کلمه جو
صفحه اصلی

دیم

فارسی به انگلیسی

dame, visage, face, dry farming, (crop)produced by dry farming

(crop)produced by dry farming


Dame, visage


فرهنگ فارسی

روی، رخساره، چهره، دیمه، ودیمرهم گفته شده، دیمه
( اسم ) روی رخسار چهره .
روی و رخساره باشد و بعربی خد گویند .

فرهنگ معین

(دِ ) [ ع . دیمة ] (ص . ) زراعتی که آن را آبیاری نکنند بلکه با آب باران سیراب شود.

لغت نامه دهخدا

دیم . [ دَ ] (ع مص ) پیوسته باریدن آسمان . (منتهی الارب ).


دیم. ( اِ ) روی و رخساره باشد و بعربی خد گویند. ( برهان ). روی را گویند. ( جهانگیری ). رخسار. ( اوبهی ). روی. رخ. رخسار. ( صحاح الفرس ). صورت رخساره و چهره. ( آنندراج ) :
ماه گردد دو تاه هر سر ماه
تا نهد بر زمین به مثل تو دیم.
عبدالواسع جبلی.
دیم ما هست ، اگردم او نیست
نام ما هست ، اگرنم او [ نم ابر ] نیست.
سنایی.
- احمددیم ؛ به صورت احمد. به شمائل احمد :
عیسوی دم باد و احمددیم و چشم حادثات
در شکر خواب عروسان از دم و از دیم او.
خاقانی.
- رومی دیم ؛ به چهره رومیان :
عنبرین خطی و بیجاده لب و نرگس چشم
حبشی موی و حجازی سخن و رومی دیم.
فرخی.
- فرخ دیم ؛ با روی فرخ. خجسته روی :
کی بود کی [ که ] بازبینم باز
آن همایون لقا و فرخ دیم.
مسعودسعد.
- کنگردیم ؛ جغدروی :
نیست در قصر شهان شاهین وار
هست بر کنگره ها کنگردیم.
خاقانی.
|| سر. روی. مقابل زیر: لحاف را بکش دیمت ( یا ) بدیمت ، برویت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || ظاهراً تحریفی است از لفظ دم بمعنی نزدیک ( دم در ) که کودکان در هنگام بازیهای با تیله نظیر ریگ تو خیط و قرقره بازی و هسته هلوبازی و دوک بازی و نظایر آن وقتی نزدیکترین جا را به مرکز بازی ( خیط یا هسته هلو ) یا دوک ( استخوانی که روی زمین میکارند و با تیله میزنند ) انتخاب کردند گویند: «من دیم » یا «من دیمم » یعنی دم خیط هستم. البته بدین ترتیب این کس حق تقدم را در انداختن تیله از دست میدهد و دیگران که بالاتر از او هستند حق تقدم دارند. اما اگر آنها بسوزند یعنی اشتباه کنند موفقیت و برد وی قطعی است. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ). || نوعی از چرم هم هست که بتازی ادیم خوانندش. ( برهان ) ( از جهانگیری ). نوعی از چرم. ( غیاث ). مخفف ادیم و ادیم بعربی پوست است که آن را چرم نیز گویند. ( آنندراج ).چرم سرخ. نوعی چرم نیکو. ( یادداشت دهخدا ) :
دام دیو است آنکه نک بر پای و سر
مر تو را دستار خیش و کفش دیم.
ناصرخسرو.
سخن جوید نجوید عاقل از تو
نه کفش دیم و نه دستار شاره.
ناصرخسرو.
گردن دول تو از سیلی چون دیم کنیم
تو مپندار ازین کار که ما کفشگریم.
سوزنی.


دیم . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ دیمة، باران پیوسته . (منتهی الارب ) :
ابر خوانی کف او را بگه جود مخوان
کز کف خواجه درم بارد و از ابر دیم .

فرخی .


ور تو گوئی که کف میر چو ابر است خطاست
که کف میر درم بارد و از ابر دیم .

فرخی .


تا سبزه تازه تر بود و آب تیره تر
جائیکه بیشتر بود آنجایگه دیم .

فرخی .


مقرعه زن گشت رعد مقرعه ٔ او درخش
غاشیه کش گشت باد غاشیه ٔ او دیم .

منوچهری .


|| (ص ) بمعنای دائم ؛ فتن دیم ؛ ای ثملاالارض مع دوام . (از ذیل اقرب الموارد).

دیم . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند با 15 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


دیم . [ دَ ] (ص ، اِ) زراعتی که از باران آب خورد. دیمه و دیمی نیز گویند. دمه . غثری . عذی . عثرة. بخسی . کشت از باران آب خورده . (یادداشت لغتنامه ). زرع دیمی . مقابل آبی یا مسقوی . (یادداشت دهخدا). پاریاب . فاریاب . نوعی زراعت در نواحی کم آب که بدون آبیاری و مستقیماً بوسیله ٔ باران بعمل می آید. این نوع زراعت در مناطق سردسیر در سرزمینهایی قرین موفقیت است که بارش سالیانه آنها میان 25 تا 50 سانتیمتر باشد. در سرزمینهای مناطق گرمسیر که شرایط اقلیمی سبب تبخیر سریع رطوبت میشود اگر بارش سالیانه تا حدود 76 سانتیمتر باشد زراعت دیم میتوان بعمل آورد. در زراعت دیم نباتاتی میتوان کشت کرد که در برابر کم آبی مقاوم باشند (مانند گندم ، جو، ذرت ، چاودار، سیب زمینی ، پنبه و علوفه ). در زراعت دیم زمین را معمولاً یکسال در میان کشت می کنند ولی شخم و از بردن قشرهای سخت [ که پس از بارندگی یا آبیاری روی زمین تشکیل میشود] همه ساله و بعد از هر بارندگی تکرار میشود تا آب باران دوساله برای تولید محصول در یک سال بمصرف برسد.روشهای زراعت دیم نسبت به نوع خاک اقلیم و نباتات متفاوت اند ولی احتمالاً نیمی از زمینهای زراعتی جهان بطور دیم زراعت میشوند. در غالب نقاط ایران مقدار محصول زمینهای دیمی بیش از مقدار محصول زمینهائی است که آبیاری میشوند. در سال 1341 قریب 3/9 میلیون هکتار از اراضی زراعتی ایران زیر کشت دیم بوده است در مقابل 2/3 ملیون هکتار زیر کشت آبی و 11/8 ملیون هکتار زمینهایی است که پس از برداشت محصول مدتی در آن زراعت نمیکنند (آیش ). (از دایرة المعارف فارسی ). || مزید مؤخر امکنه : سرخ دیم . (یادداشت مؤلف ).


فرهنگ عمید

روی، رخسار،چهره: عنبرین خطی و بیجاده لب و نرگس چشم / حبشی موی و حجازی سخن و رومی دیم (فرخی: ۲۴۶ ).
= دیمه
در قاب بازی، کسی که در بازی حق تقدم دارد.
ویژگی زراعتی که با آب باران نمو کند و آن را آب ندهند.

ویژگی زراعتی که با آب باران نمو کند و آن را آب ندهند.


در قاب‌بازی، کسی که در بازی حق تقدم دارد.


روی؛ رخسار؛چهره: ◻︎ عنبرین خطی و بیجاده‌لب و نرگس‌چشم / حبشی‌موی و حجازی‌سخن و رومی‌دیم (فرخی: ۲۴۶).


دیمه#NAME?


دانشنامه عمومی

دیم ممکن است یکی از موارد زیر باشد:
دیم زراعت و کشت بدون آبیاری است. در این روش نزولات آسمانی و باران تنها منبع تامین آب محصولات زراعی می باشند.
دیم ، همچنین یک لقب سلطنتی دربار انگلستان است که به بانوی فقید الیزابت تیلور اعطا شده بود.

دیم (ابهام زدایی). دیم ممکن است یکی از موارد زیر باشد:
دیم زراعت و کشت بدون آبیاری است. در این روش نزولات آسمانی و باران تنها منبع تأمین آب محصولات زراعی می باشند.

دانشنامه آزاد فارسی

دِیْم (dry farming)
از شیوه های کشاورزی متداول در مناطقی با میزان بارش سالانۀ ۳۸ تا ۵۰ سانتی متر. در این مناطق، معمولاً بخش عمدۀ بارش در بهار و اوایل تابستان می بارد و آبیاری مزارع نیز عملی نیست. میزان بذرافشانی با مقدار رطوبت خاک متناسب است و از روش هایی استفاده می شود که اتلاف آب و فرسایش خاک را به حداقل می رسانند. این قبیل زمین ها را غالباً یک سال در میان به آیش تابستانی می گذارند تا رطوبت در خاک ذخیره شود. لازم است محصولات دیمی کاری در برابر کم آبی مقاوم باشند و در اواخر بهار یا در فصل پاییز برسند. غالباً گونه های خاص گندم، جو، ذرت، ذرت خوشه ای، و چاودار را به صورت دیم می کارند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دیم: به زراعت آبیاری شده با باران می گویند.
به زراعتی که با دلو، ماشین آلات و مانند آن آبیاری نشود و از آب طبیعی همچون باران مشروب گردد، دیم گویند.
زراعتی هم که با آب جاری بر روی زمین یا از طریق ریشه از آب مجاور خود سیراب می شود، حکم دیم را دارد.
کاربرد فقهی
از عنوان دیم، در باب زکات، سخن گفته اند.
احکام زکات دیم
۱)مقدار زکات غلّات چهارگانه (گندم، جو، کشمش و خرما) در دیم و آنچه در حکم دیم است یک دهم و در غیر دیم (آبی)، یک بیستم است.
۲)زراعتی که از هر دو طریق(آبی و دیم) آبیاری شده، در صورت غلبه ی یک جهت، زکات، تابع همان جهت و در صورت تساوی، در نصف زراعت یک دهم و در نصف دیگر یک بیستم زکات تعلّق می گیرد.


واژه نامه بختیاریکا

دیدم
بَزگی

پیشنهاد کاربران

در زبان گیلکی= صورت، رخسار، چهره

در گویش تاتی ( dim ) صورت و چهره را گویند

دم در زبان ملکی گالی بشکرد

دیم ( dim ) به معنی چهره، رخسار، صورت، از واژگان پهلوی آذری و تاتی، تالشی، گیلکی.
ریشه دیم از "دَیمَن" daēman در اوستایی است همچنین در پهلوی میانه "دیتَن" و در فارسی امروزی "دیدن"

وَهار و وُل و �دیم� یار خوش بی
اَوِی یاران مَه وُل بی مَه وَهاران
شعر از همام تبریزی

دیده هم که از این واژه است گاهی به معنی چشم است که امروزه گاهی در جنوب غرب ایران به کار میرود.

پر از درد خوالیگران را جگر
پر از خون دو "دیده" پر از کینه سر
فردوسی

باید از این گنجینه واژگان برای توانمندتر ساختن فارسی بهره برد و واژه های نوین ساخت.

نمونه:
اندردیم: iinterface
رودیم: surface
وادیم: deface
بازدیم: reface


کلمات دیگر: