کلمه جو
صفحه اصلی

خرطوم


مترادف خرطوم : بینی، بینی دراز، خرطوم فیل ، بینی فیل

برابر پارسی : بینی فیل

فارسی به انگلیسی

proboscis, trunk


proboscis, trunk, (elephants)trunk

(elephant's)trunk


عربی به فارسی

جوراب , لوله لا ستيکي مخصوص اب پاشي وابياري , لوله اب اتش نشاني , شلنگ , سر لوله اب , بيني , پوزه , دهانک


مترادف و متضاد

۱. بینی، بینی دراز
۲. خرطوم (فیل)، بینی فیل


proboscis (اسم)
پوزه دراز، خرطوم، الت مکیدن حشره

بینی، بینی دراز


خرطوم (فیل)، بینی فیل


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بینی فیل . ۲ - بینی دراز .
الحباری لقب عبدالله ابن زهیر از شاعران عرب بوده است .

فرهنگ معین

(خُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بینی فیل . ۲ - بینی دراز.

لغت نامه دهخدا

خرطوم . [خ ُ ] (ع اِ) بینی . بینی کلان . (از منتهی الارب ) (ترجمان ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خَراطیم : سنسمه علی الخرطوم . (قرآن 16/68).
بحجت بخرطومش اندر کشم
علی رغم او من مهار علی .

ناصرخسرو.


گفت یزدان زآن کس مکتوم او
شله ای سازیم بر خرطوم او.

مولوی (مثنوی ).


|| پیش بینی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)(از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خراطم . || فراهم آمدنگاه دو حنک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خراطیم . || می زودنشئه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خراطیم . || نخست آبی که از انگور برآید قبل از مالیدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازتاج العروس ) (از لسان العرب ) (از ناظم الاطباء). ج ، خراطیم . || بینی فیل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) :
در جهان دیده ای از این جلبی
کده ای برمثال خرطومی .

معروفی .


بخستند خرطوم پیلان به تیر
ز خون شد در و دشت چون آبگیر.

فردوسی .


خدنگی که پیکانْش یازد به خون
سه چوبه بخرطوم پیل اندرون .

فردوسی .


زروزن گذشته تن شوم اوی
بمانده بدان خانه خرطوم اوی .

فردوسی .


یکی تخت پیروز همرنگ نیل
ز دو سوی تخت ایستاده دو پیل
تن پیل یاقوت رخشان چو مور
زبرجدْش خرطوم و دندان بلور.

اسدی .


بثقل وطاءة و فضل قوت در زیر پای پست می کرد و بخرطوم از پشت اسب می انداخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
همان فیل برابر چشم او شخصی را بخرطوم از پشت زین درربود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
آتش و دود آید از خرطوم او
الحذر زآن کودک مرحوم او.

مولوی (مثنوی ).


در آنندراج آمده : از تشبیهات خرطوم ، کوچه است :
پیچد ز ناز بینی خود خواجه در حرام
این فیل بین که راه بخرطوم می رود.

رایج .


|| بینی مگس و پشه و آن لوله ای است که بدان بگزد و خون مکد. (از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ). سنسور. (ناظم الاطباء). || بینی کوزه که آن لوله ٔ کوزه است . (یادداشت بخط مؤلف ) : و کوزه های بی دسته و خرطوم . (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 449). اکواب جمعکوب باشد و آن کوزه باشد که آنرا دسته و خرطوم نباشد. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 516).
|| کنایه از آلة تناسل . (آنندراج ) :
چو سر نهاد به بالین ز نفخ نان و پلاو
فتاد باد بخرطوم او بسان چنار.

حکیم شفائی (در هجو فکری ، از آنندراج ).


- ذوالخرطوم ؛ شمشیریست . (منتهی الارب ).

خرطوم . [ خ َ ] (اِخ ) نام یکی از سواحل سودان بشرق افریقاست . این شهر در پانزده درجه و سی وهفت دقیقه و ده ثانیه ٔ عرض شمالی و سی درجه و شانزده دقیقه و چهل وپنج ثانیه ٔ طول شرقی قرار دارد و ارتفاع آن 385 متر از سطح دریا می باشد. جمعیت خرطوم مرکب از عرب و زنجی و ترک و قبطی است و همگی آنان مسلمانند. خرطوم از طریق دریا با سایر کشورها تجارت دارد و آب وهوایش گرم و بحری است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).


خرطوم . [ خ ُ ] (اِخ ) الحباری . لقب عبداﷲبن زهیر از شاعران عرب بوده است . (از منتهی الارب ).


خرطوم. [خ ُ ] ( ع اِ ) بینی. بینی کلان. ( از منتهی الارب ) ( ترجمان ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، خَراطیم : سنسمه علی الخرطوم. ( قرآن 16/68 ).
بحجت بخرطومش اندر کشم
علی رغم او من مهار علی.
ناصرخسرو.
گفت یزدان زآن کس مکتوم او
شله ای سازیم بر خرطوم او.
مولوی ( مثنوی ).
|| پیش بینی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد )( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، خراطم. || فراهم آمدنگاه دو حنک. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، خراطیم. || می زودنشئه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، خراطیم. || نخست آبی که از انگور برآید قبل از مالیدن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ازتاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از ناظم الاطباء ). ج ، خراطیم. || بینی فیل. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) :
در جهان دیده ای از این جلبی
کده ای برمثال خرطومی.
معروفی.
بخستند خرطوم پیلان به تیر
ز خون شد در و دشت چون آبگیر.
فردوسی.
خدنگی که پیکانْش یازد به خون
سه چوبه بخرطوم پیل اندرون.
فردوسی.
زروزن گذشته تن شوم اوی
بمانده بدان خانه خرطوم اوی.
فردوسی.
یکی تخت پیروز همرنگ نیل
ز دو سوی تخت ایستاده دو پیل
تن پیل یاقوت رخشان چو مور
زبرجدْش خرطوم و دندان بلور.
اسدی.
بثقل وطاءة و فضل قوت در زیر پای پست می کرد و بخرطوم از پشت اسب می انداخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
همان فیل برابر چشم او شخصی را بخرطوم از پشت زین درربود. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
آتش و دود آید از خرطوم او
الحذر زآن کودک مرحوم او.
مولوی ( مثنوی ).
در آنندراج آمده : از تشبیهات خرطوم ، کوچه است :
پیچد ز ناز بینی خود خواجه در حرام
این فیل بین که راه بخرطوم می رود.
رایج.
|| بینی مگس و پشه و آن لوله ای است که بدان بگزد و خون مکد. ( از ناظم الاطباء ) ( یادداشت بخط مؤلف ). سنسور. ( ناظم الاطباء ). || بینی کوزه که آن لوله کوزه است. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و کوزه های بی دسته و خرطوم. ( تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 449 ). اکواب جمعکوب باشد و آن کوزه باشد که آنرا دسته و خرطوم نباشد. ( تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 516 ).

فرهنگ عمید

۱. بینی بلند، انعطاف پذیر، و گوشتی برخی جانوران، مانند فیل و مورچه خوار.
۲. اندام باریک و مکندۀ برخی حشرات و کِرم ها: مگس از آش او شود محروم / گر نهد پشّه ای در آن خرطوم (جامی۱: ۳۵۸ ).
۳. [مجاز] بینی دراز: گفت یزدان زآن کُسِ مکتوم او / شُلّه ای سازیم بر خرطوم او (مولوی: ۹۰۳ ).

دانشنامه عمومی

خرطوم (به انگلیسی Proboscis‎/proʊbɒsɪs/‎) بخش دراز شده ای از سر برخی از جانوران است. در بی مهرگان، مانند برخی از حشرات، این نام به عضو لوله مانندی گفته می شود که برای مکیدن و خوردن غذا به کار می رود. در پستانداران، مانند فیل، این عضو ادامه دماغ و لب بالایی است.

پیشنهاد کاربران

در پارسی " شنگرک " ، نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

با سپاس از پارسی دوستان ، این واژه که آقای آریابد بدان پرداخته اند به چم ( خرطوم فیل ) است و اگر در دهخدا بگردید این جستار روشن خواهد شد. ولی برای واژه خرطوم برابر آن واژه ( شنگ و شنگینه ) است.
برای آگاهی بیشتر واژه شِنگ در دهخدا جستجو شود!
بادرود

Khartom


کلمات دیگر: