کلمه جو
صفحه اصلی

هبل

فرهنگ فارسی

نمایشنامه نویس آلمانی ( و. ۱۸۱۳ - ف. ۱۸۳۶ م . ) . از نمایشنامه های برجسته او مریم مجدلیه ( ۱۸۴۴ ) هرود و مریم ( ۱۸۵٠ ) و نیبلونگها ( ۱۸۶٠ - ۱۸۵۵ م . ) است .
ابن عامر بن بکر بن عامر الا کبرین اوس الکلبی از شعرای معروف دوره جاهلیت بود .

فرهنگ معین

(هُ بَ ) [ ع . ] (اِ. ) از بت های جاهلیت در کعبه .

لغت نامه دهخدا

هبل. [ هََ ب َ ] ( ع مص ) گم کردن مادر فرزند را و بی فرزند شدن : هبلته امه هبلا؛ گم کرد او را مادر وی و بی فرزند شد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) :
و الناس من یلق خیراً قائلون له
مایشتهی و لام المخطی الهبل.
( از تاج العروس ).
|| گم کردن مرد عقل و خرد و تمییز خود را و این معنی استعاره است ازهبل به معنی گم کردن فرزند. ( معجم متن اللغة ). || ستبر و فربه شدن زن. ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ).

هبل. [ هََ ب َ] ( ع اِ ) شأن. ( اقرب الموارد ): اهتبل هبلک ؛ علیک بشأنک ؛ یعنی لازم بگیر درستی حال خود را. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة )؛ به صیغه امر یعنی لازم بگیر درستی حال و شأن خود را. ( ناظم الاطباء ).

هبل. [ هََ ب ِ ] ( ع ص ) گرگ حیله گر. محتال. ( اقرب الموارد ): ذئب هبل ؛ گرگ فریبنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

هبل. [ هَُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اهبل و هبلاء. ( معجم متن اللغة ). رجوع به اهبل و هبلاء شود.

هبل. [ هَِ ب ِ ] ( ع ص ) کلانسال گران سنگ از مردم و از شتر و از شترمرغ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پیر و فربه از مردم و شتر و شترمرغ. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ) ( تاج العروس ). در بعضی از فرهنگها به تشدید «لام » آمده است. ذوالرمة گوید:
هبل الی عشرین وفقا یشله
الیهن هیج من رذاذ و خاضب.
ابن بری گوید:
هبل کمریخ المغالی هجنع
له عنق مثل السطاع قویم.

هبل. [ هَِ ب َل ل ] ( ع ص ) مرد بزرگ جثه. || مرد درازبالا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). ابن اعرابی گوید:
انا ابونعامة الشیخ الهبل
انا الذی ولدت فی اخری الابل.

هبل. [ هَِ ب ِل ل ] ( ع ص ) مرد بزرگ جثه. || مرد بلندبالا. ( ناظم الاطباء ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) درختی است. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). در معجم متن اللغة به فتح «باء» آمده است.

هبل. [ هَُ ب َ ] ( اِخ ) نام بتی که در کعبه بود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). بتی بود مر قریش را در کعبه. ( معجم متن اللغة ). نام بتی است که در زمان جاهلیت ، دو قبیله از عرب یعنی بنی کنانه و قریش آن را پرستش میکردند. مجسمه این بت به صورت انسان و از عقیق سرخ ساخته شده و درون کعبه تعبیه گردیده بود. دست راست آن شکسته شده بود و آن را از طلا ساخته بودند. بت مذکور هنگام فتح مکه همراه با دیگر بتان منهدم گردید. ( از قاموس الاعلام ترکی ): «... و خزیمةبن مدر که از اجداد رسول ( ص )بود، هبل را او نصب کرد و هبل را هبل خزیمة گفتندی ». ( کتاب النقض ص 552 ). این بت بزرگترین بت عرب جاهلیت بود و آن را بت اعظم میگفتند : «... باز دست بر سر نهادم و بانگ کردم وامحمداه ! یا ولداه ! مردم مکه بر من جمع شدند، پیری دیدم بر یکی عکازه ، مرا گفت بیا تا ترا جایی برم که ترا بگویند که او کجاست گفتم فدتک نفسی ، او کیست ؟ گفت صنم الاعظم هبل ، او داند و هر کجا که هست بگوید...». ( تاریخ سیستان ص 69 ).

هبل . [ هََ ب َ ] (اِخ ) حسن بن علی بن جابرالهبل الیمنی . رجوع به حسن بن علی بن جابر و حسن هبل شود.


هبل . [ هََ ب َ ] (ع مص ) گم کردن مادر فرزند را و بی فرزند شدن : هبلته امه هبلا؛ گم کرد او را مادر وی و بی فرزند شد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) :
و الناس من یلق خیراً قائلون له
مایشتهی و لام المخطی ٔ الهبل .

(از تاج العروس ).


|| گم کردن مرد عقل و خرد و تمییز خود را و این معنی استعاره است ازهبل به معنی گم کردن فرزند. (معجم متن اللغة). || ستبر و فربه شدن زن . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد).

هبل . [ هََ ب َ] (ع اِ) شأن . (اقرب الموارد): اهتبل هبلک ؛ علیک بشأنک ؛ یعنی لازم بگیر درستی حال خود را. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (معجم متن اللغة)؛ به صیغه ٔ امر یعنی لازم بگیر درستی حال و شأن خود را. (ناظم الاطباء).


هبل . [ هََ ب ِ ] (ع ص ) گرگ حیله گر. محتال . (اقرب الموارد): ذئب هبل ؛ گرگ فریبنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


هبل . [ هَِ ب َل ل ] (ع ص ) مرد بزرگ جثه . || مرد درازبالا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). ابن اعرابی گوید:
انا ابونعامة الشیخ الهبل
انا الذی ولدت فی اخری الابل .


هبل . [ هَِ ب ِ ] (اِخ ) کریستیان فریدریش . شاعر و نمایشنامه نویس آلمانی ، به سال 1813 م . به دنیا آمد. وی پسر بنای فقیری بود و روزگار کودکیش در فقر وفاقه و محرومیت گذشت . در سال 1835 به هامبورگ رفت و خود را برای ورود به دانشگاه آماده کرد، ولی سال بعد برای تحصیل حقوق به هایدلبرگ رفت و پس از مدتی آنجا را نیز ترک گفت و وارد دانشگاه مونیخ شد و در رشته ٔ فلسفه و تاریخ و ادبیات به تحصیل پرداخت . وی روزهای تیره و تاری را در نهایت فقر و بی چیزی در مونیخ گذرانید و در سال 1839 م . از شدت استیصال پیاده به هامبورگ رفت . در این شهر کوشش بسیاری برای ترمیم وضع مادی خود کرد و در همین سال بود که نخستین تراژدی خود را به نام جودیت به عالم هنر عرضه داشت . این نمایشنامه در هامبورگ و برلین نمایش داده شد و نام وی را در آلمان بر سر زبانها انداخت . هبل از این پس با سرعت هرچه تمامتر پله های نردبان شهرت و موفقیت را پیمود. در سال 1840 - 1841م . تراژدی جنووا را نوشت و سال بعد کمدی الماس را بوجود آورد. در سال 1842 به دانمارک و سپس به فرانسه سفرکرد و از آنجا به ایتالیا رفت . نزدیک به دو سال در ایتالیا اقامت کرد. به سال 1844 تراژدی ماریا ماگدالنا را در پاریس نوشت . وی شاعر نیز بود و اشعار خود را در دو مجموعه یکی به سال 1842 و دیگری در 1848 منتشر کرد. آثار هنری وی نام او را در تاریخ هنر جاویدان کرده است . سرانجام به سال 1863 م . درگذشت . (از دایرة المعارف بریتانیکا).


هبل . [ هَِ ب ِ ] (ع ص ) کلانسال گران سنگ از مردم و از شتر و از شترمرغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پیر و فربه از مردم و شتر و شترمرغ . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). در بعضی از فرهنگها به تشدید «لام » آمده است . ذوالرمة گوید:
هبل الی عشرین وفقا یشله
الیهن هیج من رذاذ و خاضب .
ابن بری گوید:
هبل کمریخ المغالی هجنع
له عنق مثل السطاع قویم .


هبل . [ هَِ ب ِل ل ] (ع ص ) مرد بزرگ جثه . || مرد بلندبالا. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). || (اِ) درختی است . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). در معجم متن اللغة به فتح «باء» آمده است .


هبل . [ هَُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اهبل و هبلاء. (معجم متن اللغة). رجوع به اهبل و هبلاء شود.


هبل . [ هَُ ب َ ] (اِخ ) ابن عامربن بکربن عامر الاکبربن اوس الکلبی . از شعرای معروف دوره ٔ جاهلیت بود. از اوست :
عشیة تکبو الخیل فی قصد القنا
و تنزع من لباتها تزعف الدما
اذا کظهن الطعن من کل جانب
کظمن فمایشکون الاتحمحما
بمعترک ضنک المکر کانما
یساق به الابطال صاباً و علقما.
و نیز او راست :
و روجة مغیار وصلت بوجرة
عجرت علیها لمتی بردائیا
لعمری لقد لاقت مراد و خثعم
بصوران منا اذ لقونا الدواهیا.

(معجم الشعراء مرزبانی ص 490).



هبل . [ هَُ ب َ ] (اِخ ) نام بتی که در کعبه بود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بتی بود مر قریش را در کعبه . (معجم متن اللغة). نام بتی است که در زمان جاهلیت ، دو قبیله از عرب یعنی بنی کنانه و قریش آن را پرستش میکردند. مجسمه ٔ این بت به صورت انسان و از عقیق سرخ ساخته شده و درون کعبه تعبیه گردیده بود. دست راست آن شکسته شده بود و آن را از طلا ساخته بودند. بت مذکور هنگام فتح مکه همراه با دیگر بتان منهدم گردید. (از قاموس الاعلام ترکی ): «... و خزیمةبن مدر که از اجداد رسول (ص )بود، هبل را او نصب کرد و هبل را هبل خزیمة گفتندی ». (کتاب النقض ص 552). این بت بزرگترین بت عرب جاهلیت بود و آن را بت اعظم میگفتند : «... باز دست بر سر نهادم و بانگ کردم وامحمداه ! یا ولداه ! مردم مکه بر من جمع شدند، پیری دیدم بر یکی عکازه ، مرا گفت بیا تا ترا جایی برم که ترا بگویند که او کجاست گفتم فدتک نفسی ، او کیست ؟ گفت صنم الاعظم هبل ، او داند و هر کجا که هست بگوید...». (تاریخ سیستان ص 69).
پای کوبان عروس عشق ازل
سرنگون اوفتاده لات و هبل .

سنایی .


حرم کعبه کز هبل شد پاک
باز هم در حرم هبل منهید.

خاقانی .


|| این کلمه معمولاً در ادبیات فارسی نماینده گمراهی و جهالت و کفر و از این قبیل معانی است :
حیلت و رخصت هبل نهاد ترا
تو تبع مکر و حیله ٔ هبلی .

ناصرخسرو.


|| پدر بطنی است از کلب و آنها را هبلات گویند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). نام پدر بطنی است از کلب . (ناظم الاطباء). نام شخصی بوده است در عرب که اولاد و احفاد و اخلاف وی تیره ای از قبیله ٔ کلب را تشکیل میدادند و آنها را هبلات میگفتند.

دانشنامه عمومی

هُبَل مهم ترین بُت از ۳۶۰ بُت ای بود که اعراب پیش از اسلام در کعبه قرار داده و می پرستیدند.
تعداد ۳۶۰ بت شاید نمادی از ۳۶۰ روز سال بود.
ایزد هبل را دو قبیلهٔ عربِ بنی کنانه و قریش می پرستیدند. تندیس این بُت به چهرهٔ انسان و از عقیق سرخ ساخته شده و آن را درون کعبه جای داده بودند. دست راست اش را که شکسته بود با دستی ساخته از زر جای گزین کرده بودند. بُت هبل هنگام فتح مکه همراهِ دیگر بت ها نابود شد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] از هباله گرفته شده که به معنای غنیمت است؛ یعنی بتی که عبادت او مغتنم می باشد یا هر کس او را پرستش کند به غنیمت می رسد.
هبل بت قبیله «بنی کنانه» بود که قریش نیز آن را می پرستیدند و قبیله کنانه نیز بت های «لات» و «عزّی» را که مربوط به قریش بود، عبادت می کردند و دیگر اقوام عرب هم مجموع آن ها را حرمت می نهادند و در هر سال اجتماعی از آن ها برگرد، این بتان تشکیل می شد.
به گفته «ابومنذر» بت های قریش در داخل کعبه و در اطراف آن بودند و بزرگترین بت ها از نظر قریش بت هبل بود که «خزیمة بن مدرکه» آن را در کعبه نصب کرده بود و از این رو به آن هبل خزیمه می گفتند و هدایایی به آن تقدیم و در کنار آن قرعه کشی می کردند.
این همان بتی است که ابوسفیان در جریان جنگ احد، هنگامی که احساس پیروزی کرد، شعار «اعل هبل؛ سربلند باشی ای هبل» سر می داد، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «اللّه اعلی و اجلّ؛ خداوند بالاتر و والاتر است».
هنگامی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در فتح مکه وارد مسجدالحرام شد، با کمان خویش بر چشم و صورت بت ها می زد و می فرمود: «جاء الحقّ و زهق الباطل إنّ الباطل کان زهوقا؛ حق آمد و باطل از میان رفت، همانا باطل از میان رفتنی است».
امام علی علیه السلام هبل را از بام کعبه زیر افکند و سپس دستور داد که در درگاه «باب بنی شیبه» (زیر پای زائران کعبه) دفن کنند.
محمد محمدحسن شرّاب ،فرهنگ اعلام جغرافیایی، تاریخی در حدیث و سیره نبوی، ترجمه حمیدرضا شیخی (مطلب نقل شده از جمله اضافات محمدرضا نعمتی بر این کتاب است)

جدول کلمات

نام بتی

پیشنهاد کاربران

هُبَل نادرست است اما هُوَ الله درست است، هُوَ الحق و هُوَ الحی هم درست است چراکه به خدای یکتا اشاره دارد.


کلمات دیگر: