مترادف موازنه : تعادل، تعادل، توازن، همسنگی، سنجش، مقایسه
متضاد موازنه : عدم توازن
برابر پارسی : برابری، برابر کردن، همسنگی
balance, equilibrium
equilibrium, equipoise, parity
موازنه , تعادل , ارامش , سکون
تعادل، تعادل، توازن، همسنگی ≠ عدمتوازن
سنجش، مقایسه
۱. تعادل، تعادل، توازن، همسنگی
۲. سنجش، مقایسه ≠ عدمتوازن
حالتی در یک واکنش شیمیایی که در آن واکنشدهندهها و فراوردههای واکنش از قوانین پایستگی جِرم و بار پیروی میکنند
خواجوی کرمانی .
موازنة. [ م ُ زَ ن َ ] (ع مص ) برابر کردن میان دو چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هذا یوازن هذا؛ این بر وزن آن است . (ناظم الاطباء). با چیزی هم وزن بودن . (غیاث ). با کسی همسنگ آمدن . (المصادر زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). || رویاروی ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقابله و رویاروی کردن . || روباروی شدن کسی را. (ناظم الاطباء). || پاداش کردار دادن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
۱. هموزن کردن؛ سنجیدن دوچیز و برابر کردن آنها با هم.
۲. (ادبی) در بدیع، آوردن کلماتی هموزن در دو مصراع، مانندِ این شعر: آنکه بیرون برد رفعش چین ز رخسار سپر / و آنکه دور افکند عدلش خم ز ابروی کمان ـ پرتوی از رٲی او پیرایۀ خورشیدوماه / نکتهای از لفظ او سرمایۀ دریاوکان (ظهیر فاریابی: ۱۳۹)؛ مماثله.
برابری، همسنگ