کلمه جو
صفحه اصلی

انکار


مترادف انکار : ابا، امتناع، تحاشی، تکذیب، جحد، حاشا، رد، نفی، نکول

برابر پارسی : رد کردن، باور نکردن، وَرسوریدن

فارسی به انگلیسی

contradiction, denial, disavowal, disclaimer, nay, negation, repudiation

denial


فارسی به عربی

انکر , تناقض , شجب , نکران

عربی به فارسی

منفي , خنثي کردن , منفي کردن


مترادف و متضاد

ابا، امتناع، تحاشی، تکذیب، تکذیب، جحد، حاشا، رد، نفی، نکول


abjuration (اسم)
عهد شکنی، نقض عهد، ارتداد، سوگند شکنی، نقض عهد کردن، ترک عقیده، انکار

denial (اسم)
انکار، رد، تکذیب، عدم پذیرش، حاشا

repudiation (اسم)
انکار، ردی

disavowal (اسم)
انکار، رد

gainsay (اسم)
انکار، مخالفت

disclamation (اسم)
انکار، ترک دعوا

abnegation (اسم)
انکار، چشم پوشی، کف نفس، رد، فداکاری

فرهنگ فارسی

نشناختن، ناشناختن، باورنکردن، منکرشدن
۱ - ( مصدر ) وازدن نپذیرفتن ناشناختن امتناع کردن . ۲ - ( اسم ) ابا امتناع عدم اقرار . جمع : انکارات . ۳ - منکر.
جمع نکر

سازوکاری دفاعی که در آن افکار و احساسات و اعمال و وقایع دردناک و ناپذیرفته با بیرون راندن از خودآگاه نادیده انگاشته میشود


فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) نپذیرفتن ، حاشا کردن . ۲ - (اِمص . ) ابا، امتناع .

لغت نامه دهخدا

انکار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَکِر و نَکُر و نُکُر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مفردات کلمه شود.


انکار. [ اِ ] (ع مص ) ناشناختن . (از منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). ندانستن . جاهل بودن به چیزی . (از اقرب الموارد): انکار مرد کار را؛ نشناختن وی آن را. (از ناظم الاطباء). || جحود کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). ناخستو شدن . (تاریخ بیهقی ): انکار چیزی ؛ جحد آن . با دانستن چیزی اظهار ناآشنایی کردن بدان . (ناظم الاطباء). باور نداشتن و ناشایسته و ناپسندیده داشتن . (آنندراج ). وازدن . نپذیرفتن . امتناع کردن . (فرهنگ فارسی معین ). منکر شدن . زیر چیزی زدن . (یادداشت مؤلف ). || (اِ) تغییر حال . (منتهی الارب ). دیگرگونی و برگردیدگی حال و تغییر. || (اِمص ) ابا و امتناع و نفی و دریواخ و اظهار نادانی با علم و دانست ، و جحد و عدم اقرار و رد و عدم اقرار، و رد و عدم قبول و عدم موافقت و ایراد. (ناظم الاطباء) :
سوی یزدان منکر است آنکه به تو معروف نیست
جز به انکارتوام معروف را انکار نیست .

ناصرخسرو.


من را که عقل و فضل و هنر دارم
هیچم نیاورد سر انکارش .

ناصرخسرو.


شب اندر چشم فرمان تو روز است
گل اندر دست انکارتو خار است .

مسعودسعد.


چه ، انکار آن هم در وهم خردمند نگنجد. (کلیله و دمنه ). چون اصرار و انکار قوم دید جز مدارا و ترک مماراةچاره ندید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). سلطان انکار امیراسماعیل در آن حالت بر نوشتکین دریافت . (ترجمه ٔ تاریخی یمینی ).
کسی بدیده ٔ انکار اگر نگاه کند
نشان صورت یوسف دهد به ناخوبی .

سعدی .


دگر مگوی که من ترک عاشقی کردم
که قاضی از پس انکار نشنود انکار.

سعدی .


ملک بخندید و ندیمان را گفت چنانکه مرا در حق درویشان ارادت است و اقرار، این شوخ دیده را عداوت است و انکار. (گلستان ).
هرکه عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیده ست ترا بر منش انکاری هست .

سعدی .


- انکار آوردن ؛ انکار کردن . نپذیرفتن :
چگونه انکار آریم هستی او را
که ما به هستی ، او را دلیل و برهانیم .

مسعودسعد.


- انکار داشتن : از چیزی انکار داشتن ؛ او را نپذیرفتن :
یکی عارفم نازپرورده مشرب
که از قید هر مذهب انکار دارم .

طالب آملی (از آنندراج ).


- انکار نمودن ؛ انکار کردن : بر تورد و تورط او در ولایت سلطان انکار می نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- امثال :
آنچه را دیده ببیند نتواندانکار . (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 51).
انکار پس از اقرار مسموع نباشد . (امثال وحکم دهخدا ج 1 ص 305).
|| (اصطلاح نجوم ) وقوع کوکبی است در برجی که او را در آن برج هیچ حظی از حظوظ نباشد. (یادداشت مؤلف ). مقابل قبول . ابوریحان در التفهیم آرد: قبول آن بود که سفلی بجایی باشد که بهره ٔ علوی بود چون برو پیوندد از آن بهره ٔ خویشتن او را نماید تا او را پذیرد چون کسی که دیگر را خویشتن تعریف همی کند که من پسر توام یا غلام یا همسایه . اگر نیز علوی ببهره ٔ سفلی باشد قبول تمام شود و هرچند بهره ها بیشتر، آن قبول مضعف تر و خاصه چون نگرستن از دشمنی با آن کراهیت نبود و چون قبول نبود انکار خوانند. (التفهیم ص 495). و رجوع به اتصال شود.

انکار. [ اِ ] ( ع مص ) ناشناختن. ( از منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). ندانستن. جاهل بودن به چیزی. ( از اقرب الموارد ): انکار مرد کار را؛ نشناختن وی آن را. ( از ناظم الاطباء ). || جحود کردن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). ناخستو شدن. ( تاریخ بیهقی ): انکار چیزی ؛ جحد آن. با دانستن چیزی اظهار ناآشنایی کردن بدان. ( ناظم الاطباء ). باور نداشتن و ناشایسته و ناپسندیده داشتن. ( آنندراج ). وازدن. نپذیرفتن. امتناع کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). منکر شدن. زیر چیزی زدن. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِ ) تغییر حال. ( منتهی الارب ). دیگرگونی و برگردیدگی حال و تغییر. || ( اِمص ) ابا و امتناع و نفی و دریواخ و اظهار نادانی با علم و دانست ، و جحد و عدم اقرار و رد و عدم اقرار، و رد و عدم قبول و عدم موافقت و ایراد. ( ناظم الاطباء ) :
سوی یزدان منکر است آنکه به تو معروف نیست
جز به انکارتوام معروف را انکار نیست.
ناصرخسرو.
من را که عقل و فضل و هنر دارم
هیچم نیاورد سر انکارش.
ناصرخسرو.
شب اندر چشم فرمان تو روز است
گل اندر دست انکارتو خار است.
مسعودسعد.
چه ، انکار آن هم در وهم خردمند نگنجد. ( کلیله و دمنه ). چون اصرار و انکار قوم دید جز مدارا و ترک مماراةچاره ندید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). سلطان انکار امیراسماعیل در آن حالت بر نوشتکین دریافت. ( ترجمه تاریخی یمینی ).
کسی بدیده انکار اگر نگاه کند
نشان صورت یوسف دهد به ناخوبی.
سعدی.
دگر مگوی که من ترک عاشقی کردم
که قاضی از پس انکار نشنود انکار.
سعدی.
ملک بخندید و ندیمان را گفت چنانکه مرا در حق درویشان ارادت است و اقرار، این شوخ دیده را عداوت است و انکار. ( گلستان ).
هرکه عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیده ست ترا بر منش انکاری هست.
سعدی.
- انکار آوردن ؛ انکار کردن. نپذیرفتن :
چگونه انکار آریم هستی او را
که ما به هستی ، او را دلیل و برهانیم.
مسعودسعد.
- انکار داشتن : از چیزی انکار داشتن ؛ او را نپذیرفتن :
یکی عارفم نازپرورده مشرب
که از قید هر مذهب انکار دارم.

فرهنگ عمید

۱. نشناختن، ناشناختن.
۲. خودداری از اقرار، منکر شدن.

دانشنامه عمومی

انکار سازوکاری دفاعی که در آن افکار و احساسات و اعمال و وقایع دردناک و ناپذیرفته با بیرون راندن از خودآگاه نادیده انگاشته می شود.
انکار تغییر اقلیمی
ناهماهنگی شناختی
سوگیری تأییدی
انکارگرایی
انکار ایدز
انکار هولوکاست
دروغ
عذرخواهی بدون عذرخواهی
انکار بدون انکار
پیش گویی محقق کننده
شک گرایی

فرهنگ فارسی ساره

ورسوریدن


فرهنگستان زبان و ادب

{denial} [روان شناسی] سازوکاری دفاعی که در آن افکار و احساسات و اعمال و وقایع دردناک و ناپذیرفته با بیرون راندن از خودآگاه نادیده انگاشته میشود

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نفی چیزی و همچنین اظهار ناخوشایندی نسبت به منکر را انکار می گویند و از انکار به مفهوم نخست در بابهای طهارت، قضاء و حدود سخن رفته است.
انکار خدا یا یگانگی او، و انکار رسالت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و نیز انکار ضروری دین موجب کفر می گردد؛ لیکن در اینکه انکار ضروری دین، مانند انکار خدا سببی مستقل برای حصول کفر است یا از آن جهت که به انکار خدا یا رسالت پیامبر بر می گردد، اختلاف است.طبق مبنای دوم، چنانچه انکار فرد به انکار خدا یا رسالت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله برنگردد کافر به شمار نمی رود.
انکار در دعوا
اگر کسی نزد قاضی علیه دیگری طرح دعوا کند و قاضی آن را بر متهم قرائت نماید، متّهم (مدّعی علیه) در پاسخ یا اقرار می کند یا انکار و یا سکوت. در صورت انکار، اگر مدّعی بر ادّعای خویش بینه نداشته باشد، منکر یا قسم می خورد و یا قسم را به مدّعی برمی گرداند، که او سوگند یاد کند و یا نکول می کند؛ یعنی نه سوگند می خورد و نه ردّ می کند. دعوا در فرض نخست (قسم یاد کردن منکِر) ساقط و در فرض دوم (برگرداندن سوگند به مدّعی) با قسم مدّعی ثابت می شود؛ ولی در فرض سوم (نکول) اختلاف است که آیا قاضی به صرف نکول منکر می تواند علیه او حکم صادر کند و یا متوقف بر سوگند یادکردن مدّعی است. اگر قسم یاد کند حقّش ثابت، وگرنه، ساقط می شود.
انکار به معنای اظهار ناخوشایندی در منکر
از انکار به معنای دوم در باب امر به معروف و نهی از منکر سخن رفته است.انکار قلبی منکر با اظهار ناخشنودی قلبی، مانند رو برگرداندن یا ترش رویی کردن دربرابر مرتکب شونده منکر و انکار عملی آن با اظهار ناخشنودی با زبان و دست با وجود شرایط آن، از مراتب نهی از منکر به شمار می روند.

گویش اصفهانی

تکیه ای: hâšâ / ketmun
طاری: hâšâ
طامه ای: hâšâ / ankâr
طرقی: hâšâ
کشه ای: hâšâ
نطنزی: hâšâ / ketmun


پیشنهاد کاربران

حاشا کردن


نپذیرفتن واقعیت


رَد

توجیحی برای جلوگیری از رشدوتغییر

شاید این واژه ریشه ایرانی دارد:
"انگره مینو" در اوستا هستش

پادپذیری

واقول_دبه

نپذیرفتن چیزی که باید بپذیریم

انکار: [اصطلاح حقوق]در اصطلاح آئین دادرسی مدنی کسی که سندی علیه او ابراز شود و او مهر یا امضاء یا اثر انگشت منتسب به خود را نفی کند و آنها را از خود نداند این عمل را انکار گویند.
واژه ی " no " و واژه ی " انکار " از یک ریشه ی هند و اروپایی هستند . ریشه ی این دو لغت پس از آنکه به زبان انگلیسی وارد شد به " no " تبدیل شد و به زبان عربی وارد شد به " انکار " تغییر شکل داد .

بیش از هفتاد درصد عربی ، ایرانی هستش و آنچه هم که می ماند آرامی و عبری و حبشی و . . . هستش ، از جمله واژه الله که عرب ها از عبریان گرفتند .
واژه انکار هم ایرانی است و در اوستا آمده است

انکار ( Denial ) [اصطلاح اعتیاد]عدم پذیرش و یا درک اعتیاد و یا عدم تشخیص وپذیرفتن خطرات ناشی از اعتیاد.

قبول نکردن اشتباه و عذر و بهانه اوردن برای ان.

برای آمیخته واژه های �انکارپذیر� و �انکارناپذیر� می توان به ترتیب از آمیخته واژه های �ناپذیرفتنی� و �پذیرفتنی� سود جست. از دید من، نزدیک ترین واژه ی پارسی همتراز �انکار�، همانگونه که تنی چند از دیگر کاربران آن را یادآور شده اند، �نپذیرفتن� است.

از سرِ خود واکردن

افزون بر �نپذیرفتن� یاد شده در بالا

نمونه:
هر چه به او گفتیم کارِ توست، از سرِ خود واکرد.

درود بر شما اما به نظر من کلمه انگار و انکار کاملا با هم متفاوت هستن . انگار یعنی فرض و گمان . اما انکار یا منکر شدن یعنی نپذیرفتن . . .

سلام بر همگی . .
به نظر من بعضی از عزیزان که میفرماین که این کلمه ی انکار شاید از ریشه ی اوستایی باشه که انگره مینو هست . برای من سوال هست که خب انگره مینو یعنی اندیشه بد. تاریکی . پلیدی . اما انکار یعنی مجهول کردن واقعیت با وجود دانستنش یا مردود کردن واقعیت یا پنهان کردن واقعیت . اما انگره از اولش مشخص و معلوم هست که معنی اش فکر بد هست چیز پنهانی معنیش نمیشه . چطور میشه این ها رو بهم ربط داد؟! یا اون دوست عزیزی که می فرماین گمان می رود که اگر کلمه انگر به فارسی امروزه می رسید انگار می شد . اما انگار که میشه فرض و تصور و به نظر آمدن ( حالا هم خوب و هم بد ) و بعضی وقت ها اینطور که معلوم هست معنی میده . این هم به نظر من کاملا متفاوت با انکار و انگره هست . . پس هیچ کدام نمیشه به هم ربط داد.

کتمان کردن حقیقت. .

پِستاویدن = انکار کردن
پِستاوش = انکار

بن مایه: فرهنگ سه زبانه سغدی، انگلیسی، فارسی ، از شادروان استاد بدرالزمان قریب

اِنکار
آن گونه که دو تَن اَز کاربَران نِوِشته اَند گویا واژه ای پارسی ست که با اَنگرهَ به مینه یِ اَندیشه یِ بَد پِی وَند دارَد که بایِستی اَز نِگَر ریشه - وَ زبان شِناسی بیش تَر پَژوهیده وَ راست آزمایی شَوَد.
گُمان میرَوَد اَگَر واژه یِ اَنگرهَ به پارسیِ اِمروز می رِسید :
اِنگاردَن ( اِنگاشتَن ) نِوِشته وُ گُفته می شُد.
می تَوان این گونه فَهمید که اِنگاردَن ، نَفی یا نَفیَندِگی یا دودِلی وَ شَک داشتِگیِ رُخدادی ست ، هَمان گونه که ما دَر زَبانِ گَپ وُ گُفت می گوییم : اِنگار که . . . اینکه دَر اَنجام گِرِفتَنِ آن رویداد نااُستُوانیم.
پیش نَهاد دَر سورِشِ هَم ریشِگی با اَنگرهَ :
۱ - اِنکار = اِنگار ؛ مُنکِر = اِنگارَنده
واژه های هَم تَراز دیگَر با اِنکار :
۲ - زیرزَنَندِگی ، زیرزَدِگی ، زیرزَدِش ( زیرِ چیزی زَدَن )
۳ - ناخُستویی ( خُستویی = اِعتِراف )
واژه ی بَرساخته : خُستَن = اِعتِراف کَردَن
ناخُستَن = اِنکار کَردَن
گَردانِشِ خُستَن : خُسَنده ، خُسِش ، . . .
یا خُستیدَن : خُستَنده ، خُستِش. . .
واژه نامَک :
نااُستُوان = نامُطمَئِن # اَستُوان = مُطمَئِن
سورِش = صورَت
گَردانِش = صَرف ( دَستورِ زَبان )
بَرساخته ، بازآفَریده= جَعلی
اَفروزانِش ( توضیح ) : دَر زَبانِ اَرَبی :
آنچه خُدا می سازَد : خَلق = آفَرینی ؛
آنچه مَردُم می سازَد : جَعل = بازآفرینی ، بَرسازی


کلمات دیگر: