کلمه جو
صفحه اصلی

تفصیل


مترادف تفصیل : اطناب، بسط، تشریح، تطویل، توضیح، شرح، شرح وبسط ، گزارش، شرح دادن، بسطدادن، فصل فصل کردن، جدا کردن

متضاد تفصیل : ایجاز، اجمال

برابر پارسی : فزونی، گستردگی، گسترده

فارسی به انگلیسی

detailed account, detail, exposition, detall

detailed account, detail


detail, exposition


فارسی به عربی

تفصیل , ظرف , لمعان

عربی به فارسی

جزء , تفصيل , جزءيات , تفاصيل , اقلا م ريز , حساب ريز , شرح دادن , بتفصيل گفتن , بکار ويژه اي گماردن , ماموريت دادن , رموز فني , اصطلا حات فني , نکته فني


مترادف و متضاد

circumstance (اسم)
پیش امد، شرح، امر، چگونگی، حال، شرایط محیط، تفصیل، اهمیت، روی داد

gloss (اسم)
شرح، تصریح، نرمی، تفسیر، حاشیه، جلا، تفصیل، صافی، توضیح، سفرنگ، تاویل، براقی، جلوه ظاهر

detail (اسم)
جزء، فقره، تفصیل، جزئیات، تفاصیل، حساب ریز

۱. اطناب، بسط، تشریح، تطویل، توضیح، شرح، شرحوبسط ≠ ایجاز، اجمال
۲. شرح، گزارش
۳. شرح دادن، بسطدادن
۴. فصلفصل کردن، جدا کردن


اطناب، بسط، تشریح، تطویل، توضیح، شرح، شرح‌وبسط ≠ ایجاز، اجمال


فرهنگ فارسی

جداکردن، فصل فصل کردن کتاب وشرح وبسطدادن مطلب
۱ -( مصدر ) جدا کردن.۲ - فصل فصل کردن کتاب . ۳ - شرح دادنبسط دادن ( مطلب ) . ۴ - ( اسم ) شرح و بسط . جمع : تفصیلات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - جدا کردن . فصل فصل کردن . ۲ - شرح دادن .

لغت نامه دهخدا

تفصیل. [ ت َ ] ( ع مص ) جدا کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). جداجدا کردن از یکدیگر. ( زوزنی ). جدا نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || پاره پاره کردن. ( زوزنی ). قطعه قطعه کردن پارچه برای دوختن لباس. ( از اقرب الموارد ). || فصل فصل ساختن کتاب و سخن را. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از زوزنی ). || اندام اندام کردن قصاب گوسپند را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || قرار دادن میان هر دو دانه از گردن بند که هم رنگ باشند، دانه دیگری یا مرجانی یا گوهری برنگی دیگر. ( از اقرب الموارد ). || هویدا کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). پیدا و بیان کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد )( آنندراج ). مقابل اجمال. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) : ما کان هذا القرآن... و لکن تصدیق الذی بین یدیه و تفصیل الکتاب لاریب فیه من رب العالمین. ( قرآن 10 / 37 )... و لکن تصدیق الذی بین یدیه و تفصیل کل شَی و هدی ً و رحمةً لقوم یؤمنون. ( قرآن 111/12 ). || ( اِ ) شرح و بیان. ( ناظم الاطباء ) : این نکته چند نبشتم از حدیث وی و تفصیل حال وی فرادهم در این تاریخ. ( تاریخ بیهقی ). علی الخصوص غرر سیرالملوک که ابومنصور ثعالبی جمع کرده است بر تفصیل آن مشتمل است. ( کلیله و دمنه ). اما شرح و تفصیل اسامی آن ممکن نیست. ( کلیله و دمنه ). حاضران گفتند تفصیل اسامی ایشان بازگوی. ( کلیله و دمنه ). قاضی روی به زاهد آورد تا تفصیل نکته بشنود. ( کلیله و دمنه ).
- تفصیل نسبت ؛ اصطلاحی است در علم هندسه قدیم. بیرونی در التفهیم آرد : این نسبت افزونی نخستین بر دوم بدوم چون نسبت افزونی سوم بر چهارم بچهارم و به نموده ما نخستین خردتر است از دوم پس تفصیل نسبت میان ایشان نباشد مگراز پس عکس کردن. ای نسبت نخستین تا دوم نخستین شود و به نسبت مقدم. آنگاه نسبت به تفصیل چهارپار شود. ( التفهیم چ همائی ص 20 ). رجوع به نسبت و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- علی التفصیل ؛ مفصلاً و مشروحاً و به تفصیل. ( ناظم الاطباء ).
|| ( اصطلاح خط ) اصطلاح فن خط آن که هر حرفی را از حروف متصله که مد او حسن باشد بکشد و مد هرحرف جهت سه چیز تواند بود: از برای تحسین کلمه ، مثل میم محمد، یا برای ازالت اشکال مثل سین سبع، یا از برای تمامی سطر همچون نون عالمین. ( نفایس الفنون ).

فرهنگ عمید

۱. جدا کردن.
۲. فصل فصل کردن کتاب و شرح و بسط دادن مطلب.
۳. شرح و بیان.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تَفْصِیلَ: شرح و توضیح - مفصّل بیان کردن (تفصیل به معنای روشن ساختن معانی و رفع اشتباه از آن است ، به نحوی که اگر خلط و تداخلی در آن معانی شده و در نتیجه مراد و مقصود مبهم شده باشد آن خلط و تداخل را از بین ببرد )
معنی مُفَصَّلاًَ: به صورت روشن و واضح - جزء به جزء شده - فصل به فصل شده - به تفصیل بیان شده(تفصیل به معنای روشن ساختن معانی و رفع اشتباه از آن است ، به نحوی که اگر خلط و تداخلی در آن معانی شده و در نتیجه مراد و مقصود مبهم شده باشد آن خلط و تداخل را از بین ببرد )
معنی مُّفَصَّلَاتٍ: به صورت روشن و واضحها - جزء به جزء شده ها - فصل به فصل شده ها- به تفصیل بیان شده ها(تفصیل به معنای روشن ساختن معانی و رفع اشتباه از آن است ، به نحوی که اگر خلط و تداخلی در آن معانی شده و در نتیجه مراد و مقصود مبهم شده باشد آن خلط و تداخل را از بین ب...
معنی فُصِّلَتْ: جزء جزء شده - مفصلاً بیان شده -در نهایت روشنی بیان شد(و مراد از تفصیل آیات قرآن در عباراتی نظیر "کِتَابٌ فُصِّلَتْ ءَایَاتُهُ "این است که اجزای آن از یکدیگر به حدّی جدا و متمایز شده ، و مفصّل بیان شده تا شنونده ی آگاه به اسلوب کلام بتواند معانی آن ر...
معنی فَصَّلْنَا: جزء جزء کردیم - مفصل بیان کردیم - در نهایت روشنی بیان کردیم(و مراد از تفصیل آیات قرآن در عباراتی نظیر "کِتَابٌ فُصِّلَتْ ءَایَاتُهُ "این است که اجزای آن از یکدیگر به حدّی جدا و متمایز شده ، و مفصّل بیان شده تا شنونده ی آگاه به اسلوب کلام بتواند معان...
معنی نُفَصِّلُ: جزء به جزء بیان می کنیم - مفصلاً بیان می کنیم -در نهایت روشنی بیان می کنیم(و مراد از تفصیل آیات قرآن در عباراتی نظیر "کِتَابٌ فُصِّلَتْ ءَایَاتُهُ "این است که اجزای آن از یکدیگر به حدّی جدا و متمایز شده ، و مفصّل بیان شده تا شنونده ی آگاه به اسلوب ک...
معنی یُفَصِّلُ: جزء به جزء بیان می کند - مفصلاً بیان می کند -در نهایت روشنی بیان می کند(و مراد از تفصیل آیات قرآن در عباراتی نظیر "کِتَابٌ فُصِّلَتْ ءَایَاتُهُ "این است که اجزای آن از یکدیگر به حدّی جدا و متمایز شده ، و مفصّل بیان شده تا شنونده ی آگاه به اسلوب کلام...
ریشه کلمه:
فصل (۴۳ بار)

پیشنهاد کاربران

تفصیل دادن to enlarge upon , to give in detail به تفصیل in detail

جداکردن - مقایسه کردن

بند به بند

برگرفته از پی نوشت یادداشتی در پیوند زیر:
ب. الف. بزرگمهر ۲۱ تیر ماه ۱۳۹۷
https://www. behzadbozorgmehr. com/2018/07/blog - post_84. html

�بند به بند� را همچنین بجای �به تفصیل� و گزاره های همانند دیگری می توان بکار برد.

لفت


کلمات دیگر: