فرخی
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند .
لغت نامه دهخدا
کز او فرخی بود و پیروزیش
همان کام و نام و دل افروزیش.
بدین خوبی و فرخی شهریار.
به تیغ تیز ز دشمن برآر زود دمار.
و ایزد به کار ملک مر او را بود معین.
ز عید و نوروزم با فرخی و بهروزی.
کآمد او فرخی پدید آمد.
فرخی بادش از جهان روزی.
چون فرخی تمام دارد.
فرخی. [ ف َرْ رُ ] ( ص نسبی ) منسوب به فرخ که نام مردی است. ( سمعانی ). رجوع به فرخ شود.
فرخی. [ ف َرْ رُ ] ( اِخ ) سیستانی.علی بن جولوغ ، مکنی به ابوالحسن. شاعر بزرگ اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم و از جمله سرآمدان سخن درعهد خویش و در همه ادوار تاریخ ادبی ایران است. صورت صحیح اسم پدرش معلوم نیست جز آن که برخی مانند عوفی و دولتشاه آن را «جولوغ » و بعضی مانند آذر و هدایت ( در مجمع الفصحاء ) «قلوع » نوشته اند. موطن وی سیستان بود و خود نیز در قصیده ای بدین امر اشاره می کند:
من قیاس از سیستان دارم که او شهر من است
وز پی خویشان ز شهر خویشتن دارم خبر
شهرمن شهر بزرگ است و زمینش نامدار
مردمان شهر من در شیرمردی نامور.
و بنابراین سخن دولتشاه سمرقندی که وی را از اهل ترمذ دانسته باطل است. پدر فرخی چنانکه نظامی عروضی گفته است غلام امیر خلف بانو یعنی خلف بن احمدبن محمدبن خلف بن اللیث صفاری بود. از آغاز حیات شاعر همین قدر معلوم است که «شعر خوش گفتی و چنگ تر زدی و خدمت دهقانی کردی از دهاقین سیستان و آن دهقان هر سال او را دویست کیل پنج منی غله دادی و صد درم سیم نوحی ». دولتشاه او را شاگرد عنصری دانسته و این گفتاری نادرست است ، چه عنصری بلخی هیچ گاه در سیستان مقیم نبوده است تا فرخی در خدمت وی شاگردی کند و پس از آنکه با عنصری در دربار محمود آشنایی یافت هم شاعری استاد بود و به استادی عنصری حاجتی نداشت. به هر حال مسلم است که فرخی درعنفوان شباب در شاعری مهارت یافت و بعد از آن که «زنی خواست هم از موالی خلف و خرجش بیشتر افتاد... بی برگ ماند... قصه به دهقان برداشت که مرا خرج بیشتر شده است ، چه شود دهقان از آنجا که کرم اوست غله من سیصد کیل کند و سیم صد و پنجاه درم ؟... دهقان بر پشت قصه توقیع کرد که این قدر از تو دریغ نیست و افزون ازاین را روی نیست. فرخی چون بشنید مأیوس گشت و از صادر و وارد استخبار میکرد که در اطراف و اکناف عالم نشان ممدوحی شنود تا روی بدو آرد، باشد که اصابتی یابد. تا خبر کردند او را از ابوالمظفر چغانی به چغانیان که این نوع را تربیت می کند و این جماعت را صله و جایزه فاخر همی دهد و امروز از ملوک عصر و امراء وقت در این باب او را یار نیست. قصیده ای بگفت و عزیمت آن جانب کرد:
فرخی . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جندق بیابانک بخش خور بیابانک شهرستان نائین ، واقع در 14هزارگزی شمال باختری خور، متصل به راه خور به جندق . ناحیه ای است واقع در جلگه ، معتدل و دارای 632 تن سکنه . از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و خرما است . اهالی به کشاورزی گذران میکنند. هنر دستی زنان کرباس بافی است . راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
فرخی . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) گرگانی . از شعرای آل سلجوق . (چهارمقاله ٔ عروضی چ معین ص 45). احتمال میرود مراد فخرالدین اسعد جرجانی صاحب مثنوی معروف ویس و رامین باشد و «فرخی » سهواً به جای «فخری » نوشته شده باشد. (از تعلیقات چهارمقاله به قلم محمد قزوینی ). در یک نسخه از تاریخ گزیده نیز «برخی گرگانی » آمده . امابرخی با باء بلاشک غلط است ، چنانکه از ذکر آن مابین اسماء دیگر که به ترتیب حروف معجم است واضح میشود و مقصود ناسخ لابد «فرخی » با فاء بوده است و اگرچه فرخی نیز ظاهراً غلط است به جای «فخری » ولی توارد جمیع نسخ چهارمقاله با این نسخه ٔ تاریخ گزیده ، فرخی به جای فخری ، توارد غریبی است و انسان را به شک می اندازد که شاید فی الواقع تخلص این شاعر فرخی بوده است نه فخری ،لکن این شک فقط توهم و احتمال ضعیفی است و مشهور درنزد عامه ٔ ناس و مسطور در غالب کتب تذکره و غیرها، فخر یا فخری گرگانی است . (از تعلیقات چهارمقاله حواشی معین ص 144). رجوع به فخرالدین اسعد گرگانی شود.
فرخی . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) یزدی . میرزا محمد فرزند محمدابراهیم یزدی . در سال 1306 هَ .ق . در یزد متولد شد و همانجابه تحصیل پرداخت ولی نزدیک پایان تحصیلات مقدماتی درمدرسه ٔ مرسلین انگلیسیهای یزد به علت روح آزادیخواهی و اشعاری که علیه اولیای مدرسه می سرود از آنجا اخراج شد. با این ترتیب تا حدود سن 16سالگی تحصیل کرد و فارسی و مقدمات عربی را آموخت و سپس به کارگری پرداخت و از دسترنج خود امرار معاش کرد. در صدر مشروطیت از «دمکرات »های جدی بود. در نوروز سال 1327 یا 1328 هَ .ق . فرخی شعری تند، خطاب به فرماندار یزد ساخت و در دارالحکومه خواند و ضیغم الدوله ٔ قشقایی حاکم یزد دستور داد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و به زندانش افکندند. تحصن مردم یزد در تلگرافخانه ٔ شهر و اعتراض به این امر موجب استیضاح وزیر کشور وقت از طرف مجلس شد. وزیر کشور این موضوع را شایعه ای خواند و آن را تکذیب کرد. فرخی در اواخر سال 1328 هَ .ق . به تهران آمد و با روزنامه های وقت به همکاری پرداخت . مقالات و اشعار تند او که بعد از سال 1327 هَ .ق . در تهران انتشار می یافت برای او دشمن های فراوان به وجود آورد.
در اوائل جنگ جهانی اول به عراق سفر کرد و چون در آنجا مورد تعقیب واقع شد از بیراهه ، با پای برهنه به ایران گریخت . در تهران قفقازیها به او تیراندازی کردند اما از این مهلکه هم جان به در برد. در کودتای اسفند 1299 هَ .ش . او یکی از کسانی بود که به زندان رفت و مدتی در باغ سردار اعتماد زندانی بود. در 1300 هَ .ش . روزنامه ٔ طوفان را انتشار داد و روزنامه اش بارها توقیف و تعطیل شد. فرخی هنگام توقیف طوفان مقالات خود را با امتیاز روزنامه های دیگری به نام «ستاره ٔ شرق »، «قیام » و «پیکار» انتشار میداد. طوفان در سال هشتم خود به مجله ای تبدیل شد اما این بار هم یک سال بیشتر دوام نکرد. فرخی در دوره ٔ هفتم قانونگذاری از یزد انتخاب شد و به مجلس رفت و در آن دوره او و محمودرضای طلوع نماینده ٔ رشت اقلیت مجلس را تشکیل میدادند. پس از پایان دوره ٔ هفتم مجلس شورای ملی وی به آلمان رفت و مدتی به انتشار روزنامه ٔ طوفان دست زد. در سال 1311 یا 1312 هَ .ش . به ترغیب تیمورتاش که در برلن او را ملاقات کردبه ایران آمد و چندی بعد دستگیر و زندانی گردید. درسال 1316 در زندان به قصد خودکشی تریاک خورد اما توجه مأمورین زندان مانع مرگ او گردید. در همان سال اورا محاکمه و ابتدا به 27 ماه زندان محکوم کردند. دردادگاه تجدیدنظر مدت زندان وی به سه سال افزایش یافت و سرانجام در طی همان سه سال در بیمارستان زندان به سال 1318 هَ .ش . چراغ عمرش خاموش شد. (از مقدمه ٔ دیوان فرخی یزدی به قلم حسین مکی ).
از غزلهای اوست :
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانه ٔ چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه ٔ شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابه ٔغم بود و جگرگوشه ٔ دهر
بر سر آتش جور تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم ، عمر حسابش کردم .
اشعار سیاسی فرخی یزدی بیشتر صورت مسمط دارد و چکامه های میهنی او نیز به جای خود دارای ارزش است .
کز او فرخی بود و پیروزیش
همان کام و نام و دل افروزیش .
فردوسی .
بدین خرمی و خوشی روزگار
بدین خوبی و فرخی شهریار.
فرخی .
برو به فرخی و فال نیک و طالع سعد
به تیغ تیز ز دشمن برآر زود دمار.
فرخی .
ارجو که فرخی بود و فرخجستگی
و ایزد به کار ملک مر او را بود معین .
فرخی .
مرا جمال تو هر روز عید نوروز است
ز عید و نوروزم با فرخی و بهروزی .
سوزنی .
قفل غم را درش کلید آمد
کآمد او فرخی پدید آمد.
نظامی .
چون جهان زو گرفت پیروزی
فرخی بادش از جهان روزی .
نظامی .
مرغی که همای نام دارد
چون فرخی تمام دارد.
نظامی .
رجوع به فرخ و فرخندگی شود.
فرخی . [ ف َرْ رُ ] (ص نسبی ) منسوب به فرخ که نام مردی است . (سمعانی ). رجوع به فرخ شود.
فرخی . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) سیستانی .علی بن جولوغ ، مکنی به ابوالحسن . شاعر بزرگ اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم و از جمله ٔ سرآمدان سخن درعهد خویش و در همه ٔ ادوار تاریخ ادبی ایران است . صورت صحیح اسم پدرش معلوم نیست جز آن که برخی مانند عوفی و دولتشاه آن را «جولوغ » و بعضی مانند آذر و هدایت (در مجمع الفصحاء) «قلوع » نوشته اند. موطن وی سیستان بود و خود نیز در قصیده ای بدین امر اشاره می کند:
من قیاس از سیستان دارم که او شهر من است
وز پی خویشان ز شهر خویشتن دارم خبر
شهرمن شهر بزرگ است و زمینش نامدار
مردمان شهر من در شیرمردی نامور.
و بنابراین سخن دولتشاه سمرقندی که وی را از اهل ترمذ دانسته باطل است . پدر فرخی چنانکه نظامی عروضی گفته است غلام امیر خلف بانو یعنی خلف بن احمدبن محمدبن خلف بن اللیث صفاری بود. از آغاز حیات شاعر همین قدر معلوم است که «شعر خوش گفتی و چنگ تر زدی و خدمت دهقانی کردی از دهاقین سیستان و آن دهقان هر سال او را دویست کیل پنج منی غله دادی و صد درم سیم نوحی ». دولتشاه او را شاگرد عنصری دانسته و این گفتاری نادرست است ، چه عنصری بلخی هیچ گاه در سیستان مقیم نبوده است تا فرخی در خدمت وی شاگردی کند و پس از آنکه با عنصری در دربار محمود آشنایی یافت هم شاعری استاد بود و به استادی عنصری حاجتی نداشت . به هر حال مسلم است که فرخی درعنفوان شباب در شاعری مهارت یافت و بعد از آن که «زنی خواست هم از موالی خلف و خرجش بیشتر افتاد... بی برگ ماند... قصه به دهقان برداشت که مرا خرج بیشتر شده است ، چه شود دهقان از آنجا که کرم اوست غله ٔ من سیصد کیل کند و سیم صد و پنجاه درم ؟... دهقان بر پشت قصه توقیع کرد که این قدر از تو دریغ نیست و افزون ازاین را روی نیست . فرخی چون بشنید مأیوس گشت و از صادر و وارد استخبار میکرد که در اطراف و اکناف عالم نشان ممدوحی شنود تا روی بدو آرد، باشد که اصابتی یابد. تا خبر کردند او را از ابوالمظفر چغانی به چغانیان که این نوع را تربیت می کند و این جماعت را صله و جایزه ٔ فاخر همی دهد و امروز از ملوک عصر و امراء وقت در این باب او را یار نیست . قصیده ای بگفت و عزیمت آن جانب کرد:
با کاروان حله برفتم ز سیستان
با حله ٔ تنیده ز دل بافته ز جان .
... پس برگی بساخت و روی به چغانیان نهاد و چون به حضرت چغانیان رسید بهارگاه بود و امیر به داغگاه ... و عمید اسعد که کدخدای امیر بود به حضرت بود... فرخی به نزدیک او رفت و او را قصیده ای خواند و شعر امیر بر او عرضه کرد. خواجه عمید اسعد مردی فاضل بود و شاعردوست ، شعر فرخی را شعری دید تر و عذب ، خوش و استادانه ، فرخی را سگزیی دید بی اندام ، جبه ای پیش و پس چاک پوشیده ، دستاری بزرگ سگزی وار در سر، و پای و کفش بس ناخوش و شعری در آسمان هفتم . هیچ باور نکرد که این شعر آن سگزی را شاید بود. بر سبیل امتحان گفت : امیر به داغگاه است و من میروم پیش او و تو را با خود ببرم به داغگاه که داغگاه عظیم خوش جایی است ... قصیده ای گوی لایق وقت و صفت داغگاه کن تا تو را پیش امیر برم . فرخی آن شب برفت و قصیده ای پرداخت سخت نیکو و بامداد در پیش خواجه عمید اسعد آورد و آن قصیده این است :
چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار...
چون خواجه عمید اسعد این قصیده بشنید حیران فروماند که هرگز مثل آن به گوش او فرونشده بود. جمله ٔ کارها فروگذاشت و فرخی را برنشاند و روی به امیر نهاد و آفتاب زرد پیش امیر آمد و گفت : ای خداوند تو را شاعری آورده ام که تا دقیقی روی در نقاب خاک کشیده است کس مثل او ندیده است و حکایت کرد آنچه رفته بود. پس امیر فرخی را بار داد. چون درآمد خدمت کرد. امیر دست داد و جای نیکو نامزد کرد و بپرسید و بنواختش و به عاطفت خویش امیدوارش گردانید و چون شراب دوری درگذشت فرخی برخاست و به آواز حزین و خوش این قصیده بخواند که : با کاروان حله برفتم ز سیستان ... چون تمام برخواند، امیر شعرشناس بود و نیز شعر گفتی ، از این قصیده بسیار شگفتیها نمود. عمید اسعد گفت : ای خداوند باش تا بهتر بینی . پس فرخی خاموش گشت و دم درکشید تا غایت مستی امیر. پس برخاست و آن قصیده ٔ داغگاه برخواند. امیر حیرت آورد. پس در آن حیرت روی به فرخی آورد و گفت هزار سر کره آوردند همه روی سپید و چهار دست و پای سپید، ختلی . به راه راست ... فرخی را گفت : تو مردی سگزی و عیاری چندانکه بتوانی گرفت ، بگیر، تو را باشد. فرخی را شراب تمام دریافته بود و اثر کرده . بیرون آمد و زود دستار ازسر فروگرفت و خویشتن را در میان فسیله افکند و یک گله در پیش کرد و بدان روی دشت بیرون کرد و بسیار بر چپ و راست و از هر طرف بدوانید که یکی نتوانست گرفت .آخرالامر رباطی ویران بر کنار لشکرگاه پدید آمد. کرگان در آن رباط شدند. فرخی به غایت مانده شده بود. در دهلیز رباط دستار زیر سر نهاد و حالی در خواب شد از غایت مستی و ماندگی . کرگان را بشمردند، چهل ودو سر بودند. رفتند و احوال با امیر بگفتند. امیر بسیار بخندید و شگفتیها نمود و گفت : مردی مقبل است ، کار او بالاگیرد. او را و کرگان را نگاه دارید و چون او بیدار شود مرا بیدار کنید. مثال پادشاه را امتثال کردند. دیگر روز به طلوع آفتاب فرخی برخاست و امیر خود برخاسته بود و نماز کرده . بار داد و فرخی را بنواخت و آن کرگان را به کسان او سپردند و فرخی را اسب با ساخت خاصه فرمود و دو خیمه و سه استر و پنج سر برده و جامه ٔ پوشیدنی و گستردنی و کار فرخی در خدمت او عالی شد و تجملی تمام ساخت ...». ورود فرخی در خدمت امیر ابوالمظفر احمدبن محمد چغانی امیر فاضل و شاعر و شاعرپرور چنانکه از اشاره ٔ او درباره ٔ دقیقی برمی آید مدتی بعد از قتل دقیقی و بنابراین چند سال بعد از سالهای 367 تا 369 هَ .ق . اتفاق افتاده است و مثلاً بعد از حدود سالهای 380 و 381 و غلبه ٔ ابوالمظفر بر پسرعم خود ابویحیی طاهربن فضل چغانی است که با این غلبه دوره ٔ دوم امارت ابوالمظفر شروع می شده است . از طرف دیگر چون ورود فرخی به دربار محمود غزنوی مصادف با روزگار اوج قدرت محمود است باید تاریخ آن پس از سال 390 باشد زیرا خدمت او در دربار ابوالمظفر برایش تجملی فراهم آورده بود که موجب شد سلطان غزنوی در او به دیده ٔ حشمت نگرد. از بیتی که فرخی در بیماری محمود گفته است :
کاشکی چاره دانمی کردن
که بدو بخشمی جوانی و جان
معلوم میشود که در اواخر زندگی محمود در حدود سال 421 که روزگار بیماری و مرگ محمود است او هنوز جوان بود و حتی از تأسفی که لبیبی در مرگ فرخی میخورد، چنین برمی آید که فرخی به پیری نرسیده است . لبیبی پس از مرگ او گوید:
گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد
پیری بماند دیر و جوانی برفت زود
فرزانه ای برفت و ز رفتنش هر زیان
دیوانه ای بماند و ز ماندنش هیچ سود.
با وجود جوانی ، فرخی بر اثر قدرت خود در شاعری و مهارتی که در موسیقی داشت نزد سلطان محمود قربت و مکانت یافت و در دستگاه او به ثروت و نعمت بسیار رسید و اجازت حضور در موکب و مجلس او یافت و علاوه بر این بخششها از محمود اجری مرتب داشت . در حضر و سفر و حتی در سفرهای جنگی در خدمت سلطان می بود و اگر وقتی اجازت سفر نمی یافت از در خواهشگری درمی آمد زیرا از این سفرها غنائم فراوان به همراهان محمود میرسید و گاه کار به جایی می کشید که گرانترین اشیاء به بهای اندک فروخته می شد و گویا خوی عیاری فرخی را بر آن میداشت که در این سفرها گاه خود نیز در مخاصمات دخالت کند. روابط محمود و فرخی ظاهراً برای آنکه او بی اجازت با یکی از غلامان خاص به شرابخوارگی نشسته بود تیره شد و کار به بیرون کردن شاعر از درگاه پادشاه منجر گشت و سرانجام بار دیگر اجازت ورود به درگاه یافت و خود در قصیده ای که مطلع آن نقل خواهد شد از این داستان حکایت می کند:
ای ندیمان شهریار جهان
ای بزرگان درگه سلطان ...
پیش شاه جهان شما گویید
سخن بندگان شاه جهان .
از نزدیکان محمود، فرخی علی الخصوص به امیر عضدالدوله یوسف بن ناصرالدین سبکتکین برادر محمود و سپاهسالار او ارادت داشت و این نزدیکی مدتی پس از ورود فرخی در درگاه محمود صورت گرفت . فرخی در خدمت این امیرزاده ممارست میکرد و در غالب مجالس او حضور داشت واو با نهایت مهربانی و بخشندگی با فرخی رفتار مینمود و فرخی خود اشارتی به این امر دارد:
ما به شب خفته و از تو همی آرندبه ما
کیسه ها پردرم و بر سر هر کیسه نشان .
و در جایی دیگر گوید:
درِ خزانه ٔ او پیش من گشاده و من
گشاده دست و گشاده دل و گشاده زبان .
ظاهراً در سفر کشمیر میان امیر یوسف و فرخی نقاری پدید آمد و امیر او را در کنار رود جیلم مأمورفربه کردن چند پیل ضعیف کرد. نقار میان او و یوسف سه سال طول کشید تا سرانجام فرخی ناگزیر شد به امیر محمدبن محمود پناه برد و از او شفاعت خواهد. امیر یوسف که پس از مرگ نصربن سبکتکین برادر خود سپهسالار محمود شده بود در زمان محمود هم به فرزندش محمد توجه بسیار داشت و پس از مرگ سلطان در مدت کوتاه پادشاهی امیر محمد سپهسالاری او را نیز بر عهده داشت اما با روی کار آمدن مسعود به زندان افتاد و در سال 423 هَ .ق .در زندان درگذشت . دیگر از نزدیکان محمود که بسیار مورد تعظیم و بزرگداشت فرخی بود، امیر محمد پسر کوچک سلطان محمود است که پس از درگذشت محمود به سال 421 هَ .ق . به پادشاهی رسید و بعد از پنج ماه معزول و زندانی و سپس کور شد. وی پس از آنکه غلامان مسعود در سال 432 دست به قتل مسعود زدند دوباره با وجود کوری به سلطنت برگزیده شد و این بار نیز بیش از سه ماه بر تخت ننشست . فرخی از امیر محمد چه در حیات سلطان محمود و چه در زمان حکومت خود او عطایای جزیل یافت و شرح این صلات و جوایز کثیر در قصایدی که وی در ستایش محمد ساخته است آمده . پس از عزل محمد، فرخی همچنان در دربار غزنین باقی ماند و خود را به دستگاه سلطان مسعود منتسب ساخت و در زمان همین پادشاه زندگیش به سر آمد.امیر نصربن ناصرالدین برادر محمود که تا سال 412 سپهسالار خراسان بود نیز از ممدوحان فرخی است . این شاعرغیر از شاهان و شاهزادگان گروهی از مردان نامی عصر خود را نیز در شعر ستوده است که از آنجمله اند: 1- خواجه ٔ بزرگ شمس الکفاة احمدبن حسن میمندی که از سال 401 تا 416 وزیر محمود بود و در این سال مغضوب و معزول شد و دیگر بار مسعود او را وزارت داد و تا سال 424 که درگذشت در این مقام باقی بود. فرخی را در ستایش او قصایدی است و این بیت نمونه ای از آنهاست :
در سرای پسران تو و در خدمت تو
پیر گشتم تو بدین موی سیاهم منگر.
فرخی از میان بستگان خواجه به پسرش ابوالفتح عبدالرزاق بیشتر ارادت میورزید. 2- ابوعلی حسن بن محمد میکالی معروف به حسنک نیشابوری که چندی در اواخر عهد سلطان محمود وزیر او بود و بر اثر اختلافی که میان او و مسعود بود در آغاز سلطنت آن پادشاه به دار آویخته شد. 3- خواجه ابوبکر عبداﷲبن یوسف سیستانی معروف به ابوبکر حصیری از ندمای محمود که مردی فاضل و شعردوست بود. 4- ابوسهل احمدبن حسن حمدوی (یا حمدونی ) از رجال معروف دوران محمود و مسعود که مدتی وزارت و کدخدایی ری و جبال را داشت و با علاءالدوله کاکویه جنگهایی کرد. 5- ابوسهل زوزنی که مدتی صاحب دیوان عرض و صاحب دیوان رسالت مسعود بود. 6- ابوالحسن علی بن ابی العباس فضل بن احمد اسفراینی که مردی ادیب و شاعر بود، به خصوص اشعار عربی نغز می سرود و از رجال بزرگ روزگار غزنویان شمرده می شد. فرخی در موسیقی مهارت داشت و این امر علاوه بر تصریح نظامی عروضی در چهارمقاله با اشارات متعدد خود او نیز تأیید می شود و یکی از علل تقرب او در دستگاه شاهان نیز همین هنر بوده است . میگوید:
شه روم خواهد که تا همچو من
نهد پیش او بربطی در کنار.
و در جای دگر گوید:
گاه گفتی بیا و رود بزن
گاه گفتی بیا و شعر بخوان .
از اطلاعات او در دیگر علوم خبری نداریم و از بس که شعرش روان و ساده و مبتنی برعواطف رقیق است تبحر او را در علوم از شعرش نمیتوان درک کرد. نسبت تألیف کتاب ترجمان البلاغه را که بعضی به او داده اند پیدا شدن نسخه ٔ قدیم آن کتاب که در سال 507 تحریر شده است رد می کند زیرا ترجمان البلاغه مطابق این نسخه ٔ قدیم و معتبر از آثار یکی از ادبای اواخر قرن پنجم به نام محمدبن عمر رادویانی است . فرخی یکی از بهترین شاعران قصیده سرای ایران است . سخنان وی در میان قصیده سرایان به سادگی و روانی و استحکام و متانت ممتاز است . وی در استفاده از افکار و احساسات مادی و بیان آنها به زبان ساده و روشن و روان ، چندان مهارت به کار برده که ازاین حیث گاه درست به پایه ٔ سعدی میرسد یعنی همان سادگی ذوق ، رقت احساس و شیرینی بیان را که سعدی در میان غزلسرایان دارد فرخی در میان گویندگان قصاید عهد خود داراست . تغزلات فرخی از حیث اشتمال بر معانی بدیع عشقی و احساس بی پیرایه ٔ شاعر که گاه بی پرده ابراز میشود مشهور است و او توانسته است انواع احساساتی را که بر عاشق دست میدهد بیان کند. در مدح نیز قدرت خلاق خود را در اوصاف رایع ممدوحان به کار انداخته است و در انواع توصیفات او از قبیل وصف طبیعت ، معشوق ، ممدوح ، میدان جنگ و جز آن ، این تسلط مشهود است . شوخ طبعی شاعر و گستاخی او در برابر ممدوحان خویش نیز به آثارش رونقی بخشیده است . (از تاریخ ادبیات در ایران صفا ج 1 صص 531-546).
دانشنامه عمومی
محمد فرخی یزدی
فرخی سیستانی
تاج فرخی (نام کتاب)
شهر «فرخی» از توابع شهرستان خور و بیابانک در تاریخ ۱۶/۹/۱۳۸۸ با موافقت هیئت دولت و به استناد ماده ۱۳ قانون تعاریف و ضوابط تقسیمات کشوری به شهر تبدیل شد.این شهر با جمعیتی بیش از چهار هزار و ۶۰۰ نفر در ۱۵ کیلومتری غرب شهر خور، مرکز شهرستان خور و بیابانک قرار دارد.
فرخی آب و هوایی گرم و خشک دارد و حیات آن به چند رشته قنات وابسته است که قدیمی ترین آن به طول ۹ کیلومتر است. شغل اهالی این شهر بیشتر کرباس بافی، قالی بافی و کشاورزی است. گندم، جو، خرما، پنبه و تخمه آفتابگردان از مهمترین محصولات شهر فرخی است.
دانشنامه اسلامی
فرخی را یکی از بهترین قصیده سرایان ایرانی می دانند تا جایی که گفته اند سخن سهل و ممتنع در عربی خاص ابوفراس حمدانی و در فارسی خاص فرخی است. تاریخ فوت او را ۴۲۹ هجری قمری ذکر کرده اند.