مترادف عدول : اعراض، انصراف، بازگشت، برگشت، تغییرعقیده، اجحاف، تخطی، عادلان، صالحان
عدول
مترادف عدول : اعراض، انصراف، بازگشت، برگشت، تغییرعقیده، اجحاف، تخطی، عادلان، صالحان
فارسی به انگلیسی
deviation
departure, infraction, retraction
مترادف و متضاد
۱. اعراض، انصراف، بازگشت، برگشت، تغییرعقیده
۲. اجحاف، تخطی
۳. عادلان، صالحان
اعراض، انصراف، بازگشت، برگشت، تغییرعقیده
اجحاف، تخطی
عادلان، صالحان
فرهنگ فارسی
( صفت ) عادل ۱ - داد دهندگان . ۲ - مردمان صالح برای شهادت در محضر قاضی یا حاکم .
فرهنگ معین
(عُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) بازگشتن ، برگشتن از ر اه . ۲ - (اِمص . ) بازگشت .
( ~ . ) [ ع . ] (ص . ) جِ عادل . ۱ - عدل دهندگان . ۲ - مردمان صالح برای شهادت در محضر قاضی یا حاکم .
( ~ . ) [ ع . ] (ص . ) جِ عادل . ۱ - عدل دهندگان . ۲ - مردمان صالح برای شهادت در محضر قاضی یا حاکم .
( ~ .) [ ع . ] (ص .) جِ عادل . 1 - عدل دهندگان . 2 - مردمان صالح برای شهادت در محضر قاضی یا حاکم .
(عُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بازگشتن ، برگشتن از ر اه . 2 - (اِمص .) بازگشت .
لغت نامه دهخدا
عدول.[ ع ُ ] ( ع مص ) میل کردن از کسی و برگشتن. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بازگردیدن به سوی کسی. || خمیدن راه و کج گردیدن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || رجوع کردن از رای و عقیده. بازگشت : امیرالمؤمنین الطائع باﷲ در مهمات ملک از مشاورت او عدول می جست. ( تاریخ بیهقی ص 276 ). از التزام اشارت دوستان که حکم جزم است چون چاره ندید عدول نتوانست. ( جهانگشای جوینی ). || بطور کلی عدول از رای در مورد مجتهدی گویند که از مسائل شرعی از رأی و نظر خود عدول کند و آن در موردی است که برخوردبه مدرک و دلائلی خلاف فتوی سابق برای او ظاهر شود.
- عدول دادن از رأی ؛ کسی را از رأی و نظرش برگرداندن. رای او رازدن. او را از رأی خود منصرف کردن.
- عدول کردن ؛ استنکاف کردن از رأی و نظر و تصمیم خود. اعراض کردن ازکاری که باید انجام دهند.
- || برگشتن و تخلف کردن.
- عدول کردن از ؛ منحرف شدن از : و از واجب عدول نشاید کردن. ( تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 272 ).
من آنم ار تو نه آنی که بودی اندر عهد
بدوستی که نکردم ز دوستیت عدول.
عدول. [ ع ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عادل. ( منتهی الارب ). || ج ِ عَدل. ( آنندراج ). مردم عادل. عادلان : تا در حضور جماعتی از اعیان و عدول و ثقات قصه حال از قبه تارکبه واز اول تا آخر بگویند. ( سندبادنامه ص 296 ).
بیار ساقی و همسایه گو، دو چشم بیند
که من دو گوش بیاکندم از کلام عدول.
عدول. [ ع َ ] ( ع ص ) گواه مقبول. مرد راست گو و بسیار عادل. ( آنندراج ) :
پس فرستاد آن طرف یک دو رسول
حاذقان و کافیان بس عدول.
عدول. [ ع َ دَ ] ( اِخ ) نام مردی که کشتی بسیار نیکو می ساخت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عدولی.
- عدول دادن از رأی ؛ کسی را از رأی و نظرش برگرداندن. رای او رازدن. او را از رأی خود منصرف کردن.
- عدول کردن ؛ استنکاف کردن از رأی و نظر و تصمیم خود. اعراض کردن ازکاری که باید انجام دهند.
- || برگشتن و تخلف کردن.
- عدول کردن از ؛ منحرف شدن از : و از واجب عدول نشاید کردن. ( تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 272 ).
من آنم ار تو نه آنی که بودی اندر عهد
بدوستی که نکردم ز دوستیت عدول.
سعدی.
- عدول کردن به ؛ بازگشتن به. میل کردن به.عدول. [ ع ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عادل. ( منتهی الارب ). || ج ِ عَدل. ( آنندراج ). مردم عادل. عادلان : تا در حضور جماعتی از اعیان و عدول و ثقات قصه حال از قبه تارکبه واز اول تا آخر بگویند. ( سندبادنامه ص 296 ).
بیار ساقی و همسایه گو، دو چشم بیند
که من دو گوش بیاکندم از کلام عدول.
سعدی.
تنی چند از عدول... که ملازم مجلس او بودند زمین خدمت ببوسیدند. ( گلستان ).عدول. [ ع َ ] ( ع ص ) گواه مقبول. مرد راست گو و بسیار عادل. ( آنندراج ) :
پس فرستاد آن طرف یک دو رسول
حاذقان و کافیان بس عدول.
مولوی.
عدول. [ ع َ دَ ] ( اِخ ) نام مردی که کشتی بسیار نیکو می ساخت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عدولی.
عدول . [ ع َ ] (ع ص ) گواه مقبول . مرد راست گو و بسیار عادل . (آنندراج ) :
پس فرستاد آن طرف یک دو رسول
حاذقان و کافیان بس عدول .
پس فرستاد آن طرف یک دو رسول
حاذقان و کافیان بس عدول .
مولوی .
عدول . [ ع َ دَ ] (اِخ ) نام مردی که کشتی بسیار نیکو می ساخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عدولی .
عدول . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عادل . (منتهی الارب ). || ج ِ عَدل . (آنندراج ). مردم عادل . عادلان : تا در حضور جماعتی از اعیان و عدول و ثقات قصه ٔ حال از قبه تارکبه واز اول تا آخر بگویند. (سندبادنامه ص 296).
بیار ساقی و همسایه گو، دو چشم بیند
که من دو گوش بیاکندم از کلام عدول .
تنی چند از عدول ... که ملازم مجلس او بودند زمین خدمت ببوسیدند. (گلستان ).
بیار ساقی و همسایه گو، دو چشم بیند
که من دو گوش بیاکندم از کلام عدول .
سعدی .
تنی چند از عدول ... که ملازم مجلس او بودند زمین خدمت ببوسیدند. (گلستان ).
عدول .[ ع ُ ] (ع مص ) میل کردن از کسی و برگشتن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || بازگردیدن به سوی کسی . || خمیدن راه و کج گردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || رجوع کردن از رای و عقیده . بازگشت : امیرالمؤمنین الطائع باﷲ در مهمات ملک از مشاورت او عدول می جست . (تاریخ بیهقی ص 276). از التزام اشارت دوستان که حکم جزم است چون چاره ندید عدول نتوانست . (جهانگشای جوینی ). || بطور کلی عدول از رای در مورد مجتهدی گویند که از مسائل شرعی از رأی و نظر خود عدول کند و آن در موردی است که برخوردبه مدرک و دلائلی خلاف فتوی سابق برای او ظاهر شود.
- عدول دادن از رأی ؛ کسی را از رأی و نظرش برگرداندن . رای او رازدن . او را از رأی خود منصرف کردن .
- عدول کردن ؛ استنکاف کردن از رأی و نظر و تصمیم خود. اعراض کردن ازکاری که باید انجام دهند.
- || برگشتن و تخلف کردن .
- عدول کردن از ؛ منحرف شدن از : و از واجب عدول نشاید کردن . (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 272).
من آنم ار تو نه آنی که بودی اندر عهد
بدوستی که نکردم ز دوستیت عدول .
- عدول کردن به ؛ بازگشتن به . میل کردن به .
- عدول دادن از رأی ؛ کسی را از رأی و نظرش برگرداندن . رای او رازدن . او را از رأی خود منصرف کردن .
- عدول کردن ؛ استنکاف کردن از رأی و نظر و تصمیم خود. اعراض کردن ازکاری که باید انجام دهند.
- || برگشتن و تخلف کردن .
- عدول کردن از ؛ منحرف شدن از : و از واجب عدول نشاید کردن . (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 272).
من آنم ار تو نه آنی که بودی اندر عهد
بدوستی که نکردم ز دوستیت عدول .
سعدی .
- عدول کردن به ؛ بازگشتن به . میل کردن به .
فرهنگ عمید
۱. روگرداندن، تخطی کردن.
۲. [قدیمی] انحراف، خارج شدن.
۳. (اسم ) [جمعِ عادل] = عادل
۴. [جمع عدل] = عدل۱
۲. [قدیمی] انحراف، خارج شدن.
۳. (اسم ) [جمعِ عادل] = عادل
۴. [جمع عدل] = عدل۱
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] عدول، یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای قرار دادن حرف سلب به عنوان جزئی از اجزای قضیه است.
ادوات و حروف سلب در اصل برای سلب نسبت و رابطه وضع شده است؛ به بیان دیگر، حروف سلب وقتی در قضایا به کار می رود معنا و موضوعٌ له اصلی آن این است که برای سلب نسبت و رابطه بین موضوع و محمول به کار رود، اما گاهی حرف سلب در معنا و موضوعٌ له اصلی خود استعمال نمی شود و از وظیفه و کارکرد اصلی خود عدول می کند و جزئی از اجزای قضیه می شود. به این خروج از کارکرد اولیه، «عدول» گفته می شود. به قضیه ای که حرف سلب، جزئی از اجزای آن شده است، «قضیه معدوله» می گویند و به این عمل (قرار دادن حرف سلب به عنوان جزئی از اجزای قضیه) «عدول قضایا» گفته می شود.
تفاوت قضیه معدوله و سالبه
میان قضیه معدوله و سالبه در دلالت فرقی نیست، جز اینکه معدوله، مشتمل بر حکم ایجابی و سالبه، مشتمل بر حکم سلبی است. در مواردی که تشخیص این دو مشتبه است اگر حرف سلب بر رابطه وارد شده است، قضیه سالبه خواهد بود؛ مثل: «زیدٌ لیس هو ببصیرٍ» و اگر رابطه بر حرف سلب وارد شده است، قضیه معدوله خواهد بود؛ مثل: «زیدٌ هو لیس ببصیرٍ» و اما در قضیه دو جزئی (که ادات رابطه موجود نیست) اگر حرف سلب، میان موضوع و محمول واقع شود برای تشخیص معدوله از سالبه، می توان به کاربرد لغوی و یا قراین دیگر رجوع کرد؛ مثلاً در زبان عربی «لیس» بیشتر در سالبه به کار می رود و «غیر» و «لا» در معدوله و در زبان فارسی، «نیست» در سالبه و «نه»، «نا» و «بی» در معدوله رایج است، البته در زبان فارسی، قضیه دو جزئی به ندرت استعمال می شود.
مستندات مقاله
در تنظیم این مقاله از منابع ذیل استفاده شده است: • مجتهد خراسانی (شهابی)، محمود، رهبر خرد.• ابوالحسن سالاری، بهمنیار بن مرزبان، التحصیل.• مظفر، محمدرضا، المنطق.
...
ادوات و حروف سلب در اصل برای سلب نسبت و رابطه وضع شده است؛ به بیان دیگر، حروف سلب وقتی در قضایا به کار می رود معنا و موضوعٌ له اصلی آن این است که برای سلب نسبت و رابطه بین موضوع و محمول به کار رود، اما گاهی حرف سلب در معنا و موضوعٌ له اصلی خود استعمال نمی شود و از وظیفه و کارکرد اصلی خود عدول می کند و جزئی از اجزای قضیه می شود. به این خروج از کارکرد اولیه، «عدول» گفته می شود. به قضیه ای که حرف سلب، جزئی از اجزای آن شده است، «قضیه معدوله» می گویند و به این عمل (قرار دادن حرف سلب به عنوان جزئی از اجزای قضیه) «عدول قضایا» گفته می شود.
تفاوت قضیه معدوله و سالبه
میان قضیه معدوله و سالبه در دلالت فرقی نیست، جز اینکه معدوله، مشتمل بر حکم ایجابی و سالبه، مشتمل بر حکم سلبی است. در مواردی که تشخیص این دو مشتبه است اگر حرف سلب بر رابطه وارد شده است، قضیه سالبه خواهد بود؛ مثل: «زیدٌ لیس هو ببصیرٍ» و اگر رابطه بر حرف سلب وارد شده است، قضیه معدوله خواهد بود؛ مثل: «زیدٌ هو لیس ببصیرٍ» و اما در قضیه دو جزئی (که ادات رابطه موجود نیست) اگر حرف سلب، میان موضوع و محمول واقع شود برای تشخیص معدوله از سالبه، می توان به کاربرد لغوی و یا قراین دیگر رجوع کرد؛ مثلاً در زبان عربی «لیس» بیشتر در سالبه به کار می رود و «غیر» و «لا» در معدوله و در زبان فارسی، «نیست» در سالبه و «نه»، «نا» و «بی» در معدوله رایج است، البته در زبان فارسی، قضیه دو جزئی به ندرت استعمال می شود.
مستندات مقاله
در تنظیم این مقاله از منابع ذیل استفاده شده است: • مجتهد خراسانی (شهابی)، محمود، رهبر خرد.• ابوالحسن سالاری، بهمنیار بن مرزبان، التحصیل.• مظفر، محمدرضا، المنطق.
...
wikifeqh: عدول
پیشنهاد کاربران
trustable witnesses; just witnesses
سرپیچی
تمرد
تمرد
انصراف
بیشتراز ظرفیت نشدن
بیشتر از اندازه نشدن
کلمات دیگر: