کلمه جو
صفحه اصلی

انتقال


مترادف انتقال : جابجایی، نقل، سرایت، احاله، واگذاری

برابر پارسی : جابجایی، ترابرد، برگردان، جابجا کردن

فارسی به انگلیسی

transfer, transmission, transition, devolution, gradation, cession, negotiation, relocation, removal, switch, transference, change - over, switch - over

transfer, transmission, change - over, switch - over


devolution, gradation, negotiation, relocation, removal, switch, transfer, transference, transition, transmission


فارسی به عربی

ارسال , انتقال , حدس , کفالة , نقل

عربی به فارسی

انتقال , عبور , تغيير از يک حالت بحالت ديگر , مرحله تغيير , برزخ , انتقالي


مترادف و متضاد

۱. جابجایی، نقل
۲. سرایت
۳. احاله، واگذاری


جابجایی، نقل


سرایت


احاله، واگذاری


transfer (اسم)
واگذاری، انتقال، سند انتقال، تحویل، نقل

shunt (اسم)
انتقال، مقاومت موازی

transmission (اسم)
ارسال، سخن پراکنی، مخابره، انتقال، سرایت، عبور، فرا فرستی

transmittance (اسم)
ارسال، انتقال، پراکنش

transmittal (اسم)
ارسال، انتقال

shift (اسم)
تعویض، تغییر، تناوب، نوبت، استعداد، تعبیه، ابتکار، حقه، عوض، انتقال، توطئه، تغییر مکان، تغییر جهت، نوبت کار، مبدله، نقشه خائنانه

devolution (اسم)
واگذاری، انحطاط، انتقال، فساد تدریجی، نزول، تفویض اختیارات

turnover (اسم)
تعویض، برگشت، انتقال، محصول، برگشتگی، بازده، تغییر و تبدیل، عملکرد، حجم معاملات، قطاب، عایدی فعالیت، واژگون شدگی

transportation (اسم)
تبعید، انتقال، حمل و نقل، بارکشی، ترابری، نقل، سرویس باربری

conveyance (اسم)
واگذاری، حمل، انتقال، سند انتقال، وسیله نقلیه

transition (اسم)
تحول، انتقال، عبور، برزخ، گذار، مرحله تغییر، تغییر از یک حالت بحالت دیگر

conductance (اسم)
هدایت، رسانایی، انتقال، میزان هدایت، ضریب هدایت، میزان رسانایی، قدرت هدایت

conduction (اسم)
رهبری، هدایت، رسانایی، انتقال، بردن جریان

remittance (اسم)
پرداخت، انتقال، پول، تادیه، وجه ارسالی، فرستادن پول

reassignment (اسم)
انتقال

remitment (اسم)
پرداخت، انتقال، ارسال وجه

transmittancy (اسم)
ارسال، انتقال، پراکنش

فرهنگ فارسی

جابجاشدن، ازجائی بجای دیگررفتن، نقل کردن، درفارسی به معنی واگذاری چیزی ازمال خودبدیگری، ونیزدرک کردن ودریافت مطلبی
۱ - ( مصدر ) جابجا شدن از جایی بجای دیگر رفتن نقل کردن کوچیدن کوچ کردن. ۲ - مردن در گذشتن. ۳ - محل کار کارمندی از وزارتخانه اداره دایرهای بوزارتخانه اداره یا دایر. دیگر تغییر یافتن . ۴ - عوض شدن مای. یک قطعه و آن در موسیقی سازی وزهی هر دو انجام میگیرد . ۵ - ( اسم ) نقل جابجا شدگی . ۶ - واگذاری چیزی از مال خودبدیگری . ۷ - درک مطب دریافت اندریافت . ۸ - موت فوت در گذشت . یاانتقال بانکی . برگردان .

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) از جایی به جایی رفتن ، کوچ کردن . ۲ - (اِمص . ) وا - گذاری ، نقل مکان کردن .

لغت نامه دهخدا

انتقال. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) از جایی بجایی شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( مجمل اللغه ) ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). از جایی بجایی بگشتن. ( از اقرب الموارد ). از جایی بجایی رفتن. ( غیاث اللغات ). از جایی بجایی رفتن و نقل نمودن.( آنندراج ). جابجا شدن. از جایی بجای دیگر رفتن. نقل کردن. کوچیدن. کوچ کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). گویندنقلته من موضع الی موضع کذا فانتقل. ( از ناظم الاطباء ). || تند رفتن ، چنانکه گفته اند: «لو طلبونا وجدونا ننتقل ُ». ( از اقرب الموارد ). || مردن. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). مردن. درگذشتن. ( فرهنگ فارسی معین ). گویند انتقل فلان الی رحمةاﷲ أو الی رضوانه. ( از اقرب الموارد ). || گذاشتن اسب دو پایش را در جای دو دستش در هنگام رفتن. ( از المنجد ). || بخود نقل کردن : انتقلته ؛ نقلته الی نفسی. ( از اقرب الموارد ). || ( اصطلاح نجوم ) عبارت از تحویل قمر است و تحویلات قمر را انتقالات گفته اند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح کلام ) عبارت از حصول شی است در حیزی پس از آنکه در حیزی دیگر بوده باشد و این انتقال جوهر است ، و انتقال عرض آنست که عرضی که قبلاً در محلی قائم بوده ، عیناً در محلی دیگر قائم گردد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح علم جدل ) آنست که استدلال کننده قبل از آنکه حکم را اثبات کند از کلامی بکلامی دیگر منتقل شود و برای مجاب کردن طرف از لونی دیگر با وی سخن گوید چنانکه در مناظره ابراهیم خلیل با جبار بود که ابراهیم گفت : ربی الذی یُحیی و یمیت.جبار گفت : انا احیی و امیت ، پس کسی را که واجب القتل بود آزاد کرد و کسی دیگررا که قتل او واجب نبود کشت. ابراهیم متوجه شد که جبار معنی احیاء و اماته را نفهمیده است و گفت : فان اﷲ یأتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب . جبار نتوانست و مبهوت ماند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همین کتاب شود.
- انتقال ذهن ؛ در تداول حکمت اشراق ، توجه ذهن : فیضل ضلالاً مبیناً بخلاف صاحب الاشراقات العقلیة لانتقال ذهنه عند سماع تلک الالفاظ الی ما باشره من النور بالذوق و وصل الیه بالیقین. ( شرح اشراق صص 307 - 308 ).
- انتقال محمود ؛ ( اصطلاح طب ) رانده شدن مادّه است از عضوی شریف به عضوی خسیس. ( یادداشت بخط مؤلف ).
|| ( اِمص ) نقل و جابجاشدگی. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). نقل مکان و تبدیل مکان. ( ناظم الاطباء ) : خوش آمد امیرالمؤمنین را انتقال آن امام بدار قرار چرا که میداند خدا عوض میدهد به او همصحبتی پیغمبران نیکوکار را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310 ). || تحویل و مهاجرت. ( ناظم الاطباء ). || اخراج بلد ( کذا ). || عبور و گذار. مرگ. ( ناظم الاطباء ). موت. فوت. درگذشت. ( فرهنگ فارسی معین ). رحلت. وفات : از زوال و فنا وانتقال... امن صورت نبندد. ( کلیله و دمنه ).

انتقال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) از جایی بجایی شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مجمل اللغه ) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). از جایی بجایی بگشتن . (از اقرب الموارد). از جایی بجایی رفتن . (غیاث اللغات ). از جایی بجایی رفتن و نقل نمودن .(آنندراج ). جابجا شدن . از جایی بجای دیگر رفتن . نقل کردن . کوچیدن . کوچ کردن . (فرهنگ فارسی معین ). گویندنقلته من موضع الی موضع کذا فانتقل . (از ناظم الاطباء). || تند رفتن ، چنانکه گفته اند: «لو طلبونا وجدونا ننتقل ُ». (از اقرب الموارد). || مردن . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). مردن . درگذشتن . (فرهنگ فارسی معین ). گویند انتقل فلان الی رحمةاﷲ أو الی رضوانه . (از اقرب الموارد). || گذاشتن اسب دو پایش را در جای دو دستش در هنگام رفتن . (از المنجد). || بخود نقل کردن : انتقلته ؛ نقلته الی نفسی . (از اقرب الموارد). || (اصطلاح نجوم ) عبارت از تحویل قمر است و تحویلات قمر را انتقالات گفته اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح کلام ) عبارت از حصول شی ٔ است در حیزی پس از آنکه در حیزی دیگر بوده باشد و این انتقال جوهر است ، و انتقال عرض آنست که عرضی که قبلاً در محلی قائم بوده ، عیناً در محلی دیگر قائم گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح علم جدل ) آنست که استدلال کننده قبل از آنکه حکم را اثبات کند از کلامی بکلامی دیگر منتقل شود و برای مجاب کردن طرف از لونی دیگر با وی سخن گوید چنانکه در مناظره ٔ ابراهیم خلیل با جبار بود که ابراهیم گفت : ربی الذی یُحیی و یمیت .جبار گفت : انا احیی و امیت ، پس کسی را که واجب القتل بود آزاد کرد و کسی دیگررا که قتل او واجب نبود کشت . ابراهیم متوجه شد که جبار معنی احیاء و اماته را نفهمیده است و گفت : فان اﷲ یأتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب . جبار نتوانست و مبهوت ماند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همین کتاب شود.
- انتقال ذهن ؛ در تداول حکمت اشراق ، توجه ذهن : فیضل ضلالاً مبیناً بخلاف صاحب الاشراقات العقلیة لانتقال ذهنه عند سماع تلک الالفاظ الی ما باشره من النور بالذوق و وصل الیه بالیقین . (شرح اشراق صص 307 - 308).
- انتقال محمود ؛ (اصطلاح طب ) رانده شدن مادّه است از عضوی شریف به عضوی خسیس . (یادداشت بخط مؤلف ).
|| (اِمص ) نقل و جابجاشدگی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). نقل مکان و تبدیل مکان . (ناظم الاطباء) : خوش آمد امیرالمؤمنین را انتقال آن امام بدار قرار چرا که میداند خدا عوض میدهد به او همصحبتی پیغمبران نیکوکار را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310). || تحویل و مهاجرت . (ناظم الاطباء). || اخراج بلد (کذا). || عبور و گذار. مرگ . (ناظم الاطباء). موت . فوت . درگذشت . (فرهنگ فارسی معین ). رحلت . وفات : از زوال و فنا وانتقال ... امن صورت نبندد. (کلیله و دمنه ).
احمد آخرزمان را انتقال
در ربیعالاول آمد بی جدال .

مولوی .


|| چیزی را از ملک خود بیرون کردن و بملک دیگری دادن . (ناظم الاطباء). واگذاری چیزی از مال خودبدیگری . || (اصطلاح اداری ) تغییر محل کار کارمندی از وزارتخانه ، اداره ، دایره ، بوزارتخانه ، اداره یا دایره ٔ دیگر. || (اصطلاح موسیقی ) عوض شدن مایه ٔ یک قطعه ، و آن در موسیقی سازی و زهی ، هردو انجام میگیرد. || درک مطلب . دریافت . اندریافت . (فرهنگ فارسی معین ).
- انتقال بانکی ؛ در بانکداری ، برگردان . (از فرهنگ فارسی معین ).
- سریعالانتقال ؛آنکه مطلب را زود درک کند.

فرهنگ عمید

۱. جابه جا کردن چیزی یا کسی.
۲. جابه جا شدن.
۳. تغییر کردن محل کار کارمند یا کارگر.
۴. سرایت کردن.
۵. (جامعه شناسی ) منتقل شدن از یک نظام اجتماعی به نظام اجتماعی دیگر: انتقال از فئودالیسم به سرمایه داری.
۶. (ریاضی ) تبدیلی که در آن همۀ نقاط یک شکل مسطح با یک بردار تغییر مکان جابه جا می شوند.
۷. (اقتصاد ) منتقل کردن مبلغی از یک حساب به حساب دیگر.
۸. درک کردن و دریافت مطلبی.
۹. (موسیقی ) نوشتن یا اجرای یک قطعۀ موسیقی در مایۀ دیگر، مُدلاسیون.
۱۰. [قدیمی، مجاز] مرگ.

دانشنامه عمومی

انتقال ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
انتقال (روان شناسی)
ضریب انتقال
انتقال انرژی الکتریکی
انتقال (فیلم)
انتقال (فیزیک)
انتقال (موسیقی)

دانشنامه آزاد فارسی

انتقال (روان کاوی). اِنتِقال (روان کاوی)(transference)
انتقال احساسات و امیال تجربه شدۀ بیمار در رابطه های قبلی خود، به رابطۀ فعلی با روان کاو. رابطۀ انتقالی، که نخستین بار زیگموند فرویدآن را در ۱۸۹۵ توصیف کرد، غالباً به شکل منفی یا مثبت است. در انتقال مثبتبیمار از روان کاو اطاعت می کند یا ارزشی بیش از حدّ واقعی برای او قائل می شود. در انتقال منفیبیمار نافرمانی می کند یا از روان کاو بیزار است. انتقال مثبت برای مقاومت دربرابر یادآوری مطالب ناخوشایند به کار می آید؛ اما انتقال منفی، اغلب جریان درمان را مختل می کند و بنابراین، معمولاً از آن احتراز می شود. فروید رابطۀ انتقالی را برای روان کاوی ابزاری اساسی تلقی می کرد، اما برخی مکاتب بعدی آن را اثری جانبی می دانند که باید در ابتدای درمان با آن مقابله شود.

انتقال (ژنتیک). اِنتِقال (ژنتیک)(transduction)
انتقال مادۀ وراثتی بین یاخته ها، به وسیلۀ عنصر ژنتیکیعفونی و آلوده سازی مانند ویروس. در مهندسی ژنتیک، از انتقال برای تولید انواع جدید باکتری ها استفاده می کنند.

انتقال (موسیقی). انتقال (موسیقی)(transposition)
(یا: تراگذاری) اجرای قطعه در گامی متفاوت با آن که در نت نوشته مشخص شده است ، یا ظاهر شدن یک تِم یا موتیفدر گامی دیگر. ساز انتقالی، سازی است که نت های معمولی یک گام را در گام دیگری تولید کند، مثلاً سازی که در سی بمل باشد، مانند کلارینتسی بمل ، یک پرده بم تر از نت نوشته صدا می دهد. سازی که در رِ باشد یک پرده بالاتر صدا می دهد. هورن باسِتیا هورن فرانسوی در فا یک پنجم بم تر از نت نوشته صدا می دهد (تمامی این نت نوشته ها در گام دو درنظر گرفته شده اند). پاساژی از موسیقی که در آن یک جمله به صورت انتقال یافته تکرار شود، سکانسنام دارد.

انتقال (مکانیک). انتقال (مکانیک)(translation)
(یا: حرکت انتقالی) حرکت خطی نقطه ای در فضا، بدون هیچ نوع چرخش. در واقع، انتقال متضمن جابه جایی بدون رفت و برگشت جسم یا ماده از یک مکان به مکان دیگر است. هنگام حرکت، اگر خطوطی که موقعیت های متغیر هر نقطه از جسم را دوبه دو به هم وصل می کنند، با امتدادهای ثابتی موازی باشند، حرکت انتقالی است.

فرهنگ فارسی ساره

ترابرد، جابجای


فرهنگستان زبان و ادب

{transfer} [ورزش] جابه جایی بازیکن از باشگاهی به باشگاه دیگر که در طی مراحل اداری و حقوقی و در زمان مشخص و معمولاً در مقابل مبادلۀ مبلغی صورت می گیرد
{transference} [روان شناسی] در روان کاوی، برون فکنی احساسات و آرزوهای ناخودآگاهانۀ فرد به روان کاو، یعنی برون فکنی آن دسته از احساسات و آرزوهایی که دراصل به افراد مهم زندگی فرد در دوران کودکی اش معطوف بوده اند، مانند پدر و مادر
{translation} [فیزیک] جابه جایی جسم در فضا بی آنکه شکل یا سمت گیری آن تغییر کند
{transmission} [علوم سلامت] رفتن عامل بیماری زا از یک میزبان به میزبان دیگر
{transposition} [موسیقی] نت نویسی یا اجرای موسیقی در نغمه ای متفاوت با نغمۀ اولیه

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] انتقال،از مطهرات است و همچنین گردیدن از حالتی به حالتی دیگر یا از حکمی به حکمی دیگر و یا جابه ‎جا شدن ملک یا حقی از شخصی به دیگری را انتقال می گویند که از انتقال به معنای نخست در باب طهارت سخن رفته و به مفهوم دوم به مناسبت در بابهای طهارت، صلات، حجر، ضمان، طلاق، ظهار و ارث سخن گفته‏اند.
مراد از آن، انتقال نجس به جسم پاک و جزئی از آن شدن است، همچون انتقال خون انسان یا حیوان دارای خون جهنده به بدن پشه که خون جهنده ندارد یا انتقال ادرار نجس ـ مانند ادرار انسان ـ به گیاه از راه ریشه.

شرط مطهر بودن انتقال
انتقال، از مطهرات است به شرط آنکه نجس حقیقتاً به جسم پاک نسبت داده شود. برای نمونه، در مثال بالا، خون پشه بر آن صدق می کند. بنابراین، اگر پس از انتقال، این نسبت، مشکوک باشد، حکم به طهارت آن نمی‏شود.

حکم انتقال
حکم انتقال بر حسب موارد، مختلف است که بدان اشاره می‏شود.

← انتقال به بدل
...

[ویکی فقه] انتقال (ابهام زدایی). واژه انتقال ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • انتقال (فقه)، از اصطلاحات فقهی به معنای گردیدن از حالتی به حالتی دیگر یا از حکمی به حکمی دیگر و یا جابه جا شدن ملک یا حقی از شخصی به دیگری یا یکی از مطهرات• انتقال (روان شناسی)، یکی از اصطلات به کار رفته در روان شناسی و یکی از مهم ترین منابع محتوایی برای روانکاوی
...

[ویکی فقه] انتقال (روان شناسی). انتقال، یکی از مهم ترین منابع محتوایی برای روانکاوی است. در روانکاوی، نگرش های درمان جو نسبت به درمانگر، بخش مهمی از جریان درمان به شمار می آید. درمان جو دیر یا زود پاسخ های عاطفی نیرومندی نسبت به روانکاو پیدا می کند.این پاسخ ها گاه مثبت و دوستانه است و گاهی منفی و خصمانه. این واکنش ها غالبا مناسبتی با آنچه که در جلسات درمانی روی می دهد، ندارد. درمانگران روان پویشی باید به آرامی و عمیقا گوش کنند، ولی نباید افشاگری های مُراجع آنها را شوکه کند و نباید عقاید یا قضاوت های خود را ابراز کنند.
روابط فرد با دیگران و دنیا، برگرفته از تعارضات ناهشیار است. شیوه ادراک دیگران از سوی بزرگسالان و رابطه آنها با دیگران، تقریبا محصول احساسات و آرزوهای ناهشیاری است که آنها در دوران کودکی نسبت به اطرافیانشان داشته اند.آنها احساسات و واکنش های خود نسبت به پدر و مادرشان را به دیگران انتقال می دهند و از دیگران به عنوان مفرهایی بر آرزوها، احساسات و تخیلات تغییرشکل یافته خود استفاده می کنند؛ همچنین به این روش می خواهند به آرزوها و تخیلات خویش اقرار نکنند.
تاد، جودیت و بوهارت، آرتور، اصول روان شناسی بالینی و مشاوره، ترجمه مهرداد فیروزبخت، تهران، مؤسسه فرهنگی رسا، ۱۳۷۹، چاپ اول، ص۲۰۹.
بیمار در جریان واکنش های انتقال، دست خوش احساساتی نسبت به روانکاو می شود که برازنده روانکاو نیست، بلکه در واقع به افراد مهم زندگی گذشته بیمار مربوط می شود.
پروچاسکا، جیمز و نورکراس، جان، نظریه های روان درمانی، ترجمه یحیی سیدمحمدی، تهران، رشد، ۱۳۸۱، چاپ اول، ص۷۹ - ۸۰.
گاهی انتقال به صورت خطای ادراکی ظاهر می شود. مثلا درمان جو با گذاردن درمانگر در نقش مادر خود، وی را به خطا در لباس مادر خود می بیند. اما در اکثر موارد بیمار فقط احساساتی را نسبت به روانکاو نشان می دهد که نسبت به افراد با اهمیت دوران کودکی خود احساس می کرده است.
اتکینسون، ریتا و دیگران، زمینه روان شناسی، ترجمه محمدنقی براهنی و دیگران، تهران، رشد، ۱۳۷۸، چاپ هشتم، ج۲، ص۲۶۷.
...

[ویکی فقه] انتقال (فقه). انتقال،از مطهرات است و همچنین گردیدن از حالتی به حالتی دیگر یا از حکمی به حکمی دیگر و یا جابه ‎جا شدن ملک یا حقی از شخصی به دیگری را انتقال می گویند که از انتقال به معنای نخست در باب طهارت سخن رفته و به مفهوم دوم به مناسبت در بابهای طهارت، صلات، حجر، ضمان، طلاق، ظهار و ارث سخن گفته‏اند.
مراد از آن، انتقال نجس به جسم پاک و جزئی از آن شدن است، همچون انتقال خون انسان یا حیوان دارای خون جهنده به بدن پشه که خون جهنده ندارد یا انتقال ادرار نجس ـ مانند ادرار انسان ـ به گیاه از راه ریشه.

شرط مطهر بودن انتقال
انتقال، از مطهرات است به شرط آنکه نجس حقیقتاً به جسم پاک نسبت داده شود. برای نمونه، در مثال بالا، خون پشه بر آن صدق می کند. بنابراین، اگر پس از انتقال، این نسبت، مشکوک باشد، حکم به طهارت آن نمی‏شود.
جواهر الکلام ج۶، ص۲۹۳.
حکم انتقال بر حسب موارد، مختلف است که بدان اشاره می‏شود.

← انتقال به بدل
...

پیشنهاد کاربران

ترابرد

جابجایی و برده
جابجایی بازیکنان تیم های فوتبال
برق به روستای فلان انتقال داده شد
برق به روستای فلان برده شد


ان الدنیا دار خبال و وبال و زوال و انتقال لا تساوی لذاتها تنغیصها و لا یفی سعودها بنحوسها و لا یقوم صعودها بهبوطها. ( از غررالحکم مولای متقیان علی علیه السلام )

به راستی که جهان سرای فساد و تبهکاری و رنج و نیستی و دگرگون گشتن است. لذاتش با مکدر ساختنش برابری نمی‏کند و نیک بختیش به بد بختیش و بالا رفتنش به پایین آمدنش ارزش ندارد.

برای واژه های عربی می توان برابر سازی کرد
ولی کار دیگه ای هم که میشه کرد اینه:
این واژه های را کنار بگذاریم ، زبان خودش واژه میسازه و راهش رو پیدا میکنه

بردن

گذار، روانه کردن، کوچ

انتقال: [اصطلاح حقوق] زوال مالکیت مالک نسبت به مال معین به نفع مالک جدید.

انتقال : [اصطلاح فقهی] جابه جایی، جابه جا شدن چیز نجس به نحوی که دیگر شئ اول محسوب نشود مانند انتقال خون انسان به پشه.

چیزی را از جایی به جایی بردن یا جا به جا کردن

یک: ( روی دستگاه تلفن برای وصل کردن به داخلی ) تَرابُرد، جابه جایی
دو: ( کار فیزیکی ) تَرابَری، جابه جایی

زوال مالکیت مالک نسبت به مال معین به نفع مالک جدید.

فرستادن

یک: ( روی دستگاه تلفن برای وصل کردن به داخلی ) تَرابُرد، جابه جایی
دو: ( کار فیزیکی ) تَرابَری، جابه جایی
سه: ( مالی ) تَراکُنِش

پیشنهاد واژه: ( زِبَررفتن ) / زِبَررفت /زِبَرراندن
( زِبَررفتن: انتقال یافتن )
در زبان المانی هنگامیکه x به y انتقال می یابد یا تبدیل می شود می گویند:
( x in y uebergehen ) که برابر با عبارتهای زیر از زبان انگلیسی است:
( to change into sth//to transition into sth//to pass into sth )
که ما برای نمونه می توانیم بگوییم: x به y زِبَرمی رود ( انتقال می یابد ) .
( اَندریافتِ من چنین است که پیشوند ( زِبَر یا ازبَر ) به خوبی ( انتقال، تبدیل ) را بازنمایی می کند. )
همچنین:
پارسی / انگلیسی / آلمانی
زِبَررفت/ Uebergang / crossover، shift، passage، transition
برای نمونه : eine Uebergang von x zu y = زِبَررفتی از x به y
( ( می توانیم واژه ( گذار ) را نیز بکار بگیریم ( برای نمونه گذار از x به y ) ، ولی کارواژه یِ ( گذار ) یعنی ( گذاردن ) ، تبدیل و انتقال دهی را بازنمایی نمی کند، و از همین رو نیازمند به پیشوندی به مانند ( تَرا ) هست:تراگذاری، تراگذاردن و. . . . ) ) .
( انتقال دادن:زِبَرراندن )
پارسی/انگلیسی / آلمانی
زِبَرراندن/ ueberfuehren / to convert، transfer، convey
x را به y زِبَرمی رانیم = x را به y انتقال می دهیم ( یا تبدیل می کنیم ) =
x in y ueberfuehren
از همین کارواژه ( زبرراندن ) نیز می توان واژگانی نو ساخت.


کلمات دیگر: