کلمه جو
صفحه اصلی

دخمه


مترادف دخمه : زیرزمینی، سرداب، گودال، گورستان

فارسی به انگلیسی

tower of silence, crypt, tomb


catacomb, cellar, dungeon, hole, tower of silence, crypt, tomb

catacomb, cellar, dungeon


مترادف و متضاد

crypt (اسم)
سردابه، غار، رمز، دخمه، حفره غده ای

tower of silence (اسم)
دخمه

زیرزمینی، سرداب، گودال، گورستان


فرهنگ فارسی

ساختاری دایره‌‌شکل که براساس سنت زرتشتی اجساد را در آن رها می‌کردند و پس از متلاشی شدن بافت‌های آنها، استخوان‌ها را در درون چاه مرکزی آن میریختند


سرداب، سردابه، خانه زیرزمینی، جای جسدمرده
( اسم ) ۱ - سر دابهای که جسد مردگان را در آن نهند . ۲ - صندوقی که جسد مرده را در آن نهند . ۳ - گورستان زردشتیان یا - دخمه زندانیان آسمان . یا دخمه فیروزه آسمان .

فرهنگ معین

(دَ مِ ) (اِ. ) سردابه ای که جسد مردگان را در آن نهند.

لغت نامه دهخدا

دخمه . [ دَ م َ / م ِ ] (اِ) دخم . سردابه ای که جسد مردگان را در آنجا نهند. سردابه ٔ مردگان . (برهان ). سرداب برای مرده . خانه یا سردابه که اموات در آن نهند. مقبره . اطاق زیرزمینی که برای دفن میت بکار رود. ناؤوس . (حاشیه ٔ برهان قاطع). آن ته خانه که کفار عجم مردگان را در آن نگاه میداشتند. (غیاث ). کلمه ٔ دخمه در اوستا دَخْم َ و در پهلوی دَخْمَک بمعنی داغگاه است یعنی محلی که مردگان را می سوزانند چه ریشه ٔ این کلمه (د گ )سوزانیدن است و کلمه ٔ «داغ » از همین ماده است ، لابد ایرانیان در عهد باستان با هندوان در این عادت شرکت داشته اند و از خود اوستا مفهوم می شود که در قدیم ایرانیان لاشه مردگان را می سوزانیده اند و فردوسی در اشاره به این عادت قدیم می گوید:
همی هر کسی آتشی برفروخت
یکی خسته بست و یکی کشته سوخت .

(یشتها ج 1 گزارش پورداود ص 509).


دخمه ٔ بعضی از شاهان هخامنشی چون داریوش اول و جز او در نقش رستم درون مقبره است بر کمره ٔ کوه و از دهلیز و اطاق پستی ترکیب شده است و در زمین آن نه قبر کنده اند. بعضی تصور می کنند که داریوش مبتکر این مقابر بوده است زمانیکه با کمبوجیه به مصر رفته بود بفکر افتاد که چنین مقبره ای بسازد و از این دخمه ها در ایران بسیار بوده است چنانکه در نقش رستم و در پاسارگاد نیز باقیمانده ٔ دخمه هست . (ایران باستان ج 2 ص 1178 و 1323 و 1601) :
پر از نور ایزد ببد دخمه ها
وز آلودگی پاک شد تخمه ها.

دقیقی .


همی گفت اگر دخمه زرین کنم
ز مشک سیه گردش آگین کنم .

فردوسی .


که این دخمه پر لاله باغ تو باد
کفن دشت شادی وراغ تو باد.

فردوسی .


ترا زندگانی نباشد به تخت
یکی دخمه بس کن که دوری ز بخت .

فردوسی .


به دخمه درون تخت زرین نهند
کله بر سرش عنبرآگین نهند.

فردوسی .


چو پردخت از آن دخمه ٔ ارجمند
ز بیرون بزد دارهای بلند.

فردوسی .


شد آن تاجور شاه با خاک جفت
ز خرم جهان دخمه بودش نهفت .

فردوسی .


همی گفت کاکنون چه سازم ترا
یکی دخمه چون برفرازم ترا.

فردوسی .


گشایم در دخمه ٔ شاه باز
بدیدار او آمدستم نیاز.

فردوسی .


سرانجام جز دخمه ٔ بی کفن
نیابم ازین مهتر انجمن .

فردوسی .


به دخمه درون بسکه تنها بدیم
اگر چند با برز و بالا بدیم .

فردوسی .


تو گفتی که از دخمه جویای نام
برآورده سر پور دستان سام .

فردوسی .


کنون دخمه را برنهادیم رخت
تو بسپار تابوت و بردار تخت .

فردوسی .


از آن دخمه و دار و از ماهیار
مکافات بدخواه و جانوسیار.

فردوسی .


چو بهرام گیتی به بهرام داد
پسر مر ورا دخمه آرام داد.

فردوسی .


در دخمه کردند سرخ و کبود
تو گفتی که بهرام هرگز نبود.

فردوسی .


و بر سر کوه دخمه ها عظیم کرده ست و عوام آنرا زندان باد می خوانند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 127).
نگر که نام سری بر چنین سری ننهی
که گنبد هوسست این و دخمه ٔ سودا.

خاقانی .


خاکی رخ چو کاه بخونابه گل کنید
دیوار دخمه را به گل و که برآورید.

خاقانی .


وی روضه ٔ بوستان دولت
در دخمه ٔ پادشات جویم .

خاقانی .


و آنگاه به دخمه سر فروکرد
می گفت و همی گریست از درد.

نظامی .


درین دخمه خفتست شداد عاد
کزو رنگ و رونق گرفت این سواد.

نظامی .


خرم آن باشد که گویی تخمه ام
یاسقیم و خسته ٔ این دخمه ام .

مولوی .


گر بگویم شمه ای زان زخمه ها
جانها سر برزند از دخمه ها.

مولوی .


به دخمه درآمد پس ازچند روز
که بر وی بگرید بزاری و سوز.

سعدی (بوستان ).


سردارخاندان حسین و حسن که هست
روز عدوش تیره تر از دخمه ٔ یزید.

سیف الدین اسفرنگی .


شهید عشق را در دخمه ٔ کافر گر اندازی
ملک تسبیح سازد از تبرک استخوانش را.

سنجرکاشی .


اگر به دخمه ٔ زابلستانیان بمثل
کسی به خنجر و شمشیر او کشد تمثال .

وحشی بافقی .


- دخمه ٔ آسمان ؛ تنگنای فلک :
بر مرده دلان به صور آهی
این دخمه ٔ آسمان شکستم .

خاقانی .


- دخمه ٔ اردشیر ؛ گورخانه ٔ اردشیر :
خروشان شود دخمه ٔ اردشیر
که نشنید کس شاه در آبگیر.

فردوسی .


- دخمه ٔ ارض ؛ کنایه از تنگنای خاک :
گشت چو جنت ز نور قبه ٔ چرخ از نجوم
شد چو جهنم به وصف دخمه ٔ ارض از دخان .

خاقانی .


- دخمه ٔ پیروزه وطا ؛ کنایه از آسمانست :
می نوش کن و جرعه بر این دخمه فشان زانک
دل مرده در این دخمه ٔ پیروزه وطایی .

خاقانی .


- دخمه ٔ چرخ ؛ دخمه ٔ آسمان :
در دخمه ٔ چرخ مردگانند
زین جادوی دخمه بان مرا بس .

خاقانی .


بدرند از سماع دخمه ٔ چرخ
سخره بر دخمه بان کنند همه .

خاقانی .


- دخمه ٔ دارا ؛ گورخانه ٔ دارا :
در فلک صوت جرس زنگل نباشان است
که خروشیدنش از دخمه ٔ دارا شنوند.

خاقانی .


- دخمه ٔ زندانیان ؛ کنایه از آسمان است . (برهان ).
- || کنایه از زمین است . (انجمن آرا) :
گرنه درین دخمه ٔ زندانیان
بی تبش است آتش روحانیان .

نظامی .


- دخمه ٔ عاد ؛ گورخانه ٔ عاد. مقبره ٔعاد :
بر انداختم دخمه ٔ عاد را
گشادم در قصر شداد را.

نظامی .


- دخمه ٔ فریدون ؛ گورخانه ٔ فریدون . گویند در استخر جاییست بدین نام معروف که آنرا خانه ٔ زردشت گویند و بعضی کعبه ٔ زردشت گفته اند. (انجمن آرا).
- دخمه ٔ فیروزه ؛ دخمه ٔ زندانیان . کنایه از آسمان است . (برهان ).
- دخمه ٔ نوشیروان ؛ گورخانه ٔ نوشیروان : دخمه ٔ نوشیروان و طلسماتی که ساخته اند داستانی دراز است چنانکه درآن باب قدما رساله ٔ جداگانه مرقوم نموده اند. (تذکره مرآة الخیال ص 286).
- دخمه ٔ یزدگرد ؛ گورخانه ٔ یزدگرد. مقبره ٔ یزدگرد :
همه پاک در پارس گردآمدند
بر دخمه ٔ یزدگرد آمدند.

فردوسی .


- با دخمه جفت بادی ؛ در مقام نفرین ، مرگ بر تو باد :
چو گفتند با رستم ایرانیان
که هستی تو زیبای تخت کیان
یکی بانگ برزد بر آنکس که گفت
که با دخمه ٔ تنگ بادی تو جفت .

فردوسی .


- در دخمه شدن ؛ مردن :
چو در دخمه شد نامور شاه گرد
تو گفتی که بخشش ز گیتی ببرد.

فردوسی .


چو در دخمه شد شهریار جهان
وز ایران برفتند گریان مهان .

فردوسی .


- هفت دخمه ٔ خضرا ؛ هفت آسمان :
آب حیات نوشد پس خاک مردگان
بر روی هفت دخمه ٔ خضرا برافکند.

خاقانی .


|| گورخانه ٔ گبران . (صحاح الفرس ) (فرهنگ اسدی ) (برهان ) (غیاث ). گورستان مغان و آن خانه ٔ بی در باشد.ناووس . (حاشیه ٔ برهان ). نااوس . (برهان ). ستودان . استودان . آنجا که گبران مرده بنهند. (از مهذب الاسماء).گورستان زردشتیان . جایگاهی که مربع شکافته باشند و بر زیر آن پوشش از سغ کرده و نردبان در آن نهاده چون گبران بمیرند تابوت سازند و در آن نهند. (شرفنامه ٔ منیری ) :
هر که را رهبری کلاغ کند
بیگمان دل به دخمه داغ کند .

عنصری .


|| صندوق موتی عموماً. (برهان ). صندوق که جسد مردگان در آن نهند. صندوق مرده در گورستان . (از اوبهی ). || گنبد که بر سر قبر کنند به مجاز. (از آنندراج ). گنبدی که بر سر گور راست کنند. (شرفنامه ٔ منیری ). || مجازاً خانه ٔ تنگ و تاریک .
- دخمه چاله ؛ جایی تنگ و تاریک .
|| چیزی که شتر به وقت مستی از دهان بیرون می آورد و آنرا به عربی شقشقه خوانند. (برهان ). اما گمان می رود که کلمه ٔ «دبه » (صحیح ریه ) را به تحریف دخمه خوانده باشد.

دخمه. [ دَ م َ / م ِ ] ( اِ ) دخم. سردابه ای که جسد مردگان را در آنجا نهند. سردابه مردگان. ( برهان ). سرداب برای مرده. خانه یا سردابه که اموات در آن نهند. مقبره. اطاق زیرزمینی که برای دفن میت بکار رود. ناؤوس. ( حاشیه برهان قاطع ). آن ته خانه که کفار عجم مردگان را در آن نگاه میداشتند. ( غیاث ). کلمه دخمه در اوستا دَخْم َ و در پهلوی دَخْمَک بمعنی داغگاه است یعنی محلی که مردگان را می سوزانند چه ریشه این کلمه ( د گ )سوزانیدن است و کلمه «داغ » از همین ماده است ، لابد ایرانیان در عهد باستان با هندوان در این عادت شرکت داشته اند و از خود اوستا مفهوم می شود که در قدیم ایرانیان لاشه مردگان را می سوزانیده اند و فردوسی در اشاره به این عادت قدیم می گوید:
همی هر کسی آتشی برفروخت
یکی خسته بست و یکی کشته سوخت.
( یشتها ج 1 گزارش پورداود ص 509 ).
دخمه بعضی از شاهان هخامنشی چون داریوش اول و جز او در نقش رستم درون مقبره است بر کمره کوه و از دهلیز و اطاق پستی ترکیب شده است و در زمین آن نه قبر کنده اند. بعضی تصور می کنند که داریوش مبتکر این مقابر بوده است زمانیکه با کمبوجیه به مصر رفته بود بفکر افتاد که چنین مقبره ای بسازد و از این دخمه ها در ایران بسیار بوده است چنانکه در نقش رستم و در پاسارگاد نیز باقیمانده دخمه هست. ( ایران باستان ج 2 ص 1178 و 1323 و 1601 ) :
پر از نور ایزد ببد دخمه ها
وز آلودگی پاک شد تخمه ها.
دقیقی.
همی گفت اگر دخمه زرین کنم
ز مشک سیه گردش آگین کنم.
فردوسی.
که این دخمه پر لاله باغ تو باد
کفن دشت شادی وراغ تو باد.
فردوسی.
ترا زندگانی نباشد به تخت
یکی دخمه بس کن که دوری ز بخت.
فردوسی.
به دخمه درون تخت زرین نهند
کله بر سرش عنبرآگین نهند.
فردوسی.
چو پردخت از آن دخمه ارجمند
ز بیرون بزد دارهای بلند.
فردوسی.
شد آن تاجور شاه با خاک جفت
ز خرم جهان دخمه بودش نهفت.
فردوسی.
همی گفت کاکنون چه سازم ترا
یکی دخمه چون برفرازم ترا.
فردوسی.
گشایم در دخمه شاه باز
بدیدار او آمدستم نیاز.
فردوسی.
سرانجام جز دخمه بی کفن
نیابم ازین مهتر انجمن.
فردوسی.

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] جای تنگ و تاریک.
۲. جایی که در زیرزمین درست کنند و جسد مرده را در آنجا بگذارند، سرداب، سردابه، خانۀ زیرزمینی، گور: در این دخمه خفته است شداد عاد / کز او رنگ و رونق گرفت این سواد (نظامی۶: ۱۱۱۲ ).

دانشنامه عمومی

(گبری، گنابادی) دِخْمَ؛ معادل برزخ در ادیان ابراهیمی، محل توقف برای عبور از دنیای فانی به دنیای باقی، جای تاریک و ترسناک.


دخمه یا برج خاموشان مکانیست که زرتشتیان، مردار آدمیان را که بنا بر عقاید آنها نجس و پاریار است در آن می گذاردند تا گوشت مردار توسط درندگان و پرندگان خورده شود آنگاه باقی ماندهٔ استخوان ها را درون چاه میانهٔ دخمه انبار می کردند. بنا بر عقاید زرتشتیان دفن مردار موجب آلودگی عنصر مقدس خاک می گردید و لازم به ذکر است که در دین زرتشتیان بی تابی برای مرگ عزیزان شدیداً منع شده است.
خاکسپاری آسمانی - مراسمی در بوداگرایی وجره یانه که در آن اجساد مردگان را بر بالای کوه ها می گذارند تا بر اثر هوای آزاد متلاشی شوند یا اینکه پرندگان گوشت خوار، گوشت آنها را بخورند.
دخمه یا دخنه دگرگون واژهٔ دخ خنه (دژ خانه) می باشد که به مرور زمان بدین وجه درآمده و به معنای سرای پلیدی است و امروزه به مکان های ترسناک و نامناسب اطلاق می گردد.در زبان فارسی به دخمه استدان و دخمه دان هم می گویند.واژهٔ «دخمه» در اوستا «دَخمَه» و در پهلوی «دَخمَک»، به معنی داغ گاه آورده شده است. ریشهٔ این واژه «دَگ» از فارسی باستان به معنی سوزاندن است و کلمه «داغ» از همین ریشه به دست آمده است. استفاده از این واژه مربوط به زمانی است که اقوام آریایی اجساد را می سوزانده اند و بدین ترتیب دخمه به معنای مکان سوزاندن بوده است. شاید رسم سوزاندن اجساد از هنگام پیدایش دین زرتشت منسوخ شد ولی لفظ دخمه به مفهوم محل قرار دادن متوفی یا محل دفن از گذشته باقی مانده است.ساخت آرامگاه در میان پیروان همه ادیان رواج داشنه است، حتی در میان زرتشتیان که رسم نبوده مردگان را به خاک بسپارند. از نمونه های آرامگاهی که از آن ها بر جای مانده چنین بر می آید که نخست مرده را در جایی دور از آبادی به نام دخمه یا داغگاه می گذاشتند، این رسم یادگار زمانی است که آریایی ها مانند هندوهای امروزی مرده هایشان را می سوزانند.
دخمه ها خواه ساخته شده بدست انسان خواه برآمده از عوارض طبیعی بگونه ای آرایش می یافتند تا دسترسی گوشتخواران به مردار ساده شود؛ بدین منظور بیشتر آنها فاقد سقف یا میان فضا و در خارج سکونتگاه شهری و روستایی و معمولاً بر فراز بلندی ها ساخته می شده اند. با گذر زمان و تغییرات دین زرتشت عملکرد دخمه ها پیچیده تر شد و وظیفه متلاشی کردن گوشت و نسج مردارها از درندگان به پرندگان (با تدابیری مانند مرتفع کردن دخمه یا محدود کردن دسترسی درندگان) مانند دخمه داریوش کبیر در نقش رستم شیراز و از پرندگان به نور عوامل طبیعی (مانند گنبد کاووس در استان گلستان) تغییر یافت.بیشتر دخمه ها را دور از آبادی بر فراز تپه ها می ساختند، آن ها برجی استوانه ای شکل بودند که از سنگ ساخته می شدند تا از جنس خاک نباشند. بیشتر آن ها شاید دری هم نداشته اند و با نردبان به درونشان می رفتند. تخته سنگی طبیعی می یافتند و مرده را به آن می بستند، سپس کرکس ها و لاشخورها بدان هجوم می آوردند و کالبد مرده را به جز استخوان ها می خوردند و پاک می کردند. در میان این برج، چاله ای بوده که استخوان های بازمانده مردم عادی در آن می ریختند و استخوان بزرگان و توانمندان را در «استودان» یا «اسدانه» نگه می داشتند. در هندوستان به جای «استودان»، «استوپه» دارند.
نسا یا مردار توسط فرد یا افرادی موسوم به نِساکش از خانه به محل دخمه انتقال می یافت و در آنجا تحویل مسئول دخمه می گردید و در آنجا باقی می ماند تا متلاشی می شد و سپس فردی که تمام عمر محکوم به خارج نشدن از دخمه بود، بقایای استخوان و لوس باقی مانده را درون چاه وسط دخمه می ریخت.در ایران هنوز دخمه هایی یافت می شود اما زرتشتیان دیگر از آن استفاده نمی کنند. از معروف ترین دخمه های ایران دخمه بندر سیراف است که بعد از اسلام به قبرستان مسلمانان تبدیل شد و نیز مقبره کوروش که تنها دخمه ساخته شده یه شکل خانه است.

دانشنامه آزاد فارسی

دَخمه (hypogeum)
دَخمه هال سافلینی، معبد مالتا، ایتالیا
در باستان شناسی، اتاقکی زیرزمینی که از آن برای محل دفن استفاده می کردند. دخمه ها بر روی تپه، صخره، یا ارتفاعات طبیعی دیگر در خارج شهر بنا می شد. این اتاقک ها ساختمان های متنوّعی دارند و ممکن است در خاک حفر شوند؛ یا مثل گورخانه های دخمه ای رومی، از سنگ تراشیده یا با سنگ چین ساخته شوند. دخمه هایی از نوع اخیر در میسن (موکِنای) یونان یافت شده است. زردشتیان اجساد مردگان خود را در دخمه ها رها می کردند تا خوراک لاشخورها شود. در گویش عامیانه، به هر فضای تنگ و کم نور و مهجور نیز اطلاق می شود.

فرهنگستان زبان و ادب

{dakhma/ dokhma} [باستان شناسی] ساختاری دایره شکل که براساس سنت زرتشتی اجساد را در آن رها می کردند و پس از متلاشی شدن بافت های آنها، استخوان ها را در درون چاه مرکزی آن میریختند

گویش مازنی

/daKhme/ جای تنگ و تاریک – دخمه

جای تنگ و تاریک – دخمه


پیشنهاد کاربران

دخمه، دخمک یا برج خاموشی مکانی است که بر فراز بلندی در بُرز گاه، ایجاد می شد و متوفی در آنجا قرار داده می شد تا توسط حیوانات و پرندگان خورده و متلاشی شود و استخوانهای مرده به اَستودان یا ستودان، انبارش می گردید.

"دخمه" از فعل ترکی "دئخماق" یا "tıkmak" به معنی چپاندن ، فرو کردن ، دفن کردن ، جمع کردن گرفته شده است که از آن مشتق " دئخما" یا " tıkma" به دست می آید که معنی مصدری آن " چپانش، دفن ، فرو کرد" بوده و به عنوان اسم با معنای عمومی به هر گونه محل یا مکان یا محفظه که چیزی را در آن جمع و چپانده ، فرو کرده یا دفن کنند اطلاق می شود .

نمونه دیگر فعل " تؤرمک" یا " دؤرمک" محصور کردن ، در چارچوب کردن ، پیچیدن، می باشد که از آن مشتق " تؤرمه" به معنی خاص برای اشاره به محبس ، زندان و. . . به کار می رود.

همچنین در ترکی به بلله یا ساندویچ "دؤرؤم" گفته می شود



کلمات دیگر: