کلمه جو
صفحه اصلی

قرق


مترادف قرق : حفاظت، قدغن، ممنوع الورود

برابر پارسی : بازداری

فارسی به انگلیسی

preserve, park, reserved for exclusive use, preserved

مترادف و متضاد

حفاظت، قدغن، ممنوع‌الورود


فرهنگ فارسی

منع وبازداشت، ممانعت ازورودبجائی، جائی مخصوص عده معینی که وروددیگران ممنوع باشد
( صفت ) خشک : در مجلس خان در آ و آداب ببین جمع آمده بهر خبث اسباب ببین . بر طاقچه کوزه قرق را بنگر یک قاب طعام و بیست بشقاب ببین . ( شفائی )
دهی است از دهستان رادکان بخش حومه شهرستان مشهد .

فرهنگ معین

(قُ رُ ) [ تر. ] (اِ. )جایی که مخصوص اشخاص خاصی باشد و از ورود دیگران به آنجا جلوگیری شود.

لغت نامه دهخدا

قرق . [ ق َ ] (ع اِ) آواز ماکیان . (منتهی الارب ). آواز مرغ گاهی که روی تخم خفته باشد. (اقرب الموارد).


قرق . [ ق َ رِ ] (ع ص ) جای هموار. قَرَق .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَرَق شود.


قرق . [ ق ِ ] (ع اِ)اصل ردی و هیچکاره . (منتهی الارب ). اصل ردی . (اقرب الموارد). || خوی و عادت مردم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || صغار مردم . (اقرب الموارد). || بازی سُدِّر که در آن چهل خط کشند و سنگریزه ها به صف نهند. (منتهی الارب ). که بیست وچهار خط بطور چهارگوشه توی درتو کشند و میان آن چهارخانه ها به طریق مخصوصی ریگهای خرد به صف نهند، و عامه این بازی را دریس نامند. (اقرب الموارد). دوزبازی .


قرق . [ ق ُ رَ ] (ترکی ، اِ) قُرُق . رجوع به قُرُق شود.


قرق . [ ق ُ رُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ملک بخش مرکزی شهرستان گرگان واقع در 24000 گزی گرگان کنار راه شوسه ٔ گرگان به گنبد. موقع جغرافیایی آن دشت ، هوای آن معتدل و مرطوب مالاریائی است و 150 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آن برنج ، غلات ، توتون ، سیگار، صیفی ، به خصوص هندوانه است . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


قرق . [ ق ُ رُ ] (اِخ ) دهی از دهستان هرازپی بخش مرکزی شهرستان آمل که در 2000 گزی شمال باختر آمل و1000 گزی شوسه ٔ آمل به محمودآباد واقع است . موقع جغرافیایی آن دشت ، هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریائی . 245 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


قرق . [ ق ُ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چالان چولان شهرستان بروجرد واقع در 22 هزارگزی باختر بروجرد و یکهزارگزی خاور راه شوسه ٔ بروجرد. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرم است . 318 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت است . راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


قرق . [ ق ُ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد واقع در 5 هزارگزی شمال باختری دورود و 3 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ بروجرد به دورود. موقع جغرافیایی آن جلگه وهوای آن معتدل است و 363 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


قرق . [ ق ُ رُ ] (ترکی ،اِ) ممانعت . (غیاث ) (ناظم الاطباء). تعرض . مزاحمت و بازداشت . (ناظم الاطباء). آنندراج آن را به ضم اول و فتح ثانی ضبط کرده و گوید: قُرَق ، منع و بازداشتن . (آنندراج ). قوروق . منع و حراست . (سنگلاخ ) :
هست از قرق شرم و حیا نزد خودش نیز
زآن جوهر جان دور که در پیرهنستش .

؟


|| مجازاً اولنگ و سبزه زاری را گویند که به جهت دواب سرکار سلاطین از چرانیدن غیر منع و قوروغ کرده باشند. (سنگلاخ ذیل قوروق ). قورُق . قوروق .
|| (ص ) خشک . (آنندراج از فرهنگ ترکی ) :
در مجلس خان درآ و آداب ببین
جمع آمده بهر خبث اسباب ببین
بر طاقچه کوزه ٔ قرق را بنگر
یک قاب طعام و بیست بشقاب ببین .

شفائی (از آنندراج ).



قرق .[ ق َ رَ ] (ع ص ) جای هموار. و از این معنی است : قاع قرق . رجوع به قَرِق شود. || (مص ) در زمین هموار رفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || در بیابان سیر کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


قرق.[ ق َ رَ ] ( ع ص ) جای هموار. و از این معنی است : قاع قرق. رجوع به قَرِق شود. || ( مص ) در زمین هموار رفتن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || در بیابان سیر کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

قرق. [ ق َ رِ ] ( ع ص ) جای هموار. قَرَق.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قَرَق شود.

قرق. [ ق ِ ] ( ع اِ )اصل ردی و هیچکاره. ( منتهی الارب ). اصل ردی. ( اقرب الموارد ). || خوی و عادت مردم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || صغار مردم. ( اقرب الموارد ). || بازی سُدِّر که در آن چهل خط کشند و سنگریزه ها به صف نهند. ( منتهی الارب ). که بیست وچهار خط بطور چهارگوشه توی درتو کشند و میان آن چهارخانه ها به طریق مخصوصی ریگهای خرد به صف نهند، و عامه این بازی را دریس نامند. ( اقرب الموارد ). دوزبازی.

قرق. [ ق َ ] ( ع اِ ) آواز ماکیان. ( منتهی الارب ). آواز مرغ گاهی که روی تخم خفته باشد. ( اقرب الموارد ).

قرق. [ ق ُ رُ ] ( ترکی ،اِ ) ممانعت. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). تعرض. مزاحمت و بازداشت. ( ناظم الاطباء ). آنندراج آن را به ضم اول و فتح ثانی ضبط کرده و گوید: قُرَق ، منع و بازداشتن. ( آنندراج ). قوروق. منع و حراست. ( سنگلاخ ) :
هست از قرق شرم و حیا نزد خودش نیز
زآن جوهر جان دور که در پیرهنستش.
؟
|| مجازاً اولنگ و سبزه زاری را گویند که به جهت دواب سرکار سلاطین از چرانیدن غیر منع و قوروغ کرده باشند. ( سنگلاخ ذیل قوروق ). قورُق. قوروق.
|| ( ص ) خشک. ( آنندراج از فرهنگ ترکی ) :
در مجلس خان درآ و آداب ببین
جمع آمده بهر خبث اسباب ببین
بر طاقچه کوزه قرق را بنگر
یک قاب طعام و بیست بشقاب ببین.
شفائی ( از آنندراج ).

قرق. [ ق ُ رَ ] ( ترکی ، اِ ) قُرُق. رجوع به قُرُق شود.

قرق. [ ق ُ رُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان هرازپی بخش مرکزی شهرستان آمل که در 2000 گزی شمال باختر آمل و1000 گزی شوسه آمل به محمودآباد واقع است. موقع جغرافیایی آن دشت ، هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریائی. 245 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

قرق. [ ق ُ رُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان ملک بخش مرکزی شهرستان گرگان واقع در 24000 گزی گرگان کنار راه شوسه گرگان به گنبد. موقع جغرافیایی آن دشت ، هوای آن معتدل و مرطوب مالاریائی است و 150 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آن برنج ، غلات ، توتون ، سیگار، صیفی ، به خصوص هندوانه است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

قرق . [ ق ُ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهدواقع در 80 هزارگزی شمال باختری مشهد و 8 هزارگزی شمال باختری مشهد به رادکان . موقع جغرافیایی آن دامنه ، هوای آن معتدل و دارای 86 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

۱. جایی که به عدۀ معینی اختصاص دارد و ورود دیگران به آنجا ممنوع است.
۲. ممانعت از ورود به جایی.
۳. منع و بازداشت.

دانشنامه عمومی

( مصدر ) ممنوع کردن اشخاص بیگانه از ورود در محلی .


محلی که اختصاص به کسانی دارد و ورود دیگران ممنون است. منع و بازداشت _


قُرُقْ:(ghorogh) در گویش گنابادی یعنی ممنوع ، مورد حفاظت قرار گرفته ، ورود ممنوع


قرق ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره بدارد:
دهستان قرق
قرق (آمل)
قرق (بروجرد)
قرق (تفت)
قرق (چناران)
قرق (ساری)
قرق (گرگان)
قرق (فیلم)
قرق قوام چه در شهرستان سپیدان
قروق در شهرستان طوالش
قورق در شهرستان کامیاران

گویش مازنی

/ghorogh/ ملک محصور شده که ورود و استفاده ی عموم به هر صورت یا در زمان معینی در آن ممنوع باشد & چابک - شاداب – سرحال & منطقه ای حفاظت شده در شرق گرگان & از توابع شهرخواست واقع در شهرستان ساری & یکی از دهستان های بخش مرکزی شهرستان آمل

ملک محصور شده که ورود و استفاده ی عموم به هر صورت یا در زمان ...


۱چابک ۲شاداب – سرحال


منطقه ای حفاظت شده در شرق گرگان


از توابع شهرخواست واقع در شهرستان ساری


یکی از دهستان های بخش مرکزی شهرستان آمل


واژه نامه بختیاریکا

( قُرُق ) بُهر؛ قُر و قیطاس
( قَرق ) بی پی

پیشنهاد کاربران

قَرق -
آواز ماکیان، آواز مرغ گاهی که روی تخم خفته باشد.
نام آوا مرغ: قُد قُد!
مثل اثر سیاوش کسرایی: از قَرق تا خروسخوان >>> یعنی از قُد قُد تا قوقولی قوقو! یا از کوچکی تا مرد شدن ( پیشرفت )
نام آوا: به واژه هایی که صداهای موجود طبیعت و حیوانات و. . . است و با آوردن آن واژه، تداعی از موجودی یا چیزی می شود.
مثل: شُرشُر ( باران، صدای ریزش آب ) ، خِش خِش ( صدای خراشیدن و به هم خوردن کاغذ یا چیزی ) ، پیشته ( برای پروندن گربه ) ، چِخه ( برای پروندن سگ )
برای مطالعه بیشتر و لذت بخش [نام آواها] می توانید در اینترنت جستجو کنید!

قُرُق جایی که حفاظت شده و از ورود دیگران به آن منطقه جلوگیری می شود. مثال منطقه حفاظت شده توسط محیط زیست که محل چرای حیوانات وحشی از قبیل بز و میش کوهی و یا گور خر و غزال و . . . است که توسط محیط زیست و منابع طبیعی و شکاربانی حفاظت می شود به چنین مناطقی مناطق قُرُق شده می گویند.

قورق یک کلمه ی تورکی است. معادل فارسی ندارد ( در فارسی غین وقاف وجود ندارد ) .

قُرُق همان جور که در لغت نامه نوشته شده است یک واژه ی ترکی بوده

قرق به معنی ممانعت از ورود اشخاص غیر به محفلی که ممنوع الورود شده است
و همچنان به کسی که از آنجا مراقبت میکند "قوروچی یا کوروچی " گویند
که نشون میده کامل ترکی هست
در بعضب اوقات ب جای قفل هم استفاده میشه
باتشکر که میخونین

دوستان همچنین در ترکی

به محافظت کردن "قوروماخ یا قوروماق " میگن که نشون میده که از ترکی گرفته شده و ریشش ترکی هست

برای بعضی از دوستان که اطلاعات کمی دارند بگم که
قوروماق در ترکی استانبولی کوروماک میگند
و نکته ی جالبش اینه که
واژه ی "قورماق" معنی خشک شدن هم میده

پیروز باشید

قُرُقیدَن.

قُرُق یک واژه ی ترکی است که اصل آن قؤروق بوده که معادل فارسی آن محافظت و مراقبت می باشد. از مصدر ترکی قؤروتماق به معنی محافظت کردن. و دور کردن افراد غریبه از محان خاص معنی می دهد به کسی که نگهبان جالیز باشد قؤروقچی گفته می شود و قوروق تلفظش با قؤرو به معنی خشک فرق دارد.


کلمات دیگر: