انتقال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) از جایی بجایی شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مجمل اللغه ) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). از جایی بجایی بگشتن . (از اقرب الموارد). از جایی بجایی رفتن . (غیاث اللغات ). از جایی بجایی رفتن و نقل نمودن .(آنندراج ). جابجا شدن . از جایی بجای دیگر رفتن . نقل کردن . کوچیدن . کوچ کردن . (فرهنگ فارسی معین ). گویندنقلته من موضع الی موضع کذا فانتقل . (از ناظم الاطباء). || تند رفتن ، چنانکه گفته اند: «لو طلبونا وجدونا ننتقل ُ». (از اقرب الموارد). || مردن . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). مردن . درگذشتن . (فرهنگ فارسی معین ). گویند انتقل فلان الی رحمةاﷲ أو الی رضوانه . (از اقرب الموارد). || گذاشتن اسب
دو پایش را در جای دو دستش در هن
گام رفتن . (از المنجد). || بخود نقل کردن : انتقلته ؛ نقلته الی نفسی . (از اقرب الموارد). || (اصطلاح نجوم ) عبارت از تحویل قمر است و تحویلات قمر را انتقالات گفته اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح کلام ) عبارت از حصول شی ٔ است در حیزی پس از آنکه در حیزی دیگر بوده باشد و این انتقال جوهر است ، و انتقال عرض آنست که عرضی که قبلاً در محلی قائم بوده ، عیناً در محلی دیگر قائم گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح علم جدل ) آنست که استدلال کننده قبل از آنکه حکم را اثبات کند از کلامی بکلامی دیگر منتقل شود و برای مجاب کردن طرف از لونی دیگر با وی سخن گوید چنانکه در مناظره ٔ ابراهیم خلیل با جبار بود که ابراهیم گفت : ربی الذی یُحیی و یمیت .جبار گفت : انا احیی و امیت ، پس کسی را که واجب القتل بود آزاد کرد و کسی دیگررا که قتل او واجب نبود کشت . ابراهیم متوجه شد که جبار معنی احیاء و اماته را نفهمیده است و گفت : فان اﷲ یأتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب . جبار نتوانست و مبهوت ماند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همین کتاب شود.
-
انتقال ذهن ؛ در تداول حکمت اشراق ، توجه ذهن
: فیضل ضلالاً مبیناً بخلاف صاحب الاشراقات العقلیة لانتقال ذهنه عند سماع تلک الالفاظ الی ما باشره من النور بالذوق و وصل الیه بالیقین . (شرح اشراق صص
307 -
308).
-
انتقال محمود ؛ (اصطلاح طب ) رانده شدن مادّه است از عضوی شریف به عضوی خسیس . (یادداشت بخط مؤلف ).
|| (اِمص ) نقل و جابجاشدگی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). نقل مکان و تبدیل مکان . (ناظم الاطباء)
: خوش آمد امیرالمؤمنین را انتقال آن امام بدار قرار چرا که میداند خدا عوض میدهد به او همصحبتی پیغمبران نیکوکار را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
310). || تحویل و مهاجرت . (ناظم الاطباء). || اخراج بلد (کذا). || عبور و گذار. مرگ . (ناظم الاطباء). موت . فوت . درگذشت . (فرهنگ فارسی معین ). رحلت . وفات
: از زوال و فنا وانتقال ... امن صورت نبندد. (کلیله و دمنه ).
احمد آخرزمان را انتقال
در ربیعالاول آمد بی جدال .
مولوی .
|| چیزی را از ملک خود بیرون کردن و بملک دیگری دادن . (ناظم الاطباء). واگذاری چیزی از مال خودبدیگری . || (اصطلاح اداری ) تغییر محل کار کارمندی از وزارتخانه ، اداره ، دایره ، بوزارتخانه ، اداره یا دایره ٔ دیگر. || (اصطلاح
موسیقی ) عوض شدن مایه ٔ یک قطعه ، و آن در موسیقی
سازی و زهی ، هردو انجام میگیرد. || درک مطلب . دریافت . اندریافت . (فرهنگ فارسی معین ).
-
انتقال بانکی ؛ در بانکداری ، برگردان . (از فرهنگ فارسی معین ).
-
سریعالانتقال ؛آنکه مطلب را زود درک کند.