بهر نهنگان دین کرد محیط از سراب .

خاقانی .


روز وشب از قاقم و قندز جداست
این دله ٔ پیسه پلنگ اژدهاست .

نظامی .


در کمر کوه ز خوی دورنگ
پشت بریده است میان پلنگ .

نظامی .


سپر نفکند شیر غران ز جنگ
نیندیشد از تیغ بران پلنگ .

سعدی .


صیاد نه هر بارشکاری ببرد
افتد که یکی روز پلنگش بدرد.

سعدی (گلستان ).


هر بیشه گمان مبر که خالیست
شاید که پلنگ خفته باشد.

سعدی (گلستان ).


ببال و پر چو هزبری بخشم و کین چو پلنگ
بخال و خط چو تذروی بدست و پا چو غزال .

طالب آملی .


ختعه ؛ پلنگ ماده . هرماس ؛ بچه پلنگ . عوَبر؛ بچه ٔ پلنگ . (منتهی الارب ). و نیز رجوع به ادقچه شود. || برنگ پوست پلنگ . با خالهای درشت . هر چیز که در آن نقطه ها از رنگ دیگر باشد. (برهان قاطع) :
ز دریا برآمد یکی اسب خنگ
سرون گرد چون گور و کوتاه لنگ
دمان همچو شیر ژیان پر ز خشم
پلنگ و سیه خایه و زاغ چشم .

فردوسی .


به پرده درون خیمه های پلنگ
بر آئین سالار ترکان پشنگ .

فردوسی .


سراپرده از دیبه ٔ رنگ رنگ
بدو اندرون خیمه های پلنگ .

فردوسی .


ز هر سو سراپرده ٔ رنگ رنگ
همان خرگه و خیمه های پلنگ .

اسدی .


بمن فرشها دادش از رنگ رنگ
سراپرده و خیمه های پلنگ .

اسدی (گرشاسبنامه نسخه ٔ خطی مؤلف ص 61).


|| از پوست پلنگ :
بدید آن نشست (زین ) سیاوش پلنگ
رکیب دراز و جناغ خدنگ .

فردوسی .


ز رشک (ز عکس ؟) زین پلنگش ز چرخ بدر منیر
سیاه و زرد نماید همی چو پشت پلنگ .

ازرقی .


|| نوعی از رنگ کبوتر باشد. (برهان قاطع). || جانوری که آن را زرافه هم میگویند. (برهان قاطع). رجوع به شترگاو پلنگ شود. || چارپایه را گویند و آن چهار چوب است بهم وصل کرده که میان آنرا با نوار و امثال آن ببافند و بر آن بخوابند و این در هندوستان بیشتر متعارف است . (برهان قاطع). چارپایه ٔ چوبین که به نوار بافند و در دیار هندوستان بیشتر متعارف است و در اشعار قدما مذکور است . (فرهنگ رشیدی ). تخت خوابی است که میانش را با نوار بافته و استوار کرده باشند.
- بسان پلنگ ؛ که صفات پلنگ دارد.
- پلنگان گوزن افکن ؛ کنایه از دلاوران . (برهان قاطع). مردان دین . (آنندراج ).
- پیشانی پلنگ خاریدن ؛ بکار پرخطر پرداختن . به امر خطیر مشغول شدن .
- چرم پلنگ ؛ پوست پلنگ .

پلنگ . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) ابونصر. رجوع به ابونصر پلنگ شود.


پلنگ . [ پ ِل ِ ] (اِ) از پیش آستانه تا نهایت ضخامت دیوار را گویند یعنی میان در. (برهان قاطع). از پیش آستانه تا نهایت ضخامت دیوار که برابر در واقع است . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ). || پشت پا، در اصطلاح پشت پا زدن هنگام راه رفتن (لهجه ٔ قزوین ). فلنگ .


پلنگ. [ پ َ ل َ ] ( اِ ) جانوری است از رده پستانداران از راسته گوشتخواران جزو تیره گربه سانان با خالهای سیاه روی پوست و گونه های متعدد. گویند که دشمن شیر است. ( از فرهنگ فارسی معین ) ( از برهان قاطع ). جانوری شبیه گربه از جنس یوزپلنگ که در افریقا و هند بسیار است. پوست آن به رنگ زرد و دارای لکه هائی بگونه مرمر است ( بعض پلنگها سیاه رنگ اند ). پلنگ حیوانی است درنده و دلیر و چابک و قوی که بجمله جانوران حتی انسان حمله کند و از شاخ درختان بالا رود و در کمین نشیند. در ایران زیباترین نوع آن موجود است و در مازندران و اغلب جبال ایران یافت میشود. سراج الدین علیخان آرزو در شرح گلستان نوشته است که اکثر مردم بی تحقیق هندوستان پلنگ جانوری رادانند که به هندی آن را چیتا گویند و این خطاست زیرا که پلنگ جانور دیگر است که به عربی نمر گویند و چیتا را در فارسی یوز گویند نه پلنگ و در بهار عجم نوشته که پلنگ درنده ای است غیر از یوز که به هندی چیتا گویند... ( غیاث اللغات ). در کتاب قاموس مقدس آمده است : این لفظ در عبرانی بمعنی نقاطی میباشد تا اشاره بیشه هائی که در آن حیوان است باشد. ( از 13:23 ) و پلنگ از جنس گربه است و طولش از بینی الی اول دم چهار قدم و طول دمش دو قدم و قدری است و در کوههای لبنان وفلسطین کمیاب است لکن در کوههای شرقی و در جلعاد و موآب و حوالی دریای لوط بسیار است. پوستش بسیار گران قیمت و برای پوشش زین و سجادات بکار آید و از جمله عادتهای این حیوان که در کتاب مقدس مذکور است کمین کردن در حوالی شهرها ( ار 5:6 ) و در سر راه حیوانات یامردم است ( هو 13:7 ) و از جمله علامات صلح و سلامتی در ملکوت مسیح همخوابه شدن پلنگ با ببر است بدون ضرر.( اش 11:6 ) و پلنگ از حیوانات مکاری است که بقوت و سرعت و شجاعت معروف است ( دا 7:6 ) و ( حب 1:8 ) و بعضی بر آنند که مضمون آیه حبقوق اشاره به نوعی از پلنگ باشد و آن را فیلس گویند و امرا و پادشاهان از برای صید نگاه دارند و بعضی بر آنند که بعضی از اماکن را که در کتاب مقدس به اسم نمریم ( اش 15:6 ) و ( ار 48:34 )و نمره ( اعد 32:3 ) و بیت نمره ( اعد 32:36 ) و ( یوش 13:27 ) مذکورند بواسطه کثرت وجود این حیوان در آنجاها بوده است که به این اسامی نامید شده اند لکن دور نیست که اصل این الفاظ در عبری به معنی صافی باشد ملاحظه در نمره و نمیریم - انتهی. در حبیب السیر ( چ طهران اختتام ص 419 ) آمده است : پلنگ متکبرترین سباع است واو چون سیر شود سه شبانروز خواب کند و از دهانش بوی خوش آید بخلاف شیر و هر گاه پلنگ مریض گردد موش خوردتا نیک شود و پلنگ را با شراب آنقدر محبت است که اگر بشراب رسد چندان بخورد که او را شعور نماند و گرفتار گردد. نَمِر. نِمِر. بارس. ابوالحریش. ابوجذامه. ابوخطاب. ابوخلعه. سبندی. کلد. سبنتی. زمجیل. ضرجع. عسبر. عسبرة. ارقط. کثعم. ( منتهی الارب ) :

فرهنگ عمید

حیوانی گوشت خوار و قوی جثه از تیرۀ گربه سانان، نظیر شیر و ببر و بسیارچابک و درنده. پوستش سفید و دارای خال های سیاه. در کوه های آسیا و افریقا زندگی می کند.

دانشنامه عمومی

پلنگ (نام علمی: Panthera pardus) جانوری از خانوادهٔ گربه سانان و کوچک ترین حیوان در میان سه گربهٔ بزرگ در سردهٔ پلنگ مانندها است که شیر و ببر دو عضو دیگر آنند.
پلنگ آفریقایی (P. pardus pardus)، آفریقای جنوب صحرا - پرشمارترین زیرگونه پلنگ
پلنگ هندی (P. pardus fusca)، شبه جزیره هند - دومین زیرگونه پرجمعیت پلنگ
پلنگ عربی (P. pardus nimr)، شبه جزیره عربستان
پلنگ هندوچینی (P. pardus delacouri)، جنوب شرق آسیا
پلنگ جاوه (P. pardus delacouri)، جاوه، اندونزی
پلنگ شمال چینی (P. pardus japonensis)، شمال چین
پلنگ ایرانی (P. pardus saxicolor)، آسیای میانه، قفقاز و ایران
پلنگ سری لانکایی (P. pardus kotiya)، سری لانکا
پلنگ آمور (P. pardus orientalis)، خاور دور روسیه، شبه جزیره کره و شمال شرقی چین - نادرترین زیرگونه پلنگ
زیستگاه پلنگ در گذشته از آفریقای جنوبی تا کره را دربر می گرفت و این جانور در سراسر آفریقا و جنوب آسیا پراکنده بود. اما تخریب زیستگاه و شکار، قلمرو این حیوان را به شدت کاهش داده و امروزه بیشترین تراکم پلنگ ها در آفریقای جنوب صحرا است. اتحادیه بین المللی حفاظت از محیط زیست این حیوان را با توجه به کاهش جمعیت و کاهش محدودهٔ زندگی آن در فهرست گونه های «در مرز تهدید به انقراض» قرار داده است. اما با همهٔ این احوال جمعیت پلنگ ها از دیگر گونه های خویشاوند خود یعنی شیر، ببر و جگوار بیشتر است و وضعیت حفاظتی بهتری دارد.
پلنگ در مقایسه با دیگر گربه سانان پاهایی کوتاه، بدنی کشیده و جمجمه ای بزرگ دارد.
موفقیت بالای این گونه در حیات وحش تا حدی به قابلیت های شکارگری فرصت طلبانه اش، انطباق پذیری اش با زیستگاه های مختلف، امکان دویدن با سرعت ۵۸ کیلومتر در ساعت، توانایی بی نظیرش در بالارفتن از درخت حتی در حالی که لاشهٔ بزرگی را با خود حمل می کند و همچنین توانایی شناخته شده اش در حرکت پنهانی مربوط می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

پَلَنْگ (leopard)
پَلَنْگ
پَلَنْگ
پَلَنْگ
پَلَنْگ
گربۀ وحشی بزرگ. در افریقا و آسیا یافت می شود. رنگ زمینۀ پوستش طلایی است و لکه های سیاه روی آن نقاطی متنوع تشکیل می دهد. پوشش پلنگ سیاه فقط حاصل تنوع رنگ است و طرح پوست آن به صورت ابریشم آب خورده است. طول پلنگ۱.۵ تا۲.۵ متر است. این طول دم را نیز شامل می شود که ممکن است حدود یک متر باشد. گونۀ Panthera pardus در خانوادۀ گربه قرار دارد. پلنگ برفی یا اُنس (Panthera untia) دارای نقش هایی نامنظم، متشکل از لکه های سیاه بسیار بزرگ تری روی زمینۀ کرم روشن یا خاکستری است. پلنگ بومی کوه های نواحی مرکزی آسیا است. پلنگ ابری (Neofelis nebulosa) نسبتاً کوچک تر است و کلاً حدود۱.۷۵ متر طول دارد و به جای نقش دارای خال هایی بزرگ است و در آسیای جنوب شرقی یافت می شود. پلنگ هفت زیرگونه دارد، شش زیرگونۀ آن، ازجمله پلنگ آمور و پلنگ جنوب عربستان، در معرض خطر انقراض اند. زیرگونۀ پلنگ زنگبار، احتمالاً تاکنون منقرض شده است. آخرین پلنگ صحرای جودان در مه ۱۹۹۵ از بین رفت، هرچند جمعیت کوچکی از آن در صحرای نَقَب زنده مانده است. در ایران یک گونه پلنگ (Panthera Pardus saxicolor) یافت می شود که در مخاطرۀ نیستی قرار دارد. پلنگ شمال ایران جزء بزرگ ترین پلنگ های جهان است.

نقل قول ها

پلنگ جانوری است از رده پستان داران، از راسته گوشت خواران و جزو تیره گربه سانان.
• «از این جهت شیری از جنگل ایشان را خواهد کشت و گرگ بیابان ایشان را تاراج خواهد کرد و پلنگ بر شهرهای ایشان به کمین خواهد نشست و هرکه از آن ها بیرون رود دریده خواهد شد زیرا که تقصیرهای ایشان بسیار و ارتدادهای ایشان عظیم است.» -> انجیل عهد عتیق، کتاب ارمیاء، ۵، ۶
• «اسبان ایشان از پلنگ ها چالاک تر و از گرگان شب تیزروترند و سواران ایشان جست و خیز می کنند.» -> انجیل عهد عتیق، حبقوق نبی - ۱، ۸
• «بعد از آن نگریستم و اینک دیگری مثل پلنگ بود که بر پشتش چهار بال مرغ داشت و این وحش چهار سر داشت و سلطنت به او داده شد.» -> انجیل عهد عتیق، دانیال نبی - ۷، ۶
• «پس من برای ایشان مثل شیر خواهم بود و مانند پلنگ به سر راه بر ایشان حمله خواهم آورد و پرده دل ایشان را خواهم درید و مثل شیر ایشان را خواهم خورد و حیوانات صحرا ایشان را خواهد درید.»• «و گرگ با بره سکونت خواهد داشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابید و گوساله و شیر و پرواری باهم و طفل کوچک آن ها را خواهد راند و گاو با خرس خواهد چرید و بچه های آن ها باهم خواهند خوابید و شیر مثل گاو کاه خواهد خورد.»• «پیشانی پلنگ خاریدن»• «از آواز کوسش همی روز جنگ//بدرد دل شیر و چرم پلنگ» -> فردوسی
• «از بار هجو من خر خم خانه گشت لنگ// آن همچو شیر گنده دهان پیس چون پلنگ» -> سوزنی سمرقندی
• «از پی خدمت تو تا تو ملک صید کنی// به نهاله گه تو راند نخجیر پلنگ» -> فرخی سیستانی
• «با همت باز باش و با کبر پلنگ// زیبا بگه شکار و پیروز به جنگ» -> مسعود سعد سلمان
• «به بال و پر چو هزبری به خشم و کین چو پلنگ// بخال و خط چو تذروی بدست و پا چو غزال» -> طالب آملی
• «بپوشید تن را بچرم پلنگ// که جوشن نبد آنگه آیین جنگ» -> فردوسی
• «برده ران و برده سینه برده زانو برده ناف// از هیون و از هزبر و از گوزن و از پلنگ» -> منوچهری دامغانی
• «بزرگواری جنسی است از فعال امیر// چنانکه هیبت نوعی است از خصال پلنگ» -> فرخی سیستانی
• «بندگان شه کمند از چرم شیران کرده اند// در کمرگاه پلنگان جهان افشانده اند» -> خاقانی
• «به پرده درون خیمه های پلنگ// بر آیین سالار ترکان پشنگ» -> فردوسی
• «بهر پلنگان کین، کرد سراب از محیط// بهر نهنگان دین کرد محیط از سراب» -> خاقانی
• «به یک خدنگ دژآهنگ جنگ داری تنگ// تو بر پلنگ شخ و بر نهنگ دریابار» -> عنصری بلخی
• «ترحم بر پلنگ تیزدندان// ستم کاری بود بر گوسفندان» -> سعدی
• «چون کلنگان از هوا آهنگ او سوی نشیب// چون پلنگان از نشیب آهنگ او سوی فراز» -> منوچهری دامغانی
• «چون نهنگان اندر آب و چون پلنگان از جبال// چون کلنگان در هوا و همچو طاووسان بکوی» -> منوچهری دامغانی
• «چه خطر بود سگی را که قدم زند به جایی// که پلنگ در وی الا ز ره خطر نیاید» -> خاقانی شروانی
• «خواجه از کبر آن پلنگ آمد// که همی با وجود بستیزد» -> کمال الدین اسماعیل
• «دشت را و بیشه را و کوه را و آب را// چون گوزن و چون پلنگ و چون شترمرغ و نهنگ» -> منوچهری دامغانی
• «در کمر کوه ز خوی دورنگ// پشت بریده است میان پلنگ» -> نظامی
• «رنگیم و با پلنگ اجل کارزار ماست// آخر چه کارزار کند با پلنگ رنگ// کبر پلنگ در سر ما و عجب مدار// کز کبر پایمال شود پیکر پلنگ» -> سوزنی سمرقندی
• «روز و شب از قاقم و قندز جداست// این دله پیسه پلنگ اژدهاست» -> نظامی
• «ز خون یلان سیر شد روز جنگ// به دریا نهنگ و به خشکی پلنگ» -> فردوسی
• «ز دریا برآمد یکی اسب خنگ// سرون گرد چون گور و کوتاه لنگ// دمان همچو شیر ژیان پر ز خشم// پلنگ و سیه خایه و زاغ چشم» -> فردوسی
• «ز شاهین و از باز و پران عقاب// ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب// همه برگزیدند فرمان اوی// چو خورشید، روشن شدی جان اوی» -> فردوسی
• «سراپرده از دیبه رنگرنگ// بدو اندرون خیمه های پلنگ» -> فردوسی
• «سپر نفکند شیر غران ز جنگ// نیندیشد از تیغ بران پلنگ» -> سعدی
• «صیاد نه هربار شکاری ببرد// افتد که یکی روز پلنگش بدرد» -> سعدی
• «که خرگوش حیض النسا دارد و من// پلنگم ز حیض النساء می گریزم» -> خاقانی
• «گربه شیر است در گرفتن موش// لیک موش است در مصاف پلنگ» -> سعدی
• «مرا جنگ دشمن به آید ز ننگ// یکی داستان زد بر این بر پلنگ// که خیره به بدخواه منمای پشت// چو پیش آیدت روزگار درشت» -> فردوسی
• «نبینی که چون گربه عاجز شود// برآرد به چنگال چشم پلنگ» -> سعدی
• «نجهد از بر تیغت نه غضنفر نه پلنگ// نرهد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز» -> منوچهری دامغانی
• «نهاله گاه به خوشی چو لاله زاری گشت// ز خون سینه رنگ و ز خون چشم پلنگ» -> فرخی سیستانی
• «ور زان که بغردی بناگاهان// پیرامن او پلنگ یا ببری» -> منوچهری دامغانی
• «ور گاو گشت امت اسلام، لاجرم// گرگ و پلنگ و شیر، خداوند منبرند» -> ناصرخسرو
• «و زان پس برفتند سیصد سوار// پس بازداران همه یوزدار// به زنجیر هفتاد شیر و پلنگ// به دیبای چین اندرون بسته تنگ» -> فردوسی
• «هر بیشه گمان مبر که خالی ست// شاید که پلنگ خفته باشد» -> سعدی
• «هرکه او مجروح گردد یک ره از نیش پلنگ// موش گرد آید برو تا کار او زیبا کند» -> منوچهری دامغانی
• «همه راغ ها شد چو پشت پلنگ// زمین هم چو دیبای رومی برنگ» -> فردوسی
• «یکی گرگ در وی بسان نهنگ// بدرد دل شیر و چرم پلنگ» -> فردوسی

گویش اصفهانی

تکیه ای: peleng
طاری: peleng
طامه ای: pelang
طرقی: peleng
کشه ای: peleng
نطنزی: peleng


گویش مازنی

/palang/ از طوایف کتول که از دو تیره ی پلنگ و اسفندیاری تشکیل شده است & نام قلعه ای قدیمی که در نشتای عباس آباد تنکابن واقع است & پلنگ - نام سگ – این واژه در گذشته ها لقب اشخاص و طوایف بود ولی به تدریج از حوزه ی اسامی کسان خارج شد و اکنون کاملا مهجور مانده است & پلنگ مازندران

از طوایف کتول که از دو تیره ی پلنگ و اسفندیاری تشکیل شده ...


نام قلعه ای قدیمی که در نشتای عباس آباد تنکابن واقع است


۱پلنگ ۲نام سگ – این واژه در گذشته ها لقب اشخاص و طوایف بود ...


پلنگ مازندران


واژه نامه بختیاریکا

( پِلِنگ ) پنجه؛ دست
از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( تش ) ( ت ) منجزی؛ شاخه علاءالدین وند؛ ( ط ) بهداروند

جدول کلمات

نمر

پیشنهاد کاربران

Panther

طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ ایل منجزی بهداروند


طایفه پلنگ در روستای برافتاب *برافتو*علی آباد
کتول

پلنگ

واژه "پلنگ" در پارسی باستان "پردنگ" نامیده میشد. دگرگونی دو حرف "رد" به "ل" در چندین واژه دیگر نیز رخ داده است:
.
● سردار >>> سالار
● سرد >>> سال
● زرد >>> زال
● پردیس >>> پالیز
● کرپد >>> کالبد
● گرد >>> یل ( پهلوان )
● خورد >>> خوال ( خوالیگر: آشپز )
.
"پرد" ریخت دیگری از همان واژه "پارت" است که به مئنی بخش و تکه می باشد و در این جا یئنی تکه تکه و خال خالی. در زبان پارسی پهلوی به خال "پارش" می گفتند. در زبان های اروپایی نیز برای پلنگ دو واژه را به کار می برند:

pard: از ریشه پردنگ ( خالدار )
pars: ( از ریشه پارش در پهلوی ( خال خالی

پلنگ

در گویش شهرستان بهاباد پلنگ /palang/پلنگ/polang/ تلفظ می شود.

به دخترایی که کلا ژلن بعد یک عالمه هم آرایش کردن میگن پلنگ مثل اون آهنگ تو پلنگ منی

فهد، نمر


پلنگ یک کلمه ترکی است و از دو بخش تشکیل شده
۱ - پل pal یا صحیح تر آن bal یا bel به معنی مشخص ، واضح ، بارز آشکار، متمایز ، برجسته که از آن فعل هایی چون bellenmek مشخص شدن ، آشکار شدن ، معین شدن و belirtmek به معنای مشخص کردن ، معین کردن ، نشان دادن ، و یا کلماتی چون belli ، bellek ، و. . . . مشتق شده اند
۲ - انگ ang یا صحیح تر آن anik یا enik که بعد از کمی ساده سازی در تلفظ به صورت ang در آمده که به معنی پایین آمده می باشد و از فعل enmek یا inmek به معنای پایین آمدن ، نزول کردن ، مشتق شده که در ترکی به طور خاص به فک پایین که قابلیت پایین رفتن و افتادگی را دارد اطلاق میشود
و پلنگ که متشکل از پل انگ می باشد در واقع به معنی فک زیرین بارز است و این اسم را به خاطره داشتن فک تحتانی متمایز به پلنگ داده اند
و کلمه یوزپلنگ متشکل از سه بخش یوز پل انگ که در آن یوز به معنی صورت ( y�z ) و پل یعنی متمایز و انگ یعنی فک تحتانی که در مجمع یعنی پلنگ رو ، پلنگ چهره که در واقع به حیوانی اشاره دارد که از لحاظ چهره یا صورت همچون پلنگ دارای فک تحتانی برجسته یا متمایز است ولی از لحاظ اندام با آن متفاوت است

پلنگ ( عربی : نَمِر ، نِمْر ، نَمْر ؛ ترکی : پارس / بارس ) ، نام فارسی برای پَنثراپاردوس ، پستاندار بزرگ خالدار از تیره گربه ها که در افریقا بیشتر به «لئوپارد» معروف است ] در پهلوی : پَلَنگ ؛ در گیلکی ، فَریزَندی ، یارَندی ، نطنزی : pجlجng ؛ در دزفولی : palang ؛ در گُمْشچَه : polang ؛ در کردی عاریتی : pilink ؛ در پشتو: ng ¦ a ¤ pr ( هورن و هوبشمان ، ذیل مادّه ) . به عقیده هورن و هوبشمان ، در شاهنامه پلنگ به معنای ببر نیز به کار رفته است ( همانجا ) [ .
این گربه سان بزرگ جثه که درنده ترین عضو خانواده است ، در اقلیمهای گرم همه جا هست و در نواحی جغرافیایی متنوعی از افریقا گرفته تا آسیا مشاهده می شود و انواع آن را می توان در سرزمینهای اسلامی پیدا کرد.
] در ایران ظاهراً روزگاری پلنگ زیاد بوده است چون در جاهای مختلف در ایران «پلنگ تپه » وجود دارد ( دمیسون ، ص 303 ) . از آنجا که پازن * طعمه مناسبی برای پلنگ است ، پراکندگی پلنگ و پازن در ایران تقریباً یکی است بااین تفاوت که پلنگ در جنگلهای انبوه نیز زندگی می کند. پلنگ ایران از بزرگترین نژاد پلنگهای دنیا، وازاغلب انواع افریقایی وهندی بزرگتروازآنهاکمرنگ تراست واین باعث شده است که برخی پلنگ ایرانی را با پلنگ برفی اشتباه بگیرند؛ درحالیکه وجود پلنگ برفی در ایران نامحتمل است ( هرینگتون ودیگران ، ص 28 ) [انواع پنثراپاردوس دَثِل درمرکز ایران ، پنثرا پاردوس ساکسی کولور در شمال ایران و پنثرا پاردوس سِندیکا در بلوچستان زندگی می کنند ] برای تصویر انواع پلنگهای قسمتهای مختلف ایران رجوع کنید به اعتماد، ج 2، ص 181ـ183 ) [ .
دَمیری ( ج 2، ص 371 ) علاوه بر نام عامِ نَمِر ، حدود ده نام ( کنیه ) دیگر جمع آوری کرده است که به پلنگ اطلاق می شود؛ با پیشوند ابو برای نر و ام برای ماده . فرهنگ نویسان ، تعدادی واژه کهن به مجموعه واژه های مربوط به این حیوان اضافه کرده اند ( رجوع کنید به ابن سیده ، ج 2، ص 283 ) .
طبیعت شناسان و دایره المعارف نویسان سده های میانی اسلامی درباره پلنگ صرفاً گفته های مؤلفان یونانی و رومی از جمله ارسطو و پلینی اکبر، و داستانهای ساختگی مربوط به پلنگ و یوزپلنگ ( رجوع کنید به یوز * ) را که بر اثر جهل و خیالپردازی ، موضوع بحث در دوران باستان بود، تکرار کرده اند. از جمله بعیدترین این ابداعات منشأ پیدایش زرافه است که آن را محصول جفتگیری پلنگ ماده و شتر می دانسته اند و ازینرو در فارسی به آن ، اُشتر ـ گاو ـ پلنگ می گفته اند ( ابن فقیه ، ص 74 ) . گذشته از این ، ادعا می شد که دور گردن پلنگ به هنگام تولد یک افعی پیچیده است . جاحظ ( قرن سوم ) که این افسانه ها را حکایت کرده است ( ج 4، ص 222، ج 6، ص 34، ج 7، ص 128، 241 ) در رد کردن آنها و طبقه بندی آنها به عنوان «مَزاعِم » کوتاهی نکرده است ، اما قزوینی درقرن هفتم ( ص 404ـ405 ) و دمیری درقرن هشتم ( ج 2، ص 371ـ373 ) واشخاص دیگری پس از آنها نیز همچنان این داستانها را بازگفته اند.
به عقیده ابن فقیه همدانی ( قرن سوم ) ، شاید یوزپلنگ حاصل جفتگیری شیر ماده و پلنگ نر باشد ( همانجا ) . کُشاجِم ، شاعرِ قرن چهارم ، در رساله ای که درباره شکار نوشته ( 1954، ص 211ـ212 ) گفته است که دو نوع پلنگ وجود دارد: نوعی که هیکلش بزرگ و دمش کوتاه است و نوع دیگری که جثه ای کوچک و دُمی بلند دارد. قلقشندی ( قرن هشتم ) کلمه به کلمه این نظر را تکرار کرده است ( ج 2، ص 35 ) . اما در قرن ششم جنگاور مشهور، ابن مُنقِذ ( متوفی 584 ) که شخصاً یوزپلنگ را می شناخت و یکی از آنها را داشت و چندین بار با پلنگ روبرو شده بود، همه این تعابیر و نظریات مغلوط را دور ریخت و میان این دو جانور تمایز قایل شد ( ص 110ـ111 ) و با وصف و تشریح آنها، نشان داد که دو گونه کاملاً متفاوت اند.
مؤلفان متفق القول اند که ، برخلاف شیر که وقتی سیر باشد دوری می گزیند و بسیار کم حالت تهاجمی دارد، پلنگ در همه اوقات بینهایت حالت تهاجمی دارد و بویژه به دلیل جهشهای شگفت انگیز خود و تمایلش برای بالا رفتن از درختان بزرگ و کمین کردن در آنها، خطرناک است . برای خلاص شدن از شر این مهمان نامطلوب از ترفندهای متعددی استفاده می شد؛ نخست ، حفر گودالی سرپوشیده که در آن طعمه ای زنده قرار می دادند، اما بدگمانی غریزی جانور غالباً این حقه را بی اثر می کرد. کشاجم یادآور شده که پلنگ عاشق مشروبات الکلی است و شکارچیان با مست کردن او کاملاً وی را در اختیار می گرفتند. گسترده ترین روش کشتن پلنگ ، حمله مستقیم با نیزه و سلاحهای کوتاه کمری بود. شکارچی برای احتیاط بدن خود را با لایه ای از چربی کفتار می پوشاند که به اعتقاد آنان همچون طلسم عمل می کرد. عیسی اسدی بغدادی در دایره المعارف عظیم خود درباره شکار ( الجَمهَره فی علوم البَیزَرَه ، نسخه خطی کتابخانه اسکوریال ، بخش عربی ، ش 903، و نسخه خطی کتابخانه ایاصوفیه ، ش 3813 ) که در حدود 638 آن را تألیف کرده ، درباره روش حمله به پلنگ جزئیاتی آورده است و مَنْکَلی در تلخیص خود از کتاب اسدی در 773 ( ص 96ـ97 ) ، این متن را به طور کامل تکرار کرده است . بنابراین متن ، کسی که می خواست خود را در مقابل حیوان آماده سازد می بایست بالاپوش نمدی ضخیمی ( لُبّاد ) می پوشید و کلاه محافظ به سر می گذاشت که در آن برای دیدن دو سوراخ تعبیه شده بود و پوششی از همان جنس به پا می کرد که از پا تا انتهای ران را می پوشاند. آستین بالاپوش می بایست تا انگشتان ادامه می یافت . شکارچی با سه خنجر از خود دفاع می کرد؛ دو خنجر را روی دو کفلش می بست و یکی را روی سینه اش قرار می داد. چماق چوبی بسیار محکم و سختی نیز داشت که در هر یک از دو سرش حلقه ای فلزی قرار داشت و یک تسمه چرمی سفت این دو حلقه را به هم وصل می کرد. هنگامی که پلنگ دیده می شد، شکارچی مستقیماً به سمت آن می رفت و پیش از آنکه پلنگ بجهد، پشتش را به آن می کرد و کمی به جلو خم می شد تا حیوان به شانه های او برسد. همینکه حیوان می خواست دندانهای خود را در نمد فرو کند، شکارچی با مهارت چماق چوبیش . . .


کلمات دیگر: