کلمه جو
صفحه اصلی

عجم


مترادف عجم : پارس، فارس، ایرانی، پارسی، غیرعرب

متضاد عجم : تازی، عرب

برابر پارسی : گُنگ، لال، بيگانه

فارسی به انگلیسی

non-arab, barbarian, iranian, non-arabs

non-Arabs, Iranian


مترادف و متضاد

۱. پارس، فارس
۲. ایرانی، پارسی
۳. غیرعرب ≠ تازی، عرب


پارس، فارس ≠ تازی، عرب


ایرانی، پارسی


غیرعرب


فرهنگ فارسی

غیرعرب اعم ازایرانی وترک واروپاییکشورایران راهم میگویند، جمع اعجم به معنی گنگ وکسی که لکنت زبان دارد
جمع اعجم گنگان : آنک کتاب مرزبان نامه که از زبان حیوانات عجم وضع کرده اند ...
اهل عجم شتران که بخوردن خار از شوره خورسند شوند

فرهنگ معین

(عَ جْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نقطه گذاشتن . 2 - (اِ.) نقطه .


(عَ جَ) [ ع . ] (ص .)1 - غیرعرب (مطلقاً). 2 - ایرانی (خصوصاً).


(عَ جْ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) نقطه گذاشتن . ۲ - (اِ. ) نقطه .
(عَ جَ ) [ ع . ] (ص . )۱ - غیرعرب (مطلقاً ). ۲ - ایرانی (خصوصاً ).

لغت نامه دهخدا

عجم. [ ع َ ] ( ع مص ) نقطه نهادن بر حرف و اعراب حروف. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). نقطه نهادن حروف کتاب را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || دندان فروبردن یا خائیدن جهت خوردن. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || دندان فروبردن در چیزی بخاطر دانستن سختی و سستی آن. || جنبانیدن شمشیر را جهت آزمودن.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || گویند: ما عجمتک عینی کذا؛ یعنی نگرفت چشم من تراو نیافت. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ). || حرکت دادن گاو، شاخ خود را و زدن به درخت جهت آزمودن. ( اقرب الموارد ). گویند: الثور یعجم قرنه ، هرگاه دو شاخ به درخت زند تا آن را بیازماید. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

عجم. [ ع َ ج َ ] ( اِخ ) خلاف عرب. ( اقرب الموارد ). غیر عرب از مردم. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). ایران و توران و مردم غیر عرب را نیز عجم گویند. ( غیاث اللغات ). || مردم ایران. ایرانی :
کجا شد فریدون و ضحاک و جم
مهان عرب خسروان عجم.
فردوسی.
مرغان بر گل کنند جمله به نیکی دعا
بر تن و بر جان میر بارخدای عجم.
منوچهری.
مرد را چون هنر بباشد کم
چه ز اهل عرب چه ز اهل عجم.
سنایی.
تا آخر ایام یزدجردبن شهریار که آخر ملوک عجم بود بدین قرار بماند.( کلیله و دمنه ).
تو کعبه عجم شده او کعبه عرب
او و تو هر دو قبله انسی و جان شده.
خاقانی.
غم ترکان عجم کان همه ترک ختنند
نخورم چون دل شادان به خراسان مانم.
خاقانی.
همه ملک عجم خزانه من
در عرب ماند خیلخانه من.
نظامی.
یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق به خدمت مصطفی ( ص ) فرستاد. ( گلستان ).
که را دانی از خسروان عجم
ز عهد فریدون و ضحاک و جم.
سعدی ( بوستان ).
چنین گفت شوریده ای در عجم
به کسری که ای وارث ملک جم.
سعدی ( بوستان ).
|| ( ع اِ ) هسته خرما و انگور و مانند آن ، عجمة یکی آن است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شتران ریزه. ( منتهی الارب ). اشتران خرد. ( مهذب الاسماء ).

عجم. [ ع ُ ] ( ع اِ ) غیرعرب. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( اقرب الموارد ). کندزبانان و باشندگان ملک عجم. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). || شتران ریز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عجم . [ ع َ ] (ع مص ) نقطه نهادن بر حرف و اعراب حروف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نقطه نهادن حروف کتاب را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || دندان فروبردن یا خائیدن جهت خوردن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دندان فروبردن در چیزی بخاطر دانستن سختی و سستی آن . || جنبانیدن شمشیر را جهت آزمودن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || گویند: ما عجمتک عینی کذا؛ یعنی نگرفت چشم من تراو نیافت . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). || حرکت دادن گاو، شاخ خود را و زدن به درخت جهت آزمودن . (اقرب الموارد). گویند: الثور یعجم قرنه ، هرگاه دو شاخ به درخت زند تا آن را بیازماید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


عجم . [ ع ُ ] (ع اِ) غیرعرب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (اقرب الموارد). کندزبانان و باشندگان ملک عجم . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || شتران ریز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


عجم . [ ع ُ ج ُم م ] (ع ص ) ابل ٌ عُجُم ﱡ؛ شتران که بخوردن خار از شوره خورسند شوند. (منتهی الارب ).


عجم . [ ع َ ج َ ] (اِخ ) خلاف عرب . (اقرب الموارد). غیر عرب از مردم . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ایران و توران و مردم غیر عرب را نیز عجم گویند. (غیاث اللغات ). || مردم ایران . ایرانی :
کجا شد فریدون و ضحاک و جم
مهان عرب خسروان عجم .

فردوسی .


مرغان بر گل کنند جمله به نیکی دعا
بر تن و بر جان میر بارخدای عجم .

منوچهری .


مرد را چون هنر بباشد کم
چه ز اهل عرب چه ز اهل عجم .

سنایی .


تا آخر ایام یزدجردبن شهریار که آخر ملوک عجم بود بدین قرار بماند.(کلیله و دمنه ).
تو کعبه ٔ عجم شده او کعبه ٔ عرب
او و تو هر دو قبله ٔ انسی و جان شده .

خاقانی .


غم ترکان عجم کان همه ترک ختنند
نخورم چون دل شادان به خراسان مانم .

خاقانی .


همه ملک عجم خزانه ٔ من
در عرب ماند خیلخانه ٔ من .

نظامی .


یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق به خدمت مصطفی (ص ) فرستاد. (گلستان ).
که را دانی از خسروان عجم
ز عهد فریدون و ضحاک و جم .

سعدی (بوستان ).


چنین گفت شوریده ای در عجم
به کسری که ای وارث ملک جم .

سعدی (بوستان ).


|| (ع اِ) هسته ٔ خرما و انگور و مانند آن ، عجمة یکی آن است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شتران ریزه . (منتهی الارب ). اشتران خرد. (مهذب الاسماء).

فرهنگ عمید

۱. = اعجمی
۲. (صفت ) گنگ، بی زبان.
۳. (اسم ) حرکتی که روی حرف می گذارند.
۱. غیر عرب.
۲. (اسم ) کشور ایران.

۱. غیر عرب.
۲. (اسم) کشور ایران.


۱. = اعجمی
۲. (صفت) گنگ؛ بی‌زبان.
۳. (اسم) حرکتی که روی حرف می‌گذارند.


دانشنامه عمومی

عجم (Ajam-Ajaam-Hajam) در زبان فارسی و در بیشتر زبان های آسیایی مانند زبان هندی، زبان اردو، زبان پشتو، زبان بلوچی، زبان کردی، زبان ترکی، معنی ایرانی و زبان فارسی می دهد.
عجم در زبان های مختلف به صورت های گوناگون مانند هجم - هخم - هیم- ایم- حیم نیز تلفظ شده است. گمان می رود بین واژه هخامنش و کلمه عجم ارتباط وجود داشته باشد. زیرا کلمه جم و یم که ریشه اصلی عجم هستند در زبان لاتین به صورت خ Haxâm تلفظ می شود. شاید کلمه جمشیدیان در نگارش لاتین به هخامنشیان تبدیل شده باشد. زیرا در ادب کلاسیک فارسی جمشید - جم و عجمیان هست اما هخامنشیان یا اخامنید وجود ندارد. تلفظ مختلف کلماتی مانند یعقوب- جاکوب=خاکوپ= یاکوب = هاکوپ - جوان = یوان = هوان= خواوان و ... نیز می تواند این فرضیه را اثبات کند. در قدیمی ترین متون فارسی، جمشیدیان، جم، عجمیان و عجمان به چشم می خورد اما واژه هخامنشیان در ادبیات فارسی بعد از اسلام نیست. کما اینکه کلمات کوروش - خشایار - اردشیر و .... نیز در پارسی قدیم شکل دیگری داشته اند به طوری که کوروش برگشت یافته به فارسی است. گمان می رود اصل آن کوروس یا خروش باشد و لفظ کوروش تلفظ عبری آن است.
واژه عجم در طول تاریخ کاربردهای متعددو مفهوم مختلف داشته است. در برهه ای از تاریخ به کسی که زبان عربی را متوجه نمی شد عجمی می گفتند که این لقب در دوره موالی بیشتر به ایرانیان اطلاق می شد. برای اولین بار در دوره بنی امیه کاربرد تحقیر آمیز کلمه عجم برای مترادف پارسی و مجوس بیان شده است. در گذشته کاربرد معنای تحقیر آمیز "زبان کند (الکن)"و لال به ندرت در ادبیات عرب جایگاه دارد. البته هنوز هم در بعضی از شهرهای خلیج فارس بعضی اعراب سنی تندرو یا عده ای قوم گرایان، کلمه عجم را به ویژه به شکل "عجمی " برای تحقیر ضد شیعیان و ایرانیان به کار می برند. کلمه عجم قبل از این که به این معنی به کار رود بیشتر برای پارسیان به کار می رفت کما اینکه امروزه در خوزستان، اعراب هنوز هم به پارسی عجم می گویند و این عبارت نه تنها تحقیر آمیز نبود بلکه موجب افتخار هم بود به طوری که بعضی از عرب ها حتی در دوره جاهلی داستان های شکوه کسرایان عجم و ملک جم را با افتخار نقل می کردند.
بعدها به دلیل قالب ها و صرفی بودن زبان عربی جم عجم به واژه های متعدد و در قالب های فعلی صرف شده است و معانی دیگری هم بر آن بار شده است مانند معجم، تعجیم، عجمه عجمی عجمان و غیره.(رک:آنندراج)
.sanskrit" Jama" or Yami.Jami: यमी) جمی یمی در سانسکریت اولین زن است و معادل حوا در ادیان ابراهیمی است.یم (جم) برادر اوست و معادل آدم در ادیان ابراهیمی است. در فرهنگ ژاپنی و چینی و در بودایی نیزیم و یما اساطیر مشابهی با اسطوره های هندی و ایرانی هستند.یَمَهیما - یم Yama (سانسکریت: यम)، در هند یَمَراجه (यमराज) نیز نامیده می شود، در تبت: شینجِه (གཤིན་རྗེ།)، در چین: یان لووَنگ (閻羅王) و به طور ساده تر یان (閻)، در ژاپن: اِنمَه دای-اّو (閻魔大王)، ایزد مرگ، نخستین بار در وداها آمده است. شخصیت مشابه در اساطیر ایرانی آئین مزدیسنا ییمَه خشائیتَه است که در اوستا آمده است.و با جم و ییمه جمشید پیوند دارد. واژه ییمه و یما و یمی می تواند یک ریشه داشته باشد."یمی"Yami همچنین الهه رودیمونا یا جمنا است و با خدای هندوها کریشنا نیز پیوند دارداز طرفی جم در داستان های ایرانی اولین پادشاه جهان و فرمانروای همه موجودات از جن و انس است.»۱۰۵قدیمی ترین نامی که عربها برای کشور پارس بکار برده اند مَلک جم است که عربهای دوره جاهلیت آن را معرب نموده، اجم و عجم گفتند و کلمات عجمه عجمو اعجمی و الاعاجم را از آن ساختند. سپس در دوره های بعدی عجم و اعجمی را در معنی های مختلف بکار بردند. ابتدا این کلمه را اختصاصاً برای پارسیان و مترادف با فارسی بکار می بردند. در سده های بعد از اسلام این کلمه کاربرد بیشتری پیدا کرد و گاهی به خود اعراب نیز عجمی می گویند مثلاً به شیعیان بحرین و عمان (عربی شده هومان، هامان) عجمی می گویند. یا عراقی ها به مردم پارسی خوزستان عجم می گفتند. در یک دوره به زرتشتیان یا به مجوس عجم می گفتند. در بعضی موارد به مردم خراسان عجم گفته اند بطور بسیار معدودی به آذریها نیز ترکان عجم گفته اند.

دانشنامه آزاد فارسی

عَجَم
(به معنی ناتوان از سخن رسا) مردم غیر عرب، به ویژه ایرانیان. سرزمین مردمان غیر عرب و اختصاصاً ایرانی را هم عجم گویند. در قرآنواژۀاعجمی (نحل، ۱۰۳؛ فُصّلت، ۴۴) به معنی غیر عرب آمده است. اعراب بیشتر این عنوان را برای کشورهای غیر عرب به کار می برند. این کلمه برای نخستین بار در دورۀ بنی امیه به صورت تحقیرآمیز به کار رفت که به معنای مجوس بود. اکنون بعضی اعراب سنّی تندرو در بعضی از کشورهای حاشیۀ خلیج فارس از کلمه عجم برای تحقیر شیعیان و ایرانیان استفاده می کنند.

فرهنگ فارسی ساره

گنگ


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَعْجَمِیٌّ: کسی که سخن گفتنش غیر عربی و غیر بلیغ است، چه اینکه اصلا عرب نباشد ، یا آنکه عرب باشد ولی لکنتی در زبانش باشد -کسی که نمی تواند درست صحبت کند (عجم به معنای غیر عرب است و عجمی کسی را گویند که به غیر عرب منسوب باشد و اعجم کسی را گویند که زبانش لکنت باشد...
تکرار در قرآن: ۴(بار)
غیر فصیح یعنی آن که نمی‏تواند مطلوب خویش را بهتر بیان دارد راغب گوید: «اَلاَعَجَمُ مَن کانَ فی لِسانِهِ عُجمَةً عَرَبِیاً کانَ اَوغَیرَ عَرَبّیِ» جوهری گفته: «وَ الاَعجَمُ الَّذی لایُفصح وَ لا یُبَّینُ کلاُمهُ وَ لَو کانَ مِنَ العَرَبِ» عبارت اقرب الموارد نیز عین همین است. جوهری و ابن اثیر گوید: علّت تسمیه حیوان به عجماء عدم تکلم آن است و هر آن که قدرت تکلم نداشته باشد اعجم است. راغب گفته نماز ظهر و عصر را «صلوة عجماء» گویند که قرائتش آهسته خوانده می‏شود. . گفتیم: اعجم به معنی غیر فصیح است خواه عرب باشد یا غیر عرب علی هذا، اعجمّی در آیه غیر فصیح است نه لغت غیر عرب یعنی اگر قرآن را غیر فصیح نازل میکردیم و الفاظ و معانیش منظّم نمی‏شد، می‏گفتند: چرا آیاتش مفصّل و روشن نشده آیا می‏شود که: کتاب اعجمی (غیر فصیح) و پیغمبر یا مخاطبین عربی (فصیح) باشد؟!!. از «عربّی» در آیه فصاحت اراده شده راغب گوید: «العربّی: المفصح» طبرسی رحمه اللّه اعجمی را در آیه لغت غیر عربی فرموده ولی ظاهراً غیر فصیح مراد است چنانکه در المیزان و کشّاف آمده. * . بعقیده راغب اصل اعجمین اعجمّیین است یاء نسبت حذف شده. بیضاوی نیز آن را جمع اعجمی گرفته بحذف یاء نسبت. ولی ظاهراً آن جمع اعجم است چنانکه در صحاح و اقرب و تفسیر جلالین آمده و اینکه گفته‏اند: اعجم و عجماء بر وزن افعل و فعلی است و آن جمع سالم ندارد صحاح و اقرب خلاف آنرا میرساند. المیزان گوید نحاة کوفیّون آنرا جایز دانسته‏اند علی هذا در«اعجمین» چیزی حذف نشده است. ظاهراً مراد از آن در آیه شخص غیر عرب است و می‏شود که غیر فصیح مراد باشد یعنی: اگر قرآن را به بعضی از غیر عرب به لغت آنها نازل می‏کردیم و او بر عربها می‏خواند ایمان نمی‏آوردند. *. یعنی می‏دانیم که کفّار می‏گویند: قرآن را بشری به او تعلیم می‏دهد، زبان آن که تعلیم را به او نسبت می‏دهند غیر فصیح است ولی این قرآن زبان فصیح آشکار است. آیه روشن است در اینکه شخصی غیر فصیح (و غیر عرب بنابر آن که لسان بمعنی لغت باشد) در مکه بوده که کفّار می‏گفتند: قرآن را او به محمد می‏آموزد و از جانب خدا نیست. در تفسیر برهان ضمن حدیثی از تفسیر عیاشی از حضرت صادق «علیه السلام» نقل شده: آن زبان ابی‏فکیهه مولی بنی حضرمی است اعجمی اللسان بود از پیامبر خدا پیروی کرده و ایمان آورده بود و از اهل کتاب بود، قریش گفتند: بخدا محمد را او تعلیم می‏دهد... ولی این مطلب در تفسیر عیاشی که اخیراً طبع شده نیست. در مجمع اسم آن شخص به قول ابن عباس به لعام است او غلام رومی بود در مکّه بر دین نصرانیت، به قول مجاهد و قتاده غلام رومی بود از آن بنی الحضرمی که نامش عایش یا یعیش بود، بقولی دو غلام بودند بنام یسار و خیر، به نظر ضحّاک او سلمان فارسی است. در المیزان قول ضحّاک را از در المنثور نقل کرده و فرموده: آن با مکّی بودن آیات ملائم نیست. یعنی سلمان در مدینه خدمت رسول خدا «صلّی اللّه علیه و آله و سلم» رسیده است. عجم‏ در روایات راجع به ایمان عجم و استقبال آنها از اسلام ذکری به میان آمده بهتر است اشاره شود در تفسیر صافی ذیل آیه . از امام صادق «علیه السلام» نقل شده: «لَونُزِّلَ القُرآنُ عَلَی العَجَمِ ما آمَنَت بِهِ العَرَبُ وَلکِن نُزِّلَ عَلَی العَرَبِ فَآمَنَت بِهِ العَجَمُ» آنگاه آمده «فَهذِهِ فَضیلَةُ العَجَمِ» ظاهراً آن تتمه حدیث است و می‏شود آن از کلام مرحوم فیض باشد ولی از سفینة البحار ماده عجم روشن می‏شود که ذیل روایت است. در سفینه از مستدرک حاکم از ابن عمر نقل شده که رسول خدا «صلّی اللّه علیه و آله و سلم» فرموده: در خواب گوسفندانی سیاه دیدم که گوسفندان سفید بسیار میان آنها وارد شدند. گفتند: آنرا چه تعبیر کرده‏اید؟ فرمود:عجم. آنها در دین و انساب شما شریک می‏شوند. گفتند: عجم یا رسول اللّه؟! فرمود:«لَو کانَ الایمانُ مُتَعَلَّقاً بِالثُّرَیّآ لَنالَهُ رِجالٌ مِنَ العَجَمِ». از اینگونه روایات در کتب اهل سنت نیز آمده از آن جمله در صحیح ترمذی جلد 5 باب فضل العجم نقل کرده که رسول خدا «صلّی اللّه علیه و آله و سلم» سوره جمعه را را وقت نزول بر اصحاب میخواند تا رسید به آیه «و آخَرینَ مِنهُم لَمّا یَلحَقوا بِهِم» مردی گفت: یا رسول اللّه اینها کیانند که هنوز به ما لاحق نشده‏اند؟ حضرت به او جواب نداد راوی گوید: سلمان در میان ما بود حرت دست خویش را بر سلمان نهاد و فرمود «وَ الّذی نَفسی بَیدِهِ لَو کان الایمانُ بِالثُّرَیّا لَتَناوَلَهُ رِجالُ مِن هوُلاءِ». در صافی ذیل «... لَمّا یَلحَقُوا...» از مجمع از امام باقر «علیه السلام» نقل کرده: «هُمُ الاَعاجِمَ وَمَن لایَتَکَّلَمُ بِلُغةِ العَرَبِ» بعضی از این روایات نصّ در ایرانیان است و بعضی دیگر شامل آنها و غیر آنهاست که عجم مطلق غیر عرب است. و شاید از این روایات در تفاسیر ذیل آیه . و ایضاً ذیل آیه فوق از سوره جمعه پیدا کرد.
خلاف عرب. چنانکه در مفردات و صحاح و قاموس و غیره آمده. عجمّی منسوب به عجم است خواه فصیح باشد یا غیر فصیح. عجمه به معنی لکنت در زبان و عدم فصاحت است «عَجُمَ عُجمَةً: وَجِدَ فی لِسانِهِ لُکنَةً وَ عَدَمُ فَصاحَةٍ».

پیشنهاد کاربران


هر کلمه یا حرف برای معنا شدن نیاز به فرهنگ خود دارد؛

اسم: ژم
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام پسر قباد برادر انوشیروان پادشاه ساسانی

ز انبوه پیلان و شیران�ژم�
گذرهای جیحون پر از باد و دم.
به اشکش بفرمود [ کیخسرو ] تا سوی�ژم�
برد لشکر و پیل وگنج و درم.
فردوسی

در سروده فردوسی بزرگ ژم را به دشت یا بیشه مفهوم داده

ازم:

لغت نامه دهخدا

ازم . [ اَ ] ( اِ ) فرزند. ( برهان ) ( جهانگیری ) . ولد

در پارسی حروف پ گ چ ژ وجود دارد که اعراب کلمه اژم را به زبان خود تکلم کردند و در آخر اژم ( عجم ) مفهومه فرزند بیشه می باشد ؛
�اَژمان ( عجمان ) به معنی بیشه نشینان هست.


عَجَم
به گمان واژه ای پارسی است :
عَجَم : عَ - جَم
عَ/ اَ : پیش وند ، چند مینه دارد فشارانش ( تاکید ) ، کوتاه شدهء اَز
جَم : جَمشید
اَجَم = اَز قوم ِ جَم /جَمشید ( ایرانی )


کلمات دیگر: