مترادف عجم : پارس، فارس، ایرانی، پارسی، غیرعرب
متضاد عجم : تازی، عرب
برابر پارسی : گُنگ، لال، بيگانه
non-Arabs, Iranian
۱. پارس، فارس
۲. ایرانی، پارسی
۳. غیرعرب ≠ تازی، عرب
پارس، فارس ≠ تازی، عرب
ایرانی، پارسی
غیرعرب
(عَ جْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نقطه گذاشتن . 2 - (اِ.) نقطه .
(عَ جَ) [ ع . ] (ص .)1 - غیرعرب (مطلقاً). 2 - ایرانی (خصوصاً).
عجم . [ ع َ ] (ع مص ) نقطه نهادن بر حرف و اعراب حروف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نقطه نهادن حروف کتاب را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || دندان فروبردن یا خائیدن جهت خوردن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دندان فروبردن در چیزی بخاطر دانستن سختی و سستی آن . || جنبانیدن شمشیر را جهت آزمودن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || گویند: ما عجمتک عینی کذا؛ یعنی نگرفت چشم من تراو نیافت . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). || حرکت دادن گاو، شاخ خود را و زدن به درخت جهت آزمودن . (اقرب الموارد). گویند: الثور یعجم قرنه ، هرگاه دو شاخ به درخت زند تا آن را بیازماید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
عجم . [ ع ُ ] (ع اِ) غیرعرب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (اقرب الموارد). کندزبانان و باشندگان ملک عجم . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || شتران ریز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عجم . [ ع ُ ج ُم م ] (ع ص ) ابل ٌ عُجُم ﱡ؛ شتران که بخوردن خار از شوره خورسند شوند. (منتهی الارب ).
فردوسی .
منوچهری .
سنایی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
سعدی (بوستان ).
سعدی (بوستان ).
۱. غیر عرب.
۲. (اسم) کشور ایران.
۱. = اعجمی
۲. (صفت) گنگ؛ بیزبان.
۳. (اسم) حرکتی که روی حرف میگذارند.
گنگ