کلمه جو
صفحه اصلی

ترصیع


مترادف ترصیع : جواهرنشانی، جواهرنشان کردن، به جواهر آراستن، آمودن

فارسی به انگلیسی

inlaying with gems, using words which correspond in measureand rime


مترادف و متضاد

جواهرنشان کردن


به‌جواهر آراستن


آمودن


جواهرنشانی


۱. جواهرنشانی
۲. جواهرنشان کردن
۳. بهجواهر آراستن
۴. آمودن


فرهنگ فارسی

جواهرنشاندن برچیزی، گوهرنشان ساختن، مرصع
۱- ( مصدر ) گوهر نشان کردنجواهر نشاندن. ۲- صورتهای مختلف بنغمات موسیقی دادن . ۳- ( اسم ) گوهر نشانی . ۴- یکی بودن کلمات مصراعی با مصراع دیگر یا جمله ای یا جمل. دیگر در وزن و حروف خوانیم : (( ای منور بتو نجوم جلال وی مقرر بتو رسوم کمال . ) ) ( وطواط ) جمع : ترصیعات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) جواهر نشاندن بر چیزی . ۲ - آوردن کلماتی در دو مصراع یا دو جمله که از نظر وزن و سجع یکی باشند.

لغت نامه دهخدا

ترصیع. [ ت َ ] ( ع مص ) جواهر درنشاندن. ( دهار ). درنشاندن جواهر در چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جواهر نشاندن در چیزی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). جواهردر زر نشاندن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || برشته درآوردن گوهر در گردن بند. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). گوهر به رشته کردن. ( ترجمان البلاغه رادویانی ). || به ترتیب نیک درست درنشاندن چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بهم بافتن چیزی. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ): رصع الطائر عشّه بالقضبان ؛ نزدیک هم قرار داد و بهم بافت شاخه های لانه را. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || اندازه کردن و یافتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اندازه کردن چیزی. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || شادمانی و خوشدلی کردن. || ( اصطلاح بدیع ) سخن را بخش بخش کردن هر کلمه ای بمقابل خود و وزن و رَوی یکسان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). در سخن مقابله هر لفظ، لفظی دیگر آوردن که قافیه به آن تواند شد. و بعضی محققان چنین نوشته اند... و به اصطلاح ، شاعر یا منشی در برابر هر کلمه ، کلمه ای دیگر بیارد که متفق الوزن و موافق القوافی باشد... ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). مثال از نظم ، شاعر گوید:
ای مصور ز تو کمال وفا
وی منور ز تو جمال صفا.
اهلی شیرازی :
گوهر او یافته درج شرف
اختر او یافته برج شرف.
در این شعر با وصف ترصیع، تجنیس هم یافته میشود، والا گوهر و اختر متجانس نیست. مثال نثر مرصع از اعجاز خسروی : امام معظم اعظم همام مکرم اکرم خیر ادریس عمل منیر برجیس محل حاکم والامقام حاتم دریاغلام شهاب الملة الظاهرة نصاب الدولة القاهرة مرجع الفحول و الاجلة منبع العقول و الادلة... ( از آنندراج ). آن است که الفاظ در وزن مساوی و در عَجُزها متفق باشند مانند قول خدای تعالی : ان الینا ایابهم. ثم ان الینا حسابهم . ( از تعریفات جرجانی )... آن است که دبیر و شاعر اندر نظم و نثر بخشهای سخن خانه خانه آرند چنانکه هر کلمه برابر بوده و متفق بوزن و حرفی از اول وی هم همچون آخر بوده. همچنانکه ابوطیب مصعبی گفت ( هَزَج ):
شکّرشکنست یا سخنگوی منست
عنبرذقنست یا سمنبوی منست.
اندر این بیت هر دو کلمه برابر افتادند و یکسان به وزن چون شکر با عنبر و شکن با ذقن و سخن با سمن و گوی بابوی. و چون اقسام سخن بدین مثال بود که یاد کردم آن را ترصیع خوانند، و این قسم را اندر بلاغت درجه ای بلند است و منزلتی شریف ، زیرا که بدام هر خاطری اندرنیاید و دست هر خردی به وی نرسد. مثال دیگر عنصری گوید( مُجْتَث ):

ترصیع. [ ت َ ] (ع مص ) جواهر درنشاندن . (دهار). درنشاندن جواهر در چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جواهر نشاندن در چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). جواهردر زر نشاندن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || برشته درآوردن گوهر در گردن بند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گوهر به رشته کردن . (ترجمان البلاغه ٔ رادویانی ). || به ترتیب نیک درست درنشاندن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بهم بافتن چیزی . (از اقرب الموارد) (از المنجد): رصع الطائر عشّه بالقضبان ؛ نزدیک هم قرار داد و بهم بافت شاخه های لانه را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || اندازه کردن و یافتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اندازه کردن چیزی . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || شادمانی و خوشدلی کردن . || (اصطلاح بدیع) سخن را بخش بخش کردن هر کلمه ای بمقابل خود و وزن و رَوی ّ یکسان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در سخن مقابله ٔ هر لفظ، لفظی دیگر آوردن که قافیه به آن تواند شد. و بعضی محققان چنین نوشته اند... و به اصطلاح ، شاعر یا منشی در برابر هر کلمه ، کلمه ای دیگر بیارد که متفق الوزن و موافق القوافی باشد... (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). مثال از نظم ، شاعر گوید:
ای مصور ز تو کمال وفا
وی منور ز تو جمال صفا.
اهلی شیرازی :
گوهر او یافته درج شرف
اختر او یافته برج شرف .
در این شعر با وصف ترصیع، تجنیس هم یافته میشود، والا گوهر و اختر متجانس نیست . مثال نثر مرصع از اعجاز خسروی : امام معظم اعظم همام مکرم اکرم خیر ادریس عمل منیر برجیس محل حاکم والامقام حاتم دریاغلام شهاب الملة الظاهرة نصاب الدولة القاهرة مرجع الفحول و الاجلة منبع العقول و الادلة ... (از آنندراج ). آن است که الفاظ در وزن مساوی و در عَجُزها متفق باشند مانند قول خدای تعالی : ان الینا ایابهم . ثم ان الینا حسابهم . (از تعریفات جرجانی )... آن است که دبیر و شاعر اندر نظم و نثر بخشهای سخن خانه خانه آرند چنانکه هر کلمه برابر بوده و متفق بوزن و حرفی از اول وی هم همچون آخر بوده . همچنانکه ابوطیب مصعبی گفت (هَزَج ):
شکّرشکنست یا سخنگوی منست
عنبرذقنست یا سمنبوی منست .
اندر این بیت هر دو کلمه برابر افتادند و یکسان به وزن چون شکر با عنبر و شکن با ذقن و سخن با سمن و گوی بابوی . و چون اقسام سخن بدین مثال بود که یاد کردم آن را ترصیع خوانند، و این قسم را اندر بلاغت درجه ای بلند است و منزلتی شریف ، زیرا که بدام هر خاطری اندرنیاید و دست هر خردی به وی نرسد. مثال دیگر عنصری گوید(مُجْتَث ّ):
گره گذاشته از قیر بر صحیفه ٔ سیم
زره نگاشته از مشک بر گل بادام .
رودکی گوید (رَمَل ):
کس فرستاد به سرّ اندرعیار مرا
که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا.
عبدالجبار زینبی گفت (رمل ):
روز بزمت نامدارا فاخته انبازِ باز
روزرزمت کامکارا شیر شاگرد شبان .
عنصری گوید (متقارِب ):
بدیدارْ ماهی بکردارْ شاهی
بفرهنگ ْ پیری بدولت ْ جوانی
بفرمان ْ قضایی بمیدان ْ بلایی
بنعمت ْ زمینی بقدرْ آسمانی .
بیتی سراسر مرصع بر سبیل دعای پایان قصیده ، قمری جرجانی گوید (هزج ):
علو تختت کفوّ بختت فری ّ کارت پری ّ یارت
کژین ِ (؟) مشکین گزین ِ مسکن قرین ِ خوبان معین ِ یزدان .
عنصری گوید (هزج ):
بایسته یمین دول آن قاعده ٔ ملک
شایسته امین ملل آن خسرو دنیا.
منجیک گفت (قریب ):
نگذاشت چو تو هیچ رزم رستم
ناراست چو تو هیچ بزم دارا.
هم منجیک گوید (مجتث ):
بروی شمع فروزی مرا بگرد سرای
بموی عنبر سوزی ز فرق تا بقدم .

(از ترجمان البلاغه ٔ رادویانی ).


رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم چ دانشگاه ص 250 و کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی و مرآةالخیال ص 115 و نفایس الفنون ص 46 و اساس الاقتباس ص 597 و حدایق السحر چ اقبال صص 3 - 5 و ترصیع معالتجنیس و مرصع شود.

فرهنگ عمید

۱. جواهر نشاندن بر چیزی، گوهرنشان ساختن، مرصع ساختن.
۲. (ادبی ) در بدیع، آوردن الفاظ و کلماتی در دو مصراع یا دو جمله که در وزن و سجع مطابق باشند، مانند فراش و نقاش، منوّر و مقرّر، گریان و خندان، جلال و کمال، و مانند این بیت: هوا شد تیره و گریان به سان دیدۀ وامق / زمین شد تازه و خندان به سان چهرۀ عَذرا (رشیدالدین وطواط ).

دانشنامه عمومی

ترصیع از آرایه های ادبی است. ترصیع زمانی پدید می آید که یا کلمات دو قرینه سجعِ متوازی باشند یا یکسان باشند. ترصیع خوش وزن تر از موازنه است. ترصیع ابزاری برای موسیقی درونی شعر است و در اشعار مسعود سعد سلمان ، سعدی و رشیدالدین وطواط بسیار دیده می شود.
موازنه
تفاوت موازنه و ترصیع
در تمامی ابیات قصیده زیر سروده رشید وطواط آرایه ترصیع بکار برده شده است:
ای منور به تو نجوم جمال
وی مقرر به تو رسوم کمال

دانشنامه آزاد فارسی

تَرصیع
(در لغت به معنی گوهرنشاندن) در اصطلاح بدیع، آوردن کلماتی در سخن که با قرینۀ خود دوبه دو هم وزن باشند: بوستانی ست صدر تو ز نعیم/و آسمانی ست قدر تو ز جلال (رشید وطواط). عبارتی که ترصیع در آن به کار رفته باشد، مرصّع گویند. برخی، برای ترصیع، ویژگی اشتراک حرف روی در دو کلمۀ مرصع را نیز قائل شده اند. نیز ← جناس_آوایی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ترصیع (ابهام زدایی). واژه ترصیع ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • ترصیع (علم بدیع)، از اصطلاحات علم بدیع، به معنای مطابقت وزن و حروف در نظم و نثر با قرینه• ترصیع (ادبیات فارسی)، از آرایه های ادبی در ادبیات فارسی و ابزاری برای موسیقی درونی شعر
...

پیشنهاد کاربران

ترصیع وموازنه :
گونه ای از صنایع معنوی ادبی ؛به معنی:
آوردنِ بیت یا جمله ای که کلمات آنها به ترتیب، در برابر هم، هماهنگ باشند. ( به صورت سجع متوازی یا موازن ) . هم عقل دویده در پناهت/هم شرع خزیده در رکابت
در مصرع اول و دوم به ترتیب:
- هم ، هم
- عقل ، شرع
- دویده، خزیده
- در ، در
- پناهت، رکاب



کلمات دیگر: