مترادف بیشه : اجم، جنگل، جنگلزار، کنام، نیزار، نیستان، بیدزار، بیدستان
بیشه
مترادف بیشه : اجم، جنگل، جنگلزار، کنام، نیزار، نیستان، بیدزار، بیدستان
فارسی به انگلیسی
grove, stand, thicket, wood, wood lot, woodland
thicket, coppice, grove
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
۱. اجم، جنگل، جنگلزار، کنام، نیزار، نیستان
۲. بیدزار، بیدستان
اجم، جنگل، جنگلزار، کنام، نیزار، نیستان
بیدزار، بیدستان
فرهنگ فارسی
پوشش گیاهی متراکمی از درختان کوتاه و درختچهها و بوتهها
( اسم ) ۱ - نیزار نیستان . ۲ - جنگل کوچک ۳ - سازی است از نی که شبانان نوازند
دهیست از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان ٠
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
بیشة. [ ش َ ] (معرب ، اِ) (ازاسپانیایی ) شرم مرد. آلت مرد. (از دزی ج 1 ص 135).
خدنگش بیشه بر شیران قفص کرد
کمندش دشت بر گوران خباکا.
دقیقی .
و از مغرب این کوهستان [ کوهستان ابوغانم به کرمان ] روستائیست که آن را رودبار خوانند، همه بیشه است و درختان و مرغزارها. (حدود العالم ).
بمانده به بیشه درون خوار و زار
نیایش همی کرد با کردگار.
فردوسی .
ندارد کسی تاب من روز جنگ
نه در بیشه شیر و بدریا پلنگ .
فردوسی .
سیاوش از آن دل پراندیشه کرد
روان را از اندیشه چون بیشه کرد.
فردوسی .
از فزعش در همه ولایت سلطان
شیر نیاید ز هیچ بیشه بهامون .
فرخی .
در بیشه بگوش تو غریدن شیران
خوشتر بود از رود خوش و نغمه ٔ قوال .
فرخی .
میان بیشه ٔ او گم شدی علامت پیل
گیاه منزل او بستدی سلیح سوار.
فرخی .
دلش نگیرد زین کوه و دشت و بیشه و رود
سرش نگردد زین آبکند و لوره و جر.
عنصری .
ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ
کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ کاغ کاغ .
عسجدی .
دشت را و بیشه را وکوه را و آب را
چون گوزن وچون پلنگ و چون شترمرغ و نهنگ .
منوچهری .
شیری سخت از بیشه بیرون آمد و روی به پیل نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 121). از اینجا دو منزل بود تا ستارآباد براهی که آنرا هشتاد پل میگفتند بیشه های بی اندازه و آبهای روان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 460).
در این بیشه زین بیش مگذار گام
که ببر بیان دارد آنجا کنام .
اسدی .
جزیری پر از بیشه ها بد وغیش
ببالا و پهنا دو صد میل بیش .
اسدی .
همه دشت او نوگل و خیزران
کهی بر سرش بیشه ٔ زعفران .
اسدی .
کامفیروز ناحیتی است بر کنار رود کر و بیشه ای عظیم است همه درختان بلوط و زعرور و بید و معدن شیران است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 124).
به بیشه هایی آری سپاه را که زمینش
نتافتست برو آفتاب و نه مهتاب .
مسعودسعد.
آورده اند روباهی در بیشه رفت . (کلیله و دمنه ). شتر بازرگان .... بطلب چراخور در بیشه آمد. (کلیله و دمنه ).
نزد آنکس خرد نه همخوابه ست
شیر بیشه چو شیر گرمابه ست .
؟ (کلیله و دمنه ).
اشتر... در آن بیشه می برد. (کلیله و دمنه ).
در عجم از داد تست بیشه ریاض النعیم
در عرب از یاد تست شوره حیاض النعیم .
خاقانی .
غارت بحرآمدست غایت جودش چنانک
آفت بیشه شده ست تیشه ٔ بران او.
خاقانی .
تیشه در بیشه ٔ بلا بردی
هر سر شاخ بابزن کردی .
خاقانی .
منتظم شد بتو احوال جهان جمله چنانک
مرتع آهوی چین بیشه ٔ شیر اجم است .
ظهیر فاریابی .
پشت بر بیشه ای داد که شعله ٔ آفتاب را در منابت آن راه نبودی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 410).
که در پایان این کوه گران سنگ
چمن گاهی است گردش بیشه ٔ تنگ .
نظامی .
فلک این آینه و آن شانه را جست
کزین کوه آمد و زآن بیشه بررست .
نظامی .
گفت بلبلان را دیدم که بنالش درآمده بودند از درخت ... و غوکان در آب و بهایم از بیشه . (گلستان ). یکی از متعبدان شام در بیشه زندگانی کردی و برگ درختان خوردی . (گلستان ).
تو آتش به نی درزن و درگذر
که نه خشک در بیشه ماند نه تر.
سعدی .
میوه ٔ بیشه چون نه پرورده ست
دل داننده را نه درخورد است .
اوحدی .
خورش خرس یا شغال شود
یا در آن بیشه پایمال شود.
اوحدی .
وندرو از پیر و برنا هیچ تن باقی نماند
آتش اندر بیشه چون افتد نه تر ماند نه خشک .
کاتبی ترشیزی .
- بیشه ٔ ارزن ؛ دشت ارزن . (آنندراج ). دشت ارژن بفارس :
تولد تو مبراست از حدوث و قدم
گواست قصه ٔ سلمان و بیشه ٔارزن .
سنجر کاشی .
- بیشه شدن دل و جان و روان از اندیشه ؛ کنایه است از سخت درهم و آشفته شدن . (یادداشت مؤلف ) :
چو بشنید خاقان پراندیشه گشت
ورا در دل اندیشه چون بیشه گشت .
فردوسی .
براهام از آن پس پراندیشه شد
وز اندیشه جانش یکی بیشه شد.
فردوسی .
دل شاه ایران پراندیشه شد
روانش ز اندیشه چون بیشه شد.
فردوسی .
رجوع به ارژن ودشت ارژن شود.
|| نیستان . (برهان ) (رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ خطی ) (ناظم الاطباء). || دشت . (شرفنامه ٔ منیری ). || کشور جنگلی غیرمزروع . (ناظم الاطباء). || سازی از نی که شبانان نوازند. (از برهان ). یا سازی شبیه به چنگ یا شبیه به رباب . (از برهان ) (ناظم الاطباء). نیشه . نی که نوازند. (رشیدی ). سازی است مثل چنگ و رباب . (شرفنامه ٔ منیری ). رشیدی گفته بمعنی نی که نوازند نیشه است نه بیشه و اصح آنست که در خراسان نایی است که اصل آن از نی است و آنرا نوازند و آنرا به زبان خود فیگو گویند و مؤلف گوید همانا اصل آن نیچه است که به نیشه شهرت دارد. (انجمن آرا). رجوع به پنجه و نیشه شود. || (پسوند) مزید مؤخر امکنه : آجی بیشه . (یادداشت مؤلف ). || این کلمه (بیشه ) را نصر و قالی چون کلمه ٔ عربی استعمال کرده اند: قال اللیث ، لغة اهل بیشه ذای ، العود... (تاج العروس در ماده ٔ ذوی ، ج 10 ص 138).
بیشه . [ش ِ ] (اِخ ) محلی در 495هزارگزی طهران میان قارون و سپیددست و آنجا ایستگاه ترن است . (یادداشت مؤلف ).
بیشة. [ ش َ ] (اِخ ) از اعمال مکه پایین یمن . فاصله ٔ آن تا مکه پنج مرحله است . (از معجم البلدان ).
بیشة. [ ش َ ] (اِخ ) از دیار بنی سلول و در آن بطنهایی از خثعم و هلال و سواءةبن عامربن صعصعة و سلول و عقیل و ضباب و قریش اند. (از معجم البلدان ).
بیشة. [ ش َ ] (اِخ ) بیش . بئشة. وادیی است شیرناک به یمن . و این کلمه ٔ فارسی را ابناء فارس بدانجا برده اند. (منتهی الارب ). مأسده ای در راه یمامه . وادیی از اودیه ٔ یمن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به بیش شود.
بیشة. [ ش َ ] (اِخ ) دهیست از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
بیشة. [ ش َ ] (اِخ ) فرعی از قحطان از عسیر از قبائل حجاز. (از معجم قبائل العرب ).
بیشة. [ ش َ ] ( اِخ ) بیش. بئشة. وادیی است شیرناک به یمن. و این کلمه فارسی را ابناء فارس بدانجا برده اند. ( منتهی الارب ). مأسده ای در راه یمامه. وادیی از اودیه یمن. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به بیش شود.
بیشة. [ ش َ ] ( اِخ ) موضعی است میان مکه و مصر. ( از معجم البلدان ).
بیشة. [ ش َ ] ( اِخ ) از اعمال مکه پایین یمن. فاصله آن تا مکه پنج مرحله است. ( از معجم البلدان ).
بیشة. [ ش َ ] ( اِخ ) از دیار بنی سلول و در آن بطنهایی از خثعم و هلال و سواءةبن عامربن صعصعة و سلول و عقیل و ضباب و قریش اند. ( از معجم البلدان ).
بیشة. [ ش َ ] ( اِخ ) فرعی از قحطان از عسیر از قبائل حجاز. ( از معجم قبائل العرب ).
بیشة. [ ش َ ] ( اِخ ) دهیست از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. 300 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
بیشه. [ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) زمینی غیرمزروع که درختان و نی و دیگر رستنیها در آنجا تنگ درهم آمده و صورت حصاری بخود گرفته است. بعربی اجم گویند. ( برهان ). جنگل. ( رشیدی ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ). اجمة. ( زمخشری ). ایکة. ( ترجمان القرآن ). خفیة. عرین. عرینة. غابة. غمیس. غیضة: خِدر؛ بیشه شیر. خیس ؛ بیشه شیر. خیسة؛ بیشه شیر. عفرین ؛ بیشه شیر. غیل ؛ بیشه شیر. ( منتهی الارب ) :
خدنگش بیشه بر شیران قفص کرد
کمندش دشت بر گوران خباکا.
بمانده به بیشه درون خوار و زار
نیایش همی کرد با کردگار.
نه در بیشه شیر و بدریا پلنگ.
روان را از اندیشه چون بیشه کرد.
شیر نیاید ز هیچ بیشه بهامون.
خوشتر بود از رود خوش و نغمه قوال.
گیاه منزل او بستدی سلیح سوار.
بیشه . [ش َ ] (اِخ ) از بلوکات ناحیه ٔ بارفروش . عده ٔ قری 20،مساحت حدود سه فرسنگ ، مرکز کلمیدان ، حد شمالی بلوک نصرکلا، شرقی بلوک تالارپی ، جنوبی بلوک بالاتجن و بلوک گنج افروز و غربی شهر بارفروش . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به سفرنامه ٔ رابینو ص 48 و 118 بخش انگلیسی شود.
بیشة. [ ش َ ] (اِخ ) موضعی است میان مکه و مصر. (از معجم البلدان ).
فرهنگ عمید
۲. جنگل کوچک.
۳. جای پردرخت.
۴. (موسیقی ) نوعی ساز بادی از خانوادۀ نی.
دانشنامه عمومی
ویکی پدیای انگلیسی.
یکی از دلایل پیدایش بیشه ها، ریختن تعداد زیادی دانه بارور توسط یک گونه گیاهی در پناه گیاهان محافظ بزرگ تر است. برخی بیشه ها نیز به خاطر دخالت انسانی و تغییر کاربری زمین های پیرامون آن پدید می آیند.
در لغتنامه دهخدا در تعریف بیشه آمده است: «زمینی غیرمزروع که درختان و نی و دیگر رستنی ها در آنجا تنگ درهم آمده و صورت حصاری بخود گرفته است.»
فهرست شهرهای مجارستان
فرهنگستان زبان و ادب
گویش مازنی
جنگل – جنگل انبوه و پردرخت
از روستاهای شهرستان قائم شهر
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
دکتر کزازی در مورد واژه ی "بیشه " می نویسد : ( ( بیشه در پهلوی در ریخت وشگ wēsāg بکار می رفته است ) )
( ( ز بیشه ببردم ترا ناگهان
گریزنده ز ایوان و از خان و مان ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 301. )
در زبان ترکی به بیشه ، "مئشه" و به بیشه زار "مئشه لیک، گفته می شود .
همان بیشه در در فارسی است اما نمیتواند فارسی باشد به این واژه هم رحم نکردند و پهلوی بازار در آوردند
این واژه در زبان های اورالیک بسیار دیده شده است بعد آن در زبان های اسپانیایی و جرمنیک و رومانیایی دیده شده است. ♦️
تمامی واژگان زیر در این زبان ها دقیقا به معنی جنگل است و در فارسی به معنی جنگل با درختان کوچک است.
نمونه ای از کلمات دقیقا به معنی جنگل :
زبان سوئومی ( فنلاندی اورالیک ) : metsa
زبان وپسین ( اورالیک ) : mec
زبان ورو ( فنلاندی اورالیک ) : mots
زبان والن ( رومانی ) : bwes
زبان فلاندری غربی ( اورالیک ) : bus
زبان ساموگیتی ( زیر شاخه لیتوانیایی هند و اروپایی ) : mede
زبان ندرساکسیس ( آلمانی ) : bos
لوگزامبورگی ( آلمانی ) : besch
زبان لیوینکارجالا ( اورالیک ) : meccy
زبان لیمبورگز ( آلمانی ) : bos
لیتوانیایی ( اسلاوی ) : miskas
زبان سوواهیلی ( زبان آفریقایی - نیجرکونگو ) : msito
زبان فریسین ( آلمانی ) : bosk
زبان اسپانیولی : bosque
زبان کاتالانی : bosc
زبان اتریشی : viesca
زبان ترکی آذربایجانی : meşə
زبان فارسی ( جنگل با درختان کوچک ) : بیشه
تازه این نمونه ی کوچکی بود دسترسی به زبان های آفریقایی و بسیار از زبان های دیگر ندارم.
از آن جایی که نمایان است نمیتوان با یک زبان ریشه را بیان کرد زیرا وسعت بسیار زیادی دارد و بر روی مبل نشستن و پهلوی گفتن این واژه کار احمقان است.
این واژگان جز تاریخ و هویتمان هستند و اصالت ما هستند و باید حافظ آن ها باشیم گرچه من قادر به ریشه یابی این واژه نشدم هر کسی که خواستار ریشه یابی این واژه است باید بتواند از زبان های اورالیک و جرمنیک و حتی آفریقایی و رومانیایی اطلاعات داشته باشد.