کلمه جو
صفحه اصلی

علت و معلول


برابر پارسی : بن و بر

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دو مفهوم علت و معلول از معقولات ثانی فلسفی است که بیانگر نحوه وجود بوده است. ما اگر دو وجود "الف" و "ب" را با هم مقایسه کنیم و ببینیم وجود "الف" به گونه ای است که هرگاه محقق می شود، وجود "ب" نیز محقق می شود و هرگاه الف معدوم گردد، ب نیز معدوم شده و وجود ب مبیّن وابستگی و تعلق و ارتباط به وجود الف است، در این صورت می گوییم الف علت ب و ب معلول الف است.
با پذیرفتن کثرت در موجودات، این سؤال پیش می آید که آیا موجودات مختلف، ارتباطی با یکدیگر دارند یا نه؟ و آیا وجود برخی از آنها متوقف بر وجود بعضی دیگر هست یا نه؟ و اگر هست چند نوع وابستگی وجودی داریم؟ و احکام و ویژگی های هر کدام چیست؟ اما اگر کسی کثرت حقیقی موجودات را نپذیرفت ـ چنان که ظاهر کلام صوفیه همین است ـ دیگر جایی برای بحث دربارهٔ ارتباط وجودی میان موجودات متعدد باقی نمی ماند، چنان که بحث دربارهٔ سایر تقسیمات وجود و موجود هم موردی نخواهد داشت. در مبحث سابق اشاره کردیم که اثبات تشکیک خاصی در وجود، متوقف بر اصولی است که باید در مبحث علت و معلول ثابت شود. اینک وقت آن فرا رسیده که به مسائل مربوط به علت و معلول بپردازیم و اصول نام برده را نیز ثابت کنیم. ولی قبل از پرداختن به این مطالب باید توضیحی پیرامون مفهوم علت و معلول و کیفیت آشنایی ذهن با آنها بدهیم.
مفهوم علت و معلول
واژهٔ «علت» در اصطلاح فلاسفه به دو صورت عام و خاص به کار می رود. مفهوم عام علت عبارت است از موجودی که تحقق موجود دیگری متوقف بر آن است، هر چند برای تحقق آن کافی نباشد، و مفهوم خاص آن عبارت است از موجودی که برای تحقق موجود دیگری کفایت می کند. به عبارت دیگر اصطلاح عام علت عبارت است از موجودی که تحقق یافتن موجود دیگری بدون آن محال است، و اصطلاح خاص آن عبارت است از موجودی که با وجود آن، تحقق موجود دیگری ضرورت پیدا می کند. چنان که ملاحظه می شود اصطلاح اول اعم از اصطلاح دوم است؛ زیرا شامل شروط و معدات و سایر علل ناقصه هم می شود، به خلاف اصطلاح دوم. توضیح علت تامه و ناقصه و سایر اقسام علت خواهد آمد.
← نکته
با توضیحی که دربارهٔ مفهوم علت و معلول داده شد، روشن گردیدکه این مفاهیم از قبیل مفاهیم ماهوی و معقولات اُولی نیستند و چنان نیست که در خارج موجودی داشته باشیم که ماهیت آن علیت یا معلولیت باشد. همچنین مفاهیم مزبور از قبیل معقولات ثانیهٔ منطقی نیز نیستند؛ زیرا صفت برای موجودات عینی واقع می شوند و به اصطلاح، اتصافشان خارجی است. پس این مفاهیم از قبیل معقولات ثانیهٔ فلسفی هستند و بهترین شاهدش این است که برای انتزاع آنها باید دو موجود را با یکدیگر مقایسه کرد و حیثیت وابستگی یکی از آنها را به دیگری در نظر گرفت و تا این ملاحظه انجام نگیرد، این مفهوم ها انتزاع نمی شوند؛ چنان که اگر کسی هزاران بار آتش را ببیند ولی آن را با حرارت ناشی از آن مقایسه نکند و رابطهٔ آنها را با یکدیگر در نظر نگیرد، نمی تواند مفهوم علت را به آتش و مفهوم معلول را به حرارت نسبت دهد. اکنون این سؤال مطرح می شود که اساساً ذهن ما از کجا با این مفاهیم آشنا شده و به وجود چنین رابطه ای بین موجودات پی برده است؟ بسیاری از فلاسفهٔ غربی پنداشته اند که مفهوم علت و معلول، از ملاحظهٔ تقارن یا تعاقب دو پدیده به طور منظم به دست می آید؛ یعنی هنگامی که می بینیم آتش و حرارت پیوسته با یکدیگر یا پی در پی تحقق می یابند، مفهوم علت و معلول را از آنها انتزاع می کنیم و در حقیقت محتوای این دو مفهوم، چیزی بیش از هم زمانی یا پی در پی آمدن منظم دو پدیده نیست. ولی این پندار نادرستی است؛ زیرا در بسیاری از موارد، دو پدیده منظماً با هم یا پی در پی تحقق می یابند، در حالی که هیچ کدام از آنها را نمی توان علت دیگری به حساب آورد؛ چنان که نور و حرارت در لامپ برق همیشه با هم پدید می آیند و روز و شب همواره پی در پی به وجود می آیند، ولی هیچ کدام از آنها علت پیدایش دیگری نیست.
← کیفیت انتزاع
...

پیشنهاد کاربران

برای اینکه حاجی فورا فتوا ندهد که گوش این حقیر را بگیرند و اورا آویزان کنند و سپس اورا تکان دهند و به زمین پرت کنند و بعد از آن با استفاده از ادبیات و مجموعه لقاط خاص خود بپرسند که چرا این غلط را به زبان آورده ای و قائل به هم ارزی خالق و مخلوق شده ای؟ پیشاپیش برای رفع سوء تفاهم باید اشاره کنم که منظور این حقیر از این هم ارزی عینی و مطابق با واقعیت این نیست که یک کلاغ، یک گرگ و یک اسب با کل خداوند هم ارزش می باشند بلکه هرکدام به همان قدر و اندازه وجودی خویش در قالب های جزئی با جزئیات ویژه کل هم ارز و هم ارزش اند و نه با تمام کل و آنهم نه یک ذره بیشتر و نه یک ذره کمتر. در بررسی علت و معلول معمولا به عباراتی از قبیل ؛ افاضه کردن ؛ اعطاء کردن و بخشیدن بر می خوریم که این اندیشه را در ذهن خواننده ایجاد میکنند که خداوند متعال موجودات را بخشیده یا اعطاء نموده است. در عمل بخشیدن همیشه دو طرف باید وجود داشته باشد که یک چیزی توسط بخشنده به دریافت کننده هدیه گردد. اگر یکی از طرفین معامله را خداوند به عنوان اعطاء کننده در نظر بگیریم آیا آنگاه از خود نمی پرسیم که طرف مقابل به عنوان دریافت کننده زر و جواهرات کیست؟ به عنوان مثال موجود من یک هدیه است از طرف خداوند و چون خداوند لایه تناهی است و طرف مقابل ندارد که بیرون از او و در پیشگاه او ایستاده باشد که مرا به عنوان هدیه دریافت کند، لذا خداوند وجود مرا از وجود خویش خلق کرده و به خویش هدیه نموده است نه به من . من به عنوان یک معلول اهدایی و فیض شده توسط فیاض نمیتوانم در عین واحد هم هدیه باشم و هم دریافت کننده هدیه. لذا من هدیه ای هستم از خداوند و برای خود خداوند. در اینجا به یک آیه اشاره میکنم که توسط مفسرین دینی معمولا اشتباه تفسیر گردیده است. آیا گمان میکنید که شما را بیهوده آفریده ایم ؟ تفسیر صحیح این جمله یا آیه استفهامی به شرح زیر می باشد: خداوند متعال مرا هرگز بیهوده نیآفریده است، بلکه با این هدف که تمامی جزئیات و کلیات طرح مطلق خلقت و آفرینش را به من بیاموزد و مرا به عنوان جزء ناچیزی از وجود لایه تناهی خویش را بطور کامل با جزئیات و کلیات خود آشنا نماید و آنهم در قالب یک مربی و معلم دلسوز و مهربان و نه مثل شمر در حین آموزش مثل معلمین اعصار گذشته انگشت های دست و پای مرا فلک کند و احیانا صبر و حوصله اش لبریز گردد و مرا در آتش جهنم زنده به گور نماید. مطمعن باشیم که خداوند متعال مثل چنین شمر های شمر زاده دنیوی عمل نمیکند. رابطه بین انسان و خداوند از زمره و قماش روابط بین برده و برده دار، رعیت و زمین و مالک و کارگر و سرمایه پولی و ابزاری و سرمایه دار نیست بلکه رابطه جزء با کل و کل با جزء می باشد. عشق خداوند یک طرفه و بدون هیچگونه قید و شرطی مشمول حال کلیه اجزاءمیباشد. مثلا اگر یک فرد انسانی از دوران کودکی تا لحظه مرگ از خداوند متعال بیزار و رویگردان بوده باشد و خودرا در یک زیر دریایی در قعر اقیانوس پنهان کرده باشد و یا سوار بر یک ماه واره از منظومه شمسی عبور کرده و در گوشه کناره های کهکشان راه شیری رد پای خودرا گم و گول کرده باشد که از آن طریق چیزی از زبان انسان در مورد خداوندنشنود، تمامی عملیات او قادر نخواهد بود که به اندازه یک ذره نوری یا یک ذره زیر اتمی از عشق خداوند به سمت خودرا به نفرت یا بی توجهی تبدیل نماید. نتیجه اینکه خداوند متعال موجودات را به کسی نبخشیده است بلکه وجود کل و لایه تناهی خودرا به جزئیات تبدیل نموده است.
رفع ابهامات فلسفی و حکمی و عرفانی :
عالم و هر آنچه که در آن است، بر خلاف نظریه جا افتاده افلاطون در اندیشه های حکمی دینی، ضل و اضلال یا سایه و سایه های خداوند نیستند بلکه خود خداوند و آنهم نه کل خداوند بلکه ذره ناچیزی از وجود بیکران خداوند هستند. در این رابطه یک ابهام جا افتاده دیگر را هم دفع میکنیم که بر این باور است که خداوند موجودی لازمان و لامکان میباشد. حقیقت این است که خداوند متعال دارای مکان بیکران و لایه تناهی و دارای زمان بی آغاز و بی انتها می باشد. خداوند مکان بیکران خودرا به مکان های محدود و متناهی تقسیم نموده است و زمان بی آغاز و بی انتهای خویش را به زمان های محدود و متناهی تقسیم نموده است. حاجی رحمه الله در تقریرات فلسفی، حکمی، عرفانی و علمی خویش به مفاهیم ازمنه و امکنه و آزال و آباد اشاره نموده بدون اینکه این کلمات را به روشنی بیان کند و دفع ابهام نماید. ازمنه یا زمان ها با آزال یا ازل ها و آباد یا ابد ها مترادف و هم معنی می باشند. لذا ازل و ابد به به معنای آغاز و پایان نیستند بلکه ازل ها طول عمر عالم های معنوی و ابد ها طول عمر عالم های مادی - روحی می باشند و هرکدام دارای آغاز و پایان خاص خویش می باشند. امکنه یا مکان ها چیزی نیستند غیر از محیط و حجم و فضای سه بعدی عالم های معنوی و مادی و تعداد آنها بیشمار بوده و شمارش آنها هرگز به پایان نخواهد رسید. از اینکه عارفان و بعضی حکیمان دینی بر این باورند که عالم نه سایه بلکه جلوه، تجلی و ظهور خداوند می باشد، هم باوری صحیح و هم ناقص و ناکامل و نا تمام می باشد. اگر می گفتند که عالم ذره درشتی از وجود خداوند میباشد، آنگاه باور آنان مطابق با حقیقت و واقعیت بود و ابهامی ایجاد نمیشد. ناقص بودن این باور در این حقیقت نهفته است که وجود بیکران و نا متناهی خداوند در یک عالم محدود و متناهی هرگز نمیتواند جای بگیرد. برای جلو گیری از سردرد سخن کودکانه خویش را کوتاه مینمایم و بطور کوتاه به هم ارزی علت و معلول می پردازم. طوریکه در بالا اشاره شد، علت لایه تناهی و بیکران هم در قالب عالم های بیشمار به واحد های متناهی تقسیم شده است. بنابراین به قول حاجی علتی که در جوف محدود عالم های محدود و متناهی قرار گرفته و دیگر مثل سابق ( قبل صدور امر و فرمان تقسیم ) لایه تناهی و یا نامتناهی و یا بیکران نیست بلکه محدود و متناهی است. حال برای اینکه تصور روشنی از هم ارزی علت کل و معلول کل ( هردو کل متناهی ) داشته باشیم بهتر است که تعریف و تعبیر و تصویر روشنی از زمان داشته باشیم. زمان را معمولا به گذشته و حال و آینده تقسیم می کنیم که هم صحیح است و هم ناصحیح. زمان گذشته، طی شده است و دیگر وجود ندارد و زمان آینده هم وجود ندارد بلکه لحظه به لحظه فرا میرسد و یا ایجاد میشود. لذا زمان دارای یک طول وسیع و گسترده نیست یعنی مثل چشمه و جوی بار یا رود خانه نیست بلکه فقط یک لحظه بوده و در تمامی گوشه کناره های جهان همین لحظه معروف به حال وجود دارد. اگر دوست داشتیم که بدانیم طول لحظه حال از لحاظ عددی چقدر می باشد، لزومی ندارد به حاجی مراجعه کنیم و حل معما را از پیشگاه او خواستار شویم بلکه میتوانیم از طریق اینتر نت زمان پلانک را کشف کنیم که برابر است با ۱۰ بتوان منهای ۴۳ ثانیه. از لحظه شروع آفرینش و خلقت یا از لحظه پیدایش کیهان تا امروز فقط این لحظه بسیار کوتاه حال وجود داشته و جاری بوده است و سرچشمه را مثل رودخانه پشت سر خود و به حال خود باقی نگذاشته است، بلکه هر چیزی که بوده و نبوده همه و همه را با خود به پیش آورده و به عصر حاضر رسانده است و به سمت آینده هم هیچ چیزی را پشت سر خود و به حال خود باقی نخواهد گذاشت و همه چیز و همه کس را تا آخرین لحظه انقباض مجدد کیهان با خود به همراه خواهد برد و در مرکز کیهان همه کس و هم چیز را به دست ابد دوم خواهد سپرد و ابد دوم هم همین لحظه حال خواهد بود البته در رتبه دوم وجودی خود. این لحظه گرچه بسیار کوتاه می باشد اما دارای سرو ته یا به لفظ حکیمان و فلاسفه دارای آغاز و پایان لحظه ای میباشد. همیشه در سر یا آغاز این لحظه بسیار کوتاه علت کل ( متناهی ) قرار دارد که در ته یا پایان لحظه ای آن، معلول کل متناهی به ظهور میرسد و خود بلا فاصله به علت کل تبدیل شده و از این طریق گوی کل توسط سر به دست ته سپرده می شود و الا آخر تا آخرین لحظه پایانی انقباض مجدد کیهان. لذا از علت کل هیچ چیزی کم نمیشود بلکه علت کل در قِلت خوردن خود به سوی آینده همیشه بدون کم و کاست لحظه به لحظه در قالب معلول کل به ظهور می رسد. در علم فیزیک در بخش گرانش کوانتایی به زبان انگلیسی با کلمه ( superposition ) آشنا گردیده ایم که متاسفانه در متون فارسی گاهی اوقات به حالت برتر ترجمه شده است، اما معنی دقیق آن انباشتگی یا روی هم قرار گرفتن حالت های فرعی زیادی می باشد. بر خلاف حکیمان دینی که بر این باورند که ذات خداوند لا امکان یا بدون امکان میباشد، حقیقت این است که بالاترین مرتبه وجود تمامی امکانات زیر مجموعه را در جوف خود دارا می باشد. و این به این معناست که علت کل تحت نام برترین حالت یا مجموعه حالات تمامی موجودات را تحت نام حالات فرعی در قالب امکانات بالقوه را در وجود مبارک خود دارد و در سیر و سلوک خویش آنها را لحظه به لحظه در چهار چوب طرح مطلق با نظم و ترتیب مطلق به فعلیت می رساند. لذا فاعل و فعل و طرح و علت و معلول و خالق و مخلوق یک حقیقت و واقعیت واحد و مطلق اند و هیچگونه جدایی از هم ندارند. حاجی فرموده است که دستور العمل کشت و رشد و نمّو بذر انسانی باید دفاتر شرایع انبیا باشد که افراد انسانی بتوانند ملکه وجودی نفسانی خودرا به ملکه سعیده تبدیل نموده و به عنوان آخرین ورق و تصویر با خود به آن عالم به همراه ببرند تا در آنجا به وفور نعمت از سعادت های عدیده بر خوردار شوند. در این جا پند این حقیر به فرد خودم این است که همیشه بیدار باشم و دُم خودم را به دام بلای شرایع دینی نسپرم و آنهم به یاری خداوند متعال که مرا به عنوان بنده خلق نکرده که اسما و صفات اورا شب و روز ذکر کنم بلکه به سان خویش آفریده که مرا تا بر ترین سطح خویش ارتقاء دهد و همه علم خویش را به من بیاموزد. این روند مشمول حال جمیع افراد بشر میباشد و آنهم بدون استثناء و بدون اما و اگر. جهت رفع سردرد کلام کودکانه خویش را پایان می بخشم و بطور کوتاه یاد آور میشوم که مخروط های نوری گذشته و آینده علم فیزیک در بررسی علت و معلول ناقص می باشند. شکل های هندسی دیگر از قبیل کره، مکعب مربع و استوانه شش ضلعی و هشت سطحی مربع به حقیقت خیلی نزدیکترند تا شکل مخروطی. دفترچه طرح خلقت و آفرینش دارای هفت فصل می باشد و هر فصلی دارای زیر فصل های متعدد که از شمار و تعداد آنها فقط خداوند آگاهی مطلق دارد. نسخه طرح خلقت در بیرون از وجود لایه تناهی نیست و روی چیزی هم نوشته نشده و ترسیم نگردیده است بلکه یک معنویت محض غیر مادی و روحی است در بطن و باطن وجود و واقعیت.

cause and effect

از دیدگاه دینی وجود داشتن نظام علیتی و متناهی بودن سلسله یا زنجیره علت و معلول معمولا توسط طرفداران دین، اثبات وجود خداوند پنداشته میشود. لذا از دیدگاه دینی نامتناهی بودن تسلسل علت و معلول خیال باطل بوده و گویا حقیقت نداشته باشد. چیزی که میتوانیم در این زمینه به آن اطمینان داشته باشیم و در مورد آن معرفت یقنی حاصل نموده باشیم این است که متناهی بودن و یا نامتناهی بودن زنجیره علت و معلول هردو در قالب فرضیه در اندیشه بشر وجود دارند که در درجه اول آنها را باید اثبات کرد تا بتوان یکی یا هر دوتای آنها را دال بر اثبات وجود خداوند در نظر گرفت. تفکرات، خیالات و اوهامات انسان و یابطور کلی فهم و عقل انسان نمیتواند زنجیره علت و معلول را به سمت گذشته و بی آغازی و به سمت آینده و بی انتهایی را در طول عمر یک عصر یا همه اعصار دنبال کند، لذا فهم و عقل در عمل فکر کردن و خیال و اوهام در طی دنبال کردند سر و ته این سلسله همیشه به خستگی میرسد و به استراحت نیازمند می شود و برای دست یابی به استراحت و نفسی راحت کشیدن، به علت آغازین و غایی گلاویز میگردد و آنرا علتُه العلل ( علت علت ها ) یا خداوند می نامد و از این طریق خیال خودرا راحت میکند. در صورتیکه این نوع نتیجه گیری چیزی جز ناتوانی قوه خیال پردازی و تفکر و اوهام پنداری فهم و عقل محض بیش نیست. از طرفی دیگر به نظر این حقیر دین داران با خیال باطل در انتظار نشسته اند که یک روزی بحمدلله وجود نازنین خداوند به اثبات خواهد رسید و برگ و بلیت برندگی در دست آنها قرار خواهد گرفت و تشویق و تمجید عمومی را نصیب خویش خواهند نمود . اگر یک روزی چنین اثباتی صورت گیرد، میتوانیم پیشاپیش مطمئن باشیم که دین هم یکشبه رخت خودرا از اندیشه بشر و تاریخ خواهد بست و گم و گول خواهد شد. از دوران کودکی به یاد دارم که یکی دو تا از بزرگان محل به ما بچه ها پند زیر را در بخش خاطره به دست یاد سپردند : بچه ها شما بین خرما و خدا فقط یکی را می توانید داشته باشید و نه هر دوتا را باهم. ما بچه ها چون شیرینی را دوست داشتیم، گاهی اوقات با خوردن یک خرما یا چشیدن یک آب نبات و یا خوردن یک قاشق چای خوری عسل به یاد این پند می افتادیم و خیال میکردیم که بین خدا و خرما، نقل و نبات را انتخاب نموده و دچار عذاب وجدان می شدیم، گرچه دوران کودکی با مفهوم و مقوله وجدان آشنا نبودیم. پند امروز من به آن بزرگان محلی که بدن مبارکشان در زیر خاک هم اکنون به مولکول ها تجزیه گردیده و بطور کامل جذب خاک گردیده است ( به استثنای بخشی از استخوان ها ) این است : بچه ها بین دین و خدا شما ها فقط یکی را میتوانید انتخاب کنید، زیرا هر دوتای آنها را نمیتوان بطور همزمان داشت. بزرگترین ضعف اندیشه فلسفی بخصوص فلسفه غرب که در قالب فلسفه ایده آلیستی ذهنی - استعلایی کانت و فلسفه ایده آلیستی عینی هگل در بخش پدیدار شناسی روح و منطق ذهنی و عینی و فلسفه ماتریالیزم تاریخی و دیالکتیکی مارکس و انگلس به اوج خود رسیده است ، این است که نتوانسته است پدیده دین را از خدا جدا نمایند و مفهوم خدا را از دست دین رها نمایند. دین فقط و فقط یک نوع بینش و یک زاویه دید به خداوند است و نه در بر گیرنده تمام بینش ها و همه زوایای دید. دین مسیحیت، انسان را تصویر خداوند و همه افراد انسانی را فرزندان وی می پندارد و دین اسلام انسان را بنده و مطیع خداوند می پندارد. خود حقیقت یکی است و مطلق، اما زوایای دید انسان به این حقیقت مطلق نمی تواند مطلق باشد بلکه همیشه نسبی و آنهم به علت محدود بودن زوایای دید انسان به واقعیت. شریعت های دینی ابزار و وسایلی اند که از طریق آن نام بنیانگذاران ادیان و نام اعضای خانواده و یاران نزدیک آنان ، در زبان و خاطره انسان در طول تاریخ زنده نگه داشته شوند و بقاء یابند و رقابت های شدید تبلیغی و ترویجی بین دینی که گاهی با خون ریزی فراوان در طول تاریخ همراه بوده است، صرفا در جهت رساندن نام انبیا و اولیا به شهرت جهانی صورت گرفته است و نه در جهت گسترش عدالت و حقیقت شناسی.
زنجیره علت و معلول دو نوع اند : یکی محدود و متناهی که دارای آغاز و پایان میباشد و دیگری نامحدود و لایه تناهی یا نامتناهی که نه آغاز دارد و نه غایت و پایان.
این دو نوع زنجیره باز هم در قالب فرضیه قرار دارند و نیازمند به اثبات. اندیشمندان حکمی و فلسفی در بررسی مفاهیم وحدت و کثرت معمولا تاکنون فقط کثرات موجود در طبیعت را در نظر گرفته اند و آنهم بطور نیمه تمام و نیمه کاره، به این معنا که فقط بخشی جزئی را از واقعیت مورد ملاحظه قرار داده اند که پدیدار گشته یا به ظهور رسیده و یا متجلی گشته، اما مهم ترین یا کثیر ترین بخش را که بصورت امکانات بالقوه در باطن واقعیت وجود دارد و هنوز به ظهور نرسیده و تجلی و ظهور و پدیدار شدن آن تا اخرین لحظات انقباض مجدد کیهان ادامه خواهد داشت، در افکار و تخیلات خویش در نظر نگرفته اند. غیر از این خود بینهایت هم به کثرت رسیده است و بطور جاودانه عمل کثرت هرگز به پایان نخواهد رسید. بجای مفهوم خشک و خالی بینهایت میتوان با خیال راحت خداوند را در نظر گرفت که مجهز به دانش و قدرت مطلق و آگاهی و عشق و رحمت بیکران باشد با توانایی بیحد و حصر در تصمیم گیری و علاقه مند به بازی بخصوص بازی تاس انداختن. انشتاین حق داشت که در مقابل بعضی از نتیجه گیری های علم مکانیک ذرات و امواج که خود در شکل گیری آن نقش برجسته ای را ایفا کرده بود، جبهه گیری کند و بگوید : خداوند تاس نمی اندازد. منظور این است که محاسبات احتمالی این علم نباید سبب باور داشتن به تصادفی بودن پیدایش اشیاء و امور و موجودات و جهان بیانجامد. نیلز بوهر در پاسخ به انشتاین گفته است : ما نمی توانیم برای خداوند خط مشی تعیین کنیم که او چگونه جهان را رهبری نماید.
به هر حال می توانیم با خیال راحت به این حقیقت باور داشته باشیم که خداوند متعال وجود لایه تناهی و یا نامتناهی خود را به واحد های محدود و متناهی تقسیم نموده است و از آنجاییکه وجودش پایان نا پذیر است، لذا عمل تقسیم هم بطور جاودانه پایان نخواهد یافت و این به این معناست که شمارش واحد های محدود و متناهی عملا امکان پذیر نمی باشد و آنهم نه تنها برای انسان که موجودی محدود میباشد، بلکه برای خود خداوند هم غیر ممکن می باشد که شمارش واحد ها و حتی اعداد را به انجام برساند. افلاطون بر این باور بود که علت موجودات ایده ها می باشند و جای این ایده در عالم ایده ها. جهان بینی افلاطون را میتوان از طریق هندسی به یک کره بیکران و بی پایان به تصویر کشید که در دل آن یک کره محدود و متناهی قرار گرفته باشد . یکی عالم پایین یا اسفل یا دنیای محسوسات و دیگری دنیای ایده ها یا عالم بالا یا اعلی. این تصویر ساده و کودکانه در علم فلسفه جهان بینی ماوراالطبیعه افلاطونی معرف گردیده و باور ها و نظام های حکمت دینی را هم به شدت تقویت نموده و تحت تاثیر قرار داده است. به جای یک کره محدود در دل یک کره نامحدود امروز میتوان تعداد بیشماری کره را در کنار هم تصور کرد که در شش جهت اصلی و چهار جهت فرعی مکان یا فضای لایه تناهی، تعداد شان در حال افزایش باشد. البته شکل هندسی کروی یک مشکل را ایجاد می کند و آن اینکه به علت داشتن انحنا، بین کرات مکان ها یا محله ها یا فضا های خالی ایجاد میشود و نشانه عدم صرفه جوئی خالق در تقسیم نمودن وجود خویش می باشد. لذا میتوان این واحد ها را به شکل مکعب مربع یا استوانه هشت سطحی و شش ضلعی ( شبیه خان های روی شان مومی در کندوی زنبور عسل ) در نظر گرفت که دیوار های همسایگان در تمامی جهات طوری به هم چسبیده باشند که فضای خالی بین آنها وجود نداشته باشد. لذا در این نمایش تصویری که در تمام جهات به سمت بیکرانی در حال گسترش به سر میبرد، کافیست که محتوای یکی از این واحد های مطلقا همسان را در نظر بگیریم که برای محتوای همه آنها یکی خواهد بود. برای جلو گیری از سردرد خواننده گرامی سخن کودکانه خویش را در این جا کوتاه نموده و در جهت بررسی محتوای جهان و جهان ها و هدف و معنا و مفهوم زندگی و سرنوشت و غایت انسان و مراتب هفتگانه وجود به همراه نوسان زنجیره تولد و مرگ کیهان، توجه خوانندگان عزیز را به بحث هفت عالم معطوف مینمایم.
نتیجه اینکه در پهنه بینهایت زنجیره علت و معلول نامتناهی خواهد بود و در چهار چوب محدود و متناهی جهان ها این سلسله متناهی.

در تقریرات فلسفی، حکمی ، عرفانی و علمی در پیرامون مباحث سنخیت علت و معلول، زمان و مکان و دهر، اصالت وجود و ذات مقدس حق تعالا ، حاجی مثالی آورده است که بین حکیمان و فلاسفه و عارفان و عالمان عصر جدید به " تمثیل مورچه " معروف گردیده و به شهرت رسیده
و آوازه آن در پهنه گیتی به گوش خلایق و انس و جنس هم خطور کرده است. این تمثیل به شرح زیر توسط حاجی رحمه الله از قلم مبارک جاری گشته و لوح سفید را در قالب سطور آنچنان رنگین نموده است که هفت رنگ قوس و قزح یا رنگین کمان خودمان در مقابل الوان گوناگون آن سر تعظیم فرود آورده است. فرموده است که عقل مورچه مثل عقل انسان درای قوه تخیله و وهمیه بوده و این قوا در ذهن او یک تصویر خیالیه، اوهامیه و با طلیه ایجاد میکنند که بر طبق آن چون خود مورچه دارای دو شاخ می باشد، به غلط تصور میکند که خداوند عزّ و جلّه هم به سان خود او موجودی است دو شاخی. حاجی با آوردن برهان قاطع و اثبات مقدمات برهان بر اساس حکم قطعی اصالت وجود، این وهم را در ذهن مورچه دفع می نماید و آنهم با استدلال زیر: چون وجود، لایه تناهی است لذا خارج به آن تعلق نمیگیرد و از آنجاییکه خارج ندارد لذا شاخ هم ندارد زیرا شاخ ضرورتا باید خارج از سر مبارک او قرار گیرد و از آنجاییکه سر او لایه تناهی است لذا تصویر ذهنی مورچه باطل می باشد و لذا از این طریق از وجود او اوهام را دفع می نماییم که دفعه دیگر از این غلط ها نکند که مجبور شویم توی دهنش بزنیم و شاخ های اورا ببندیم تا دیگر بر خلاف میل ما نجنبند.
در این جا با کسب رخصت و اجازه از حضور خواننده گرامی تمثیل مورچه را به " تمثیل شیخ " تبدیل می نماییم به شرح زیر : از آنجاییکه عقل شیخ در مقایسه با موجودات و ماهیت های گوناگون در عرصه طبیعت از وسعت و گسترش و خلاقیت قابل ملاحظه ای برخوردار بوده و دارای شدت و حدت انتزاعی قوی تری میباشد، در ذهن او تصویر خیالیه، اوهامیه و باطله ای را القاء میکند که طبق آن، چون خود شیخ یک عمامه بر سر و یک ریش بر صورت دارد، به این فکر می افتد که باری تعالی هم یک موجودی است که هم عمامه بر سرد دارد و هم ریش بر صورت. به تبعیت از براهنات قاطع حاجی رحمه الله این تصویر خیالی، اوهامی و باطله را از ذهن شیخ دفع می نماییم و میگوییم که ربی تعالی تبارکه و تعالا نه سر دارد و نه صورت که به توان روی آن کلاه گذاشت و یا از آن کلاه را برداشت و یا برایش ریش قائل شد.
والحاصل، حاجی رحمه الله گرچه از یک طرف بر حکم اصالت وجود پا برجا مثل کوه پراو مستحکم ایستاده و همه معلولات یا موجودات را جلوه و تجلی و ظهور وجود واجب الوجوب میداند، از طرفی دیگر عالم را و هر آنچه در آن است هیچ و پوچ می پندارد و عزم اش جزم است که این طبیعت علیل و زرد و لاغر را پشت سر بگذارد و از افق آن بگذرد و پا در عرصه عالم مجردات بگذارد و مقدمش در این سیر و سلوک خیر و مبارک باد. سوالاتی که ممکن است پیش بیاید این است که منظور حاجی از جمع بستن زمان و مکان در قالب ازمنه و امکنه و جمع بستن مفاهیم ازل و ابد در قالب آزال و آباد چه بوده است ؟


کلمات دیگر: