کلمه جو
صفحه اصلی

کتمان


مترادف کتمان : پرده پوشی، پنهانکاری، خفیه کاری، کتم

متضاد کتمان : افشا

برابر پارسی : پنهان کردن، رازپوشی، نهان کاری

فارسی به انگلیسی

reservation, reticence, concealment

reservation, reticence


فارسی به عربی

حجز

مترادف و متضاد

reservation (اسم)
ذخیره، شرط، قید، احتیاط، ملاحظه، استثناء، کتمان، تقیه، قطعه زمین اختصاصی

پرده‌پوشی، پنهانکاری، خفیه‌کاری، کتم ≠ افشا


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) پنهان شدن . ۲ - ( مصدر ) پنهان کردن نهان داشتن . یا کتمان سر . پوشیده داشتن راز : [ ابو علی گفت : چون نبض و تفسره بدیدم مرا یقین گشت که علت عشق است و از کتمان سر حال بدینجا رسیده است ] . ( چهار مقاله )
گیاه وسمه موضعی است

فرهنگ معین

(کِ ) [ ع . ] (مص م . ) پنهان داشتن ، پنهان کردن .

لغت نامه دهخدا

کتمان . [ ک ِ ] (ع مص ) پنهان شدن . (فرهنگ فارسی معین ). || پنهان داشتن . (از منتهی الارب ). پنهان کردن . (آنندراج ). پوشیدن و پنهان کردن چیزی . (ترجمان القرآن جرجانی ص 81). پوشیدن راز.(دهار) (تاج المصادر بیهقی ). پوشیدن گواهی و جز آن .(غیاث اللغات ). پوشیدگی . نگاهداری . نهان داشت . (ناظم الاطباء) : و هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هر آینه از اشاعه مصون ماند و باز آنکه به گوش سیمی رسید بی شبهت در افواه افتد و بیش امکان کتمان آن صورت نبندد. (کلیله و دمنه ). و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت ... پنجم مبالغت در کتمان راز خویش و از آن دیگران . (کلیله و دمنه ). پرده ٔ کتمان در سر صورت واقعه می کشیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 298).
جنون سرشار و حسن از پرده بیرون تاز از شوخی
چسان دارند جز رسوا شدن کتمان یکدیگر.

درویش واله هروی (از آنندراج ).


- کتمان سر ؛ نگهداری راز. (ناظم الاطباء). پوشیده داشتن راز : برزویه گفت قویتر رکنی بناء مودت دوستان را کتمان اسرار دوستان است . (کلیله و دمنه ). ابوعلی گفت چون نبض و تفسره بدیدم مرا یقین گشت که علت عشق است و از کتمان سر حال بدینجا رسیده است . (چهارمقاله از فرهنگ فارسی معین ).
- کتمان شهادت ؛ امتناع از گواهی دادن . (ناظم الاطباء).
|| درگرفتن مشک شیر یا شراب را. (از منتهی الارب ). درگرفتن و نگاه داشتن مشک شیر یا شراب را. (از ناظم الاطباء) . || یقال للفرس اذا ضاق منخره عن نفسه قد کتم الربو و کذا منخر واسع لایکتم الربو. (منتهی الارب ). و چون منخر اسب تنگ باشد که نفس آن تنگی کند گویند قد کتم الربو و اگر منخر وی گشاد باشد گویند لایکتم الربو. (ناظم الاطباء).

کتمان . [ ک ُ / ک ِ] (ع اِ) گیاه وسمه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) . رجوع به کَتَم شود. || (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). ابومنصور گفت نام بلدی است از بلاد قیس . (معجم البلدان ). || کوهی است . (از منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). ابوزیاد گفت کوهی است در بلاد بنی عقیل . (معجم البلدان ). || وادیی است در نجران . (معجم البلدان ).


کتمان. [ ک ِ ] ( ع مص ) پنهان شدن. ( فرهنگ فارسی معین ). || پنهان داشتن. ( از منتهی الارب ). پنهان کردن. ( آنندراج ). پوشیدن و پنهان کردن چیزی. ( ترجمان القرآن جرجانی ص 81 ). پوشیدن راز.( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). پوشیدن گواهی و جز آن.( غیاث اللغات ). پوشیدگی. نگاهداری. نهان داشت. ( ناظم الاطباء ) : و هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هر آینه از اشاعه مصون ماند و باز آنکه به گوش سیمی رسید بی شبهت در افواه افتد و بیش امکان کتمان آن صورت نبندد. ( کلیله و دمنه ). و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... پنجم مبالغت در کتمان راز خویش و از آن دیگران. ( کلیله و دمنه ). پرده کتمان در سر صورت واقعه می کشیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 298 ).
جنون سرشار و حسن از پرده بیرون تاز از شوخی
چسان دارند جز رسوا شدن کتمان یکدیگر.
درویش واله هروی ( از آنندراج ).
- کتمان سر ؛ نگهداری راز. ( ناظم الاطباء ). پوشیده داشتن راز : برزویه گفت قویتر رکنی بناء مودت دوستان را کتمان اسرار دوستان است. ( کلیله و دمنه ). ابوعلی گفت چون نبض و تفسره بدیدم مرا یقین گشت که علت عشق است و از کتمان سر حال بدینجا رسیده است. ( چهارمقاله از فرهنگ فارسی معین ).
- کتمان شهادت ؛ امتناع از گواهی دادن. ( ناظم الاطباء ).
|| درگرفتن مشک شیر یا شراب را. ( از منتهی الارب ). درگرفتن و نگاه داشتن مشک شیر یا شراب را. ( از ناظم الاطباء ) . || یقال للفرس اذا ضاق منخره عن نفسه قد کتم الربو و کذا منخر واسع لایکتم الربو. ( منتهی الارب ). و چون منخر اسب تنگ باشد که نفس آن تنگی کند گویند قد کتم الربو و اگر منخر وی گشاد باشد گویند لایکتم الربو. ( ناظم الاطباء ).

کتمان. [ ک ُ / ک ِ] ( ع اِ ) گیاه وسمه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . رجوع به کَتَم شود. || ( اِخ ) موضعی است. ( منتهی الارب ). ابومنصور گفت نام بلدی است از بلاد قیس. ( معجم البلدان ). || کوهی است. ( از منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ). ابوزیاد گفت کوهی است در بلاد بنی عقیل. ( معجم البلدان ). || وادیی است در نجران. ( معجم البلدان ).

فرهنگ عمید

پنهان کردن، پنهان داشتن چیزی یا امری.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کلمات کلیدی: قرآن، کتمان، حق، تقیه.
"‏کتمان" در لغت مقابل آشکار کردن است که عبارتست از پنهان ساختن آنچه در باطن است.

معنای حق
و مراد از "حقّ" عبارتست از معارف و أحکام إلهی و آنچه به آن مربوط می‏شود.

معنای کتمان حق
"کتمان حق" در اصطلاح عبارتست از پنهان ساختن معارف، احکام و آیات الهی، به این شکل که آیه نازله را طوری تأویل و یا دلالتش را طوری توجیه کنند که آیه از آیه بودن بیفتد.

حکم کتمان حق
...

پیشنهاد کاربران

نهان کاری


کلمات دیگر: