کلمه جو
صفحه اصلی

بقم

فارسی به انگلیسی

logwood, sapanwood


مترادف و متضاد

logwood (اسم)
درخت بقم، بقم

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- درختی از تیر. پروانه واران ۲- که ارتفاعش تا ۱۲ متر میرسد . در ضخامت بافتهای این گیاه ماد. رنگینی بنام هماتین یا هماتوکسیلین وجود دارد که برای ساختن رنگهای بنفش آبی سرخ خاکستری و سیاه استخراج میگردد و در رنگرزی پارچه های ابریشمی و پشمی بکار میرود زیرا در این نوع پارچه ها رنگش ثابت تر است و در پارچه های پنبه یی و کتانی دوام کمتری دارد . اصل این گیاه از مکزیک و هندوراس و جزایر آنتیل و کادلوپ و مارتینیک میباشد درخت بقم چوب بقم شجره الخشب البقم بقم اسود بکم . ۳- ( رنگرزی ) رنگ استخراج شد. از درخت بقم .
یا بقم . درخت جوزماثل . درخت جوزماثل که درخت تاتوره باشد .

فرهنگ معین

(بَ قَ) [ معر. ] ( اِ.) درختی بلند و تناور با گل های ریز و برگ هایی مانند برگ بادام ، دارای میوه ای گرد و سرخ رنگ . از این درخت مادة رنگینی به نام هماتین یا هماتوکسیلین می گیرند که برای ساختن رنگ های بنفش ، آبی ، سرخ ، خاکستری و سیاه استفاده می شود و در رنگرزی پارچه های ابریشمی و پشمی به کار می رود.


(بَ قَ ) [ معر. ] ( اِ. ) درختی بلند و تناور با گل های ریز و برگ هایی مانند برگ بادام ، دارای میوه ای گرد و سرخ رنگ . از این درخت مادة رنگینی به نام هماتین یا هماتوکسیلین می گیرند که برای ساختن رنگ های بنفش ، آبی ، سرخ ، خاکستری و سیاه استفاده می شود و در

لغت نامه دهخدا

بقم . [ ب ُ ق ْ ق َ ] (ع اِ) بُقُم بُقَم . جوز ماثل . (اقرب الموارد). درخت جوز ماثل . (منتهی الارب ). درخت جوز ماثل که درخت تاتوره باشد. (ناظم الاطباء).


بقم . [ ب َ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالاشهرستان اردستان است که 115 تن سکنه دارد. آب از قنات . محصول آنجا غلات ، خشکبار، محصولات حیوانی . شغل اهالی آن زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


بقم . [ ب َ ق َ ] (ع مص ) بیمار گردیدن شتر از خوردن عنظوان که نوعی از شور گیاه است . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).


بقم . [ ب َ ق َ / ب َق ْ ق َ ] (ع اِ) بکم . (برهان ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). معرب بکم و بگم ، چوبی باشد سرخ که رنگ رزان بدان چیزها رنگ کنند. (از برهان ). بقول ابن درید کلمه ٔ پارسی معرب است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). چوبی است سرخ که رنگ رزان بدان رنگ کنند و بفارسی آنرا بکم گویند. درخت آن بزرگ است و برگش به برگ بادام ماند. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). معروف است هندیش بکم گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). پرنیان . (زمخشری ). دارپرنیان . (مهذب الاسماء). به لغت یمن ، جوز مائل است . (فهرست مخزن الادویه ). چوب معروف رنگرزی است که در اصل بتشدید قاف است و آن معرب بکم است و کلمه ٔ فرانسوی کامپش نیز بدان نزدیک است ولی در شعر فارسی نیز بتخفیف استعمال شده است . (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ دوم ). و رجوع به مصباح المنیر و الالفاظ الفارسیة المعربة شود. معروف است و ثمره اش مانند خرتوت در جزایر هند بسیار است . (نزهةالقلوب ). نام چوبی که ازو رنگ سرخ حاصل شود و در فارسی بتخفیف قاف مستعمل است ، به هندی مجیة گویند. (از غیاث اللغات ). گیاهی است سرخ که بدان چیزها را رنگ کنند. لفظ مذکور معرب بکم فارسی است لیکن اکنون در تکلم فارسی همان معرب مستعمل است لیکن در عربی با تشدید قاف است . (فرهنگ نظام ). عَنْدَم . (منتهی الارب ). و فارسی معرب است و آن رنگ سرخی است . (از المعرب جوالیقی ص 59 س 7).بعربی عندم و به هندی کهرم گویند. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ). درختی است عظیم ، منبت او در هند و زنگبار وبرگ آن مانند برگ بادام و گلش بسیار زرد و ثمرش مدور مایل بسرخی و در آخر سرخ و بعد رسیدن سیاه و شیرین میشود و گویند عین الدیک تخم ثمر آن است . (از مخزن الادویه ). و رجوع به الجماهر بیرونی ص 36 و گیاه شناسی گل گلاب ص 233، 243 و فرهنگ فارسی معین شود :
بردم طاوس ماه ، بر سر هدهد کلاه
بر رخ دراج گل بر لب طوطی بقم .

منوچهری .


کجا خنجر از زخم بفراختی
بر الماس آب بقم تاختی .

اسدی (گرشاسب نامه ).


آب مهر دوستانت خورده زان خوش گشت عود
خون بدخواهانت خورده گشت از آن رنگین بقم .

مسعودسعد.


به اره گر ز سرش تا قدم فرود آرند
دو نیمه گردد زوناچکیده خون چو بقم .

مسعودسعد.


...بترسید [ صیاد ] و از بیم خون در تن وی چون شاخ بقم شد و پوست بر اندام وی چون زعفران شاخ گشت . (کلیله چ مینوی ص 189).
هست بر لکلک زجیلان و بقم منقار و پای
پس چرا گشت آبنوسین هر دو پرلکلک بچه .

سوزنی .


در پیکر دیو از شهاب رمحت
خون صورت شاخ بقم گرفته .

انوری (از شرفنامه ٔ منیری ).


آب بقم شد شفق ، مه خم و شب رنگرز
از لب خم نیمه ای غرقه در آب بقم .

خاقانی .


عیسی از معجزه بر سازد رنگ
او چه محتاج به نیل و بقم است .

خاقانی .


بر طرف لب تو جان عیسی
از نیل و بقم دکان نهاده .

خاقانی .


درستش شد که این دوران بدعهد
بقم با نیل دارد سرکه با شهد.

نظامی .



بقم . [ ب ُ ق َ ] (ع اِ) رجوع به بُقَّم شود.


بقم. [ ب َ ق َ / ب َق ْ ق َ ] ( ع اِ ) بکم. ( برهان ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). معرب بکم و بگم ، چوبی باشد سرخ که رنگ رزان بدان چیزها رنگ کنند. ( از برهان ). بقول ابن درید کلمه پارسی معرب است. ( از حاشیه برهان چ معین ). چوبی است سرخ که رنگ رزان بدان رنگ کنند و بفارسی آنرا بکم گویند. درخت آن بزرگ است و برگش به برگ بادام ماند. ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). معروف است هندیش بکم گویند. ( شرفنامه منیری ). پرنیان. ( زمخشری ). دارپرنیان. ( مهذب الاسماء ). به لغت یمن ، جوز مائل است. ( فهرست مخزن الادویه ). چوب معروف رنگرزی است که در اصل بتشدید قاف است و آن معرب بکم است و کلمه فرانسوی کامپش نیز بدان نزدیک است ولی در شعر فارسی نیز بتخفیف استعمال شده است. ( از نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره دوم ). و رجوع به مصباح المنیر و الالفاظ الفارسیة المعربة شود. معروف است و ثمره اش مانند خرتوت در جزایر هند بسیار است. ( نزهةالقلوب ). نام چوبی که ازو رنگ سرخ حاصل شود و در فارسی بتخفیف قاف مستعمل است ، به هندی مجیة گویند. ( از غیاث اللغات ). گیاهی است سرخ که بدان چیزها را رنگ کنند. لفظ مذکور معرب بکم فارسی است لیکن اکنون در تکلم فارسی همان معرب مستعمل است لیکن در عربی با تشدید قاف است. ( فرهنگ نظام ). عَنْدَم. ( منتهی الارب ). و فارسی معرب است و آن رنگ سرخی است. ( از المعرب جوالیقی ص 59 س 7 ).بعربی عندم و به هندی کهرم گویند. ( از تذکره ضریر انطاکی ). درختی است عظیم ، منبت او در هند و زنگبار وبرگ آن مانند برگ بادام و گلش بسیار زرد و ثمرش مدور مایل بسرخی و در آخر سرخ و بعد رسیدن سیاه و شیرین میشود و گویند عین الدیک تخم ثمر آن است. ( از مخزن الادویه ). و رجوع به الجماهر بیرونی ص 36 و گیاه شناسی گل گلاب ص 233، 243 و فرهنگ فارسی معین شود :
بردم طاوس ماه ، بر سر هدهد کلاه
بر رخ دراج گل بر لب طوطی بقم.
منوچهری.
کجا خنجر از زخم بفراختی
بر الماس آب بقم تاختی.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
آب مهر دوستانت خورده زان خوش گشت عود
خون بدخواهانت خورده گشت از آن رنگین بقم.
مسعودسعد.
به اره گر ز سرش تا قدم فرود آرند
دو نیمه گردد زوناچکیده خون چو بقم.
مسعودسعد.
...بترسید [ صیاد ] و از بیم خون در تن وی چون شاخ بقم شد و پوست بر اندام وی چون زعفران شاخ گشت. ( کلیله چ مینوی ص 189 ).

فرهنگ عمید

درختی بلند با برگ هایی مانند برگ بادام، گل های ریز، میوۀ گِرد، و چوب سرخ رنگ که از آن در رنگرزی استفاده می شود.

دانشنامه عمومی

درخت بَقَم (لاگ وود به انگلیسی) یا بَکَم یا جوز ماثل از گونه گیاهان گلدار و از خانواده حبوبات باقلائیان است که بومی نواحی جنوب مکزیک و شمال آمریکای مرکزی است. اسم علمی این درخت هایماتوزیلین است که به زبان یونانی، معنی درخت خون می دهد.
بقم از دوران قدیم به عنوان یک رنگ طبیعی استفاده می شده و هم اکنون نیز به عنوان یک منبع مهم هایماتوزیلین، که در بافت شناسی برای رنگ کردن بافت ها استفاده می شود. برگ و پوست آن نیز کاربردهای دارویی فراوانی دارند. همچنین در گذشته یک رنگ متنوع محسوب می شده و به طور گسترده روی پارچه و حتی کاغذ استفاده می شده که رنگ آن، وابسته به شرایط دندانه دار کردن و میزان پی اچ متفاوت است . در شرایط اسیدی به سوی قرمز و در شرایط قلیایی به سوی آبی گرایش خواهد داشت.

گویش مازنی

/baghem/ رنگ قرمز که مورد استفاده رنگرزان است

رنگ قرمز که مورد استفاده رنگرزان است


پیشنهاد کاربران

( بَ قَ ) . اسم. درختی بلند و تناور با گل های ریز و برگ هایی مانند برگ بادام، دارای میوه ای گرد و سرخ رنگ. از این درخت مادة رنگینی به نام هماتین یا هماتوکسیلین می گیرند که برای ساختن رنگ های بنفش، آبی، سرخ، خاکستری و سیاه استفاده می شود و در رنگرزی پارچه های ابریشمی و پشمی به کار می رود.
منابع
فرهنگ لغت معین
انگلیسی:
logwood
haematoxylon

بقم ( Caesal pinia sappan Linn Sappan woood : ( Baqqam
بلندی آن به 15 متر میرسد جایگاه رویشی آن مکزیک است. ساقه راست « خشب الحمر » یا « خشب الدم » درختی است با نام دیگر
پرشاخه که بر هرکدام آن خارهای بزرگ و بسیاری دیده میشود که ماندههای شاخکهایی است که رشد آنها ایستا شده است.
چوب آن بسیار سخت و براقشدنی میباشد.
شده بکم، بگم چوبی سرخرنگ که رنگرزان آن را بکار برند. « تازی » : ( ذ
به عربی عندم، به هندی مجیه، کهرم گویند. ( دهخدا ) ) « کامپش » پرنیان، دار پرنیان به فرانسه ، « جوز المائل »

بقَّم ( ا. ع. ) . چوب درختی هندی ، به نام علمی کایسالپینیا ساپان ، که در رنگرزی به کار می رود. به گفته دینوری ( ش 80 و ص 23 ) این واژه غالباً در اشعارکهن عرب دیده می شود، گرچه خودِ درخت ( درچاپ لوین ، به جای «شجر» باید «خَشَبِ شجر» باشد، همچنانکه از شواهد سپسین نیز برمی آید ) در عربستان یافت نمی شود. این درختْ بومی هندوستان و زنگبار است. تنه و شاخه های آن سرخ است و از جوشانده آنها رنگ به دست می آورند.
گویا این واژه از پتنگه سنسکریت آمده و احتمالاً از طریق فارسی به عربی راه یافته است. لُغویان عرب دخیل بودن این واژه را بازشناخته و برای اثبات صحّت این مطلب گفته اند که در عربی اسم دیگری بر این وزن دیده نشده است ( رجوع کنید به ابن منظور، ذیل واژه ) . آنان عموماً عَنْدَم را معادل عربی [ برای بقّم ]دانسته اند، ولی عندم بیشتر بر «خونِ سیاوَشان » دلالت دارد، و آن صمغ سرخی است که از بعض درختان می تراود. این تشخیص نادرست را می توان ناشی از این دانست که از این هر دو، رنگِ سرخ به دست می آمد.
داروشناسان مسلمان مصارف درمانی چندی برای بقّم ذکر کرده اند: جراحات را التیام می دهد، قرحه ها را می خشکاند، خونریزی را بند می آورد؛ عصاره آن پوست را لطیف و رنگ چهره را زیبا می کند. از ریشه آن زهری حاصل می شود که زود کارگر می افتد.
منابع : ابن بیطار، الجامع لِمفردات الادویه و الاغذیه ، بولاق 1291، ج 1، ص 103؛ ابن سیده ، المخصص ، ج 11، ص 212؛ ابن منظور، لسان العرب ، بیروت 1955ـ1956؛ داودبن عمر انطاکی ، تذکرة اولی الالباب و الجامع للعجب العجاب ، قاهره 1324، ج 1، ص 74 ؛ تحفة الاحباب فی ماهیة النبات والاعشاب ، مع ترجمه بالفرنساویه و حل مشکلاته لِرنو و کلن ، پاریس 1934، ص 139 و بعد؛ احمد بن داود دینوری ، کتاب النبات ، چاپ برنهارد لوین ، اوپسالا و ویسبادن 1953؛ احمد بن محمد غافقی ، منتخب کتاب جامع المفردات ، چاپ ماکس مایرهوف و جورجی صبحی ، قاهره 1932ـ1940، ش 123؛
I. Lخw, Aramaeische Pflanzennamen, Leipzig 1881, index, s. v. ; idem, Die Flora der Juden , III, Wien & Leipzig ( 1924 ) , 128 f. ; idem, "Semitische Fجrberpflanzen", Zeitschrift fدr Semitistik und verwandte Gebiete , I ( 1922 ) , 145f.
/ ل. کُپْف ( د. اسلام ) /


کلمات دیگر: