مترادف قطار : راسته، رده، ردیف، صف، ترن
برابر پارسی : ردیف، رده، آهن نورد، پشت سر هم
train, row, file
aboard, railroad, train
قطار , سلسله , تربيت کردن
راسته، رده، ردیف، صف
۱. راسته، رده، ردیف، صف
۲. ترن
قطار. [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان درختگان بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 40000 گزی شمال خاوری کرمان و 3000 گزی شمال راه مالرو شهداد به کرمان . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 50 تن میباشد. آب آن ازقنات و محصول آن غلات ، حبوبات و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
قطار. [ ق َطْ طا / ق ُطْ طا ] (اِخ ) نام آبی است معروف در عرب ، و گویا در نجد باشد. (معجم البلدان ).
قطار. [ ق ِ ](اِخ ) موضعی است میان واسط و بصره . (منتهی الارب ).
قطار. [ ق ُ ] (ع اِ) باران بزرگ قطره . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قطار. [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آجرلو ااز بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 56000 گزی جنوب خاوری مراغه و 24500گزی خاوری شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 125 تن میباشد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، نخود، بزرک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
قطار. [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 49000 گزی جنوب خاوری مراغه و 16000 گزی شمال خاوری راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن 408 تن میباشد. آب آن از قوری چای و محصول آن غلات ، چغندر، کشمش ، بادام ، زردآلو و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
قطار. [ ق ِ ] (اِخ ) شهری است میان شیراز و کرمان . (منتهی الارب ).
امیرمعزی (از آنندراج ).
ملا طغرا (در تعریف نی ، از آنندراج ).
ملاطغرا (از آنندراج ).
امیرخسرو (از آنندراج ).
؟(از آنندراج ).
قَطر#NAME?
۱. وسیلهای نقلیه، مرکب از چند واگن که بر روی خط آهن قرار دارد و بهوسیلۀ لکوموتیو حرکت میکند؛ تِرَن.
۲. چند حیوان بارکش که آنها را پشت سر هم ردیف کنند.
۳. ردیف.
۴. (موسیقی) گوشهای در بیات تُرک.