کلمه جو
صفحه اصلی

نفی


مترادف نفی : انکار، باطل، بطلان، رد، نسخ، منع، نهی، تبعید، طرد

متضاد نفی : اثبات

برابر پارسی : راندن، دورکردن، بیرون کردن

فارسی به انگلیسی

negation, [gram.] negative

negation


فارسی به عربی

انکر , لیس

مترادف و متضاد

exile (اسم)
تبعید، نفی، جلای وظن

banishment (اسم)
تبعید، اخراج، نفی

negation (اسم)
نفی، سلب، خنثی سازی

not (لفظ)
نفی، نه، نه خیر، حرف منفی

انکار، باطل، بطلان، رد، نسخ ≠ اثبات


منع، نهی


تبعید، طرد


۱. انکار، باطل، بطلان، رد، نسخ
۲. منع، نهی
۳. تبعید، طرد ≠ اثبات


فرهنگ فارسی

دورکردن، نیست کردن، ضدثابت، راندن، بیرون کردن
۱ - ( مصدر ) دور کردن . ۲ - از شهر و دیار خود بجای دوری فرستادن . ۳ - نیست کردن . ۴ - رد کردن ابطال کردن مقابل ثابت کردن. ۵ - (اسم ) دوری . ۶ - تبعید . ۷ - رد بطلان : توحید مسلمانان میان سه حرف است : اثبات صفت بی افراط و نفی تشبیه بی تعطیل ... ۸ - محوصفت نفی صفت بشریت . یا علامت ( نشانه ) نفی . کلمه ای که دال بر عدم وقوع امری است مانند : [ ن ] ( نه ) [ نا ] در فارسی .
سفره ماننده است که بر آن پست را بپزند. نفیه ٠

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (مص م . ) دور کردن ، راندن .

لغت نامه دهخدا

نفی. [ ن َف ْی ْ ] ( ع اِ ) وعده بد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). وعید. ( منتهی الارب ). || ( مص ) راندن و دور کردن . ( غیاث اللغات ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). راندن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 101 ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مجمل اللغة ). || دور گردیدن . ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). رانده و ازاله شدن و دور گردیدن. ( از اقرب الموارد ). دور شدن. ( غیاث اللغات ). رانده شدن. ( مجمل اللغة ). || انکار کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نیست کردن . ( ترجمان علامه جرجانی ص 101 ) ( مجمل اللغة ). || نیست شدن . ( مجمل اللغة ) ( تاج المصادر بیهقی ). || بیرون کردن کسی را از دیارش و فرستادن او را به شهری دیگر. ( از اقرب الموارد ). از شهر بدر کردن. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). تبعید کردن. اخراج کردن. بیرون کردن. طرد کردن. ( یادداشت مؤلف ) : هرون ارکان دولت را گفت جزای چنین کسی چه باشد، یکی اشارت به کشتن داد و دیگری به زبان بریدن و دیگری به زجر و نفی. ( گلستان سعدی ). رجوع به نفی بلدشود. || برداشتن سیل آب آورد را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). گویند: نفی السیل الغثاء. ( ازناظم الاطباء ). بردن سیل غثاء را. ( از اقرب الموارد ). || پرانیدن باد خاک و گرد را. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). پراکنده کردن باد خاک را. ( از اقرب الموارد ). نفیان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || جهت انتقاد پرانیدن درم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پراکنده کردن درم ها راجهت انتقاد و خوب آنها را از بد جدا کردن. ( از ناظم الاطباء ). پخش و پراکنده کردن صیرفی درهم ها را برای انتقاد. نفیان. ( از اقرب الموارد ). || آب راندن ابر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ریختن ابر آب خود را. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دفع کردن سنگریزه ها را به روی زمین. ( از ناظم الاطباء ). || دفعکرده شدن سنگریزه ها به روی زمین. ( از ناظم الاطباء ). || حبس کردن کسی را در زندان. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) انکار. ( ناظم الاطباء ). مقابل اثبات. ( یادداشت مؤلف ). || رد. ( ناظم الاطباء ) : گرد تقبیح و نفی حجت مخالفان می گشتند. ( کلیله و دمنه ).
فلسفی فلسی و یونان همه یونی ارزد

نفی . [ ن َف ْ فی ی ] (ع اِ) سفره مانندی است که بر آن پِسْت را بیزند. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نُفیَة. نَفّیَّة. (از اقرب الموارد).


نفی . [ ن َ فی ی ] (ع اِ) کفک که دیگ جوشان فرواندازد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کفی که از دیگ در حال جوشیدن فروریزد. (ناظم الاطباء). || آب که از رسن دلو چکد. (منتهی الارب ) (ازآنندراج ). آبی که از ریسمان دول چکد. (ناظم الاطباء). || سنگریزه و جز آن که از سم ستور پراکنده گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آردی که سنگ آسیا به اطراف پراند. (اقرب الموارد). آرد که آسیا می اندازد. (مهذب الاسماء). || سپر برگ خرما. سپر از برگ خرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سپر از برگ خرما ساخته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خاک و گرد گردآمده از باد در بنهای درختان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خاکی که باد در بن درختان گرد آورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ردی و هیچکاره از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نفاء. (اقرب الموارد). نفاة. نفایة. نفاوة. نفوة. (متن اللغة). رجوع به نفاء و نفاة شود. || گروهی که جدا شود از لشکر گران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || وعید. (اقرب الموارد). رجوع به نفی شود. || نفی المطر؛ ما ینفیه و یرشه . (منتهی الارب ). آنچه راکه از باران باد پراکنده می کند. (ناظم الاطباء). || ابن نفی ؛ آنکه او را پدرش از خانه بدر کرده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).


نفی . [ ن َف ْی ْ ] (ع اِ) وعده ٔ بد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). وعید. (منتهی الارب ). || (مص ) راندن و دور کردن . (غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راندن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). || دور گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة). رانده و ازاله شدن و دور گردیدن . (از اقرب الموارد). دور شدن . (غیاث اللغات ). رانده شدن . (مجمل اللغة). || انکار کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نیست کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (مجمل اللغة). || نیست شدن . (مجمل اللغة) (تاج المصادر بیهقی ). || بیرون کردن کسی را از دیارش و فرستادن او را به شهری دیگر. (از اقرب الموارد). از شهر بدر کردن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). تبعید کردن . اخراج کردن . بیرون کردن . طرد کردن . (یادداشت مؤلف ) : هرون ارکان دولت را گفت جزای چنین کسی چه باشد، یکی اشارت به کشتن داد و دیگری به زبان بریدن و دیگری به زجر و نفی . (گلستان سعدی ). رجوع به نفی بلدشود. || برداشتن سیل آب آورد را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). گویند: نفی السیل الغثاء. (ازناظم الاطباء). بردن سیل غثاء را. (از اقرب الموارد). || پرانیدن باد خاک و گرد را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). پراکنده کردن باد خاک را. (از اقرب الموارد). نفیان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جهت انتقاد پرانیدن درم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پراکنده کردن درم ها راجهت انتقاد و خوب آنها را از بد جدا کردن . (از ناظم الاطباء). پخش و پراکنده کردن صیرفی درهم ها را برای انتقاد. نفیان . (از اقرب الموارد). || آب راندن ابر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ریختن ابر آب خود را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دفع کردن سنگریزه ها را به روی زمین . (از ناظم الاطباء). || دفعکرده شدن سنگریزه ها به روی زمین . (از ناظم الاطباء). || حبس کردن کسی را در زندان . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) انکار. (ناظم الاطباء). مقابل اثبات . (یادداشت مؤلف ). || رد. (ناظم الاطباء) : گرد تقبیح و نفی حجت مخالفان می گشتند. (کلیله و دمنه ).
فلسفی فلسی و یونان همه یونی ارزد
نفی این مذهب یونان به خراسان یابم .

خاقانی .


|| نهی . منع. (ناظم الاطباء). || سلب . (یادداشت مؤلف ). || بازداشت . (ناظم الاطباء). || دورکردگی . || حرف نفی . رجوع به حرف شود.

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ اثبات] رد کردن.
۲. راندن کسی از شهر خودش، تبعید.
۳. [قدیمی] نیستی، نابودی.

دانشنامه آزاد فارسی

نَفی (negation)
در منطق به معنای سلب یا انکار یک قضیه که منجربه قضیه ای تازه می شود. اگر قضیۀ نخست صادق باشد نفی آن کاذب و اگر قضیۀ نخست کاذب باشد نفی آن صادق است. قضیه ای که از نفی قضیۀ نخست حاصل می شود به صورت زیر نمایش داده می شود P,¬P. نفی در منطق دیالکتیکی به معنای حرکت ضروری تکامل و شرط تغییرات کیفی چیزهاست.

فرهنگ فارسی ساره

نایش


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ردّ و انکار در قالب جمله خبریه را نَفی گویند.
«نفی» به معنای ردّ و انکار و از اقسام خبر است که به صورت صیغه منفی از فعل ماضی ، حال یا آینده ساخته می شود.
تفاوت نفی با جحد
تفاوت «نفی» و «جحد» آن است که در «نفی»، گوینده در سخن خود صادق است؛ اما در « جحد » ممکن است گوینده صادق باشد یا کاذب.مثال نفی: (مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ اَبَا اَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ...)؛ «محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست» مثال جحد: انکار آیات موسی علیه السّلام از طرف فرعون و قوم وی در (فَلَمَّا جَاءتْهُمْ آیَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِینٌ وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا اَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا...)؛ «و هنگامی که آیات روشنگر ما به سویشان آمد گفتند این سحری آشکار است، و با آنکه دلهایشان بدان یقین داشت از روی ظلم و تکبر آن را انکار کردند». فرعون می دانست این آیات از ناحیه خداوند است؛ با این حال، آیات را انکار می کرد.
عناوین مرتبط
...

پیشنهاد کاربران

در پارسی " نیگرایی ، نایستن " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

نفی کردن= نایستن
ایجاب کردن و تایید کردن= هایستن
نفی= نایش
ایجاب و تایید=هایش
مثبت= های، برای نمونه: مثبت 2 برابر است با های 2
منفی= نای
از این کارواژه ها می توان واژگان هایمند و هایسته و. . . را ساخت. برای نمونه: مثبت بودن این قطب آهنربا= هایستگی این قطب آهنربا.


کلمات دیگر: