کلمه جو
صفحه اصلی

هرمزان

فرهنگ اسم ها

اسم: هرمزان (پسر) (فارسی) (تلفظ: hormozān) (فارسی: هرمزان) (انگلیسی: hormozan)
معنی: منسوب به هرمز، ( هرمز، ان ( پسوند نسبت ) )، ( اَعلام ) هرمزان: [قرن اول هجری] فرماندار خوزستان در زمان فتح ایران به وسیله ی اعراب، که به دست مسلمانان اسیر شد و او را به مدینه بردند، در آنجا از مشاوران عمر بود

(تلفظ: hormozān) (هرمز + ان (پسوند نسبت)) ، منسوب به هرمز ؛ (در اعلام) نام حاکم خوزستان در جنگ بین اعراب و ایران در زمان یزدگرد سوم .


فرهنگ فارسی

( مقت. ۲۳ ه.ق . ) حاکم خوزستان بود. در جنگ بین اعراب و ایران و زمان یزدگرد سوم ( ۱۹ ه .- ۶۴٠ م . ) عتبه سردار عرب بروی غالب شد . او ناچار بشوشتر رفت و بمقاومت پرداخت اما شوشتر نیز پس از ۱۸ ماه محاصره بدست مسلمانان افتاد و هرمزان را به مدینه نزد عمر فرستادند. گویند هرمزان پس از ورود بر خلیفه آب خواست و در آشامیدن آبی که بدستش دادند درنگ کرد. عمر گفت تا این آب را نیاشامی در امانی . هرمزان فورا آب را بزمین ریخت و عمر ناچار قولش را حفظ کرد . هرمزان پس از این واقعه اسلام آورد . و چون ابولولو عمر را زخم زد عبیدالله پسر عمر بر سر هرمزان رفت و او را بکین پدر کشت .

لغت نامه دهخدا

هرمزان . [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ابن بلاش .مطابق روایت ابومنصور ثعالبی در کتاب غرر اخبار ملوک الفرس هفتمین پادشاه اشکانی است . چون به تخت نشست در ایالات مملکت خود گردش کرد و ظلم را برانداخت و دادمظلومان را بستاند و به فقراء و ضعفا کمک ها رسانید.خواجه ها را دوست میداشت و آنها را به کارهای مهم می گماشت می گفت : اینها با زنان زنند، با مردان مرد، و برای پادشاهان بهترین خدمتگزار. مدت سلطنت او 47 سال بوده است . (از ایران باستان پیرنیا ص 2563). این پادشاه مطابق روایت فردوسی و ابوالفرج اصفهانی پسر نرسی و بنا بنوشته ٔ حمزه ٔ اصفهانی عموی نرسی است و نام وی نیز در برخی از مدارک هرمز بدون الف و نون ضبط شده است و طبری او را هشتمین پادشاه سلسله ٔ اشکانی دانسته و مدت سلطنت او را هفده سال نوشته است . (ایران باستان پیرنیا از ص 2546 ببعد). در برخی از مدارک تاریخی نیز نام پدر وی بیزن ضبطشده است . رجوع به ایران باستان پیرنیا ص 2552 شود.


هرمزان . [ هَُ م ُ ] (اِخ ) اهوازی . وی در زمان عمربن خطاب والی شوشتر بود و به روایت حمداﷲ مستوفی با سپاه مسلمانان هشتاد نبرد کرد و سرانجام گرفتار شد و او را پیش عمر خطاب بردند. هرمزان آب خواست و برایش آوردند اما از بیم عمر نمی توانست بیاشامد. عمر به او گفت : در امان هستی تا این آب را بنوشی . هرمزان آب را بر زمین ریخت ، عمر به خشم آمد و دستور قتل او را داد. گفت : تو مرا امان دادی که تا این آب را ننوشیده ام در امان باشم . عمر از کشتن او درگذشت و او دیری در حجاز بماند و سرانجام موفق شد به دست ابولؤلؤ موجبات قتل عمر را فراهم کند و گویند عمر هنگام مرگ خدا را شکر گفت که «من از مسلمانانم و به دست جهودی و گبری کشته شدم » و منظورش ابولؤلؤ و هرمزان بود. (از تاریخ گزیده ٔ حمداﷲ مستوفی ص 179). هرمزان سرانجام به دست عبداﷲبن عمروبن عاص کشته شد.


هرمزان . [ هَُ م ُ ] (اِخ ) حارث بن جعده ، شاعر پارسی گوی و تازی گوی . رجوع به حارث بن جعده شود.


هرمزان . [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش بافق شهرستان یزد که واقع در 60 هزارگزی شمال خاوری بافق و دارای 36 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


هرمزان. [ هَُ م ُ ] ( اِخ ) ابن بلاش.مطابق روایت ابومنصور ثعالبی در کتاب غرر اخبار ملوک الفرس هفتمین پادشاه اشکانی است. چون به تخت نشست در ایالات مملکت خود گردش کرد و ظلم را برانداخت و دادمظلومان را بستاند و به فقراء و ضعفا کمک ها رسانید.خواجه ها را دوست میداشت و آنها را به کارهای مهم می گماشت می گفت : اینها با زنان زنند، با مردان مرد، و برای پادشاهان بهترین خدمتگزار. مدت سلطنت او 47 سال بوده است. ( از ایران باستان پیرنیا ص 2563 ). این پادشاه مطابق روایت فردوسی و ابوالفرج اصفهانی پسر نرسی و بنا بنوشته حمزه اصفهانی عموی نرسی است و نام وی نیز در برخی از مدارک هرمز بدون الف و نون ضبط شده است و طبری او را هشتمین پادشاه سلسله اشکانی دانسته و مدت سلطنت او را هفده سال نوشته است. ( ایران باستان پیرنیا از ص 2546 ببعد ). در برخی از مدارک تاریخی نیز نام پدر وی بیزن ضبطشده است. رجوع به ایران باستان پیرنیا ص 2552 شود.

هرمزان. [ هَُ م ُ ] ( اِخ ) اهوازی. وی در زمان عمربن خطاب والی شوشتر بود و به روایت حمداﷲ مستوفی با سپاه مسلمانان هشتاد نبرد کرد و سرانجام گرفتار شد و او را پیش عمر خطاب بردند. هرمزان آب خواست و برایش آوردند اما از بیم عمر نمی توانست بیاشامد. عمر به او گفت : در امان هستی تا این آب را بنوشی. هرمزان آب را بر زمین ریخت ، عمر به خشم آمد و دستور قتل او را داد. گفت : تو مرا امان دادی که تا این آب را ننوشیده ام در امان باشم. عمر از کشتن او درگذشت و او دیری در حجاز بماند و سرانجام موفق شد به دست ابولؤلؤ موجبات قتل عمر را فراهم کند و گویند عمر هنگام مرگ خدا را شکر گفت که «من از مسلمانانم و به دست جهودی و گبری کشته شدم » و منظورش ابولؤلؤ و هرمزان بود. ( از تاریخ گزیده حمداﷲ مستوفی ص 179 ). هرمزان سرانجام به دست عبداﷲبن عمروبن عاص کشته شد.

هرمزان. [ هَُ م ُ ] ( اِخ ) حارث بن جعده ، شاعر پارسی گوی و تازی گوی. رجوع به حارث بن جعده شود.

هرمزان. [ هَُ م ُ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه بخش بافق شهرستان یزد که واقع در 60 هزارگزی شمال خاوری بافق و دارای 36 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).

دانشنامه عمومی

هُرمُزان یکی از سرداران ایرانی بود که در جریان جنگ عرب ها با ایران، فرمانده لشکر ایران در خوزستان بود. خاندان هرمزان که در برخی مآخذ به نام هرمیزان نیز آمده به یکی از هفت خاندان ممتاز دوره ساسانی تعلق دارد.
فرهنگ فارسی دکتر معین این مقاله شامل بخش هایی به قلم محمد معین (درگذشته در ۲۱ تیر ۱۳۵۰) است. حقوق معنوی آن بخش ها برای محمد معین محفوظ است.
مادلونگ، ویلفرد (۱۳۸۵)، جانشینی حضرت محمد، پژوهشی پیرامون خلافت نخستین، ترجمه احمد نمایی و دیگران، ویراست دوم، مشهد:بنیاد پژوهش های اسلامی
هرمزان (قتل در سال ۲۳ هجری) حاکم خوزستان بود. در حمله اعراب به ایران زمان یزدگرد سوم عتبه سردار عرب بر وی غالب شد. او به ناچار به شوشتر رفت و به مقاومت پرداخت اما شوشتر نیز پس از ۱۸ ماه محاصره به دست مسلمانان افتاد (رجوع کنید به جنگ شوشتر) و هرمزان را به مدینه نزد عمر فرستادند.
مطلب مهم در هنگام ورود هرمزان به مدینه پوشش لباس هرمزان بوده است. اعراب برای نشان دادن اهمیت پیروزی خود و نیز تحقیر هرمزان، تاج و زیورآلات را بر تنش کرده و او را نزد عمر بردند. دیدن این صحنه برای اعراب می توانست تداعی کنندهٔ گفته های عمر در ابتدای حمله به ایران باشد که با استناد به حدیث پیامبر اسلام در فتح گنج های خسرو، مسلمانان را به جنگ علیه ایرانیان تحریک کرده بود.
گویند هرمزان پس از ورود به خلیفه آب خواست و در آشامیدن آبی که به دستش دادند درنگ کرد. عمر گفت تا این آب را ننوشیده ای در امانی. هرمزان فوراً آب را به زمین ریخت و عمر به ناچار قولش را حفظ کرد. سپس عمر، خلیفهٔ مسلمان خطاب به هرمزان گفت:

دانشنامه آزاد فارسی

هُرْمَزان ( ـ۲۵ق)
(یا: هُرمُزان) از سرداران اواخر دورۀ ساسانی. هرمزان در فرار یَزدگرد سوم از مَداین، همراه وی بود. هرمزان پس از چند درگیری با مسلمین، از آن جمله اَبوُموُسی اَشعری، سرانجام دستگیر و به مدینه فرستاده شد. در مدینه به نیرنگ خود را از بند رهانید. سپس اسلام آورد؛ اما چندی بعد، به اتهام تحریک ابولؤلؤ به قتل عُمر بن خطاب، به دست عبیداله بن عُمَر کشته شد.

پیشنهاد کاربران

درود بر شما عزیزان
استاد ادبیات من در دانشگاه معنی نام خانوادگی مرا جمع هرمز هست ، گفت هرمز به چند معنی هست ، در جمع آن به معنی کسانی که در حال پرستش اهورامزدا هستند را هرمزان میگویند ، و یا جمع کسانی که پدید آورنده کارهای نیک هستند را هرمزان میگویند ، باز اگر ایرادی در این معانی که ارز کردم هست سپاس گذار میشم اگر در معنی نام خانوادگی من مرا کمک کنید


کلمات دیگر: