کلمه جو
صفحه اصلی

زیار

فرهنگ اسم ها

اسم: زیار (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: ziyar) (فارسی: زیار) (انگلیسی: ziyar)
معنی: نام نیای آل زیار، سلسله ای از پادشاهان و امرای ایرانی نژاد در گرگان

فرهنگ فارسی

پدر مرداویج ووشمگیر که آل زیار بدو منسوبند .
دهی از دهستان برا آن است که در بخش حومه شهرستان اصفهان واقع است و ۴۵۹ تن سکنه دارد .

لغت نامه دهخدا

زیار. (اِخ ) دهی از دهستان براآن است که در بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان واقع است و 459 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


زیار. (اِخ ) دهی از دهستان بالا لاریجان است که در بخش لاریجان شهرستان آمل واقع است و 175 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


زیار. (اِخ ) دهی از دهستان میان دربند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


زیار. (اِخ ) نام مردی بوده از اکابر امرای گیلانات و مازندران ، اصل ایشان از پارسیان زردشتی . وقتی حکمرانی مازندران یافتندو از اولاد او مردآویج به سپهسالاری تبرستان و ری ، تاشهر زنگان رسید... (انجمن آرا) (آنندراج ). که نسبش به ارغش پیوسته میشود و پدر ملوک آل زیار است . (از حبیب السیر). نامی از نامهای ایرانی و از جمله نام پدرمردآویج سرسلسله ٔ ملوک ایرانی نژاد در گرگان و ... (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به آل زیار شود.


زیار. (ع اِ) زوار. لبیشه ٔ ستور. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || هر چیز که صلاح چیزی باشد. (ناظم الاطباء). || رسنی که میان پاردم و سینه بند شتر کنند. (ناظم الاطباء). به همه ٔ معانی رجوع به زوار شود.


زیار. (ع اِ) زیارة. کمان و قوس . (ناظم الاطباء).


زیار. ( ع اِ ) زوار. لبیشه ستور. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || هر چیز که صلاح چیزی باشد. ( ناظم الاطباء ). || رسنی که میان پاردم و سینه بند شتر کنند. ( ناظم الاطباء ). به همه معانی رجوع به زوار شود.

زیار. ( ع اِ ) زیارة. کمان و قوس. ( ناظم الاطباء ).

زیار. ( اِخ ) نام مردی بوده از اکابر امرای گیلانات و مازندران ، اصل ایشان از پارسیان زردشتی. وقتی حکمرانی مازندران یافتندو از اولاد او مردآویج به سپهسالاری تبرستان و ری ، تاشهر زنگان رسید... ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). که نسبش به ارغش پیوسته میشود و پدر ملوک آل زیار است. ( از حبیب السیر ). نامی از نامهای ایرانی و از جمله نام پدرمردآویج سرسلسله ملوک ایرانی نژاد در گرگان و... ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به آل زیار شود.

زیار. ( اِخ ) دهی از دهستان بالا لاریجان است که در بخش لاریجان شهرستان آمل واقع است و 175 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

زیار. ( اِخ ) دهی از دهستان میان دربند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 150 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

زیار. ( اِخ ) دهی از دهستان براآن است که در بخش حومه شهرستان اصفهان واقع است و 459 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).

دانشنامه عمومی

زیار می تواند به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
زیار (شاهزاده دیلمی)، شاهزاده دیلمی، پدر مرداویج و وشمگیر و سلف دودمان زیاریان

گویش مازنی

/zeyaar/ از توابع بالا لاریجان آمل & زمین و ملک

از توابع بالا لاریجان آمل


زمین و ملک


پیشنهاد کاربران

زیار= زی ار، صفت فاعلی برگرفته از مفهوم زیستن

زیار= زی ار، صفت فاعلی برگرفته از مفهوم زیستن - زمین و ملک و خواسته که بکار زندگی آید

زیار : زیار اسم پسرانه با ریشه فارسی به معنی زندگی کننده و زندگی بخش است, , زیار مرکب از : زی : زندگی . ار : این پسوند در زبان پهلوی بیشتر برای ساختن صفت فاعلی به کار می رود. به همین خاطر کلمات "گفتار" و "کردار" و "رفتار" هر سه در زبان پهلوی صفت فاعلی هستند.

ار: پسوند اسم ساز و شاخص فارسی یا پسوند چشمگیر، بزرگ کننده، برتری.

زیار : همیشه زنده , جاویدان .
یاشار : یاشار ( ترکی ) جاویدان، همیشه زنده.

زیار: زندگی کننده .

یاشار : زندگی کننده .

زیار ( شاهزاده دیلمی )
زیار شخصیتی تاریخی است که سلف زیاریان می باشد و نام این دودمان از او گرفته شده است. زیار احتمالاً از اشراف گیلان بوده. وی پدر مرداویج و وشمگیر، دو امیر نخستین زیاریان، می باشد.

میشه این گمان را هم برد که از ریشه پهلوی ژیار باشه بمعنی متمدن و ژیار شده زیار
چون ما کژال هم در پهلوی میبینیم به معرب شده تبدیل به غزال و سپس دوباره به فارسی بازگشته و بسیاری از واژگان ژیوه ( جیوه ) که معرب شده زبیق
و برخی واژگان دگردیسی آوایی در پارسی پیدا کرده آموژکار=آموزگار - بوژ=بُز
ژ به ز جای خود را داده است


کلمات دیگر: