کلمه جو
صفحه اصلی

تعریض


مترادف تعریض : استعاره، تلویح، کنایه، اشاره، ایما، به کنایه سخن گفتن، پهناوری، عریض سازی، گسترش، پهن کردن، عریض کردن

فارسی به انگلیسی

widening, exposition

مترادف و متضاد

استعاره، تلویح، کنایه


اشاره، ایما


به‌کنایه سخن گفتن


پهناوری، عریض‌سازی، گسترش


پهن کردن، عریض کردن


۱. استعاره، تلویح، کنایه
۲. اشاره، ایما
۳. بهکنایه سخن گفتن
۴. پهناوری، عریضسازی، گسترش
۵. پهن کردن، عریض کردن


فرهنگ فارسی

بکنایه واشاره چیزی گفتن، کنایه زدن، سخن سربسته
۱ -( مصدر ) بکنایه سخن گفتن سر بسته گفتن.۲ - گوشه زدن.۳ - عریض کردن پهن کردن بپهنای چیزی افزودن . ۴ - ( اسم ) سربسته گویی.جمع : تعریضات .

افزایش عرض راه‌ها در قوس‌ها و سربالایی‌ها


فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - به کنایه سخن گفتن . ۲ - عریض کردن .

لغت نامه دهخدا

تعریض. [ ت َ ] ( ع مص ) سخن سربسته گفتن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( دهار ).بکنایه سخن گفتن. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خلاف تصریح. متعد بالباء و باللام. و از این معنی است معاریض در گفتار و آن توریه است بچیزی از چیزی و در مثل است که در معاریض گریزگاهی است از دروغ گفتن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). دلالتی را در گفتار تضمین کردن که لفظی در آن برای آن دلالت نباشد. چنانکه گوئی زمستان رفت و روسیاهی به زغال ماند؛ بدی تو بر ما گذشت و تو خجل ماندی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). سخنی نامصرح که شنونده بدان مراد گوینده را داند. ( از تعریفات جرجانی ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود : با وزیران در این باب سخن گفته آید هم بتعریض. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685 ). خبر مگر خویش میداد بر تعریض و ایشان نمیدانستند. ( قصص الانبیاء ص 233 ). یکی از علما خورنده بسیارداشت و کفاف اندک. با یکی از بزرگان... بگفت. روی از توقع او در هم کشید و تعریض سؤال از اهل ادب در نظرش قبیح آمد. ( گلستان ). و حسن جایها گفته است چه بتعریض و چه بتصریح که همچنان که در دور شریعت اگر کسی طاعت و عبادت نکند. ( جهانگشای جوینی ). وقت وقت بتعریض و گه گاه بتصریح ، چنان فرانمودی. ( جهانگشای جوینی ). بتعریض... نقش آن معنی را، در دل دیگر پسران کالنقش فی الحجر مینگاشت. ( جهانگشای جوینی ). || گوشه زدن. ( فرهنگ فارسی معین ). سرزنش گونه سخن گفتن : و حاسدان و دشمنان ما که به حیلت و تعریض اندر آن سخن پیوستند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214 ).
بتعریض گفتی که خاقانیا
چه خوش داشت نظم روان عنصری.
خاقانی.
چون سایه شده به پیش من مست
تعریض مرا گرفته در دست.
نظامی.
|| پهن نمودن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || فروختن رخت را بعرض و به غیر جنس آن. ( منتهی الارب ). فروختن کالا به کالا. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || خورانیدن راه آورد را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دادن راه آورد را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || پیوسته خوردن بز یکساله را. || صاحب عارضه و کلام گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). خداوند عارضه شدن. ( آنندراج ). || بشولیده نبشتن. ( دهار ). تعمیه نمودن کاتب نبشته را و بیان ناکردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). در هم نوشتن کتاب را چنانکه نیک نتوان خواند. ( آنندراج ). || چیزی را عرض چیزی ساختن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ): فقد عرض النعمة للزوال. ( اقرب الموارد ). || تمام ناپختن گوشت را و نیم جوشانیدن آن را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || نشان پهن بر چهارپای نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || پیش آوردن کسی را بر کاری. و قول سمرة: من عرض عرضنا له و من مشی علی الکلا قذفناه ؛ یعنی هر که دشنام صریح ندهد پیش آیم او را بضرب خفیف و هرکه دشنام صریح دهد، حد قذف جاری میکنم بر او. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. به کنایه و به اشاره چیزی گفتن، کنایه زدن، سخن سربسته گفتن.
۲. به پهنای چیزی افزودن، عریض کردن.

دانشنامه آزاد فارسی

تَعریض
(در لغت به معنی گوشه زدن) در اصطلاح بیان، آوردن سخنی که به ظاهر معنای دیگری دارد، اما مقصود گوینده چیزی دیگر است: نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند/نه هرکه آینه سازد سکندری داند/نه هرکه طَرفِ کُلَه کج نهاد و تند نشست/کلاه داری و آیین سَروَری داند.../هزار نکتۀ باریک تر ز مو این جاست/نه هرکه سر بتراشد قلندری داند (حافظ). غالباً تعریض کنایه ای است که در نکوهش، ریشخند یا اندرز به کار می رود و در زبان محاوره نیز کاربرد دارد. مثلاً، به کسی که از تحمل سختی ها می هراسد می گوییم: مرد باید که در کشاکش دهر/سنگ زیرین آسیا باشد (سعدی) تعریض گونه ای از کنایه است.

فرهنگستان زبان و ادب

{enlargement} [حمل ونقل درون شهری-جاده ای] افزایش عرض راه ها در قوس ها و سربالایی ها

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تعریض (ابهام زدایی). تعریض ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • تعریض (علوم قرآنی)، اشاره داشتن کلام به معنایی غیر از معنای حقیقی آن• تعریض (فقه)، سربسته سخن گفتن و گوشه زدن و استعمال شده در باب نکاح و حدود• تعریض (گوشه زنی)، اشاره داشتن کلام به معنایی غیر از معنای حقیقی آن و استفاده شده در علوم مختلف
...


کلمات دیگر: